چهارشنبه ۷ تير ۱۳۸۵
ادبيات
Front Page

خوانش شعري از «سيدعلي صالحي»
آرزوي آشكار مرگ
حميد رضا شكارسري
طرح: محمد توكلي
000780.jpg
«به خدا سوگند، اگر مرگ من فرا رسد، كه حتماً  خواهد رسيد، بين من و شما جدايي خواهد افتاد، در حالي كه من از همنشيني با شما ناراحت و حضورتان براي من بي فايده بود.» (۱)
آن كه اين گونه آشكارا آرزوي مرگ مي  كند تا از همنشيني با همراهان(!) خود رها گردد، بايد هم سر به «بيابان بي آب و آدمي» بگذارد و پي چاهي بگردد كه تنها به درد دل گوش مي كند و پاسخي جز سكوت ندارد:
«سر به بيابان بي آب و آدمي/ مي روم پي چاهي گلو بريده بگردم/ دارم از دست هر آنچه از شما شنيده ام/ خسته مي شوم/ مي خواهم از بغض اين همه راز/ آوازي از نماز نور بخوانم و شب را تمام كنم!»
و بايد هم بغض خود را شبانه بر چاهي ببارد كه هر چه آواز را چون رازي سر به مهر در خود پنهان مي كند. حتي اگر رازي و آوازي از نور باشد و شب ديجور جاري،  محتاج به شنيدن آن.
«بردباري را خردمندانه تر ديدم. پس صبر كردم در حالي كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوي من مانده بود و با ديدگان خود مي نگريستم كه ميراث مرا به غارت مي برند!» (۲)
اين بردباري خردمندانه دستانش را بسته است و در «بن بست خانه» محبوسش ساخته است. خانه اي كه خاموش مانده و صداي مادر را كم دارد. در شبي بي ستاره كه خيال صبح شدن ندارد، چه همدمي بهتر از چاه؟ اگر چه او «از ديو و دد ملول، آرزوي انسان» دارد، اما...
«تا كي كنار اين چراغ شكسته/ هي از دست بسته و بن بست خانه و/ بي خوابي اين گهواره بگويي...!؟ / ديگر تحمل اين آسمان بي صبح و ستاره در من نيست/ به خدا من هم از انعكاس آب و / آواز آدمي بدم نمي آيد،/ اما خسته ام كرده اند!»
با سينه اي پر از حرف، سكوت مي  كند و سكوت. اما مگر مي توان اميد خانه هاي سرد و تاريك و منتظر كوچه را نااميد كرد؟ پس اندوه خويش را از ياد مي برد(پنهان مي كند) و گرما روشني به آن خانه ها هديه مي  كند.
«از يك طرف/ اين همه بي تاب ترانه بميري،/ از يك طرف بگو كه باد/ از سكوت ستاره خشنود است...!/پس تكليف شب اين كوچه و / اميد اين چراغ شكسته چه مي شود؟!»
اندوه، اين راز هميشگي او، از آن چاه است و بس. چاهي كه از اشكهاي شبانه «دريانشين» شده است.
«هي چاه دريانشين شب علي!»
*
شعر «سيزده» از مجموعه شعر «رؤياي قاصدك غمگين....» (۳) تا سطر آخر، مي تواند خوانش هاي بي شمار داشته باشد، اما سطر آخر آن، تنها و تنها خوانش مرا امكان پذير مي سازد. حال آن كه خوانش من حتي بدون واپسين سطر هم ممكن بود و هم مي توانست يكي از خوانشهاي پرشمار اين شعر باشد.
آيا با حذف آخرين سطر، اين شعر نمي توانست در ژانر مذهبي بگنجد؟ آيا بايد امكان خوانشي واحد را،  مشكل هميشگي شعر مذهبي دانست؟
آيا خوانش واحد، شعريت شعر (خصوصاً  شعر مذهبي) را به خطر مي اندازد؟
* * *
اگر خوانش و به دنبال آن تأويل مذهبي را تنها يكي از خوانشها و تأويلهاي هر متن شعري بدانيم، شعر مورد بحث هم، در خوانشي خاص مي توانست شعري مذهبي باشد. همچنان كه مي توانست هر خوانش ديگري هم داشته باشد و به دنبال آن هر تأويل ديگري را هم بپذيرد. حتي بدون سطر آخر.(و قطعاً  بدون آن!) 
بدين ترتيب اگر ژانر، يك رده بندي مبتني بر نوع خوانش و تأويل باشد، مفهومي بيهوده و بدون كاربرد خواهد بود. چرا كه هر متني قابليت پذيرش هر خوانش و تأويلي را داراست. وجود لايه هاي معنايي در منتهاي اصيل ادبي، به جاي معناي واحد، اصولاً  آن نوع رده بندي ژانر ها را كه متكي بر اصول ارسطويي است، نفي مي  كند.
شعر مورد اشاره اما به دليل وجود سطر آخر كه خوانش و تأويلي خاص و البته واحد را بر خواننده تحميل مي كند، نيازي به تعاريف پساارسطويي ژانر ندارد.
* * * 
از ديدگاه «شعر، همچون فرآيند» ، متن يكي از متغيرهايي است كه شعريت يا عدم شعريت كلام را تعيين مي كند. به واقع در اين جا چگونگي عمل و نقش متغيرهاي ديگر چون نام و هويت شاعر، شيوه و بافت موقعيتي قرائت متن و نيز وضعيت شخص خواننده، مشروط و وابسته مي باشد.
طبيعي است كه در اين ديدگاه، مخاطب متن داراي چنان قدرت و منزلتي است كه مي تواند در بافت موقعيتي خاص، هر متني را كه خواست شعر بداند (خود را در موقعيت خوانش شعر بيابد) يا اين كه بزرگترين و بهترين اشعار ثابت شده تاريخ را، بي ارزش شعري قلمداد كند. (بديهي است كه صداقت در قضاوت اين مخاطب، از فرضيات مسأله محسوب مي شود.)
اما ديدگاه مقابل، شعر را همچون محصول به حساب مي آورد. از اين ديدگاه بعضي متون واجد شرايطي هستند كه باعث شعريت شان مي گردد و همين شرايط است كه مخاطب را در موقعيت خوانش شعر قرار مي دهد و به جادوي شعر معروف است. تقريباً  تمام صنايع شعري و تكنيك هاي سنتي و مدرن شعري، مي كوشند چنين هويتي به متن بدهند.
شعرهايي كه داراي خوانشي واحد هستند، به مثابه محصولي ادبي به نام «شعر» هستند. اين شعرها در مرحله دلالت موضوعي متوقف مي شوند و در ارتباط با نوع موضوع خود نامگذاري مي شوند. اين نوع نامگذاري دقيقاً  منطبق با بوطيقاي ارسطوست.
شعر مورد بحث اين نوشتار از ديدگاه اخير(شعر به مثابه محصول) قابل طرح و ارزشگزاري مي باشد. شعري با ما به ازاء عيني بيرون از خود، كه اشياء و كلمات در آن «به حكم شعريت از قيودات كاربردي و متعارف خود فراتر مي روند و جغرافياي عملكردشان از منتهاي عيني و قطعي تا فرامتني فرهيخته گسترش مي يابد.» (۴) 
فرامتني گسترده در جغرافياي استعاره و نماد. اما اين كه استعاره و نمادهاي به كار رفته در اين شعر، اولاً  در عرصه شعر معاصر و كهن ايران و ثانياً  در حيطه شعر شاعر آن، «سيدعلي صالحي»، تا چه حد زنده و تازه به نظر مي رسند، بحث مفصلي مي تواند باشد و «اين زمان بگذار تا وقت دگر...»

پانويس:
۱- نهج البلاغه- ترجمه محمد دشتي- نشر الهادي- چاپ شانزدهم- پاييز ۸۰- صفحه ۳۴۳
 ۲- همان- صفحه ۴۵
۳- رؤياي قاصدك غمگيني كه از جنوب آمده بود- سيدعلي صالحي- انتشارات تهران- ۱۳۷۶- صفحات ۳۷ و ۳۸
۴ - چشم انداز شعر معاصر ايران- مهرنوش قربانعلي- نشر بازتاب نگار- ۱۳۸۳ _ قسمت مصاحبه با مسعود احمدي

گوشه
نگاهي به ترانه  «استاد علي معلم»
براي جام جهاني چه اصراري هست؟
محمد علي شيرازي

ترانه سراي قديمي و پيشكسوت محمدعلي شيرازي در مورد ترانه هاي تيم ملي نكاتي را يادآور شده است كه بدليل اهميت آن و نيز شأن ترانه سرايي ايشان شايان توجه است. ترانه سرايي كه سالها با ترانه «زندوني» و ترانه هاي چندگانه فيلم «سلطان قلبها» و «شكار» و «وقف پرنده ها» و «روزي تو خواهي آمد» و... ترانه هاي ديگرش در ذهن و حافظه صوتي مردم اين ديار حضوري خاطره انگيز داشته است.
* * *
مثل اين كه مخصوصاً در مورد ما، مي بايد در و تخته در همه زمينه ها به هم جور باشد و چنانچه منصفانه هم قضاوت كنيم، اگر بنا باشد در زمينه  اي رشد چشم گيري داشته باشيم و در ديگر زمينه ها، درجا بزنيم و از ديگران عقب بمانيم مثل اين است كه كودكي در زمان رشد مثلاً فقط دستها يا جمجمه اش رشد كند و بزرگ شود ولي ديگر اندام هاي او در همان حد و اندازه زمان نوزادي بماند و تكان نخورد.
مي توان تصور كرد، چنين موجودي علاوه بر اين كه موجودي عجيب الخلقه خواهد بود، از رشد موضعي و موردي اندام خود هم استفاده اي نمي تواند بكند.
هر كاري در دنياي پيشرفته و با حساب و كتاب امروز قواعد خاص خودش را دارد. اگر بناست حركتي در حد ملي و جهاني انجام گيرد و موضوع به مطلبي برگردد كه نگاه يك ملت و ملل ديگر را به خود جلب مي كند، مي بايست از ابتداي كار، زمينه ها در همان حد و با حساسيتي كه اهميت موضوع مي طلبد فراهم شود كه در مورد ما چنين نيست. به مسائل علاوه بر اين كه به اندازه اهميتشان بها نمي دهيم، از نتايج تصميماتمان انتظار معجزه هم داريم و براي وقوع اين معجزه هم با خوش بيني ساده انگارانه اي تبليغات هم مي كنيم و انتظارات را هم بالا مي بريم.
براي تيم فوتبالي كه مي خواهيم به جام جهاني بفرستيم، مثل ديگر كارهايمان بدون فراهم كردن كامل مقدمات، از جمله فراهم كردن تيمهاي اميد و تربيت ستارگان آينده و پشتوانه كافي، از چند مهره موجودي كه روزي و روزگاري آن هم در عرصه هاي حداكثر قاره اي خودي نموده اند نگاهمان فراتر نمي رود و براي همين مهره ها هم نه به اندازه كافي، بدنسازي و تمرين مي گذاريم، نه بازيهاي مقدماتي لازم را فراهم مي كنيم و نه از خودمان مي پرسيم با كدام كار نكرده توقع مزد داريم؟
حقير خود را در حد اين نمي دانم كه در مورد فوتبال و ورزش كلاً قضاوت منصفانه اي داشته باشم، اما در مورد شعر و ترانه شايد صلاحيت اين را داشته باشم، اظهار نظري بكنم.
كلامي را كه استاد معلم سروده اند و آقاي امير تاجيك اجرا كرده، در نگاه اول چنان سنگين و ثقيل است كه انسان را به ياد آثار مغلق سخنوران قرون اوليه بعد از اسلام مي اندازد. البته از نوع پيچده ترين آنها، به اضافه اين كه نمي دانم كدام بلبلي را استاد با چهره گل و در كدام گلشن ديده اند كه مي فرمايند (بلبل گل چهره گل زن) البته با شرمندگي از اظهار نظري كه در مورد اثر ايشان كرده ام كه در حد من نيست و با اين كه مي دانم استاد در شرايط گرفتاري، براي رفع مزاحمت  و اصراري كه اغلب شاهدش بوده ام اين پنج بيت را سروده اند شايد براي از سر باز كردن طرف، ولي حرف بنده اين است كه چه اصراري هست؟
در زمانه اي كه دنيا، دنياي سرعت است و مردم گرفتار معضلات مختلف زندگي، كلام آن هم كلام آهنگين (ترانه و سرود) چنان سادگي و صراحتي را مي طلبد كه بلافاصله بعد از شنيدن درك شود و احتياج به تفكر و رجوع به فرهنگ لغات نداشته باشد، از طرفي از ميزان سواد و آگاهي جناب استاد معلم هيچ كس ناآگاه نيست و لزومي ندارد، آن هم در اين مورد، قدرت و تسلط خود در كلام را به رخ بكشند.
اما كاش همين بود كه گفته اند: (يك داغ دل بس است براي قبيله اي)
داغ ديگر، آن هم واقعاً داغ سوزاننده، اثر جناب شاهكار بينش پژوه است كه واقعاً اين اثر ايشان يك شاهكار است و مي طلبد كه بيت به بيت و مصرع به مصرع مورد تحليل و تفسير قرار بگيرد و از آن درسها آموخته شود.
در ابتدا عرض كردم: در و تخته مي بايد با هم جور باشد والا اگر قرار بود اثري تأثيرگذار در اين گونه موارد ساخته و اجرا شود كه جنبه ملي و ميهني دارد به خاطر علاقه و توجهي كه كليه اقشار جامعه به اين گونه رخدادها دارند حساسيت و تعصب و دقتي لازم بود  براي كار آمدتر كردن اثر و نتيجه بخشيدن بهتر و بيشتر آن، و اين ارزش را داشت كه موضوع در اختيار و معرض تلاش دست اندركاران اين عرصه (كه در اين مورد خاص اصحاب موسيقي و شعر هستند قرار گيرد) و آنان كه علاقه مندند و در خود توان ذوق آزمايي را مي بينند به صورت وسيعتري شركت و طبع آزمايي كنند، هم  آهنگ و ملودي ساخته شود و در اختيار ترانه سرا قرار گيرد و هم شعر و سرود ساخته شود و در معرض كار آهنگ ساز گذاشته شود تا بلكه اثري از بين آثار ساخته شده بيرون آيد كه انتظاري را كه از آن داريم برآورده سازد. در غير اين صورت آش همين آش است و كاسه همين كاسه.

شعر معاصر ايران
شرابه هاي روسري مادرم*
شعري منتشر نشده از زنده ياد دكتر سيد حسن حسيني
عكس: فرزين شادمهر

000783.jpg
يك عمر
گل هاي دامنش را
با پاك ترين زبان هاي زميني
ستوده بودم
و واژه هاي شكوهمند
صيقل خورده تبسم سرشارش بود
شاعرانگي ام
ريشه در شرابه هاي روسري بشكوهش داشت
و قامتم
از سروهايي كه انگشت او معني كرده بود
مي مكيد!
تكه تكه اما تاريخي
جاي پاي بي صدايش را
بوسيده بودم
و سجده ام
بي اختيار
مي چرخيد به سمت قبله لبخندهاي بي نشانش
شبي مادرم برخاست
و آسمان به سجده فرو افتاد
پيش آمد
وبا گوشه دامان اثيري اش
كنار گونه تكيده ام
قطره اشكي را برگرفت
و اقيانوس بي سابقه اي
صدايم را صيقل داد
و بهشت
براي نخستين بار
دوزخ تنهايي ام را بلعيد!
* از مجموعه اي در دست انتشار به همين نام

مصرعي روي زمين و مصرعي غرق حريق
دو غزل از حجت الاسلام و المسلمين رضا جعفري

عكس: گلناز بهشتي
000786.jpg
دوران عسرت «شعر حوزويان» است و سال هاست كه منتظر ظهور پديده اي در ميان شاعران حوزه هاي علميه هستيم. رضا  جعفري، متمركز بر روي شعر مذهبي است. او غزل هايش را مثل همين دوغزلي كه امروز مي خوانيم بالاي منبر و در حين ذكر مصيبت مي خواند و جالب است: آن قدر كه ما ديده ايم به شدت روي جمعيت تأثير دارد. (قابل توجه برخي از دوستان مداح و منبري با انبوه شعرهاي ضعيفشان) رضا جعفري، متأثر از سبك هندي در شاخه ي صائبي آن است ولي اين تأثر كاملاً براي او جنبه كاربردي دارد چرا كه در اين سبك در هر بيت بايد يك مضمون دور از ذهن بسته شود. وقتي كه در فضاي ذكر مصيبت، غزلي با اين خصوصيت خوانده شود، پس از گفتن هر بيت، به شرط آن كه در مضمون يابي موفق باشد، مجلس به هم مي ريزد.
جمع بايد كرد امشب بستر سجاده را
دستگيري نيست اين اشك زمين افتاده را؟
يا جواب سر به زيري اين سلام ساده را؟
هيزمي از نسل دوزخ در بهشت آتش فكند
ريخت در چشم همه دود جهنم زاده را
مصرعي روي زمين و مصرعي غرق حريق
پهلواني نيست اين ميدان و اين كباده را؟
مرهمي بر زخم هاي پهلوي ساغر نهيد
با بگيرد محرمي از جام، نبض باده را
نافله ست، اما تشهد را چه با احساس خواند
جمع بايد كرد امشب بستر سجاده را
خدا گذاشت علي را به اختيار خودش
بغل گرفته چو كوهي كه چشمه سار خودش
نشسته غرق تماشاي آبشار خودش
به رفت و آمد اين سايه ها ندارد كار
هميشه هست چو خورشيد گرم كار خودش
تو فرض كن كه كسي هم طواف او نكند
بس است اينكه خودش هست در مدار خودش
چه ايستادن سختي ست اينكه شب تا صبح
كسي قنوت بگيرد به انتظار خودش
چنان جداشدن جسم بود از روحش
به راحتي نگذشت از سر مزار خودش
غريب مانده و جز اين چه چاره اي دارد
كه تا سحر بنشيند خودش كنار خودش؟
غبار مي شود و ذره ذره مي گردد
اگر به كوه بگويد يك از هزار خودش
چه فرق مي كند اينكه علي چه مي خواهد؟
خدا گذاشت علي را به اختيار خودش

|  ادبيات  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سياست  |   شهرآرا  |   ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |