شنبه ۱۸ شهريور ۱۳۸۵
نگراني هاي توني بلر
چالش از دوطرف
ترجمه و تنظيم: نيلوفر قديري
002439.jpg
در اوج جنگ تجاوزكارانه اسرئيل در لبنان و در حاليكه لبنانيها و زيرساختهاي اقتصادي و اجتماعي آنان مورد حمله قرار مي گرفت، توني بلر نخست وزير نامحبوب انگليس در سفر به آمريكا ضمن ملاقات با رئيس جمهور چند ديدار خصوصي و علني ديگر هم داشت كه در يكي از اين ديدار ها وي در شوراي روابط جهاني سخنراني كرد. اين سخنراني بيان صريحي از منطق هژموني جهاني به رهبري آمريكا است كه انگليس و اسرائيل هم آن را همراهي مي كنند. در اين سخنراني تعبير ها و داوريهايي مطرح شده است كه با منطق طراحان هژموني آمريكا كاملا مطابق است.
طرفداران هژمون جهاني به رهبري آمريكا بر آنند كه جهان در سير تكاملي خود بسوي ارزش هاي واحد، الگوي اجتماعي برتر و پذيرش تمدن برتر سوق داده شده است. از دل چنين تفكري احياي نظريه استعمار نو و سيطره بر جهان از سوي يك قدرت هژمون كه در همه زمينه ها خود را برتر مي داند بيرون مي آيد.
به همين علت است كه در گزينه عالي ترين مرحله مدرنيته، وحدت تمدني و برتري تمدن خاص پذيرفته شده و امكان تعامل و گفتگو بر مبناي تكثر و پذيرش ارزشهاي اصيـل فرهنگها، جوامع و اقوام مختلف از بين رفته است. اين نكته بنيان اصلي نظريه «ستيز تمدن ها» است كه از طرف ساموئل هانتينگتون وضع شده است.
در نظريه ستيز تمدن ها، پيش فرض هايي وجود دارد كه قابل تامل است. اول اينكه تمدن برتري وجود دارد كه از دل مدرنيته بوجود آمده و دوره اي طولاني از تكامل را تجربه كرده و به پايان تاريخ رسيده است. اين تمدن كه هانتينگتون آن را تمدن غرب يا ليبرال دموكراسـي مي داند در حفظ خود و اشاعه و پيشرفت اش با تهديدهايي روبروست كه اشكال تمدني دارند نه جغرافيايي و سياسي. در اين نظريه جهاني شدن فرايندي است كه در آن به اجبار و ضرورت الگوي تمدن برتر جاري و ساري است و لذا «معارضه» ناشي از «تهديد» تمدن هاي فروتر در برابر تمدن برتـر است. بر مبناي اين بينش هانتينگتون اسلام را رقيب مسيحيت و جهان اسلام را رقيب غرب و تمدن اسلامـي را دشمـن تمدن غرب مي دانـد.
از يك طرف نظريه «پايان تاريخ» فرانسيس فوكوياما كه تمدن ليبرال دموكراسي را تمدن پيروز در معارضه هاي ايدئولوژي هاي سياسي تلقي كرد و سعي كرد با «تقليل تمدن ها» به «ايدئولوژي هاي سياسي»، فضاي جهاني را براي پيروز تلقي كردن تمدن غرب، آنهم در لباس الگوي تمدني - اجتماعي آمريكا آماده سازد. از طرف ديگر نظريه ساموئل هانتينگتون كه در چارچوب پذيرش ديدگاه و نظريه فوكوياما ارئه شده، راهبرد آتي تمدن غرب را در معارضه با تمدن هاي رقيب قرار داد و عامل تعامل را كه تا قبل از آن بعنوان مهمترين علت توسعه و رشد و پيشرفت تلقي مي شد عملا نفي كرد. اين دو نظريه شرايط را براي امنيتي شدن فضاي جهان فراهم آورد.سخنراني نخست وزير انگليس در تبين شرايط امنيتي جهان تبلور عيني نظريه پردازان نو محافظه كار آمريكا است.
نيمه شب گذشته خبر رسيد كه در كنار ادامه درگيري ها در لبنان، نيروهاي نظامي انگليس در عراق و افغانستان هم متحمل خساراتي شدند. من چارچوب اين سخنراني را چند هفته قبل برنامه ريزي كرده بودم و بحران لبنان تغييري در آن ايجاد نمي كند.
هدف از اين تحريكات و درگيري ها روشن است. ايجاد آشوب و تحريك اسرائيل به انتقام گيري و برآشفتن افكار عمومي اعراب و مسلمانان عليه اسرائيل از جمله اين اهداف است.
هنوز هم مي توان با دورنماي بلندمدت بهتري از اين بحران خارج شد. اما نبايد به خسارات آني كه ايجاد شده چندان توجه كرد. ما همچنان هر كاري بتوانيم براي توقف درگيري ها انجام مي دهيم. اما بعد از پايان اين بحران بايد متعهد شويم كه تحول كاملي در استراتژي خود براي شكست تهديدكنندگان ايجاد كنيم. اين روزها هلالي از عوامل تندرو در خاورميانه در حال شكل گيري است كه كشورهايي بسيار دورتر از اين منطقه را هم تحت تأثير خود قرار مي دهد. براي شكستن اين هلال بايد ائتلافي از نيروهاي ميانه رو ايجاد شود كه آينده اي متفاوت براي خاورميانه ترسيم شود؛ آينده اي كه در آن مسلمانان، يهوديان و مسيحيان، اعراب و غربي ها، و كشورهاي ثروتمند و در حال توسعه در كنار هم و در آرامش كامل زندگي كنند. حرف من اين است كه ما نمي توانيم در جنگ با افراط گرايي جهاني پيروز شويم، مگر اين كه در كنار استفاده از زور در حوزه ارزش ها هم به پيروزي برسيم.
نكته اين است كه اين يك جنگ است، اما از نوعي كاملاً غيرمتعارف. ۱۱ سپتامبر در آمريكا، ۷ جولاي در انگليس، ۳ نوامبر در مادريد و حملات بي شمار ديگر در كشورهايي چون اندونزي يا الجزاير و اكنون هم كه درگيري ها در لبنان و فلسطين، همگي بخشي از يك ماجرا هستند. ارزش هاي حاكم برآينده دنيا مواردي چون مدارا، آزادي به رسميت شناختن تفاوت هاست. حرف من اين است كه اين جنگ به شيوه اي متعارف پايان پذير نيست. بايد ثابت كنيم و نشان دهيم كه ارزش هاي ما برتر و نيرومندتر هستند. براي اين كار ابتدا بايد كانون سياست هايمان را تغيير دهيم.
تا وقتي استراتژي مان را تغيير ندهيم و در باره موضوعات گسترده تري چون فقر، تغييرات آب و هوايي و تجارت در قبال خاورميانه تغيير موضع ندهيم و همه تلاشمان را معطوف به برقراري صلح ميان اسرائيل و فلسطيني ها نكنيم پيروز نخواهيم شد. بايد در اين نبرد پيروز شويم. آنچه اكنون در افغانستان و خاورميانه روي مي دهد نبرد در باره ارزش هاست. اين كشمكشي است ميان «اسلام واكنشي» و اسلام ميانه رو. اما پيامدهاي آن بسيار فراتر است. اين جنگ فقط جنگ عليه تروريسم نيست، بلكه موضوع آن چگونگي حاكميت بر دنيا در اوائل قرن ۲۱ و جنگ درباره ارزش هاي جهاني است.
علل ريشه اي بحران كنوني نمايانگر همين موضوع است. بعد از ۱۱ سپتامبر آمريكا سياست مداخله براي دفاع از امنيت را در پيش گرفت. جنگ در افغانستان و عراق و بعد ابتكار خاورميانه بزرگ و حمايت از تحركات دمكراتيك در دنياي عرب هم در راستاي همين سياست صورت گرفت. نكته اي كه در باره اين مداخله ها وجود دارد اين است كه محور آنها فقط تغيير رژيم نبوده بلكه تغيير نظام هاي ارزشي حاكم بر كشورها بوده است. عنواني كه آمريكا تحت آن اين سياست را به اجرا مي گذارد هم تغيير رژيم نيست بلكه تغيير ارزش هاست.
تندروها از مدت ها قبل از ۱۱ سپتامبر در فعاليت هاي تروريستي دست داشتند. در چچن، هند، پاكستان، الجزاير و در بسياري از كشورهاي ديگر اقدامات خشونت آميز زيادي روي مي داد. اما ما تاثيرات اين تحولات را به طور مستقيم حس نمي كرديم. بنابر اين آن طوري كه بايد به آن توجه نشان نمي داديم. اسمي از طالبان نشنيده بوديم و چنين باور داشتيم كه وجود تروريسم در هر كشوري فقط تقصير دولت آن كشور است.
ما در اشتباه بوديم. در حقيقت اين اقدامات تروريستي اتفاقات واحد و بي ارتباط با يكديگر نبودند، بلكه بخشي از يك جنبش در حال رشد بودند. اين جنبش، ايدئولوژي و جهان بيني داشت و با قدرت استدلال قوي و عزم كافي به پيش مي رفت. اين جنبش از بسياري جهات به كمونيسم انقلابي شبيه بود. بسياري مواقع به مراكز ساختاري و فرماندهي نيازي نبود، يا حتي ارتباطات كافي وجود نداشت. اين جنبش مي داند كه چه مي كند.
استراتژي اين جنبش در اواخر دهه ۱۹۹۰ مشخص شد. هدف آن هم نبرد ميان اسلام و غرب بود. اين همان كاري بود كه ۱۱ سپتامبر آن را انجام داد. غرب به اين جنبش حمله نكرد بلكه آنها بودند كه در ۱۱ سپتامبر به ما حمله كردند. تا آن روز ما به طور كلي آنها را ناديده گرفته بوديم.
ما مي توانستيم در آن روزها امنيت را به عنوان بستر اين درگيري انتخاب كنيم. اما اين كار را نكرديم. ما ارزش ها را انتخاب كرديم. به نظر من نمي توان يك ايدئولوژي متعصب را فقط با حبس يا كشتار رهبران آن شكست داد؛ بلكه بايد تفكرات چنين جنبش و ايدئولوژي را شكست داد.
تحليل هاي بسيار زيادي در باره اشتباهاتي كه در عراق يا افغانستان مرتكب شديم نوشته شده است. بعضي از آنها شامل استدلال هايي هم هستند.
اما در همه آنها يك نكته مهم جاافتاده است و آن اينكه در عراق و افغانستان ما تهديدي براي ارزش هاي تندروها بوديم نه اقداماتشان. ما متعهد شديم كه از ميانه روها حمايت كنيم. در همين راستا مفهوم اسلام واكنشي را گسترش داديم و حالا ديگر اين مفهوم نه تنها القاعده بلكه هر كشوري را در برمي گرفت كه تغييرات دموكراتيك را براي خود تهديد مي دانست. ناگهان ائتلاف هاي جديد در اثر اين تهديد مشترك شكل گرفت. نمود اين ائتلاف در عراق به خوبي مشاهده شد. در اين ميان آرماني وجود دارد كه همه جهان اسلام را متحد مي كند. حتي غربي ترين مسلمانان در مورد اين آرمان دغدغه دارند و آن را باعث تحقير خود مي دانند. اين آرمان آرمان فلسطين است. وقتي آريل شارون تصميم به خروج يك جانبه از غزه گرفت اين كار فرصت مناسبي بود براي شروع دوباره روند صلح. اما اين روند به جاي حركت به جلو دچار عقب گرد شد. حماس در انتخابات به پيروزي رسيد. اگر عوامل اين جنبش تحولي از خود نشان مي دادند شرايط حفظ مي شد؛ اما چنين نشد.
فرصت از دست رفت و اسلام واكنشي، از اين فرصت استفاده كرد. آنها مي دانستند چه اتفاقي قرار است روي دهد؛ به همين دليل دست به اقدام زدند و اسرائيل درصدد انتقام برآمد. طي فقط چند روز دنيا فراموش كرد كه عامل اصلي تحريك چه بوده و فقط در شوك انتقام اسرائيل برآمد. اكنون از يك سو افكار عمومي خشمگين كشورهاي عربي قرار دارد كه هم از آمريكا و هم از غرب بيشتر از گذشته انزجار دارد و از سوي ديگر شرايطي كه چندان قابل كنترل نيست. دنيا فقط بي رحمي اسرائيل و بمب هايي را مي بيند كه از سوي تل آويو پرتاب مي شود.
براي مقابله با اين اوضاع ابتدا بايد ماهيت اين درگيري را دريابيم و بعد استراتژي واقع گرايانه اي براي پيروزي در اين نبرد داشته باشيم. در حال حاضر ما از هر دو طرف با چالش روبه رو هستيم.
از يك طرف بخش عمده اي از افكار عمومي غرب بر اين باور است كه ظهور تروريسم جهاني تقصير ماست. نبايد فراموش كرد تروريسم اكنون پديده اي همه گير شده و همه كشورها را دربرمي گيرد. درست است كه سيبل اين فعاليت ها اكنون آمريكا و متحدانش هستند. اما حتي كشورهايي كه هم پيمان غرب نيستند هم هدف حملات تروريستي قرار مي گيرند. اين كه مي گويند تروريسم محصول فقر است چندان استدلال روشني نيست. درست است كه تروريسم از فقر استفاده مي كند اما تندروها قهرمان توسعه اقتصادي نيستند.
هدف آنهايي كه در عراق و افغانستان مبارزه مي كنند اين است كه مانع از تبديل شدن اين كشورها به دموكراسي غربي شوند.افكار عمومي در غرب و كشورهاي اروپايي بر اين باور است كه ما بيش از حد از اسرائيل دفاع مي كنيم. ما هم مانند هر انسان ديگري كشتار غير نظاميان بي گناه در لبنان را غيرقابل قبول مي دانيم و خواستار آن هستيم كه جنگ همين حالا متوقف شود. اما اسرائيل اكنون در غزه با بحران روبه روست و ناگهان با حمله حزب الله هم روبه رو مي شود. در چنين شرايطي نمي توان احساس امنيت كرد.
اما نكته مهمتر اين است كه حتي موضوع اسرائيل هم بخشي از اين ماجرا و نبرد گسترده در سراسر منطقه است. اما افكار عمومي غرب اين موضوع را درك نمي كند و نمي پذيرد.
همه آنچه در لبنان، غزه، عراق و افغانستان، كشمير و اكنون در بعضي كشورهاي آفريقايي روي مي دهد، جنگ جهاني در باره ارزش هاي جهاني است.
موضوع اين جنگ نوسازي و نظام ارزش هاست. اين جنگ بر سر امنيت و تاكتيك هاي نظامي نيست، بلكه محور آن تبليغات و تحريك مردم است. متقاعد كردن افكار عمومي درباره ماهيت اين نبرد دشوار است. بعد از اين كار بايد ميانه روها را به قدرت برسانيم. اكنون حساسيت زيادي در سراسر جهان نسبت به اين موضوع ايجاد شده و همه تحركات ديگر ما را تحت تأثير قرار داده است. اگر در اين حوزه شكست بخوريم و ناكام شويم در همه حوزه هاي ديگر هم با ناكامي روبه رو خواهيم شد.
چرا تاكنون به موفقيت نرسيديم؟ چون به اندازه كافي جسور نبوده ايم و به طور كامل براي ارزش هايي كه به آن اعتقاد داشتيم مبارزه نكرديم.
ما اين نبرد را با چالش هاي آشكاري شروع كرديم. روند سياسي عراق به طور فوق العاده اي به پيش رفت، اما خونريزي هاي قومي هنوز ادامه دارند و مسير پيشرفت را تهديد مي كند. در افغانستان طالبان به شدت تلاش مي كند تا به قدرت بازگردد و از مواد مخدر استفاده تجاري كند. سال ها نبرد ضد اسرائيل و تبليغات ضد آمريكايي افكار عمومي و مردم عرب را از فعاليت سياسي دولت هايشان دور نگاه داشته است.هدف تروريست ها فقط خود اقدام تروريستي نيست، بلكه تحريك اقدامات و تحولات زنجيره اي بعدي است. متأسفانه در بسياري از موارد هم اين هدف محقق شده است.بنابر اين نمي توان گفت كه در كوتاه مدت ما پيروز مي شديم. اما دلايل زيادي وجود دارد كه بر اساس آن مي توان در درازمدت خوش بين بود.
در سراسر خاورميانه روند نوسازي وجود دارد كه چندان به چشم نمي آيد و محسوس نيست. در امارات، بحرين، كويت و قطر و حتي در مصر در باره سرعت و شتاب تغييرات بحث هايي وجود دارد، اما درباره مسير تغييرات ترديد و بحثي نيست.
اكنون پرسش اين است كه چطور مي توان به ميانه روها قدرت داد تا تندروها را شكست دهند؟ اول اين كه بايد از آنها حمايت كرد و ائتلاف هاي نيرومندي ميان آنها ايجاد نمود. دوم اين كه همان طور كه جورج بورش اخيراً گفت بايد گفتگو ميان اسرائيل و فلسطيني ها را احيا كرد.
گفتن اين حرف به اسرائيل كار دشواري است اما حالا زمان آن است كه بار دشواري هاي منطقه را به دوش اسرائيل بگذاريم. گاهي لازم است منافع اسرائيل را فدا كنيم. البته به صراحت مي گويم كه قصد نداريم امنيت اسرائيل را به خطر بياندازيم. ما به دنبال راه حل دو كشور هستيم. كشور فلسطين بايد مستقل و دموكراتيك باشد و امنيت اسرائيل را تهديد نكند. اين موضوع براي خاورميانه و جهان اسلام اهميت زيادي دارد. با تشكيل اين دو كشور در كنار هم، دنيا درمي يابد كه منطقه خاورميانه قابليت آن را دارد كه چند فرهنگ و مذهب را در كنار هم در صلح و آرامش جا دهد.در اين ميان يك «اما»ي بزرگ وجود دارد و آن اين است كه پيشرفت در اين مسير ممكن نخواهد شد مگر تا وقتي كه كانون تمركز و تلاش و مشاركتمان را اندكي تغيير دهيم و به سوي فلسطين منحرف كنيم.
در اين مسير آمريكا نقش مهمي دارد، اما مشاركت اروپا، روسيه و سازمان ملل هم حياتي است. بايد كاري كنيد كه كشور فلسطين بتواند روي پاي خودش بايستد. اين مهمترين بخش از سياست  خارجي ماست.در مرحله سوم بايد عراق را از بحران كنوني به درآوريم و به جايگاهي برسانيم كه مردم آن مي خواهند، يعني كشوري دموكراتيك و به دور از تنش هاي قومي.
چهارم اين كه بايد به ايران و سوريه تصريح كنيم كه يك حق انتخاب دارند و بايد وارد عرصه جامعه جهاني شده و با قوانين چنين جامعه اي با ديگران روبه رو شوند.از آنچه تاكنون گفته شد چنين مي توان نتيجه گرفت كه ما به يك استراتژي تمام و كمال براي خاورميانه نياز داريم. بايد در مقابل هلال تندروي هلالي از ميانه روي ايجاد كنيم. پيامدهاي نتيجه اين نبرد فراگيرتر از منطقه خاورميانه  است.
سخنراني توني بلر در شوراي روابط جهاني لس آنجلس- اول اوت ۲۰۰۶

سياست
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
شهرآرا
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  سياست  |  شهرآرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |