شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۵
به بهانه انتشار كتاب «شاهين سركيسيان» بنيانگذار تئاتر نوين ايران
اداي دين
علي شيدفر
«شاهين سركيسيان» بنيانگذار تئاتر نوين ايران به اهتمام جمشيد لايق غلامحسين دولت آبادي
مينا رحمتي نشر هدف صالحين ۳۴۴ صفحه ۲۹۰۰ ريال شمارگان ۳۰۰۰ نسخه
002559.jpg
شاهين سركيسيان كيست؟ در تاريخ تئاتر ايران چه نقشي داشت؟ ميراث او براي تئاتر معاصر چه بود؟ كتاب شاهين سركيسيان بنيانگذار تئاتر نوين ايران مي كوشد از رهگذر مقالات، گفت وگوها و يادداشت هاي شخصي به اين پرسش ها پاسخ دهد و در عين حال تصويري روشن از خود شاهين سركيسيان به دست دهد.
علي اكبر عليزاده به عنوان ويراستار در پيشگفتار كتاب مي نويسد: بخشي از تصاويري كه در اين كتاب از او ارائه شده است، از جمله زندگي او در مقام هنرمند، تمرين هاي مدامي كه به سرانجام نمي رسيدند، آموزش شاگردان، ترجمه و تأليف مقالات تئاتري و كوشش براي پايه ريزي آن چيزي كه خودش اسمش را تئاتر ملي ايران مي ناميد، تصاويري هستند كه اكنون به ندرت مي توان آنها را در تئاتر معاصر ايران پيدا كرد. وي علاوه بر اينكه در شمار اولين معمار اين تئاتر محسوب مي شود، قطعاً اولين كسي است كه به اجراي متون ايراني رونق بخشيد و شماري از مهم ترين سردمداران تئاتر دنيا از جمله «ژاك كوپر»، «برشت»، «چخوف»، «استريندبرگ» و چندين و چند نفر ديگر را به تئاتر ايران شناساند.
جمشيد لايق، يكي از صادق ترين شاگردان سركيسيان، در اين كتاب علاوه بر اينكه تصوير بسيار دقيقي از وي به دست مي دهد، از خلال اين مقالات كوشيده است بخشي از حلقه مفقود شده تئاتر ايران به خصوص در حد فاصل سال هاي ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۵ را احيا كند. اين كتاب در واقع اداي ديني است صادقانه نسبت به جايگاه رفيع اين مرد در مقام هنرمند؛ اداي ديني كه چه بسا مدتي طولاني به تاخير افتاده بود.
مطالب كتاب كه به همت جمشيد لايق توسط غلامحسين دولت آبادي و مينا رحمتي گردآوري شده، گذشته از پيشگفتار و نوشته اي از آربي آوانسيان به عنوان سرآغاز و احياناً يكي دو نوشته ديگر، گفت وگوها، يادداشت ، نامه و مقاله هاي گوناگوني است كه در طول سال هاي مختلف درباره سركيسيان يا به قلم خود او در رسانه ها به چاپ رسيده و اكنون در چهار بخش تدوين و به شيوه اي نه چندان مناسب ارائه شده است.
بخش نخست شامل سيري كوتاه در تاريخچه تئاتر نوين ايران، گزيده اي از فهرست نمايشنامه هاي ترجمه يا اجرا شده توسط شاهين سركيسيان و سالشمار زندگي اوست كه از سال ۱۲۸۹ با تولدش آغاز و در جمعه ۶ آبان ۱۳۴۵ با درگذشت سركيسيان هنگام تمرين نمايشنامه روزنه آبي نوشته اكبر رادي به پايان مي رسد.
بخش دوم شامل گفت وگوهايي درباره سركيسيان است كه در طول سال ها در نشريات مختلف به چاپ رسيده است. عزت الله انتظامي، عباس جوانمرد، اكبر رادي، احمد براتلو، گابريل تيكيدجيان، فهيمه راستكار، حسن قائميان، واروژ سورنيان، بهزاد فراهاني، ناصر شاهين پر، اسماعيل شنگله، مسعود فقيه، منوچهر عسگري  نسب، جعفر والي، ميشا هايراپتيان، خليل موحد ديلمقاني، هوشنگ لطيف پور، الوناز لوميان، علي نصيريان، ليدا بربريان، پروفسور جرج كويين بي و آربي آوانسيان هنرمنداني هستند كه در اين بخش گذشته از جايگاه شاهين سركيسيان در تئاتر، تصويري روشن از وضعيت تئاتر آن روزگار ارائه مي دهند.
جعفر والي در گفت وگويي كه همان سال ها در آبنوس و در سال ۸۳ نيز در روزنامه ايران به چاپ رسيده است، درباره او مي گويد: شاهين سركيسيان بنيانگذار تئاتر معاصر و در عين حال يكي از گمنام ترين هنرمندان تئاتر ايران است. من از طريق فهيمه راستكار و احمد شاملو با سركيسيان آشنا شدم. در آن فضاي خفقان آور بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ما به منزل سركيسيان مي رفتيم و تمرين تئاتر مي كرديم، اما اين رفت و آمدها ظن سازمان امنيت را مبني بر سياسي بودن جلسات ما برانگيخت و براي مدتي سركيسيان را بازداشت كردند و بعد از مشخص شدن ماهيت جلسات و با وساطت محمدعلي مسعودي، مسئول روزنامه ژورنال در تهران آزاد شد... در سال ۱۳۳۷ با شروع فعاليت اداره تئاتر مسئولين اداره تئاتر كه از شاگردان سابق شاهين بودند، ديگر او را به عنوان كارگردان قبول نداشتند، بنابراين او از جمع شاگردان قديمي خود كناره گرفت و گروه تئاتر آرمن را تشكيل داد با بچه هاي ارامنه.... در همين بخش «علي نصيريان» كه درباره ارتباط او با سركيسيان حرف و سخن هاي بسيار در كتاب آمده، در گفتاري كه معلوم نيست در چه زمان و توسط چه شخص يا رسانه انجام و در كجا به چاپ رسيده است مي گويد: سركيسيان به راستي بنيانگذار تئاتر مدرن در ايران است و اين مسئله نبايد در تاريخ تئاتر ايران ناديده گرفته شود. اميدوارم افرادي كه در اين زمينه تحقيق مي كنند، حق مطلب را در مورد اين شخص آن طور كه بايد ادا كنند، ما همه از زير شنل سركيسيان درآمديم، همان طور كه آن نويسنده روسي معتقد است كه همه شان از زير شنل گوگول درآمدند....
«شاهين سركيسيان از زبان خودش» عنوان سومين بخش كتاب است كه به دو گفت وگو با او، اظهار نظر شخصيت هاي ادبي درباره تئاتر آناهيتا، يادداشت ها، طرح ها، نامه ها و بيش از ۱۵ نوشته سركيسيان اختصاص دارد. نوشته هايي درباره هنرمندان، نويسندگان و تئاتر كه حدود نيمي از آنها در هفته نامه ادبي لاسمن ايران يا ژورنال در تهران به زبان فرانسه و بقيه به زبان فارسي در مجله هنر نمايش هنرهاي زيباي كشور، هفته نامه ستاره تهران يا ماهنامه تئاتر آناهيتا در دهه ۳۰ به چاپ رسيده است. پيدايش تئاتر مدرن جهان، تئاتر پيشرو، ريشارد واگز، تئاتر آنريش و ماكس رابينهات، تئاتر مدرن انگلستان، شرح حال برنارد شاو، آنتوان چخوف، چخوف در فرانسه و خلاصه تيم استلانسلاوسكي در مورد بازيگري، عنوان برخي از اين نوشته هاست.
سركيسيان در يكي از گفت وگوهاي اين بخش با عنوان «چهل سال پيش، گفت و شنودي با شاهين سركيسيان» درباره تئاتر ملي مي گويد: برخلاف آنكه تئاتر روحوضي را تئاتر ملي مي دانند، بايد بگويم من اصلاً آن را قبول ندارم. تئاترهاي روحوضي بينش تئاتري مردم را پايين مي آورند. حالا هم چون كار مثبتي در زمينه تئاتر صورت نمي گيرد به نظر من تئاتر ملي نداريم. من زماني دست به اين كار زدم، اما عواملي كه خارج از اراده ام بود مرا از اين كار واداشت. چون آدم هايي كه دوروبرم بودند فكرم را منكر شدند و به تئاترهاي روحوضي تكيه كردند و گفتند در ايران نمي شود تئاتر ملي را به مانند تئاتر مدرن اجرا كرد. اما عمل نشان داد كه مي شود اين كار را كرد و خوشبختانه انديشه ام در اين زمينه ريشه گرفت. ما حالا تئاتر ملي نداريم و گناه آن هم به گردن مديران، كارگردانان و بازيگران است، براي اينكه هيچ كدام حوصله و عشق اين كار را ندارند كه از راه اصولي دست به كار ملي بزنند. عده اي هم خيال مي كنند از نظر مالي محدودند. من اين را قبول ندارم، چرا كه حل مشكلات مالي ساده است. اگر انرژي خودمان را به كار بيندازيم موفق مي شويم.
بخش پاياني كتاب نيز يادبود نامه شاهين سركيسيان است كه با يادداشت هايي از عباس جوانمرد، بهمن فرهي، مسعود فقيه، ناصر رحماني نژاد و يك گزارش مغشوش از مراسم يادبود سركيسيان در باشگاه آرارات در آذر ۴۵ و چند تصوير از او با طرح صحنه نمايشنامه روزنه آبي، ماكت چند نمايش و آرامگاهش در گورستان ارامنه به آخر مي رسد.
كتاب شاهين سركيسيان بنيانگذار تئاتر نوين ايران صرف نظر از تدوين ناهماهنگ و غيرحرفه اي اش و گذشته از پاره اي لغزش ها نياز به تامل و خوانش دقيق دارد. به ويژه فصل دوم و سوم كه تصويري روشن از وقايع تئاتر ايران در سال هاي دور، اشخاص مهم و تاثيرگذار آن و تلاش هاي نافرجامي كه براي پي ريزي تئاتر ملي صورت گرفته ارائه مي دهد.
نوشته ها در اين دو بخش، اگر چه اغلب تاريخ و ماخذ ندارند، اما چون در قالب گفت وگو عرضه شده به رغم گذشت نيم قرن، آنچنان برايمان آشناست كه انگار وقايع دوروبرمان را از گفت وگوي دو نفر مرور مي كنيم.

رصد
پاسخ به يك نقد
002562.jpg
دو هفته پيش در همين صفحه مطلبي به چاپ رسيد با عنوان «همين نزديكي ها» درباره نمايشنامه «سلول صفر»، حسين مه كام نويسنده اين نمايش يادداشتي را خطاب به پژمان پروازي نويسنده آن مطلب ارسال كرده است كه مي خوانيد.
۱- نقد در ميان منتقدان ما اساساً هر چيزي است، جز آنچه بايد. نقد يعني براساس محورهاي پيشنهادي خود متن، به ارزيابي ساختاري متن نشستن. نقد، پيام بهداشتي دادن درباره سيگار و غيره و ذلك نيست و البته منتقدان عموماً معلولاني هستند كه با چوب زيربغل به ديگران دويدن مي آموزند. من اساساً اكثر نقدهاي حضرتعالي را مي خوانم؛ درباره اغلب كساني كه با كارشان مواجهيد، با مولف  روبه رو مي شويد نه با خود اثر.
۲- من جناب پروازي، اين متن را سه سال پيش نوشته ام. از همان ابتدا بنا بود خانم هنگامي اين متن را به قصد پايان نامه شان دست بگيرند. پس تمام نشانه هاي بصري به عهده ايشان است. صداي شاملو يا آرايش يا سيگار و ... ربطي به متن ندارد و اگر به دنبال اين هستيد كه اثبات كنيد من قلمم را به بي تعهدي فروخته ام، سخت اشتباه مي كنيد. سوابق حقير بر كسي پوشيده نيست. در همين متن هم وقتي روح اذان در متن جاري مي شود، در همان فيض سحرگاه تمام نگاه ها عوض مي شود و اشخاص صحنه گونه اي ديگر به حيات مي نگرند. اين كار در ساحت متن، بسيار به وزش روح دين در اصلاح نگاه ها متكي است.
۳- محض اطلاعتان، در اجراي آثار حقير هيچ روابطي حاكم نيست. به شهادت تمام دوستان مركز هنرهاي نمايشي حقير حتي وسايل دفتري كانون تئاتر ديني را به هزينه شخصي ابتياع نموده ام. فرهنگ ديني برادر من، چيزي نيست كه برخي در نقاب هم چهرگي اين روزها كمر به خدشه اش بسته باشند. من بسيار استوارتر از اين حركت كرده ام كه شما با قلم سرشار از طعنه به تازيانه سخره ام بگيريد و از روابط به طعن ياد كنيد.
۴- هميشه و متاسفانه اين روزها بيش از هميشه ما دوستان و هم نگاهان بيش از اغيار به تخريب هم ايستاده ايم، غافل از آنكه ديگران به آرزويشان رسيده اند. البته اين حقير سالهاست به طعنه هاي شما عادت كرده ام.
حسن مه كام

گزارش سفر ارمنستان -۱۵
002556.jpg
پيشينه: همايش جهاني اسطوره ها و حماسه ارمني، بهانه اي بود كه استاد دكتر كزازي را به دعوت رايزن فرهنگي ايران راهي ديار ارمنستان كند. اين سفر در روز يكم تير ماه آغاز شد. ادامه اين سفرنامه را كه به خامه شيواي جناب آقاي دكتر كزازي ريخته شده با هم پي مي گيريم.
بازگشت به كاشانه
من نيز، در آغاز، ديگر بار از پيوندهاي ديرينه فرهنگي و تاريخي ايران و ارمنستان ياد كردم و گفتم كه«ارمنستان، در چشم من، كشوري است گرامي و از گونه اي ديگر؛ كشوري تا سه خيز و شورانگيز كه مرا به ژرفاهاي تاريخ و فرهنگ ايران مي برد و نماهايي شگرف و كم مانند از روزگاران بشكوه گذشته را در برابرم در مي گسترد.» سپس، افزودم كه«به ويژه در اين روزگار پرآشوب بي فرياد كه فرهنگ بيگانه رسانه اي فرهنگ هاي بومي را آماج گرفته است تا آنها را يكي پس از ديگري بزدايد و بدرود، ما اگر مي خواهيم همچنان ايراني و ارمني بمانيم، چاره اي جز آن نداريم كه به فرهنگ و تاريخ خويش بازگرديم.» آنگاه به پرسش هاي تني چند از استادان ايرانشناس پاسخ دادم. اين ديدار و گفت و شنود تا ساعت دو به درازا كشيد. ناهار را مهمان آساطوريان بودم، در خورشخانه اي قفقازي، خوراك هاي قفقازي نيز چندان كام انگيز و آرزوخيز نبود.
پسينگاه همراه با رايزن كه از آنچه در اين چند روز گذشته بود نيك خشنود مي نمود، به آهنگ بدرود با سفير، به سفارتخانه رفتم و همچنان با پيشباز و بدرقه بسيار گرم وي روبه رو شدم. پرواز به تهران مي بايست ساعت بيست و يك و نيم انجام مي شد كه كمابيش برابر با ساعت بيست به وقت تهران بود. هنگامي كه به رايزني بازگشتيم و آماده رفتن به فرودگاه شديم، از مهر و مردمي بسيار رايزن كه او را در اين چند روز مردي نيكونهاد و آزادمنش يافته بودم، سپاس گزاردم و درايستادم كه رنج بر خويش برننهد و به فرودگاه نيايد، اما نپذيرفت و آمد. جوان تنك ريش نيز كه در دو روزي كه در ايروان بودم همه زمان و توان خود را در خدمت من گرفته بود، در فرودگاه بود. بايسته هاي پرواز را راننده رايزني، به كارداني و چيره دستي، به انجام رسانيده بود. هر سه تن را سپاس نهادم و بدرود گفتم و به سوي تالار پرواز روان شدم، شادمان و شكفته جان از آن كه به زودي در ايران خواهم بود و دلبندان خويش را خواهم ديد؛ اما نمي دانستم كه هنوز دمهايي گران و دشوار را مي بايستم گذرانيد. هواپيما در زمان برنهاده پرواز نكرد. گفتند: دچار نقص فني شده است. از ميان بردن اين نقص افزون بر سه ساعت به درازا كشيد. راهيان كه كمابيش همگنانشان ايراني بودند، ناشكيب و بي تاب، به هر سوي مي رفتند و درباره چگونگي هواپيما و زمان پرواز مي پرسيدند.
سرانجام، گام بر خاك پاك ايران كه بهترين بومي است مزدا آفريده است، بر نهادم و خداي را از ژرفاي دل سپاس گفتم. ساعت نزديك به دوي بامداد روز سه شنبه بود. بايسته هاي «درون رفت» بسيار زودتر و آسانتر از آنچه مي انگاشتم، به انجام رسيد. از فرودگاه بيرون آمدم و پولي هنگفت كه با آن بليتي براي پاره اي از پرواز هاي داخلي مي توان خريد پرداختم و يكي از تاكسي هاي فرودگاه را كه به رده و چشم به راه مسافران ايستاده بودند، كرايه كردم تا مرا به كاشانه برساند. هميشه يكي از بزرگترين شادي ها و بهروزيهاي من بازگشت به كاشانه بوده است و هست. اين بهروزي و شادي بزرگ باري ديگر بهره من افتاده بود.

هنر
اقتصاد
اجتماعي
سياست
شهرآرا
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  سياست  |  شهرآرا  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |