درباره نسبت ميان تشيع و جهان مدرن
شيعه و دنياي شگفت انگيز نو
احمد شهدادي
امامان معصوم(ع)، هريك به فراخور وضعيت سياسي ـ اجتماعي دوران خود، به گونه اي ويژه، مرام الهي خود را تبليغ مي كرده اند. از علي(ع) تا پيشواي غايب(عج) تاريخ تشيع را كه مي بينيم، به خوبي آشكار است كه اين عزيزان خداوند، به حكم آن كه همگي «نور واحد» بوده اند، اسلام را ـ اگرچه در جلوه هاي متعدد ـ اما به يك هويت مي ديده اند. مجموعه سيره و سخن اين پيشوايان دين، اسلامي را در پيش چشم پيروان مي نهند كه ما امروزه ـ در مقام تسميه و توجه تاريخي ـ بر آن نام «تشيع» مي نهيم. معصوم پنجم، حضرت امام محمدباقر(ع) و نيز فرزند بزرگوارش، امام صادق(ع) را ـ به حكم آن كه روايات بسياري از آنان در تبيين مرام شيعي از ايشان نقل شده است- صاحبان مكتب تشيع مي نامند. اين مقاله به مناسبت ميلاد خجسته امام باقر(ع) به نسبت ميان تشيع و جهان مدرن مي پردازد.
|
|
مقدمه
تشيع چيزي جز اسلام نيست و آن چه مي نمايد بازتاب يك صورت و كليّت ويژه (Gestalt) از اين آيين وحياني است. تشيع نه جزئي از اسلام كه عين آن است، اما اين ادعا بايد بتواند خود را در رويارويي با ديگر انديشه ها اثبات كند. در اين روند، بي ترديد، مفهوم «تشيع ايراني» كه عنوان و نمادِ گونه اي جريان تمدن ساز و فرهنگ گستر، با ويژگي هاي ساختاري و مفهومي كاملاً متفاوت است، سپهري نو تصوير مي كند.
آن آفاق معنوي و نيز مادي كه جريان تشيع در پيش چشم انسانِ پيرو مي گشايد، حاوي عناصري ويژه است. اين البته در عرصه هر ديانت و گرايش گفتني و جستني است. اما اين، همه سخن نيست. نكته ژرف تر نسبت هر جريان معنويت گرا با زيست بومِ دنياي مدرن است.
انسان در جهان مدرن صبغه اي ديگر يافته و از پسِ سده ها و دوره ها به حيات كنوني- به اين وضع خاصِ امتداد يابنده از هستي شناسي تا معرفت شناسي و تا ابزار و تخته- رسيده است. پرسش بنيادين اين است كه هر گرايش و نگرش معنويت جو چه سان مي تواند با اين عرصه جديد نسبت برقرار كند و خود را در چارچوب پارادايم هاي آن زنده و شاداب بدارد؟ آيا كدام عناصر ويژه است كه نگاه دين را در دنياي نو، پايدار و قابل اعتنا مي كند؟
سخن اين است: تشيع در سنجش با هر ديانت و نگره معنوي و احياناً ماورايي ديگر چه تواني در جوهر خويش دارد كه بتواند در عرصه هاي زندگي امروزين بشر- در اين ساحت هاي درهم تنيده طوفان خيز- تاب بياورد؟ همين پرسش بي گمان نگره اي مفروض را با خود دارد: هر انديشه اي بايد در كنش گريِ شعورمندانه و عقلاني با جهان پيرامون خود برآيد و همچون ارگاني زنده در مقابله با مناسبت هاي بيروني، پويايي و تحرك و همزيستي از خود نشان دهد. اگر كسي در اين فرض خدشه كند، راه را بر هر اعتقادي در دوران مدرن بسته است.
براي پرداختن به بحثي چنين فراگستر و
پر شاخ و برگ، نيازمند آنيم كه مختصات فكري و فلسفي دنياي نو را سياهه كنيم و آنها را يك به يك در ريشه و مبنا باز بينيم، اما با التزام منطقي به چنين ضرورتي، اين مكتوب مي خواهد يك سره به سراغ همان مفهوم «تشيع ايراني» برود و با تحليل بن مايه و درون مايه آن، قوه هاي فلسفي آن را براي نشو و نما در جهان جديد برشمارد. مدعا اين است هر دين، معنويت و گرايش نمي تواند بار دنياي نو را بر شانه بكشد و از سهمگيني خسته كننده و توان كاهنده آن جان به در ببرد. اما تشيع ايران در خود عناصري دارد كه اين ضرورت را ممكن مي كند.
۱- اسلام شيعي؛ در متن و در حاشيه زندگي
اسلام شيعي ديانتي است كه هم به متن و هم به حاشيه حيات پيرو متعلق است. گونه اي بلوغ گوهرين در تشيع هست كه به همه اركان و زواياي پيدا و پنهان زيستن رخنه مي كند. اكنون و در اين دوره نو، بسياري از نگره هاي ديني يا شبه ديني وجود دارند كه در مواجهه با حيات همه جانبه و عرصه هاي وجود انسان، نقشي تك وجهي (sectoral) يا حاشيه اي (marginal) ايفا مي كنند. گستردن عرصه رويارويي در همه جوانب زندگي، كار كارستاني است كه هر تديني آن را برنمي تابد. بوديسم، تائوئيسم و اديان و مذاهب شرقي كه روحي تعالي گرا و انديشه اي گريزنده از جهان دارند، نمونه هاي اين بخشي نگري است.
پيرو در بسياري از اين گرايش ها تنها براي بخشي از حقيقت هستي خود تحليل، معنا و هدف مي بيند و در پاره هاي ديگر تنها با سكوت مواجه است. همين است كه اين اديان در سده ها و هزاره هاي پيشين، راه گشا مي نمودند و سكوتشان خود گونه اي نگاه ويژه قلمداد مي شد، اما دنياي مدرن اين سكوت را با تهي وارگي يكسان مي بيند. سكوت در برابر پرسش هاي مدرن، اكنون گونه اي خلأ تئوريك شناخته مي شود.
۲- تشيع و معناي زندگي
نكته بنيادين ديگر، مفهومي به نام «معناي زندگي» است. در عرصه اين سپهر نظري و عملي، آن چه امروزه بيش از هر عنصر ديگري ضروري، خواستني و جستني است، نگره اي است كه به زندگي انسان مدرن معنا ببخشد. وقتي از معنابخشي به زندگي مدرن سخن مي گوييم، مرادمان همين زندگي روزمره تكرار شونده است. امروزه فلسفه زندگي روزمره، گرفتار بحران هايي جدي و درخور توجه است. علم منضبط و الگو شده در عرصه هاي روان شناسي، روان كاوي، بهداشت خانواده، روان پزشكي و زيرشاخه هايي از اين دست، كوشيده است به هويت زندگي روزمره آدمي رنگي تازه ببخشد.
درست است كه سامان چنين زندگي علمي شده و علم زده اي اكنون بر منطق خاص خود مي چرخد، اما اين به كلي با عنصر «معنا» متفاوت است. «معنا» آن سويه زيرين زندگي است: وقتي صبح طلوع مي كند، كار روزمره- هرچه هست- آغاز مي شود و وقتي شب فرا مي رسد، اين طيف تكراري كوچك، كه به حقيقت همه زندگي بشر است، نيازمند عناصري چون پذيرش، جهت، عمق، رضايت، دوست داشتن، اثربخشي، اشتياق زايي و كفايت است. بي رنگ اين عنصرهاي سازنده، معنا از زندگي روزمره مي گريزد و لحظه ها- اين بستر هستي هركس- تهي مي شوند. دنياي مدرن اكنون گرفتار همين دگرديسي است.
ادعا اين است: تشيع به زندگي روزمره پيرو معنا مي دهد. اين معنا نيز سرشار از همان عناصر پيش گفته- از پذيرش تا كفايت- است. شيعه، زندگي روز امروز خود را مي پذيرد، آن را سوگيرنده به جهتي ويژه مي داند، در پس اين سطح تكراري عمق مي بيند، از آن راضي است، آن را دوست مي دارد، آن را زاينده و اثربخش مي خواهد، مأيوس نمي شود و آن را- همين زندگي كوچك را- كافي مي داند.
يكايك اين گفته ها در متون شيعي- در سنت زندگي روزمره هر سرمشق شيعي- نمود و نمونه دارد. آيا اين عناصر كافي نيست تا زندگي در دنياي مدرن معنا پيدا كند؟ اكنون موسيقي متال و روانگردان اكستازي، شادي آوران دنياي جديدند. براي آدم كوچه در اين سپهر، همين هاست كه نيرو مي آفريند و بس. از اين رو، وقتي مفهومي تازه رخ مي نمايد، مي توان آن را با سنجه معنابخشي به زندگي نيز سنجيد.
۳- تجربه خداوند
بن مايه فلسفي- معرفتي ديگر در سپهر انديشه تشيع، مفهوم «تجربه خداوند» است. اين عنوان به پيروي از سنت نه چندان درست ترجمه بر نهاده شده است. زيباتر و عميق تر از آن مفهوم «ملاقات با خدا» است. در دنياي نو خدايي نيست، يا اگر بوده مرده است. هايدگر از خداي سرنگون شده (das fehlen Gottes) سخن مي گويد و كارل رانر- متأله مسيحي- از خداي متروك (die Gottesterne) و آلتيزر از مرگ خدا (the death of God) حرف مي زند و مارتين بوبر از «محاق خداوند». حتي اگر كاركردگرايانه به كار ويژه (function) مفهومي به نام «خداوند» در زندگي بشر بنگريم، آثار فياض آن را انكار نمي توانيم كرد. تشيع مفهومي را به زندگي آدم دنياي مدرن مي آورد كه اكنون عصر بي خبري از آن است: خداوند. آشكارا اگر اين «هستي- حقيقت» به افق زندگي آدمي درآيد، همه تناسبات زيستن او تغيير مي كند.
آيا زيستن به ضميمه توجه به حضور خداوند با زيستن بي حضور او يكسان است؟ امروز كه بي كرانگي هستي آشكارتر شده، حضور خداوند در زيست بشري از هر عصر ديگر تماشايي تر و غريب تر است.
۴- قدسي گرا، اما مادي نگر
تشيع ساحتي قدسي گرا اما مادي نگر است. اين سازه به ظاهر متعارض، چيزي نيست جز كرانه اي وسيع از انديشه ها، آرمان ها، خطوط و خواست ها كه هم به ژرفناي قدسيت مثاليِ عالم يا عوالم برتر توجه دقيق و عميق دارد و هم جهان مادي و رؤياي زندگي روي كره خاكي را يك سره فراموش نمي كند. حضور جهان هاي متعدد در عرصه انديشه شيعي، آميزه اي از انديشه هاي فراگيرنده است و شيعه، همان سان كه جهان قدس، عالم لاهوت و مفهوم متعالي را همواره پيش چشم دارد، به زمين و ماده نيز مي نگرد و آن را بر اساس طرحي قدسي تفسير مي كند.
حقيقت اين است كه امروزه ادياني كه تنها شكلي خميرگون و ماورايي دارند، با هر تفسيري از جهان و همه چيز كنار مي آيند، خود را از زندگي خاكي و دشواري پرسش هاي آن برتر مي انگارند و خلاص مي كنند، تنها به رؤيايي شمايلي از ماورا، دل خوش مي دارند، يا حتي چون پاره اي از آيين هاي نوپديد، همت را يك سره وقف مناسبات عالم مادي مي كنند، نمي توانند در ميانه اين خيزاب ها پايدار بمانند. تشيع براي تولد، تربيت، تغذيه، تماشا، ازدواج، درمان، عشق، خريد و فروش، طبيعت و محيط زيست، پارادايم به دست مي دهد.
۵- عرفان شيعي
عرفان شيعي افقي بس گسترده است. اين دانش رستگاري، كه درون مايه هايي روان شناختي، هستي شناختي ارتباطي و معرفت شناختي دارد، چنان است كه در همه ابعاد بي كرانه و انبوه خويش، به راستي توان زاد و ولد و تكثير گونه هاي متعدد از دستگاه هاي عرفاني متمايز دارد و مي تواند همه دستاوردهاي سده هاي پيشين عارفان را به جبر ذهن و زبان دنياي مدرن، بازتوليد كند. در تشيع ايراني، از ابن عربي تا سيدحيدر آملي، راهي طولاني نمايان است كه در آن بي شمار واحه هاي آباد و مصفا هست.
حتي اگر سويه هاي زميني و اين جهاني عرفان شيعي را در نظر نياوريم- همان سويه هايي كه آن را از ساير گونه هاي عرفان تمايزي شاخص مي بخشد- و دانش عرفان را اصالتاً متعلق به حوزه جهان برتر و عالم اعلي بدانيم، باز هم در انديشه هاي عرفاني تشيع، چنان قوه متكثر شونده اي مي يابيم كه به كار مردمان در جهان جديد بيايند و از معماري تا سينما و از نقاشي تا تئاتر دامنه پيدا كنند و در آن ساحت ها نيز مقهور و خاموش نشوند و تِم و طعمه بسازند.
۶- سنت فلسفي
دوام و پايداري هر انديشه در «دنياي شگفت انگيز نو» متكي بر چند و چون ذخيره فلسفي آن است. امروزه با آن كه فلسفه، در معناي رئال خود، در دنياي مدرن به فرجام رسيده و جايي ندارد، ذهن ها بيش از هر زمان ديگر به دستاوردهاي فلسفي عصر جديد تكيه و استناد مي كنند. آن چه امروزه هست، فلسفه اي براي فيلسوفي نكردن است. اين فلسفه در كرانه هاي گوناگون، از سازه هاي معماري يك برج تا جنگ و از هنر مفهومي (conceptual) تا فيلم ماتريكس، ظهور مي يابد. نمي خواهم و نمي بايد همه اين عرصه ها را بستر تجلي يك نوع فلسفه به شمار آورم، اما معتقدم كه اين همه، بروز گونه هايي از نوعي در هم تنيدن عينيت و ذهنيت و به اصطلاح درست تر، گونه اي پسا فلسفه (postphilosophy) است.
تشيع گري ايراني، به ويژه با كليت تاريخي خويش، ذخيره اي گرانمايه از مباحث و چشم اندازهاي فلسفيِ به واقع ناكاويده و متكثر دارد. پژوهنده حتي براي فلسفه هاي ايده آليست نيز ذخاير و شواهدي غني و عميق در آن مي يابد. سنت فلسفي شيعي، سنتي است كه از صدر تاريخ آن آغازيده و تاكنون امتداد يافته است. اين فلسفه متكثر، در قوه فلسفي خود مي تواند آفاق جديدي در دنياي مدرن بگشايد و از سيطره سيبرنتيك يا پرسش از خلأ سياهچاله ها نهراسد و به متافيزيك تخيل نيز احترام بگذارد و حتي ياري برساند.
۷- معنويت رهايي بخش
جامعه گرايي و گونه اي معنويت رهايي بخش و ظلم ستيز نيز از مختصات انديشه شيعي است. قطب بندي هاي جهان جديد، اين ضرورت را پديد آورده است كه به جاي انديشه اي صلح كل و خاكشيري طبع، كه به هر صدر و ذيلي بپيوندد و براي مناسبات اجتماعي- اقتصادي و عوامل ساختاري تمدن جديد چونان بنده در برابر خدايان باشد، نگرش رهايي ساز، ستم سوز و برنامه دار براي عناصر اقتصادي، اجتماعي و سياسي و نيز موضع گير در برابر رويدادها و كنش هاي جهان سياست و تمدن باشد.
اگر تشيع را درون كاوي كنيم، به سازه هايي بر مي خوريم كه هوشمندانه براي تعامل با نظامات اجتماعي تهيه شده اند و جامعه گرايي و جامعه پذيريِ پيرو را عمق مي بخشند. همين نكته، تشيع را از كسوت گونه اي ديانت شخصي تك افتاده رقعه گون خارج مي كند و جامه جمع نگري و جامعه انديشي به آن مي پوشاند. الهيات رهايي بخش در جهان تشيع، پيشينه اي به اندازه تاريخ آن دارد و از صدر آن آغاز مي شود. اين خود مي تواند عاملي برانگيزاننده براي تعلق خاطر ذهن هاي پرسشگر و جامعه انديش در دنياي مدرن باشد.
|