يك عمر
گل هاي دامنش را
با پاك ترين زبان هاي زميني
ستوده بودم
و واژه هاي شكوهمند
صيقل خورده تبسم سرشارش بود
شاعرانگي ام
ريشه در شرابه هاي روسري بشكوهش داشت
و قامتم
از سروهايي كه انگشت او معني كرده بود
مي مكيد!
تكه تكه اما تاريخي
جاي پاي بي صدايش را
بوسيده بودم
و سجده ام
بي اختيار
مي چرخيد به سمت قبله لبخندهاي بي نشانش
شبي مادرم برخاست
و آسمان به سجده فرو افتاد
پيش آمد
وبا گوشه دامان اثيري اش
كنار گونه تكيده ام
قطره اشكي را برگرفت
و اقيانوس بي سابقه اي
صدايم را صيقل داد
و بهشت
براي نخستين بار
دوزخ تنهايي ام را بلعيد!
* از مجموعه اي در دست انتشار به همين نام
مصرعي روي زمين و مصرعي غرق حريق
دو غزل از حجت الاسلام و المسلمين رضا جعفري
عكس: گلناز بهشتي
دوران عسرت «شعر حوزويان» است و سال هاست كه منتظر ظهور پديده اي در ميان شاعران حوزه هاي علميه هستيم. رضا جعفري، متمركز بر روي شعر مذهبي است. او غزل هايش را مثل همين دوغزلي كه امروز مي خوانيم بالاي منبر و در حين ذكر مصيبت مي خواند و جالب است: آن قدر كه ما ديده ايم به شدت روي جمعيت تأثير دارد. (قابل توجه برخي از دوستان مداح و منبري با انبوه شعرهاي ضعيفشان) رضا جعفري، متأثر از سبك هندي در شاخه ي صائبي آن است ولي اين تأثر كاملاً براي او جنبه كاربردي دارد چرا كه در اين سبك در هر بيت بايد يك مضمون دور از ذهن بسته شود. وقتي كه در فضاي ذكر مصيبت، غزلي با اين خصوصيت خوانده شود، پس از گفتن هر بيت، به شرط آن كه در مضمون يابي موفق باشد، مجلس به هم مي ريزد.
جمع بايد كرد امشب بستر سجاده را
دستگيري نيست اين اشك زمين افتاده را؟
يا جواب سر به زيري اين سلام ساده را؟
هيزمي از نسل دوزخ در بهشت آتش فكند
ريخت در چشم همه دود جهنم زاده را
مصرعي روي زمين و مصرعي غرق حريق
پهلواني نيست اين ميدان و اين كباده را؟
مرهمي بر زخم هاي پهلوي ساغر نهيد
با بگيرد محرمي از جام، نبض باده را
نافله ست، اما تشهد را چه با احساس خواند
جمع بايد كرد امشب بستر سجاده را
خدا گذاشت علي را به اختيار خودش
بغل گرفته چو كوهي كه چشمه سار خودش
نشسته غرق تماشاي آبشار خودش
به رفت و آمد اين سايه ها ندارد كار
هميشه هست چو خورشيد گرم كار خودش
تو فرض كن كه كسي هم طواف او نكند
بس است اينكه خودش هست در مدار خودش
چه ايستادن سختي ست اينكه شب تا صبح
كسي قنوت بگيرد به انتظار خودش
چنان جداشدن جسم بود از روحش
به راحتي نگذشت از سر مزار خودش
غريب مانده و جز اين چه چاره اي دارد
كه تا سحر بنشيند خودش كنار خودش؟
غبار مي شود و ذره ذره مي گردد
اگر به كوه بگويد يك از هزار خودش
چه فرق مي كند اينكه علي چه مي خواهد؟
خدا گذاشت علي را به اختيار خودش