يكشنبه ۱۸ تير ۱۳۸۵
انديشه
Front Page

درباره نظريه قرارداد اجتماعي
توافق بر سر چيست؟
محمد تقي داستاني
001137.jpg
نظريه قرارداد اجتماعي هم يك نظريه سياسي درباره مشروعيت اقتدار سياسي و هم يك نظريه اخلاقي درباره منشأ مشروعيت ضوابط اخلاقي است. نظريه سياسي اقتدار مدعي است كه قدرت مشروع دولت بايد برگرفته از رضايت كساني باشد كه تحت حكومت آن دولت هستند و مي افزايد شكل و محتواي اين رضايت، خود برگرفته از ايده يك قرارداد يا توافق دوجانبه است. از سوي ديگر، نظريه اخلاقي قرارداد اجتماعي، نسبت به ريشه داشتن بنيادهاي اخلاق در اداره الهي و يا در ايده آل مطلوب بشريت، شك و ترديد دارد. الزامي وجود ندارد كه يك حامي نظريه سياسي قرارداد اجتماعي، حتماً  طرفدار نظريه اخلاقي قرارداد اجتماعي هم باشد؛ با اين حال، اكثر طرفداران معاصر نظريه قرارداد اجتماعي، جزء هر دو دسته به شمار مي آيند.
نظريه پردازان قرارداد اجتماعي در تاريخ انديشه هاي سياسي عبارتند از: تامس هابز، جان لاك، كانت و ژان ژاك روسو، همچنين جان راولز مهمترين نظريه پرداز قرارداد سياسي معاصر است كه همراه با ديويد گوتير (حامي نظريه قرارداد اجتماعي اخلاقي) در نيمه دوم قرن بيستم به شكلي مؤثر در احيا و شكل گيري دوباره اين انديشه سهم داشته اند. نبايد از اين نكته غافل شد كه در ميان متفكراني كه نامشان برده شد، اختلاف نظرهايي درباره نحوه صورت بندي نظريه قرارداد وجود دارد. به عنوان مثال، رويكرد هابز مبتني بر آن است كه افراد در وهله اول به منافع شخصي خود مي انديشند و اگر پايبند به اخلاقيات هم هستند بدان جهت است كه براساس توافق صورت گرفته، اخلاقي عمل كردن موجب حفظ و ارتقاي ميزان منافع شخصي مي گرد، اما كانت در نقطه مقابل، بر اين عقيده است كه تعهد و الزام به رعايت اخلاقيات في نفسه براي عاملان اجتماعي مهم است و لذا فقط منافع شخصي نمي تواند عامل انگيزش براي عمل اخلاقي باشد.
استعاره قرارداد اجتماعي بايد تفسير و تعبير شود تا بتوان از آن در قبال موقعيت هاي سياسي و امور اخلاقي استفاده كرد، اين تفسير بايد بتواند به سه پرسش پاسخ گويد: نخست آن كه توافق بر سر چيست؟ پاسخ هاي احتمالي عبارتند از: تعهد به رعايت حقوق افراد توسط دولت حاكم (هابز و لاك)، دستيابي به توافق در مورد موضوعات اخلاقي (گوتير و همپتون)، اصول عدالت (روسو و جان راولز) يا طراحي نهادهاي اصلي اجتماعي كه عمدتاً  آن را در انديشه سياسي راولز شاهد هستيم. پرسش دوم، آن است كه توافق را چگونه بايد فهميد؟ آيا اين يك توافق فرضي است يا يك توافق واقعي و تاريخي؟ يا مي توان آن را نوعي توافق تاريخي تلويحي تلقي نمود؟ بالاخره پرسش سوم آن است كه آيا ايده قرارداد براي توجيه انديشه هاي اخلاقي و سياسي و موجه ساختن بنيان هاي آن به كار مي آيد يا اين كه سعي مي كند با استفاده از شيوه هاي خاص خود، نظريات موجهي را هر چه بيشتر توضيح دهد و از آنها حمايت نمايد؟
نظريه قرارداد اجتماعي داراي دو مشخصه اصلي است كه عبارتند از؛ توصيف راهبردي يك موقعيت آغازين كه فلسفه نوين سياسي مبتني بر آن است و نيز يك رويكرد توجيهي در اين باره كه عامل و انگيزه افراد واقع در موقعيت آغازين براي نيل به توافق چه مي تواند باشد. نكته مهم اين است كه در موقعيت اوليه (راولز) يا موقعيت شروع چانه زني (گوتير) به هر حال نوعي انگيزه براي رقابت وجود دارد كه عمدتاً برخاسته از كمبود منابع و امكانات و نيز تلاش براي دسترسي به موقعيت هاي هر چه بهتر اجتماعي است. اما در عين حال، اين درك و تلقي نيز در ميان افراد حاضر در اين موقعيت هست كه مي توان از طريق تعامل و همكاري اجتماعي به مزايا و منافع مشتركي دست يافت كه در بيرون از شرايط توافق دست يافتني به نظر نمي رسد.
برخي ديدگاه هاي متناقض در ميان حاميان نظريه قرارداد اجتماعي در مورد نقش موقعيت اوليه در اين نظريه به چشم مي خورد؛ به عنوان نمونه در اين باره كه آيا بايد موقعيت آغازين را يك نقطه تاريخي يا يك لحظه تاريخي دانست، يا اين كه موقعيت قرارداد كاملاً  فرضي و راهبردي است ؟ هيوم قاطعانه با هرگونه نظريه سياسي يا اخلاقي كه مبتني بر يك قرارداد تاريخي باشد مخالف است. در مقابل، رونالد دووركين انتقاد مشابهي را در مورد يك قرارداد فرضي و غيرتاريخي مطرح مي كند. به اعتقاد او يك قرارداد و يك توافق فرضي، اصلاً  قرارداد و توافق به شمار نمي آيد؛ با اين حال، بايد اذعان داشت كه قراردادهاي فرضي همانند آنچه كه گوتير مطرح مي كند، باعث تبعيت كورحاميان آن نمي شود بلكه بيشتر يك تجربه فكري اصيل را رقم مي زند كه به توسط آن مي توان نيازهاي عملي در حيطه اخلاق و سياست را درك كرد. به هر حال، نظريه هاي اصلي و تأثيرگذار قراردادي، عمدتاً  فرضي هستند كه از آن جمله مي توان به توصيف جذاب موقعيت اوليه در نظريه عدالت جان راولز اشاره كرد.
يكي از نظريه هاي تأثيرگذار قرارداد اجتماعي، متعلق به ديويد گوتير است. طرح گوتير كه اخلاقيات مبتني بر توافق ناميده مي شود، رويكردي در قبال جايگاه اخلاق در عقلانيت است و در واقع تلاش مي كند تا با كاربست عقلانيت در امور اخلاقي، شك و ترديدها در حوزه اخلاق را به حداقل برساند، گوتير فرض مي گيرد كه انسانها احتمالاً  هيچ گونه  هارموني طبيعي در قبال منافع شان ندارند، اما هر فرد مي تواند از تعامل خود با ديگران به ميزان خاصي بهره ببرد. به باور گوتير، وجود شرط اخلاق در پيگيري منافع شخصي الزامي است، زيرا فعاليت هاي تعاملي با يك معضل پيچيده درگيرند. شرح اين معضل چنين است: وضعيتي كه در آن بهترين نتايج فردي تنها در اختيار كساني قرار مي گيرد كه در توافق خيانت كنند، در حالي كه ديگران همچنان وفاداري خود را حفظ مي كنند. اين امر باعث بدبيني اجتماعي و فردي مي شود كه براساس آن مي توان انتظار داشت هر كس به ديگري خيانت كند تا بهره بيشتري از مزاياي اجتماعي ببرد. اما اگر افراد بر طبق آنچه توافق شده عمل نمايند، مي توانند اعتماد يكديگر را جلب كنند و تعاملي موفقيت آميز داشته باشند.

آيا اخلاق يك علم است؟
ماسيمو پيگلوچي *
مترجم: خسروقديري
001140.jpg

آيا اخلاق از بعضي جهات يك علم است؟ آيا اخلاق مي تواند يك علم باشد؟ اين سؤال زمان زيادي موضوع بحث نظريه پردازان اخلاق بوده و آنان را به دو اردوگاه بزرگ تقسيم كرده است.براساس وضعيت «تسلسل» ، علم و اخلاق، شباهت هاي اساسي با يكديگر دارند و حتي اگر اخلاق واقعا يك علم نباشد، نقاط اشتراك بسيار بيشتري از آنچه مردم مي پندارند ميان آن دو وجود دارد. از طرف ديگر طرفداران اردوگاه«عدم تسلسل» مي گويند: اخلاق و علم اساسا دو موضوع مختلف هستند كه هرگز با هم تلاقي نمي كنند.
براي پرهيز از آشفتگي احتمالي، تصريح مي  كنم منظور من از طرح موضوع اخلاق و علم، اخلاق به كار بستن علم نيست. البته اين موضوع، شاخه اي كاملا مشروع از فلسفه و تئوري اخلاق است و جنجال هاي پيرامون آن، ماهيتي كاربردي نسبت به مواردي خاص از رفتار اخلاقي يا غيراخلاقي در جامعه علمي دارد.
مباحثه بر سر «تسلسلي» يا «غيرتسلسلي» بودن رابطه ميان اخلاق و علم معطوف به ماهيت جست وجوي اخلاق است؛ آيا اخلاق مي تواند به هر صورت موضوعي علمي باشد؟اين بحث ممكن است انتزاعي و نابهنگام به نظر برسد. آيا «هيوم» در «رساله در باره ماهيت انسان» (۴۰-۱۷۳۹) به روشني توضيح نداد كه انسان نمي تواند آنچه بايد باشد (يعني پاسخي اخلاقي) را از آنچه وجود دارد استنتاج كند؟
اما «هيوم» واقعا نمي خواست بگويد كه اين كار غيرممكن است.
او مي خواست بگويد اگر اين كار را مي كنيد بهتر است آمادگي آن را داشته باشيد تا عمل خود را توجيه كنيد نه آن گونه بينديشيد كه برخي در دوران «هيوم» مي پنداشتند؛ اين استنتاج امري طبيعي است.
اما مباحثه ما در اينجا كمي پيچيده تر است؛ كانون بحث اين است كه آيا اخلاق گرايان كار خود (يافتن حقايق اخلاقي) را همان گونه دنبال مي كنند كه دانشمندان (ازطريق كشف) كار خود را پي مي گيرند؟
بياييد با برخي از نمايندگان نظريه «تسلسل» بين اخلاق و علم شروع كنيم.
يكي از راه هاي پرداختن به موضوع، روش « ايدل» است كه حوزه هاي گوناگون را با درجات مختلفي از «علميت» و با علومي مانند فيزيك و شيمي در يك انتها، علوم اجتماعي در وسط و اخلاق در انتهاي ديگر دسته بندي مي كند. «ايدل» ملاحظه مي  كند كه علم، عاري از ارزش نيست و ميزاني از نوعي داوري مشابه تصميم سازي اخلاقي را دربر مي گيرد.
علاوه بر آن، ادبيات پيچيده تحقيقات علمي (اين ايده كه «حقايق» واقعا معناي علمي ندارند مگر اينكه در قالب يك نظريه مشخص تجلي يابند كه اين نظريه به نوبه خود تعيين مي كند چه چيزي «حقيقت» است) همچنين زمينه اي فراهم مي كند تا علم بيشتر از آنچه دانشمندان تمايل دارند بپذيرند، يك پديده انساني به  شمار رود.
به هرحال يك مشكل اساسي در برابر طرفداران نظريه «تسلسل» از اين پرسش ناشي مي شود كه ايده آزمون نظريه هاي اخلاقي چه توجيه عقلاني اي دارد. به عنوان مثال «ويرجينيا هلد» مي گويد: تجربه اخلاقي يك مفهوم مبهم در مقايسه با تحقيقات علمي است.از طرف ديگر براي طرفداران نظريه «عدم تسلسل» مانند «جان راولز» حقايق اخلاقي نسبت به حقيقت علمي، طبيعت متفاوتي دارند اگرچه هر دو لفاظي هاي نظري به شمار مي روند.
در نظريه اخلاقي، به گفته «راولز» رسيدن به يك اجماع برسر اين كه چه چيزي يك حقيقت را مي سازد ممكن است،ولي فقط به اين دليل كه، اين حقيقت توسط بخش هايي از بشريت ساخته شده كه يك پس زمينه مشترك و يك جهان بيني مشترك دارند.
البته پست مدرنيست ها ممكن است بگويند همين وضعيت در مورد علم نيز مصداق دارد. يكي ديگر از نظريه پردازان برجسته «تسلسل» «آلن ژيبارد» است كه اعتقاد دارد «حقايق در علوم طبيعي نقشي توضيحي دارند كه مشابهي در نظريه اخلاقي ندارد.»
مانند بسياري از وضعيت ها، در مباحثه علم _ اخلاق ممكن است يك وضعيت ميانه بين «تسلسل» و «عدم تسلسل» وجود داشته باشد. درحقيقت حتي طرفداران نظريه «عدم تسلسل» ازجمله «ژيبارد» از اطلاعات علمي استفاده بسياري مي كنند.
ايده اصلي در اينجا آن است كه يك تفاهم خوب، ايجاد شود؛ موضوع اين نيست كه اخلاق يك علم است يا كاربرد يك علم را دارد، بلكه موضوع آن است كه نظريه مدرن اخلاق نمي تواند از آنچه علوم طبيعي درباره ماهيت انسان، مباني زيست شناسانه (عصب شناسانه) تصميم گيري و نيز درباره تكامل خود اخلاق به ما عرضه مي كند غفلت نمايد. اين مسيري است كه توسط نويسندگاني مانند پيتر سينگر ( كتاب چپ دارويني: سياست، تكامل و همكاري، چاپ دانشگاه ييل ۱۹۹۹) دنبال مي شود.
از اين منظر همكاري ميان علم و اخلاق مطرح مي شود. از همه اينها كه بگذريم انسان ها، آميخته اي از رفتارهاي خودپسندانه ورفتارهاي مبتني بر همكاري از خود بروز مي دهند. تكامل تبارها يكي از دلايل چنين تعارض رفتاري است. به نظر نمي رسد غفلت از اين ميراث زيستي و صدور يك حكم كلي در اين مورد براي اخلاق گرايان سازنده باشد. آنچه مي تواند اين فضاي غيرواقعي را تغيير دهد علم است.
* ماسيمو پيگلوچي دكتراي زيست شناسي و نيز دكتراي فلسفه دارد.وي استاد دانشگاه ساني _ استوني بروكز در نيويورك است.
منبع : www.wei. org

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سياست  |   شهرآرا  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |