چهارشنبه ۷ تير ۱۳۸۵
انديشه
Front Page

درنگي در مصائب حضرت زهرا(س)
بانوي آب
جواد خرميان
طرح : داوود كاظمي
000792.jpg
000768.jpg
۱. تاريخ عصمت؛ تاريخ رنج
تاريخ زندگي معصومان(ع) انباشته از رنج ها و حكمت هاست. رنج زندگي اين بزرگواران، اگرچه در اين دنيا ظهوريافته و نمودي دنيايي دارد، اما به بازتاب هاي آن كه مي نگريم، ردپاي روشن و آشكار انگيزه هاي الهي، متعالي و فرادنيايي را در آن ها مي بينيم.
رنج ها و خون دل خوردن هاي پيامبر عظيم الشأن اسلام(ص)- به حكم عقل و تاريخ و انصاف- ربطي به حكومت و سروري بر مردم نداشت بلكه پيامبر، مانند تمام رسولان الهي، غصه روح مردم را مي خورد كه مبادا در مغاك فريبكاري هاي دنيا فروروند. در سوي ديگر تاريخ، علي(ع) را مي بينيم كه حق الهي خود در باب حكومت را غصب شده مي بيند، اما آن گاه كه در پي اقبال مردم، آن را در كف خود مي بيند، براي خود و خان ومان خود همان را مي خواهد و مي پسندد كه براي معمولي ترين مردمان. توجه كنيم كه اين همان علي است كه مي گويد: اگر پرده هاي غيب به يك سو رود، به اندازه مثقال ذره اي بر يقين من افزوده نخواهد شد. او- با آن جبروت الهي- حكومت را، اگر به احقاق حقي يا فرو كوفتن باطلي نينجامد، از كفش پاره اي بي اهميت تر مي داند. امام با اين همه، به خاطر خدا و ارزش ها، خود را به رنج مي افكند و از تعهد و مسئوليت نمي گريزد و سرانجام، جان بر سر پيمان مي گذارد. در اين سوي تاريخ، حسن و حسين(ع) ايستاده اند: ميراث داران راستين پدر در رنج بردن ها و فضيلت ها. امام حسن مجتبي(ع) از نابخردي، بي مسئوليتي و نامردمي  آن به اصطلاح يارانش، كوه هاي رنج بر شانه داشت و سرانجام ايشان، همان شد كه شد: شرحه شرحه راه سپردن در بيابان رنجي كه او را به افق هاي بي پايان شكوه و تعالي پدرانش پيوند مي داد.
حسين را ببينيد كه در متن تاريخ شكوه و رنج ايستاده است. اين رنج البته براي او نهايي ترين مرحله زيبايي و آرمان است. حسين(ع) خود را بر «حق» مي داند و دشمن را تزوير و «باطل»، و حق با باطل اگر كنار بيايد، «انسان» بي معنا مي شود. و چنين است كه او امام انسان است. او از خود مي گذرد، از دوستان، از برادر، و اهل بيت رسول(ع) را آشناي آن بيابان هاي غريب مي بيند، رنج مي بيند و رنج مي بيند، اما به ميراث دارانش آموخته است كه بلا را جز زيبايي نبينند: «و ما رأيت الاجميلا». تاريخ كربلا را كه بشكافيم، مي بينيم اگرچه لبريز حماسه و شكوهمندي است، اما آن رنج بردن هاي آگاهانه و ارزشمدارانه هم در آن كم نيست و چنين است كه كربلا، كرب «بلا» است. گوهرهاي ديگر نيز در اين «خاندان» چنين اند: فراز و نشيبي انباشته از سختي و پايداري و هواداري حق.
۲. آينه درآينه
در متن تاريخ حماسه هاي اشكبار و خونين اما «مادر پدر» ايستاده است: زن، زهرا، نورچشم رسول، نماد مهر و قهر الهي، دست لطيف لطف بر سر امامت و ولايت، و تنها چنان حق. بدانيم كه خشم و خروش فاطمه(س) نه براي تكه اي زمين كه از پدر به ميراث رسيده است، نه براي خود، نه از سر كينه به اين و آن، نه از سر من خواهي، كه ريشه در «حق خواهي» دارد، و او خود شاخه اي پر برگ و بار از شجره حق و حقيقت است؛ همان درختي كه ريشه اش استوار در زمين است و شاخه هاي گرانبارش سر بر آسمان مي سايد؛ شجره اي كه نه اين سويي و آن سويي، بلكه آسماني است: «الم تركيف ضرب الله مثلا كلمه طيبه كشجره طيبه اصلهاثابت وفرعهافي السماء»(ابراهيم/۲۴). رنجهاي زهرايي، آغاز همه آن حماسه هاست كه خود را گاه در تنهايي و شكيب شكوهمند همسر نشان داد و گاه خود را در خون پسر.
پس فاطمه(س) اگرچه فاطمه است، اما وقتي دست غيب از آستين تقديرهاي حماسي و خونين درآيد، فاطمه در دوازده نور نوراني ديگر تكثير مي شود؛ چندان كه آينه در آينه مي نشيند، آسمان، زميني مي شود، زمين زيبا مي شود، زيبا زيباتر مي شود. و فرشتگان خداوند با اطمينان به زمين مي نگرند.
۳. سلام و شهادت
... و سلام بر تو اي حوري پرده نشين ملكوت،
اي پدرت كهكشان نورهاي رباني،
اي همسرت اسطوره بي مثال خنده و شمشير،
اي پسرانت برآمده از پس پشت پدران شامخ و مادران مطهر،
اي پاك ترين،
اي ايمان،
اي صداقت،
اي شاهد، اي شهيد
اشهدانك قداقمت الصلوه وآتيت الزكاه وامرت بالمعروف ونهيت عن المنكروجاهدت في الله حق جهاده..
۴. بانوي آب
گريستن در عزاي زهرا(س)، تعظيم شعائر الهي و هواخواهي حقيقت و فضيلت است. سر در گريبان گريه فرومي بريم در عزاي بانوي آب با«بانوي آب».
۱- ميلاد
رسول خدا با امير مؤمنان كه درود خداوند بر آنان باد! و عمار، عباس، حمزه و تني چند از اصحاب، گردهم نشسته بودند كه ناگاه جبرئيل در هيأتي بس باشكوه كه كم تر بدين شكل و ابهت بر رسول خدا(ص) نازل مي شد، فرود آمد. بزرگي او شرق و غرب هستي را
فرا گرفته بود و اين نزول و فرود خود حكايت از خبري ارجمند داشت: «اي رسول ما، از خديجه كناره گيري كن...» اين هجران و فراق بر پيامبر(ص) كه خديجه را بسيار دوست مي داشت، گران و سنگين است. چگونه خديجه را نبيند او كه يار تنهايي ها و انيس بي كسي هاي اوست؟ اما فرمان خداست، بايد اطاعت كند. به سراي فاطمه بنت اسد مي رود و چهل روز را به عبادت و روزه و مناجات مي گذراند و در اين بين نيز براي خديجه پيامي سراسر محبت و دلدادگي مي فرستد كه: «نگران مباش! اين جدايي به دستور خداست...» و دوباره فرشته وحي فرود مي آيد: «اي رسول خدا! براي دريافت هديه اي الهي آماده باش. اين تحفه رباني كه جبرئيل نيز از آن خبر ندارد، چيزي جز نور تابناك زهرا- عليها السلام- نيست و خديجه چلچراغ اين نور رباني است كه آن را در اندرون خود جاي مي دهد و روزان و شبان با او به گفت وگو مي نشيند و اين سان فاطمه(ع) با همه عظمتش پاي بر زمين خاكي مي گذارد.» (الانوار البهيته، ص ۱۷)
۲- نام ها
اما بشنويد از آنچه پيش از اين تولد خاكي بر فاطمه(ع) گذشته است. امام صادق(ع) در پاسخ جابر كه مي پرسد: چرا حضرت فاطمه(ع) را «زهرا» مي نامند، مي فرمايد: «آنگاه كه خداي بلندمرتبه فاطمه را از نور بي كرانگي خويش آفريد، آسمان ها و زمين به نور زهرا تابناك شدند تا آنجا كه فرشتگان نيز چشمان خود فرو بستند و بر عظمت خداي به سجده افتادند.» (بحارالانوار ۴۳/۱۲). و فاطمه را جز نام زهرا، نام هاي فراوان ديگري است مانند: صديقه، مباركه، طاهره و... كه هر يك بيانگر جلوه اي از تجليات بي شمار اين بانوي خدايي است. (بحار ۴۳/۱۰)
او، «فاطمه» است چون آكنده از علم و دانش است و نيز از ناپاكي به دور است. (بحار ۴۳/۱۳)
او، «صديقه» است زيرا راستگويي ويژگي برجسته اوست تا آنجا كه عايشه نيز مي گويد: هيچ كس را راستگوتر از زهرا به جز پدرش نيافتم. (كشف الغمه۱/۴۶۳)
او، «مباركه» است زيرا كه نسل او در افزايش و فزوني است(بحار ۴۳/۲۲)
او، «طاهره» است زيرا از هر پليدي پاك است (بحار ۴۳/۱۵)
و قرآن نيز مي فرمايد: «انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.» (احزاب/۳۳)
او، «محدثه» است زيرا فرشتگان الهي بر او فرود مي آمدند و همان گونه كه با مريم سخن مي گفتند با او نيز سخن مي گفتند(بحار ۴۳/۷۸)
او، «راضيه» است زيرا در همه دشواري ها شكيبايي كرد و به قضاي خداوندي راضي بود و نيز مرضيه است زيرا خداوند و رسول او از فاطمه(ع) راضي هستند. (بحار ۴۳/۱۰)
و او ... آيينه تمامي خوبي ها و سرسلسله همه نيكي هاست. و شگفتا! از بزرگي زهرا و مكانت او نزد خداوند كه رسول خدا(ص) درباره او مي فرمايد: «ان الله ليغضب لغضب فاطمه و يرضي  لرضاها» خداوند از خشم فاطمه خشمناك مي شود و به خشنودي او خشنود مي شود (اعلام الوري، ۱۴۹). يكي از برترين مقامات سالكان و عارفان توحيدي، مقام رضاست. عارف در اين مقام هر آنچه بر او مي رود، مي پسندد و بدان راضي است و در پي خشنودي خداوند، او نيز خشنود است. «رضي الله عنهم و رضوا عنه»(مائده ۱۱۹) خدا از آنها راضي است و آنان نيز از خداوند خشنودند. ولي بنگريد اوج مكانت زهرا(ع) را كه خداوند در پي رضايت او راضي مي شود و در پي خشم او خشمناك مي گردد. اگرچه ذات خداوندي از هر گونه انفعال و تأثر از مخلوقات خويش، مبراست ولي چگونه است كه خشنودي و خشم او در پي خشنودي و خشم فاطمه(ع) است و اين سير بازگفته در كلام رسول، بيانگر يگانگي رضايت و خشم او با رضايت و خشم خداوندي است و اين راز اتحاد، در ديگر فضائل و كمالات او و خاندان پاكش نيز جاري و ساري است.
زهرا- سلام بي پايان خداوندي بر او باد- در كلام وحي الهي نيز جلوه هايي بس نوراني و تصاويري بس خيره كننده دارد. بنگريد به پرشمار روايات شيعي و غيرشيعي كه برخي آيات قرآن را بر او منطبق دانسته و يا نزول آنها را در شأن فاطمه بيان كرده اند. امام صادق عليه السلام در تفسير سوره قدر مي فرمايد: «الليله فاطمه و القدر الله فمن عرف فاطمه حق معرفتها فقد ادرك ليله القدر»... (تفسير فرات الكوفي، ۵۸۱). شب همان فاطمه است و قدر، خداست. پس كسي كه فاطمه را آن گونه كه هست بشناسد، شب قدر را درك كرده است. آيه تطهير، سوره كوثر، آيه نور، آيه مباهله و برخي ديگر از آيات، تصاوير وحياني خداوندي از زهرا و خاندان پاك اوست كه پاره اي روايات معصومان حكايتگر آنها هستند.(نگاه كنيد به تفسيرالبرهان، نورالثقلين) و رسول خدا- صلي الله عليه و آله- نيز بارها و بارها تصاويري شگرف از اين آفتاب پرمهر با تعابيري بلند و قدسي در برابر چشم ديگران ترسيم كرده است. در جايي مي فرمايد: «فاطمه، پاره تن من و قلب من است» و نيز گاهي او را جاني كه در بين دوپهلوي خويش است، معرفي مي كند(كشف الغمه، ۱/۴۶۶). «فاطمه بضعه مني و هي قلبي و روحي  التي بين جنبي فمن آذاها فقد آذاني و من آذاني فقد آذي الله» (الانوار البهيه/۲۰) و زماني او را مادر خويش مي شمارد(فاطمه ام ابيها). گاهي مي فرمود: «فاطمه گران قدرترين انسان ها نزد من است». گاه دربرابر ديگران به احترام او مي ايستاد و فراوان مي شد كه او را مي بوسيد و مي فرمود: «هرگاه مشتاق بوي بهشت مي شوم، فاطمه را مي بويم.»(همان/۲۰) او دارنده مصحف است و از چشمه علم الهي سيراب و بر هر آنچه در تمامت هستي مي گذرد، آگاه است (بحا رالانوار، ج۴۳/۸۰). زهرا نزديك ترين كس به رسول خداست. او همسر امير مؤمنان و مادر مهربان امامان است. او برترين زنان و سرور همه زن هاي گيتي از ابتداي خلقت تا پايان آفرينش است. او شبيه ترين انسان ها به رسول خدا از جهت گفتار و رفتار است (الانوار البهيه، ۲۰) و اين همه و جز اينها، گوشه اي از فضائل اوست كه به گفت آمده و در دسترس ماست.
۳- پس از پدر
ولي دريغ و درد كه با اين همه بزرگي، پس از مرگ پدر بر او چه گذشت؟ او كه خود رنجديده سال هاي تبعيد و مهاجرت و جنگ و جهاد بود، اكنون دوباره در «غوغاي بيعت» در چه ستمي گرفتار است. از يك سوي، سوگ پدر با آن همه دلدادگي به او و از ديگر سوي، غم جانكاه ظلمي كه بر علي(ع) مي رود. اين همه مردانگي و شكيب از اين بانوي بي نشان، حكايت از جاني ارجمند و ايماني كران ناپيدا مي كند، كه در پايان نيز جان خويش بر سر دين پايدار پدر نهاد.
آيا اگر آنچه بر فاطمه رفت در برابر ديدگان رسول خدا(ص) مي بود، چه مي كرد؟ آيا همان نمي كرد كه با هبار بن اسود كرد؟ ابن هشام تاريخ نگار مشهور مي نويسد: «زينب دختر پيامبر(ص) همين كه از مكه به سمت مدينه هجرت مي كرد تا خويش را به پدر برساند، قريش از هجرت او آگاه شدند و گروهي را در پي او روان كردند. هبار بن اسود براي ترساندن و بازگرداندن زينب، نيزه اي به سوي هودج او پرتاب كرد كه باعث ترس او شد و به همين خاطر فرزندي كه باردار او بود، از دست داد. رسول خدا(ص) پس از شنيدن اين خبر گروهي را براي رزم اعزام كرد و بدان ها دستور داد هر كجا هبار و همكار او را يافتيد بكشيد.»(سيره النبويه، ج ۲/۶۵۴)
اكنون فاطمه در واپسين لحظه هاي حيات دنيايي خويش است، به تنها ياور خود و تنها ولي خدا سفارش مي كند: «در مرگ من هيچ كس از آنها كه به من ستم كردند خبردار مكن، آنان و ياوران آنها بر جنازه من نماز نگزارند. مرا در شب به خاك سپار آنگاه كه ديدگان همه به خواب است...»(الانوار البهيه، ۲۲) و سپس در آخرين لحظه ها گريست و علي با دلي سوزان از او پرسيد: «اي بانوي من چرا گريه مي كني؟» فرمود: «گريه مي كنم به خاطر آنچه بر تو پس از من مي رود» و علي او را دلداري مي دهد و مي فرمايد: «همسرم! گريه نكن به خدا سوگند كه اين ستم ها در كنار عنايات ذات خداوندي، بس خرد و ناچيز است.»
۴- وداع
پس از شهادت زهرا- عليها السلام- علي آن گونه كرد كه فاطمه خواسته بود. تنها با دو پسر و دخترانش به همراهي فضه و اسما و تني چند از اصحاب خاص خود همانند سلمان و ابوذر بر او در تاريكي شب نماز خواندند و او را دفن كردند؛ همين كه علي(ع) دستان خويش از خاك برگرفت، اندوهي سخت و جانكاه بر او هجوم آورد و اشك بر چهره اش جاري شد. رو به سوي محبوب ديرين خود حضرت محمد(ص) كرد و گفت: «سلام بر تو اي رسول خدا، سلامي از من و از دخترت كه اكنون در كنار تو آرميد، او كه چه زود به تو پيوست. اي رسول خدا من كه در مرگ دخترت بي تاب شده ام و شكيبايي ام كم شده است. تنها آرام بخش من يادآوري بزرگي فقدان تو و مصيبت جانگداز توست آنگاه كه من خود تو را در قبر نهادم... اي رسول خدا(ص) وديعه گرانبهاي تو اكنون به سوي خودت بازگشت و آنچه نزد من بود اينك پيش توست. ولي اندوه من هميشگي است و شب هاي من به بيداري خواهد گذشت تا اينكه من نيز نزد شما آيم و در سرايي كه شماييد من نيز آرام گيرم. اي رسول خدا(ص) از دخترت بپرس و اصرار كن تا بگويد كه چگونه امت تو دست در دست هم به او ستم كردند و باز از او بخواه تا بگويد و روزگار هنوز دور نشده و ياد تو هنوز زنده است... سلام بر شما هر دو، سلام وداع كننده اي كه نه بدگمان است و نه ملول. اگر از قبر شما دور شوم به خاطر خستگي نيست و اگر بمانم به خاطر بدگماني به پاداشي كه خداوند به صابران مي دهد، نيست.»(نهج البلاغه، خ ،۲۰۲ الامالي، مفيد، ص ۲۸۱)

ديدگاه
جسارت دوست داشتن
ياسر هدايتي
Hedayati @hamshahri.org

۱- دوست داشتن را در هر نحوي و هر معنايي كه بجوييم، تداعي گر حكايتي غريب و قريب است. غريب از اين سو كه هم در ناگهاني از نخواستن نازل مي شود و قريب از آن سو كه گاه نيز چون شير مادر همسايه ديوار به ديوار جانت مي شود.دوست داريم و دوستمان دارند و البته كه اين آخري را اگر چه روانشناسان متاخر از دوست داشتن مي دانند ولي خب با مفاهيمي مثل حب ذات و غريزه خودخواهي و... به ما مي قبولانند كه دوست داشته شدن نيز مثل دوست داشتن مهم است و اين كه «كه يك سر مهربوني دردسر بي»...
دوست داشتن يك مفهوم است، مفاهيم از نظر منطقي نمي توانند حد و رسم داشته باشند تا در تعريف بيايند مثل شادي، مثل غم. پس دوست داشتن تعريف منطقي ندارد چه برسد به اين كه بخواهيم بگوييم تعريف بايد جامع و مانع باشد و معرِف اجلي از معرَف باشد و...
اين همه داستاني است كه واژه «دوست داشتن» با همان عين و شين و قافش را از دفتر بزرگ فيلسوفان گرفته- يعني همان وقت كه آناكسيمندر و فيثاغورث به دنبال علت جهان در بيرون از جهان مي گشتند تا افلاطون بزرگ و رساله اختصاصي اش تا شفاي حكيم بوعلي و اقيانوس بي پايان و بي پايا بي مثل فتوحات مكيه- تا دفتر خاطرات دختركان دبيرستاني و قرمز شدن گونه آدم هاي عاشق شده كارتون ها وقتي از جنس مخالف خود ديگري را مي بينند «بنگر كه از كجا به كجا مي فرستمت.»
حكايت غريبي است؛ دوست داشتن را مي گويم كه از ژرفاترين مفاهيم آنجا كه راز خلقت را مي جويند و تنها دليلش مي پندارند تا پيش پاافتاده ترين و مبتذل ترين صورت ها را در بر مي گيرد.
از لاهوت تا ناسوت را با يك واژه طي كردن از سر كژ فهمي باشد يا كژخواهي هيچ تأثيري در نرسيدن و رسيدن ما به پرسش هايمان ندارد. پرسش هايي ازلي و ابدي از «او» و تازه اميدوارم فكر نكني كه حداقل «او» را مي فهمي و مي شناسي كه «لو علم ابوذر في قلب سلمان، قد قتله».
دوست داشتن همه چيز ها گاه شبيه به هم است و گاه نيز فرسنگ ها با هم فاصله دارد. گاهي از پرده انزال برون مي افتد و گاه در نغمه تنزيل مي وزد. وقتي خوش است و زماني ناخوش. گاهي مي داني و مي شناسي و دوست داري و گاه نمي داني و نمي شناسي و دوست داري و خلاصه آن كه به قول ابوسعيد ابوالخير «شيري است قوي پنجه و مي گويد فاش» كه از جان گذشتن شرط اول است و به قول حضرت حافظ اصلاً خودش «شيوه رندان بلاكش» است.
۲- وجود نازنين حضرت زهراي مرضيه(س) خودش از آن مفاهيمي است كه مگر مي توان دوستش نداشت. مگر مي توان به شكرانه شنوايي اي كه خدا به ما داده تا نام مقدسش را بشنويم از پاي برنخيزيم. گلاب گل معطر وجود رسول الله، فاطمه است و اين يعني «بضعة الله» بودن، فراي از هر گونه كفري كه مي پندارند.
فاطمه خود دوست داشتن است. اما دوست داشتني كه آن قدر پرمهابت است كه حتي عقل هم وقتي مي خواهد تماشايش كند بايد آنقدر سرش را بالا بگيرد تا ناچار كلاه از سرش بيفتد و تازه باز هم ستيغ آفتاب وجود زهرا نگذارد عقل به تماشاي گوشه اي از دلبري آن وجود نازنين بنشيند.
فاطمه، فاطمه است و دوست داشتن او از آنجا كه مقتضاي ذات دوست داشتن است دوست دارانش را دو دسته مي كند. برخي از سردانايي و معرفت آنقدر بلنداي عميق وجود او را مي بينند كه سيمرغ هيچ فكر و دلي را تواناي بال كشيدن به عنقاي مغرب او نمي دانند و همين جاست كه اگر پنهان كردن شيدايي شان را نيز ناتوانند از جسارت دوست داشتن او عذر خواهند كه... . برخي ديگر نيز چونان كودك كه زيبايي آتش را مي بينند اما حريم آن را نمي دانند دست به سوي گدازندگي و شعله وري آن دراز مي كنند و موسي وار آن گونه كه در دامان آسيه بود آتش را به دهان مي برند كه بگويند دوستت داريم.
۳- مولانا با جميع مريدان از كوچه مي گذرد. پير خورشيد رخ ايستش مي دهد و مي پرسد، محمد(ص) بالاتر بود يا بايزيد بسطامي.
مولانا جواب مي دهد، سبحان الله، آفتاب اعظم كجا و پير بسطام كجا.
پير دريا باطن مي پرسد پس چرا، بايزيد مي گفت سبحان اعظم من شاني و محمد(ص) گفت الهي؛ ما عرفناك حق معرفتك و ما عبدناك حق عبادتك ؟
از دفتر ازلي دوست داشتن اين واژه ها را بر زبان مولانا ريختند كه محمد(ص) دريانوش بود و صهباي حقيقت را يكسره سر كشيده بود و پير بسطام تنگ حوصله اي بود كه به جامي عربده برساخته بود.
۴- «آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند
، آيا شود كه گوشه چشمي به ما كنند.
دردم نهفته به ز طبيبان مدعي
باشد كه از خزانه غيبم دوا كنند.»

نگاه امروز
فاطمه(س) نماد مهر و قهر الهي
آيت الله العظمي وحيد خراساني

آنچه درپي مي آيد بخشي از سخنان آيت الله العظمي وحيد خراساني درباره مقام وجودي صديقه كبري، حضرت فاطمه زهرا(س) است كه در درس خارج اصول ايشان ايراد شده است.
متعصب ترين و نقادترين فقهاي اهل سنّت،«بخاري» را صحيح و معتبر مي دانند. در اين كتاب روايت شده است كه رسول الله(ص) فرمود:«فاطمه بضعه منّي، من اغضبها فقد أغضبني؛ فاطمه(س) پاره تن من است، هر آن كس او را غضبناك كند مرا خشمگين كرده است». در ميان فقهاي اهل سنّت، سند اين حديث ،صحيح و از درجه بالايي برخوردار است؛ چرا كه بخاري ـ كسي كه در صحت احاديث بسيار محتاط است ـ آن را از امام جعفر صادق(ع) نقل كرده است و از طرفي ذهبي ـ كه از نقادترين افراد نسبت به احاديث است ـ اين حديث را صحيح و معتبر دانسته و آن را به گونه اي ديگر روايت مي كند: «إنّ الرّب يرضي لرضا فاطمه و يغضب لغضب فاطمه ؛ همانا خداوند با خوشنودي فاطمه خشنود و با ناراحتي فاطمه ناراحت مي شود (مستدرك الحاكم، ج ،۳ ص ۱۵۴).
خوشحالي و خشم ما به خاطر حاجات بدني ما است. هيچ كدام از ما به درجه انسانيت نرسيده است، مگر اين كه منشأ خشم و خشنودي او عقلاني باشد نه غريزي. پس هرگاه در زندگي مان، منشأ خشنودي و خشم مان را، حتي براي يك بار از عقل ديديم، آن موقع است كه براي يك بار انسان شده ايم.
بالاتر از اين مرتبه، مقامي است كه ممكن است انسان به آنجا برسد و آن زماني است كه اراده انسان، در اراده خداوند تبارك و تعالي فاني گردد. ديگر او اراده اي ندارد و اراده او عين اراده خداست. و اين همان درجه اي است كه تمام كارهايش «يرضي لرضاالله و يغضب لغضب ربّه» مي شود. اين همان مقام عصمت خاتم الانبياء(ص) است. عصمت آن مخلوقي كه نظيرش در ميان تمام مخلوقات وجود ندارد؛ كسي كه حب و بغضش در حب و بغض خداوند فاني شده است. چيزي را دوست نمي دارد مگر اين كه خداوند آن را دوست بدارد و از چيزي خشمگين نمي شود مگر اينكه خداوند را از آن چيز خشمگين ببيند. اين همان بشري است كه به مقام «وماينطق عن الهوي إن هو إلاّ وحي يوحي ؛ از روي هوا و هوس حرفي را نمي زند و هرچه كه مي فرمايد چيزي جز وحي خداوندي كه به او نازل شده نيست»(نجم /۳ و ۴).اين همان درجه اي است كه از آن به« عصمت خاتميه» تعبير مي شود.
اين كلام دال بر اين مطلب است كه منشأ خشنودي و خشم فاطمه(س) نفس ايشان نيست، بلكه منشأ آن خداوند تبارك و تعالي است. معناي اين، همان درجه عصمت كبري است كه رسول الله(ص) دارد. بالاتر از آن، كلام پيامبر اكرم(ص) است كه مي فرمايند: «إنّ الرّب يرضي لرضا فاطمه و يغضب لغضب فاطمه؛ همانا خداوند از خشنودي فاطمه(س) خشنود و از غضب او غضبناك مي شود».
ما از معرفت آن درجه بالايي كه خداوند متعال رضايش را در رضايت او و غضبش را در غضب او گذارده است عاجز هستيم، عاجز هستيم از معرفت اين مخلوق رباني و حوراي انساني. او كيست؟...

|  ادبيات  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سياست  |   شهرآرا  |   ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |