مصاحبه با جان راولز فيلسوف سياست
سياست، دين و نفع جمعي
گفت وگو: برنارد جي. پروساك
ترجمه: دكترسعيد علوي نائيني
|
|
جان راولز در نظريه عدالت برداشتي از عدالت را مطرح كرد كه آن را عدالت به مثابه انصاف نام گذاري مي كند.
مطابق عدالت به مثابه انصاف، معقول ترين اصول عدالت، اصولي هستند كه افرادي كه تحت شرايط منصفانه قرار دارند، در مورد آن توافق داشته باشند، بنا براين، عدالت به مثابه انصاف، نظريه عدالت را بر اساس ايده قرارداد اجتماعي بسط مي دهد و اصولي را بيان مي كند كه مويد برداشت كلي از حقوق و آزادي هاي اساسي است و تنها آن دسته از نابرابري ها در موقعيت، منزلت، و ثروت و درآمد را مجاز مي شمارد كه به نفع محروم ترين افراد باشد. وي سعي دارد سياست را با نفع جمعي بياميزد و در اين درآميختن، بزرگترين هنر راولز، خوب گوش فرادادن به منتقدين براي اصلاح اثر خود است.
اين روش در گفت وگوي پروساك با راولز كاملاً آشكار است. شايد رمز و راز قوت انديشه راولز و غنا بخشيدن به نظام انديشه شهروندي در عدالت به مثابه انصاف ناشي از همين امر باشد. ايده اي كه در نظام انتقادي رشد كرده است.
اين گفت وگو را باهم مي خوانيم.
* در كتاب «نظريه عدالت» ، موضوع مذهب در فهرست نيامده است. اما در كار اخير شما، «ليبراليسم سياسي» و «بازنگري فكر خرد جمعي» اگر موضوع اصلي و مركزي نباشد، دست كم يك كانون مهم شده است. آيا در نگاه شما تغييري جدي ايجاد شده است؟ انگيزه شما براي پرداختن به اين كانون جديد يعني دين چيست؟
- خب، اين سؤال خوبي است. فكر مي كنم يك شرح و بيان بنيادين اين است كه من نگران بقاي تاريخي دموكراسي با قانون اساسي هستم. من در كشوري زندگي مي كنم كه ۹۰ يا ۹۵ درصد مردم مي گويند مذهبي هستيم و شايد هم مذهبي باشند، گرچه تجربه من مي گويد بيشتر آن افراد، از نوع مذهبي سنتي هستند. هنوز، ايمان مذهبي يك جنبه مهم فرهنگ آمريكايي و يك حقيقت زندگي سياسي آمريكايي است.
پس سؤال اين است: در يك دموكراسي همراه با قانون اساسي، چگونه آموزه هاي مذهبي و سكولار (غيرمذهبي) از هر نوع با هم جمع شده و در اداره يك حكومت نسبتاً عادلانه همكاري مي كنند؟
چه مفروضاتي درباره آموزه هاي مذهبي و سكولار و چه فضاي سياسي براي عملكرد آنها با هم مي توانيد داشته باشيد؟
* پس اين مسأله در كار اخيرتان با مسأله شما در كتاب نظريه عدالت فرق مي كند.
- بله، فكر مي كنم اين طور است. نظريه عدالت، آموزه جامع ليبراليسم بود كه براي يك نظريه كلاسيك عدالت طراحي شده بود، يعني نظريه قرارداد اجتماعي، به طوري كه آن را نسبت به مشكلات سنتي مختلف مانند درگيري ميان آزادي فردي و نفع جمعي مصون مي سازد، اما در ليبراليسم سياسي مسأله اين است كه چگونه مذهبي را با آموزه هاي سكولار جامع، سازگار مي بينيم و چگونه آن را حامي موسسات بنيادين يك رژيم با قانون اساسي مي يابيم؟
* بياييد به اين مسأله جديد بپردازيم؛ به اين سؤال كه چگونه مذهبيون را مجاب كنيم كه نه تنها يك ليبرال دموكراسي با قانون اساسي را بپذيرند، بلكه ضمن پذيرش، برايشان جذاب نيز باشد؟
- منظور از مذهبيون افرادي هستند كه خود را ليبرال نمي خوانند و براساس يك آموزه جامع مذهبي زندگي مي كنند.
*فرق ميان يك آموزه جامع و يك مفهوم سياسي، به زبان شما، فهمش براي بسياري از مردم مشكل بوده است. آيا مي توانيد آن را روشن كنيد؟
- يك آموزه جامع، چه مذهبي يا سكولار، مي خواهد تمام زندگي را پوشش دهد. منظورم اين است كه اگر يك آموزه مذهبي باشد، درباره رابطه ما با خدا و جهان صحبت مي كند؛ اين آموزه داراي ترتيب و نظمي از تمام فضيلت هاست، نه تنها فضيلت هاي سياسي، بلكه فضيلت هاي اخلاقي نيز شامل فضيلت هاي زندگي خصوصي و بقيه آن مي شود.
ممكن است از لحاظ فلسفي احساس كنيم كه آن آموزه واقعاً همه چيز را پوشش نمي دهد، اما هدفش پوشش دادن همه چيز است كه يك آموزه غيرمذهبي هم همين كار را مي كند.
اما يك مفهوم سياسي- آن طور كه من از اين عبارت استفاده مي كنم- طيف محدودتري دارد: تنها در مورد ساختار بنيادين يك جامعه، موسسات اش، اصول قانون اساسي اش، موضوعات عدالت بنيادين و مالكيت و... كاربرد دارد. يك مفهوم سياسي، مبارزه براي راي دادن، فضيلت هاي سياسي و خوبي زندگي سياسي را پوشش مي دهد، اما موضوعات ديگر را شامل نمي شود.
من سعي مي كنم نشان دهم چگونه يك مفهوم سياسي مي تواند قائم به خود ديده شود، به طوري كه به عنوان بخشي از آموزه هاي جامع مختلف جاي خود را باز كند.
حال نيك بودن زندگي سياسي، يك حسن سياسي بزرگ است. اين يك نيك بودن سكولار مشخص شده از سوي يك آموزه جامع مانند آنچه (امانوئل) كانت و (جان استوارت) ميل مي گويند نيست. شما مي توانيد اين حسن سياسي را به عنوان نيك بودن شهروندان آزاد و برابر كه وظيفه مدني شان را نسبت به يكديگر مي شناسند مشخص كنيد: وظيفه اي كه به شهروندان خرد جمعي مي دهد تا از آن براي فعاليت سياسي خود استفاده كنند.
* براي مشخص تر كردن فرق آنها و شايد ملموس تر ساختن آن آيا مي توانيد يك مثال بزنيد، مانند خودكشي به كمك پزشكي؟ شما بيانيه «خلاصه نظر فيلسوفان» را امضا كرديد و سال پيش به دادگاه عالي آمريكا ارائه داديد. در آن خلاصه، شما بحث كرديد مردم راه هاي مختلفي براي درك درد و رنج دارند و اينكه در يك دموكراسي با قانون اساسي، هيچ مقام فلسفي يا مذهبي نبايد بتواند بگويد يك فرد آخرين روزهاي زندگي اش را چگونه بايد بگذراند. در مورد سؤال خودكشي به كمك پزشك، استدلال شما چگونه است؟
- ما مي خواستيم دادگاه عالي آمريكا نسبت به اين موارد براساس حق بنيادين قانوني شهروندان آمريكايي تصميم گيري كند. اين يك موضوع مذهبي و حق مذهبي نيست، بلكه يك اصل قانون اساسي است. گفته مي شود تصميم گيري شما نسبت به سؤالات بنيادين يك شهروند آزاد، تصميم گيري درباره بخشي از آزادي هاي آمريكايي است. البته ما مي دانيم كه همه با خودكشي كمك شده موافق نيستند، اما مردم ممكن است موافق باشند كه يك فرد چنين حقي را دارا باشد، حتي اگر آنان خودشان به آن عمل نكنند.
من فكر مي كنم يك استدلال خوب مخالف اين ديدگاه، مانند نظر «كس ساستاين» است. وي مي گويد براي دادگاه عالي بسيار نابخردانه است كه حقي مانند اين را برقرار سازد، زيرا بسيار بحث برانگيز است. تصميم دادگاه وابسته به يك استدلال فلسفي از قانون اساسي است و اجراي حقي را اجازه مي دهد كه بسياري بر آن اعتراض دارند. اين گزينه من براي يك استدلال سياسي خوب بر ضد «خلاصه نظر فيلسوفان» است. طريقه استدلال بر ضد بيانيه اين است كه دادگاه عالي، در اين مرحله نبايد هيچ طرفي را بگيرد. آن طور كه من فكر مي كنم مي توان حرف دادگاه را اين طورتفسير كرد كه مي گويد: نه ما نسبت به اين سؤال تصميم نمي گيريم و در حال بحث هستيم، مي توان در ايالات مختلف آن را به كار برد، ايالات مختلف مي توانند ديدگاه هاي متفاوتي نسبت به آن داشته باشند.
ما نبايد وقتي مجبور نيستيم، در اين سؤال قانون اساسي اقدام پيشگيرانه انجام دهيم. بخشي از آن، فكر مي كنم اين است كه دادگاه موضوع «روويد» را در نظر داشت.
اين يك موضوع پيچيده است درباره اينكه اگر دادگاه آن تصميم گيري را انجام نداده بود، آيا چيزها بهتر يا بدتر مي شد، من عقيده اي ندارم. برخي مي گويند بهتر مي شد، بعضي مي گويند بدتر. ساستاين كسي است كه فكر مي كند اوضاع بهتر مي شد، زيرا اين حكم حقي را در يك موضوع بحث انگيز ايجاد كرد كه نيازي نبود. دادگاه بايد مي گذاشت بحث ها بيشتر ادامه پيدا كند.
* دليل كلي شما مربوط مي شود به اينكه چه استدلال هايي در يك دموكراسي با قانون اساسي بايد پيش كشيده شود. پس «خرد جمعي» (واژه فني شما براي اين استدلال ها) يكپارچه نيست كه بگوييم به يك باره تمام پاسخ ها را مي دهد.
- دقيقاً، فكر خرد جمعي مربوط مي شود به اينكه درباره سؤالات چگونه مي توان تصميم گيري كرد، اما به شما نمي گويد دليل هاي خوب كدام است و تصميمات درست چيست.
استدلال ساستاين يك استدلال سياسي هم هست، اما پايه آن براساس ماهيت دادگاه ها بنا نهاده شده است: آنها در استدلال هاي فلسفي ماهر نيستند و نبايد وارد اين بحث ها شوند. آنان بايد به تصميماتي بپردازند كه در سطح پايين تر و با گستره محدودتر باشد. در غير اين صورت دادگاه خود را با موضوعات بحث برانگيز روبه رو مي سازد.
ادامه دارد
|