چهارشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۵
مروري بر انديشه هاي سياسي ميرزاي ناييني
مشروطه اي كه ما مي خواستيم
سهند صادقي بهمني
002727.jpg
انقلاب مشروطه، گرچه با افتتاح مجلس شوراي ملي در چهاردهم مهر ماه ۱۲۸۵ به دست مظفرالدين شاه، پادشاه ضعيف البنيه و عليل المزاج قاجار، پيروزي خويش را به ظاهر جشن گرفت، اما مقدمات و زمينه هاي اين انقلاب را بايد در اوايل عهد ناصري كنكاش كرد. زمينه هايي كه بايد طليعه آن را به وضوح در اصلاحات اميركبير صدراعظم با كفايت و دانشمند ناصرالدين ميرزا مشاهده كرد.
اقتدار بي حد و حصر شاهان قاجار، ديوان سالاري عريض و طويل شاهزادگان قجري و رشوه خواري مأموران و كارگزاران و تشتت در مراجع دادرسي كه عموماً خلق الناس را در دستيابي سهل الوصول به مطالب خويش ناكام گذارده بود، دستمايه به ستوه آمدن مردم از اينجا مانده و از آنجا رانده را فراهم آورده بود.
صدور فتواي تاريخي ميرزاي شيرازي بزرگ، اما سير نهضت را عوض كرد، ناصرالدين ميرزاي صاحبقراني مجبور به پرداخت غرامت شد و مردم دانستند كه مقاومت امكان پذير است. معلوم شد تنها قدرتي كه توانايي ايستادگي و پيشبرد اصلاحات بنيادين را داراست سلسله روحانيت و در رأس آن مرجعيت مقتدر شيعه است. روحانيت احساس وظيفه نمود و بار سنگين اصلاحات نظام كهنه پادشاهي را برعهده گرفت. آخوند خراساني و پس از او ميرزاي ناييني را مي توان ايدئولوگ هاي انقلاب مشروطه كه ماهيتي ديني داشت به شمار آورد، در اين مقاله سعي بر آن است تا گزارشي هر چند مختصر از آراي سياسي مرحوم ميرزاي ناييني كه عموماً در كتاب «تنبيه الامه و تنزيه المله» منعكس گرديده، ارايه گردد.
ميرزا محمد حسين ناييني غروي در سال ۱۲۷۷ هجري قمري در نايين اصفهان به دنيا آمد. پس از تعليم مقدمات علوم اسلامي در نايين رهسپار اصفهان شد. هشت سال در اصفهان نزد شيخ محمدباقر اصفهاني به تعلم و تلمذ پرداخت. در بيست و پنج سالگي راهي عراق عرب گرديد. در سامراء به زمره تلامذه ميرزاي شيرازي بزرگ وارد گشت. مرگ ميرزا باعث شد تا مدتي به كربلا و سپس راهي نجف گردد. در نجف مراد خويش را جست: آخوند ملامحمد كاظم خراساني، اصولي برجسته، صاحب كفايه الاصول و از حاميان و راهنمايان اصلي مشروطه خواهان. از آنجا كه قلم ميرزاي ناييني بسيار توانا بود، بسياري از اعلاميه ها و بيانيه هايي كه از سوي آخوند خراساني صادر مي گرديد به قلم وي بود. هنگامي كه علماء عراق، در قبال تجاوز روسيه به ايران در سال ۱۳۳۰ هجري و كشتار مشروطه خواهان آذربايجان واكنش نشان دادند، اعلاميه ها، بيانيه ها و فتوايشان را اكثراَ ميرزاي ناييني مي نگاشت.
ناييني طي جنگ بين الملل اول و پس از آن وارد عالم سياست شد و به همراه ديگر علماي شيعه عراق برضد متفقين و انگليسي ها اعلان جهاد داد. خود نيز در جهاد عمومي مردم عراق به رهبري ميرزا محمدتقي شيرازي كه در سال ۱۳۳۹ هجري صورت گرفت شركت جست. وقتي خبر تحت الحمايگي عراق در برابر انگليس منتشر شد، به همراه بعضي ديگر از علماي شيعه به اعتراض و مخالفت برخاست و به دستور ملك فيصل پادشاه عراق به ايران تبعيد شد و در قم ساكن شد. در اين زمان در ايران رضاخان سردار سپه كم كم  قدرت يافته بود و از وزارت جنگ به مقام رئيس الوزرايي رسيده بود. ناييني و سيدابوالحسن اصفهاني در سال ۱۳۰۳ شمسي به عراق بازگشتند.او سال هاي پاياني عمر خويش را در نجف اشرف گذرانيد و هيچ گونه فعاليت سياسي نداشت.
آراي سياسي علامه ناييني عمدتاً در كتاب «تنبيه الامه و تنزيه المله» مطرح شده است. ناييني اين كتاب را در سال ۱۳۲۷ قمري در دوران استبداد صغير نگاشت و آن را در بغداد به چاپ رسانيد. انگيزه اصلي نگاشتن اين كتاب را مي توان دفاع ناييني از مشروطه؛ توجيه شرعي آن و اثبات تخالف ذاتي استبداد با اسلام دانست. نامگذاري كتاب نيز به همين مطلب اشاره دارد، «ملت» كه همان دين و آيين است به زعم برخي با استبداد گره زده شده است. ناييني درصدد است اسلام را از اين تهمت كه با استبداد توافق و با مشروطيت تضاد دارد منزه و پاك سازد و امت را از خواب غفلت بيدار كند و به وجوب شرعي ستيز با استبداد و تبدل نظام استبدادي به مشروطه آگاه گرداند.
ناييني در راه اثبات اين موضوع كه اسلام با استبداد قابل جمع نيست به شناخت استبداد، عوامل و قواي آن مي پردازد. او اين قوا را هفت مورد مي داند:
الف) جهل:« اصل و منشاء تمام قواي ملعونه همين است. جهالت و بي علمي است به وظايف سلطنت و حقوق خود»(۱) سرچشمه تمام بدبختي هاست. چنان كه «علم، سرچشمه تمام فيوضات و سعادت است.»(۲) جهل است كه انسان ها را در برابر فرعون ها و نمرودها به تسليم واداشت و آنها را از پيروي ابراهيم بت شكن و موساي پيام آور آزادي و استقلال محروم كرد. «بيچاره انسان جاهل و ناآگاه، آزادي خدادادي و مساواتش در جميع امور... رافراموش و به دست خود، طوق رقيتشان را به گردن مي گذارد.»(۳)
ناداني و جهالت است كه انسان را «به بذل تمام قوا و دارايي هايش در استحكام اساس اسارت و رقيت خودش وادار و به جاي آن كه با برادران ديني و وطنيش در استنقاذ حريت و تخليص خود از اين اسارت و رقيت و حفظ دين و وطنش هم درد و هم دست باشد ،به ريختن خون و نهب اموال و هتك اعراضشان همت مي گمارد.»(۴)
ميرزاي ناييني معتقد است مي توان آثار و نتايج جهل را در عناوين زير خلاصه نمود:
۱- شرك و بت پرستي ۲-از دست دادن آزادي و مساوات ۳- به كار انداختن تمام امكانات در خدمت دشمن ۴- بي ديني و بي ناموسي را شجاعت و شهامت شمردن ۵- قتل سركوب علما و بزرگان ۶- مسجود واقع شدن فرعون ها و طاغوت ها ۷- پرستش گاو در هندوستان ۸- مالك الرقاب شدن امويان و عباسيان ۹- گناه بخشي پاپ ها ۱۰- سرسپردگي از ازلي ها و بهايي ها در برابر مدعيان الوهيت يا نبوت ۱۱- تبعيت مسلمانان از ظلم پرستان و بقاياي خوارج نهروان ۱۲- رونق بازار استعمار و استثمار.
ب) استبداد ديني، «عبارت از ارادات خودسرانه است كه منسلكين در زي سياست روحانيه به عنوان ديانت، اظهار و ملت جهول را به وسيله فرط جهالت و عدم خبرت به مقتضاي كيش و آيين خود به اطاعتش وامي دارند»(۵).
اگر روحانيت، تابع اراده خودسرانه نباشد و اراده او تابع دين باشد و از مردم بخواهد كه آگاهانه خداي را اطاعت كنند و از اطاعت غير خدا بپرهيزد، دچار استبداد ديني نيست. استبداد ديني ،ويژگي كليساست. روحانيت اصيل، هرگز مردم را بنده خود نكرده است و آنها را به اطاعت كوركورانه نخوانده است.
ج) شاه پرستي: يكي ديگر از قواي ملعونه استبداد، رواج شاه پرستي در مملكت است. آنچه در جامعه مفيد و لازم و موجب ترقي و تكامل مي شود، اين است كه مراتب و درجات علمي و عملي در تمام امور لشكري و كشوري محفوظ باشد. «اعمال اين قوه ملعونه اهم مقدمات استعباد رقاب ملت و درجاتش هم به اختلاف درجات استعباد و تملك رقاب مختلف است»(۶). شاه پرستي مانع رشد انسان ها و سد راه سعادت آنهاست و «ريشه علم و دانش و ساير موجبات سعادت و حيات ملي»(۷) را مي خشكاند.
د) اختلاف و تفرقه: هيچ نهادي بدون وحدت كلمه استوار نمي ماند. از اين لحاظ فرقي ميان تشكيلات حق و باطل نيست. «از آن قواي ملعونه، القاي خلاف فيمابين امت و تفريق كلمه ملت است. هر چند اصل اين قوه خبيثه... غالباً به شعبه استبداد ديني و مقداري هم به شاه پرستي مستند است و مستقلاً در عرض آنها نباشد»(۸).
هـ) ارعاب و تخويف و شكنجه: آنان كه به شكنجه و ارعاب روي مي آورند، دو هدف داشتند: يكي «تشفي قلب»(۹) و ديگري «قلع و قمع شجره طيبه ابا و حريت و منع از سرايتش به عموم مردم»(۱۰). آنها مي خواستند كاري كنند كه مردم «تن به اسارت و ذل رقيت»(۱۱) دهند و «از شرافت و مجد حريت»(۱۲) اغماض كنند و البته «درجات اعمال به اختلاف مراتب بي رحمي و قساوت و انسلاح از فطرت انسانيت و بي اعتقادي به مبدأ و معاد و عذاب آخرت و قيامت مختلف»(۱۳) بود.
و) همكاري و هم آهنگي تمام نيروهاي استبداد: آري «به محض برداشته شدن پرده از روي كار و دانستن آن كه روزگار را چه روي در پيش و مطلب از چه قرار است... ورق را برگردانيده، شعبه استبداد ديني به اسم حفظ دين و شاه پرستان به دست آويز دولت خواهي و ساير چپاولچيان و مفت خواران هر كسي با هر سلاحي كه داشت حمله ور گرديدند»(۱۴).
ادامه دارد

پي نوشت ها
۱- تنبيه الامه و تنزيه الملله، ص ۱۴۱.۲- همان.۳- همان.۴- همان، ص ۱۴۲.۵- همان.۶- همان، ص ۱۴۶.۷- همان، ص ۱۴۷.۸- همان، ص ۱۴۶.۹- همان، ص ۱۵۵.۱۰- همان.۱۱- همان.۱۲- همان.۱۳- همان، ص ۱۵۶.۱۴- همان، ص ۱۵۷.

فلسفه دين؛ هم روش، هم هدف
سيدباقرميرعبداللهي
002730.jpg
چند و چون كردن در باب تعاليم ديني هميشه وجود داشته است.
دينداران به انگيزه «رفع شبهه» «و پاسداري از دين» و ملحدان و فيلسوفان به انگيزه انديشه آزاد فلسفي در باب آموزه هاي ديني، كه گاه به ردّ دين مي انجاميده، خود را در كانون اين تب و تاب ها قرار داده اند.همين توصيف كوتاه معلوم مي كند كه «فلسفه دين» چيزي جز «كلام» است.اگر چه كلام نيز مي تواند از مؤلفه هاي عقلي و فلسفي برخوردار باشد، اما تمام تلاش متكلمان، اثبات و صيانت از دين بوده است.
در مقابل، فيلسوفان دين، خود را به چنين رسالتي متعهد نمي ديده اند؛ بنابراين، كلام و فلسفه دين، اگر چه گاه در روش يكسان اند، اما غايت آن دو با يكديگر فاصله بسيار دارد.
در واقع، آن چه فيلسوفان دين مطرح كرده اند، خود بهانه اي است تا الهي دانان پاي به ميدان مباحث تازه بگذارند و استدلال هاي نو بياورند.
چنين شرحي از فلسفه دين البته به اقتضاي ذات نگرش فلسفي است كه لزوما نگرش مطلق، كلي و فرا نگر است.اما تلاش فلسفي در باب دين مي تواند از هر كسي سر بزند، از جمله از انسان مؤمن؛ پس چنين نيست كه فيلسوف دين هميشه فارغ از باورهاي قاطع ديني باشد.دين فلسفي نيز در هر حال گونه اي از دين است، هم چنان كه رويكردهاي ديگر به دين نيز به هر حال نوعي از دين است.
در اين جا تمايز ميان فيلسوف دينِ مؤمن با متكلم در نقطه عزيمت آنها به سوي هدف است: متكلّم، نقل و نصوص پذيرفته شده در متن دين را ملاك سنجش قرار مي دهد، ولي فيلسوف دينِ مؤمن از بيرون و با نگاهي معرفت شناسانه به دين مي نگرد. اما نتيجه تلاش عقلي در باب دين هر چه باشد، در هر حال به سود دين است: ايمان، آن گاه كه از خانه مأنوس خود پا بيرون بگذارد و خود را با مخالفان فرهيخته رو به رو ببيند، اين امكان را مي يابد كه توان خود را براي نماياندن خود به عرصه هاي «ديگر» بيازمايد، خود را از چشم «ديگران» نيز ببيند و خود را از حدّ و اندازه يك احساس و عاطفه لطيف به يك باور صادق موجّه تعالي دهد.
فيلسوف دين متأله، مرزهاي پذيرفته پيشين را در نمي شكند و به آنها پشت نمي كند، اما در آنها نيز محصور نمي ماند و به ماندن در كليشه ها تن نمي دهد.
«عقلانيّت» براي او، راه گريز از «عوام زدگي» است، نه در افتادن به سنگلاخ تشبيه و قياس و پذيرش سلطه بي چون و چراي عقل جزئي نگر.
در چنين جهاني، مقصد اگر چه نامعلوم است و نمي دانيم تلاش عقلي اهل ايمان، سرانجام از كدام منزل سر در مي آورد، ولي مبدأ معلوم است: دين.اين جا اگر چه گوهر شريف دين به قبض و بسطي تئوريك دچار مي شود- كه البته لازمه سير عقلاني است- اما سرانجام در منزل امن «ايمان» قرار مي يابد.
اين ايمان ممكن است حتي از سير در سرزمين عقل نيز طرفي نبسته باشد، اما دست كم خود را با عقل آزموده است، و اين كه با آن كنار بيايد يا از آن كناره بگيرد، چيزي است كه به شيوه سير عقلاني مربوط است، نه به درونمايه عقل يا دين.
وقتي از فلسفه دين سخن مي گوييم، از تأثيرات آن بر مجموعه معارف ديني غافل نيستيم.
كلام و الهيات، منبع مشروعيت بخش فقه به شمار مي روند.
چرايي وجود احكام عملي، پيروي از امام معصوم و تقليد، لزوم برخورداري از راه وروش زندگي ديني، به كارگيري ملاك هاي حسن و قبح، تعريف انسان مؤمن و...، كه در فقه تبيين مي شوند، جزء مسايل كلام و الهيات است.
تغييرات و پيشرفت هاي كلام و فلسفه دين لزوما به تغييراتي در حوزه هاي پيراموني منجر خواهد شد؛ براي مثال مي توان به مسأله حقوق بشر توجه كرد.
با تعريف هاي متفاوت از انسان در فلسفه دين و الهيات، احكام اين انسان و حقوق او نيز پيشرفت ها و تغييراتي خواهدكرد.
اديان الهي اشتراكات بسياري دارند؛ ازجمله اعتقاد به خداوند و توحيد، اعتقاد به پيامبر، به كتاب مقدس و وحي، معاد، زندگي اخلاقي و معجزه.
فيلسوفان دين مي توانند، باتوجه به اشتراكات ميان اديان، زمينه ساز فلسفه ديني جهاني شوند.تلاش كساني مانند«پل تيليخ» در اين راه مثال زدني است.چنين فلسفه ديني مي تواند تلاش همه فيلسوفان را براي فربه ساختن دين رقم زند.
اين تلاش اگرچه به پلوراليسم مي انجامد، اما محدوده آن پلوراليسم در اشتراكات ميان اديان است.توجه به فلسفه دين، با چنين نگرشي، از راه همدلي ميان دين ورزان جهان مي تواند به زندگي مسالمت آميز مؤمنان جهان بينجامد.
البته فلسفه دين مي تواند خدمتگزار اديان خاص نيز باشد؛ چنان كه حتي مذاهب خاص هر دين نيز از آن سود مي برند.
اكنون در الهيات جديد از الهيات كاتوليك، الهيات پروتستان و الهيات شيعه و سني نام مي برند.
در اين ميان تلاش براي بومي سازي الهيات اهميت مي يابد.تلاش براي اين كه بتوان مسايل كنوني هر جامعه را، باتوجه به نگرش هاي جديد، به صورت نظامي سامان مند، قالب ريخت.در غير اين صورت مسايلي كه براي جامعه فكري و ديني ما مسأله نيست، اهميت مي يابد، و آن چه اهميت دارد به عنوان مسأله ما مطرح نمي شود.نگرش ترجمه اي مي تواند دراين كارزار رهزن انديشه هاي بسياري شود.اگر هر آن چه كه در دنياي ديگر پديد آيد، ترجمه شود و بخواهد بر جامعه خودي تطبيق شود، بايد به مسايل موهومي  بپردازد كه واقعيتي در اين جامعه نمي يابد.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
سياست
شهرآرا
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |