پنجشنبه ۲ شهريور ۱۳۸۵
نقدي بركتاب «داوري» اثر منوچهر هاشمي، عضو سابق ساواك
حكايت نعل وارونه
عباس سليمي نمين
طرح: داود كاظمي
003060.jpg
003063.jpg
اين اثر را بايد اولين در نوع خود ارزيابي كرد؛ زيرا صاحب اين خاطرات از ابتداي فعاليت اجتماعي اش به طور مستقيم در سركوب و شكنجه نيروهاي منتقد به استبداد داخلي و معترض به سلطه بيگانگان بر كشور نقش داشته است. منوچهر  هاشمي  سالها در ركن ۲ ارتش كه قبل از تشكيل ساواك بخش عمده وظايف آن را به عهده داشت اشتغال داشته، نزديك به ده سال مسئول ركن ۲ لشكر لرستان بوده و از ابتداي تشكيل ساواك به ترتيب رياست ساواك دو استان مهم كشور (فارس و خراسان) كه منشأ خيزش ها و مبارزات مهمي  بوده اند به وي واگذار مي شود.
كتاب «داوري» دومين اثري است كه توسط عضوي از ساواك در خارج از كشور به نام اصلي عضو منتشر شده است، چرا كه اعضاي اين سازمان به دليل محفوظات ذهني جامعه و حتي جامعه جهاني از عملكردهاي آن، ترجيح مي دهند همواره گمنام و ناشناخته بمانند و تا پايان عمر با استفاده از نامهاي مستعار و هويتهاي متفاوت به سر برند. اولين اثر از اين دست توسط منصور رفيع زاده منتشر شد؛ كسي كه به صراحت به مامور دوجانبه بودن خويش اذعان دارد و معترف است كه بعد از پذيرش مسئوليت نمايندگي ساواك در آمريكا به عضويت «سيا» نيز درآمده است. تفاوت عمده اثر اول با كتاب «داوري» در آن است كه نويسنده اش مستقيماً در شكنجه و جنايات پرآوازه ساواك درگير نبوده و تمام ايام ارتباط خود با ساواك را در آمريكا گذرانده، در ضمن داراي سابقه عضويت در حزب زحمتكشان مظفر بقايي بوده است (هرچند حزب زحمتكشان، ظاهري موجه و باطني وابسته داشت). بنابراين اثر دوم را بايد اولين در نوع خود ارزيابي كرد؛ زيرا صاحب اين خاطرات از ابتداي فعاليت اجتماعي اش در مراكزي بوده كه به طور مستقيم در سركوب و شكنجه نيروهاي منتقد به استبداد داخلي و معترض به سلطه بيگانگان بر كشور نقش داشته اند. منوچهر  هاشمي  سالها در ركن ۲ ارتش كه قبل از تشكيل ساواك بخش عمده وظايف آن را به عهده داشت اشتغال داشته، نزديك به ده سال مسئول ركن ۲ لشكر لرستان بوده، از ابتداي تشكيل ساواك به ترتيب رياست ساواك دو استان مهم كشور (فارس و خراسان) كه منشأ خيزشها و مبارزات مهمي  بوده اند به وي واگذار مي شود و... با در دست داشتن چنين مشخصه هايي از نويسنده است كه انتشار چنين خاطراتي تأمل برانگيز مي شود. هرچند از فحواي كلي كتاب برمي آيد كه هدف آشكار آن دعوت مخاطب به «داوري» جديد درباره مولود امنيتي و پليسي كودتاي ۲۸ مرداد ۳۲ (يعني ساواك) و تلاش براي واداشتن جامعه به تجديد نظر در مورد آن است، اما اين منظور با توجه به حملاتي جدي كه كتاب به ساواك دارد به عنوان هدف اصلي نمي تواند قابل قبول باشد؛ زيرا بدنامي  منوچهر  هاشمي  هرچه در آينه ابعاد جنايت ساواك بيشتر مكشوف شود، هزينه پذيرش آن براي وي زيادتر خواهد بود. بايد اذعان داشت پس از گذشت سه دهه از برچيده شدن بساط چنين سازمان مخوفي، هنوز بسياري از مسائل و عملكردهاي آن كه بيش از دو دهه نقش بازوي مطلق العنان اجرايي بيگانگان مسلط بر ايران و استبداد داخلي را ايفا مي كرد بر ملت آشكار نگشته است. در نگاه اول به كتاب «داوري» خواننده انتظار رويارويي با واقعيتهاي نامكشوف و پنهان مانده اين سازمان پليسي را دارد، اما پس از مطالعه اثر، چيزي جز قضاوتهاي كلي و اظهارنظرهاي بسيار متناقض در مورد ماهيت ساواك، برخي روايتهاي نه چندان مهم و تكراري در زمينه مقابله با سيستم اطلاعاتي بلوك شرق (همچون چگونگي دستگيري مقربي) و اظهاراتي مجمل پيرامون فعاليتهاي دول غربي در ايران (البته همراه با رعايت كامل مصالح بيگانگان) دريافت نمي كند. به اين ترتيب اولين سؤالي كه در ذهن خواننده شكل مي گيرد درباره هدف اصلي منوچهر  هاشمي  از انتشار چنين اثري است كه به تبع آن نام خويش را به عنوان عضو موثري از يك سازمان جهنمي  (آن گونه كه خود بعضاً به آن اذعان دارد) بر سر زبانها مي اندازد. هرچند در اين كتاب بعضاً تلاش شده كه عملكرد ساواك مثبت ارزيابي شود، اما انتقادات بسيار تندي نيز متوجه آن مي شود كه قطعاً با هدف ظاهري كتاب تطبيق ندارد و اين احساس را در مخاطب ايجاد مي كند كه راوي دچار تناقض گويي آشكار است؛ لذا به نظر مي رسد كه در اين زمينه مي بايست تأمل بيشتري كرد. براي تشخيص هدف اصلي از نگارش «داوري» ابتدا بايد ديد اهداف اوليه از تشكيل ساواك چگونه عنوان مي شود:
۱- هدف اصلي تشكيل ساواك: از آنجا كه تشكيل ساواك توسط آمريكا و به كمك اسرائيل و انگليس بعد از كودتاي ۲۸ مرداد امري غيرقابل كتمان است در اين اثر تلاش شده است هدف اوليه از تشكيل ساواك ايجاد دمكراسي؟! عنوان گردد: «افسوس كه آن تركيب ايده آل نخستين ساواك ديري نپائيد و ساواك در مسيري قرار گرفت كه با هدف هاي اصلي آن فاصله داشت... و از اين سازمان كه با هدف استقرار تدريجي حاكميت ملي و دموكراسي حساب شده در كشور پا به ميدان گذاشته و در جبهه هاي مختلف وارد مبارزه شده بود، يك چهره ضدملي و ضدمردمي  برجاي ماند.» (ص۲۰۹) علي القاعده تدوين كننده اثر مي خواهد اين گونه عنوان دارد كه آمريكايي ها بعد از نقض حاكميت ملي ايران، از طريق تشكيل ساواك مجدداً به دنبال «استقرار تدريجي حاكميت ملي و دموكراسي» بوده اند، اما اين هدف مقدس!! آنها، توسط برخي از دست اندركاران ساواك بعدها مسير انحرافي پيموده است: «افسران تشكيل دهنده سازمان اطلاعات و امنيت كشور، تقريباً به دو گروه با خصوصيات ذهني و بينش هاي سياسي متفاوت تقسيم مي شدند. يك گروه از آنها كه مستقيماً از فرمانداري نظامي تهران به ساواك منتقل شده بودند، داراي روحيه اي نسبتاً خشن و در برخورد با گروههاي مخالف بدون انعطاف بودند... افسران گروه دوم، افسران امنيتي با سوابق خدمت طولاني در ركن ۲ ستاد ارتش، برعكس گروه قبلي، داراي روحيه معتدل بودند. آنان با هر نوع عملكرد مستقيم ساواك و روياروئي آن با مردم مخالف... بودند.» (صص۱۱۵-۱۱۴)
ساواك ابداعي آقاي منوچهر  هاشمي! اولاً بعد از كودتا براي ايجاد دمكراسي از سوي آمريكا، اسرائيل و انگليس به وجود مي آيد. ثانياً بعد از راه اندازي، اين كشورها هيچ گونه نقشي در آن نداشته اند. ثالثاً رأس استبداد داخلي نيز در آن نقش تعيين كننده اي نداشته است، بلكه اين افرادي از داخل ساواك بوده اند كه آن را به سوي سركوب ملت ايران، سلب هرگونه آزادي و در نهايت ايجاد «خفقان سياه» سوق داده اند. با ارائه اين تحليل سطحي از چگونگي شكل گيري استبدادي كه در تاريخ ملتها نظير ندارد، در مرحله اول آمريكا، اسرائيل و انگليس تبرئه مي شوند و در مرحله دوم پهلوي ها و اين پاسخي است كه خواننده به سهولت به پرسش خود بعد از مطالعه كتاب مي يابد؛ به عبارت ديگر، انگيزه اصلي از نگارش كتاب برايش روشن مي شود.
۲- ماهيت ساواك از نظر «داوري»: رئيس اداره هشتم ساواك بعد از منفك كردن حساب عملكرد ساواك از قدرتهايي كه هم اكنون نيز بسياري از عوامل آموزش ديده اين سازمان منحله را به خدمت گرفته اند، انتقادات محدود و كلي اي را متوجه ساواك مي كند. نويسنده در واقع با توسل به شيوه يك گام به پيش، دو گام به پس با طرح برخي ايرادات، از يك سو سعي در ارائه چهره اي منصف از خود دارد و از سوي ديگر زمينه را براي پذيرش اين نظر فراهم مي كند كه ساواك ناگزير از شكنجه نيروهاي مبارز و استقلال طلب ايران بود، در غير اين صورت كشور در كام اتحاد جماهير شوروي فرو مي رفت. به منظور هدايت خواننده به اين جمع بندي، انتقاد از ساواك بسيار ظريف و حسابگرانه صورت مي گيرد: «ساواك به جاي اين كه از خود يك تصوير ملي ارائه بدهد... از خود يك چهره مخوف و وحشت آور آن هم در رويارويي با ملت نشان مي داد و به اين عمل خود افتخار هم مي كرد و مي كوشيد تا به آن شهرت هم بدهد.»(ص۱۱۱)
گويي ساواك به ظاهر براي ايجاد رعب و وحشت، از خود چهره اي مخوف ارائه مي داد، نه اين كه اعمال ضد انساني اش چهره اي كريه از آن ترسيم كند و موجب وحشت همگان شود (!) نويسنده در فراز ديگري ساواك را همتراز ساير سازمانهاي اقتصادي و سياسي مرتبط با يك رژيم استبدادي قلمداد مي كند كه به دليل حاكميت استبداد در كليه اين سازمانها انحرافاتي شكل مي گيرد. در حالي كه ساواك سازمان رشد دهنده استبداد و خفقان بود و در رأس استبداد قرار داشت، نه همتراز با اداره آب و فاضلاب و غيره: «در ذات غالب نظام هاي استبدادي و ديكتاتوري فساد است، انحراف از اصول و عدول از قانون است. آلودگي و زياده طلبي هست. زور است، تجاوز به حقوق ديگران است و بالاخره مجموعه اي از آنچه به آن در عرف سياسي انحطاط گفته مي شود، هست. سازمانهاي اطلاعاتي و امنيتي در اين قبيل رژيم ها اگر هموار كننده راه اين انحرافات و آلودگيها نباشند حداقل در جريان آنها قرار مي گيرند.» (ص۱۱۰) هاشمي  همچنين در فراز ديگري ضمن پذيرش وجود شكنجه در ساواك، علت آن را در خطر بودن حيات و استقلال و تماميت ارضي كشور عنوان مي كند: «اگر محكوميت و اتهامي متوجه ساواك باشد، كه هست، در مقابله با عوامل براندازي نبوده، بلكه در ارتكاب به اعمالي بوده كه با استفاده از قدرت و خارج از وظايف خود انجام مي داده، والا شكنجه دادن، گرچه از نظر انساني و اخلاقي و وجداني و غيره محكوم و برخلاف موازين حقوق بشر است، ولي شيوه اي است كه اگر حيات و استقلال و تماميت ارضي مملكت در بين باشد، در تمام كشورها و جوامع به كار گرفته مي شود.» (ص۱۶۰)
بعد از طرح اين قبيل انتقادات جزئي، منوچهر  هاشمي  به تدريج زاويه اي را براي دفاع از عملكرد ساواك مي گشايد: «ساواك هم از درون همين جامعه اي كه به تصديق دوست و دشمن به فساد و بي قانوني و كژ روي هاي گوناگون آلوده بود، برخاسته بود؛ جامعه اي كه در آن فضيلت ها رنگ باخته بود و اعتبار اشخاص بر حسب ارقام مورد عمل در مقاطعه ها، معاملات خارجي، بساز و بفروشي، شهرك سازي و ده ها و صدها مورد مشابه سنجيده مي شد. در جامعه اي كه عزت يك مقاطعه كار بي سواد بر دهها قاضي و استاد دانشگاه و معلم و پزشك و افسر و امثالهم برتري داشت، چگونه مي توان انتظار داشت كه سازمان با قدرتي مثل ساواك، از همه آلودگيها و بيماريهاي جامعه به دور باشد.» (ص۱۶۸) منوچهر  هاشمي  سعي دارد اين گونه بنماياند كه ساواك در رنگ باختن فضيلت ها در جامعه، همچنين در حاكميت افراد بي سواد بر آن هيچ نقشي نداشته و بدترين شكنجه ها را بر منتقدان افراد بي سواد و به دور از فضائل انساني اعمال نمي كرده است.
مسئول اداره هشتم ساواك بعد از اين مقدمه چيني، اعضاي اين سازمان را كه صرفاً در خدمت قدرت فائق آمده بر ايران بعد از كودتاي ۲۸ مرداد و استبداد داخلي بودند خدمتگزاران وطن!؟ مي نامد: «بدتر از آن قضاوت آلوده به غرض و مقاصد خاص بود كه درباره اين خدمتگزاران وطن صورت گرفت و طي آن مرز حق و ناحق به هم آميخت و در چيرگي كينه و عداوت و مقاصد خائنانه سياسي و بالاخره غلبه هيجان كور بر خرد و منطق، كه از ويژگيهاي انقلاباتي از نوع انقلاب ايران است، از سازماني كه سهم قابل ملاحظه اي در حفظ استقلال و امنيت كشور در يكي از بحراني ترين ادوار تاريخ معاصر، به عهده داشت، يك گشتاپو يا كي جي بي ساخته شد.» (صص۷-۱۳۶) هرچند گشتاپو و كي جي بي نسبت به ساير ملتها ظلم بسياري روا داشته اند، اما در داخل كشور خودشان علي رغم داشتن چهره خشن به شدت حافظ منافع ملي بوده اند و از حقوق كشورشان در برابر ساير كشورها مراقبت مي كردند اما ساواك به اعتراف صريح جناب رئيس اداره هشتم در مقابل مردم ايران و در خدمت بيگانه بود: «ساواك بايد ضمن قدرداني از كمك هاي علمي  و فني كشورهاي ياد شده، در مواردي كه هدف هاي مشترك در بين بود با آنها همكاري مي كرد و در عين حال استقلال و هويت خود را حفظ مي نمود. نه اين كه تحت اراده چند مستشار آمريكايي كه در مواردي دانش و هوش و كارايي آنها به مراتب از كارمندان و افسران ايراني كمتر بود و عمدتاً ماموريت داشتند در راه منافع كشور خودشان انجام وظيفه بكنند، قرار گيرد. ولي اعتقاد بي چون و چراي مقامات بالاي مملكتي به كارايي هاي سيا و اينتليجنت سرويس بريتانيا، بيشتر مواقع موجب مي شد كه ابتكار عمل از ساواك سلب شود.» (صص۴-۴۰۳)
منوچهر  هاشمي  به اين ترتيب مي پذيرد در بعد مسائل اطلاعاتي و امنيتي نه از ديدگاه پهلويها و نه حاميان بيگانه آنها ساواك اعتباري نداشته و تشكيلات عريض و طويل آن صرفاً در خدمت سرويسهاي اطلاعاتي بيگانه بوده  است. آنچه به نظر مي رسد به عهده ساواك گذاشته مي شود آن هم با نظارت، آموزش و هدايت آنان، امور پليسي در امر سركوب مخالفان كودتاگران بوده است. نكته حائز اهميت اين كه در اين فراز نيز مسئول اداره هشتم حاضر نيست واقعيتي را كه موجب آشكار شدن ماهيت محمدرضا پهلوي مي شود، بيان دارد. به طور مسلم تنها كسي كه مي توانست به ساواك دستوري بدهد شخص شاه بود. هيچ مقام ديگري حدفاصل وي با ساواك نبود كه بتواند به آن امر و نهي كند. اما براي آن كه بي هويتي اعليحضرت!؟ در برابر بيگانگان مشخص نشود، در اين فراز ترجيح داده مي شود «مقامات بالاي مملكتي» عامل تبديل ساواك به مجري اهداف بيگانه ذكر شوند. اين گونه به نظر مي رسد كه دفاع از مفاسد سياسي، اقتصادي و اخلاقي دربار آن چنان با وجود عناصر ساواك عجين شده كه حتي سالها بعد از سرنگوني رژيم پهلوي توسط ملت ايران، هنوز نمي توانند سخني در تعارض با دربار (بربادرفته) به زبان آورند.
۳- ماهيت عناصر تشكيل دهنده ساواك: همان گونه كه اشاره شد در اين كتاب منوچهر  هاشمي  تلاش دارد قتل و خشونت را در ساواك به افسراني نسبت دهد كه از فرمانداري نظامي  به اين سازمان راه يافتند و طرفداري از آزادي و تز تعامل با جريانات سياسي و جوانان را مربوط به كساني قلمداد كند كه از ركن ۲ به آن منتقل شدند. از همين زاويه و از موضع يك فرد با سابقه در ركن ،۲ وي از اين كه نيروهاي طيف اول بر ساواك حاكم  شدند، تأسف مي خورد و مي گويد: «اعمال اين شيوه ها و ايجاد خفقان و سانسور و سلب آزادي از مردم و احزاب به صورت افراط و جلوگيري از فعاليت هاي معقول سياسي و اجتماعي بود كه به طور طبيعي، مردم به خصوص جوانها را به طرف عصيان مي كشانيد و بهانه به دست مخالفان داخلي و خارجي حكومت مي داد كه آن را رژيم سفاك و ضد حقوق بشر معرفي كنند. در حالي  كه اگر به مردم فرصت ابراز عقايد و اجازه تشكيل سازمانها و احزاب و اجتماعات داده مي شد، نه از عصيانها و خرابكاريها نشاني باقي مي ماند و نه فعالان  سياسي داخل و خارج كشور بهانه اي براي حمله به حكومت به دست مي آورند.» (ص۳-۴۰۳)
علي القاعده استنباط خواننده از اين اظهارنظر اين است كه اولاً آقاي منوچهر  هاشمي  و جرياني در ساواك موافق احقاق حقوق مردم بودند و به شكنجه و سركوب اعتقادي نداشتند. ثانياً جناح مقابل اين جريان آن چنان سبوعانه و جنايتكارانه حقوق اساسي مردم را نقض مي كردند كه رژيم پهلوي سفاك جلوه گر مي شد. ثالثاً امكان فعاليتهاي سياسي معقول مي توانسته به  وجود  آيد و ابراز عقايد و تشكيل اجتماعات هيچ گونه خطري!؟ نمي توانسته براي امنيت!! كشور داشته باشد. رابعاً ساواك بايد به نوعي عمل مي كرد كه حتي آثار جنايات فرمانداري نظامي  بعد از كودتاي ۲۸ مرداد را از بين مي برد و نظر مردم را نسبت به دولت كودتا عوض مي كرد: «تا بدين ترتيب هم نظر عامه مردم نسبت به رژيم و حاكميت كه بعد از واقعه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و رفتار نسبتاً خشن فرمانداري نظامي  قضاوت بدبينانه اي پيدا شده بود، تعديل شود و هم به تدريج الگوهاي دموكراسي با شرايطي، در كشور مورد عمل قرار بگيرد.» (صص۹-۱۱۸)
تا اين جاي بحث، رئيس ركن ۲ در لشكر لرستان و رئيس اداره هشتم ساواك مي پذيرد كه عده اي در ساواك سفاكانه عمل مي كردند و همه حقوق مشروع مردم را به بد ترين شكل نقض مي كردند. اكنون با استناد به مطالب «داوري» در مورد جناح ديگر كه ظاهراً طرفدار دمكراسي بوده اند!! تامل بيشتري مي كنيم تا ادعاي نويسنده را محك زنيم: «گرچه تعدادي از افراطيون اين حركت (مذهبي) در بعد از وقايع مرداد سال ۱۳۳۲ به مجازاتهاي سنگين رسيدند، ولي عدم قاطعيت كافي در قلع و قمع آنها و بالاتر از آن، اهميت ندادن به فعاليت هاي زيرزميني و پشت پرده اين گروه كه ظاهراً براي محدود كردن حركت هاي چپ نديده گرفته مي شد، در به وجود آمدن حوادث وحشت بار سالهاي بعد، يعني حادثه خرداد ۱۳۴۲ و سپس واقعه بهمن ۱۳۵۷ نقش عمده اي داشت. اصولاً به نظر من، كه نظر بسياري از افراد آگاه هم در مورد پيچيدگي و كيفيت بافت اجتماعي و ساختار سياسي ايران است، بازي دستگاه با جناح روحانيت اشتباه بود.» (ص۷۶)
اين طرفدار دمكراسي كه قبلاً سركوب فرمانداري نظامي  را غلط عنوان كرد و خواستار تصحيح و برطرف كردن تأثيرات آن در ميان مردم بود در اين فراز به يكباره ماهيت خود را روشن ساخته و از اين كه بعد از كودتا سركوب گسترده اي صورت نگرفته و جمعيت بيشتري قلع و قمع نشده اند آشكارا ابراز ناراحتي مي كند.
براي بيشتر روشن شدن ماهيت عناصري كه از ركن ۲ و فرمانداري نظامي جذب ساواك شدند بهتر است اولين رياست ساواك كه منوچهر  هاشمي  به وي ارادت ويژه اي دارد؛ «سپهبد بختيار به نظر من يكي از شجاع ترين و ميهن پرست ترين افسران ارتش بود» (ص۲۸۹) را به خوبي بشناسيم: «ماموران ساواك به وسيله موساد و سيا و «سازمان آمريكايي براي پيشرفت بين المللي» تربيت مي شدند... نخستين رئيس ساواك سپهبد تيمور بختيار بود كه به سنگدلي و لذت بردن از زجر دادن ديگران شهرت داشت. او درنده خوي وفاداري نبود...» (آخرين سفر شاه، ويليام شوكراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي، نشر البرز، چاپ چهارم، سال ،۶۹ ص۱۹۸)
همچنين در مورد قسي القلبي وي در كشتن افراد در سمت فرمانداري نظامي تهران آمده است: «سيف پور فاطمي: دكتر حسين فاطمي  چندي مخفي بود و بعد از آن كه دستگير شد، مريض بود. در داخل شهرباني يك عده اي از طرف اشرف و شاه مامور كشتن او شدند و در داخل شهرباني شعبان بي مخ او را با چاقو مجروح كرد به طوري كه مجبور شدند او را به بيمارستان بردند مدتي در بيمارستان بود و بعد از آن كه او را محاكمه كردند محاكمه اش هم كاملاً سري بود محكوم به اعدام شد و با حال تب  روي برانكارد او را اعدام كردند... و يكي از اشخاصي كه در زندان بود دكتر شايگان- [مي گفت] دكتر حسين فاطمي  را [تيمور] بختيار و نصيري همان طور كه روي برانكارد بود با سه تير از بين بردند». (تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي، مجموعه برنامه داستان انقلاب از راديو بي بي سي، به كوشش عمادالدين باقي، نشر تفكر، سال ،۷۳ ص۱۲۹) فردوست نيز روايتي مشابه ديگران درمورد تيمور بختيار دارد: «... (بعد از كودتاي ۲۸ مرداد) تيمور بلافاصله به دستور آمريكايي ها فرمانداري نظامي تهران را ايجاد كرد و قدرت واقعي را به دست گرفت... در مقام فرمانداري تهران بيدادها كرد و هر كس را كه آمريكا و انگليس و محمدرضا مي خواست از دم تيغ گذراند. توده اي ها را قلع و قمع كرد. فدائيان اسلام را به طرز فجيعي به جوخه اعدام تحويل داد. پادگان مركز ۲ زرهي را به يك شكنجه خانه تمام و كمال تبديل كرد و به جان دختران و زنان خرس انداخت.» (ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، حسين فردوست، انتشارات موسسه اطلاعات، ج،۱ ص۴۱۷) نكته جالب توجه اين كه رئيس اداره هشتم علي رغم انتقاد از جنايات تيمور بختيار در مقام فرمانداري نظامي  در تناقضي آشكار، از كسي كه به روايت همگان از شكنجه انسانها لذت مي برده و در درنده خويي زبانزد عام و خاص بوده است به عنوان «يكي از شجاع ترين و ميهن پرست ترين افسران ارتش» ياد مي كند. (ص۲۸۹) بنابراين از يك سو ارادت ويژه منوچهر  هاشمي  به تيمور بختيار و از سوي ديگر عملكرد وي در دوران تصدي اش در ركن ۲ به خوبي روشن مي سازد كه نمايش تفكيك نيروهاي ساواك به دو جريان درنده خو و نرمخو اصولاً مبنايي ندارد.
۴- ارتباطات ساواك با سرويسهاي بيگانه: با وجود رياست منوچهر  هاشمي  بر اداره هشتم ساواك كه مسئوليت مستقيمي  در اين زمينه داشته است، خواننده كتاب از چگونگي روابط پليس مخفي ايران با سيا، موساد، اينتليجنت سرويس، اطلاعاتي كسب نمي كند. به ويژه در مورد روابط گسترده با صهيونيستها، نويسنده كتاب «داوري» ترجيح مي دهد كاملاً سكوت كند و اطلاعاتي به خواننده ندهد. البته گاهي ترسيم برخي صحنه هاي برخورد با كارشناسان سيا به گونه اي صورت مي گيرد كه لبخند بر لب مي نشاند؛ زيرا آقاي منوچهر  هاشمي  به عنوان يك وطن پرست ظاهر مي شود و آمريكائيان را از حوزه رياست خود اخراج مي كند، اما اندكي بعد خواننده متوجه مي شود طرح استقرار جداگانه كارشناسان سيا به منظور عدم شناسايي آنها از سوي سرويسهاي شوروي بوده و ربطي به وطن پرستي!؟ مدعي نداشته است. به ويژه اين كه خود به ميزان باز بودن دست آمريكايي ها در ساواك به گونه اي اذعان دارد كه هيچ شأن و جايگاهي براي مسئولان آن باقي نمي ماند: «ارتشبد نصيري مرا به ايوان خانه دعوت كرد كه به طور خصوصي صحبت كنيم. وقتي تنها شديم بدون مقدمه گفت اعليحضرت امر فرمودند هر اطلاعي كه آمريكائي ها و انگليسي ها درباره مسائل جاسوسي و ضد جاسوسي مربوط به شوروي و كشورهاي اقمار و همچنين فعاليت كمونيست ها خواستند در اختيارشان بگذاريد... گفتم ما در چارچوب توافق و برنامه هاي مشتركي كه داريم همين كار را انجام مي دهيم... به علاوه بعضاً مواردي پيش مي آيد كه مقامات ايراني از جمله وزير امور خارجه يا وزير دربار و يا حتي اعليحضرت با مقامات اتحاد شوروي مذاكراتي درباره مسائل في مابين دو كشور، با تلفن انجام مي دهند كه شايد از لحاظ مصالح عاليه كشور صلاح نباشد نوار مذاكرات تلفني آنها در اختيار خارجيان قرار بگيرد... جوابي كه ارتشبد نصيري در مورد توضيحات مفصل من داد، بدين خلاصه بود كه «اوامر اعليحضرت بايد اجرا شود شما مسئول اين كار هستيد.من نمي خواهم از جزئيات مطلع شوم.» (صص۵  -(404 در حالي  كه ساواك كاملاً در خدمت آمريكايي ها، انگليسي ها و صهيونيستها قرار داشت اين تصوير كه رئيس اداره هشتم، كارشناسان آمريكايي را از اداره خود بيرون مي كند بيش از حد مضحك به نظر مي رسد، به ويژه آن كه منوچهر  هاشمي  حتي معترف است كه رياست ساواك نيز با نظر آمريكايي ها تعيين مي شده است (صص۷-۴۰۶) كه در ادامه بحث به آن خواهيم پرداخت.
همكاريهاي سرويسهاي بيگانه براي سركوب نيروهاي به زعم ساواك كمونيست ايران هرچند به هيچ وجه مورد اشاره منوچهر  هاشمي  قرار نمي گيرد، اما برخي آثار مربوط به محافل صهيونيستي به آن پرداخته اند، از جمله كانديداي ايپاك (AIPAC ) براي نخست وزيري رژيم آينده ايران، يعني آقاي سهراب سبحاني در كتاب خود مي نويسد: «همكاري اسرائيل و ايران تنها به مبارزه با دشمنان مشترك در خارج از مرزهاي آن دو كشور محدود نبود. در سالهاي اول ۱۹۷۰ كه مخالفت با برنامه هاي نوسازي شاه شدت گرفت سازمان موساد اطلاعات ارزنده اي از فعاليت پارتيزانها از جمله مجاهدين خلق كه با سازمان آزاديبخش فلسطين ارتباط داشتند در دسترس ساواك گذاشت و همكاري خود را با آن سازمان براي سركوب آنها اعلام داشت.» (توافق مصلحت آميز روابط ايران و اسرائيل، نوشته سهراب سبحاني، ترجمه ع. م شاپوريان، نشر كتاب، لس آنجلس، ،۱۹۸۹ صص۹-۱۷۸) مئير عزري سفير اسرائيل در ايران دوره پهلوي نيز در اين زمينه مي نويسد: «در ژوئيه ،۱۹۹۵ پيرو يادداشتها و يادنامه هايي كه از سرهنگ ابراهام تورجمان دريافت داشتم به گسترش روزافزون همكاريهاي پليس ايران و اسرائيل پي بردم... روزوليو، سرهنگ تورجمان را همراه سرهنگ دوم گيرئيل كهن، كارشناس نظامي در خرابكاري و مهندس جنگي به ايران فرستاده بود. روزوليو با چنين برنامه اي مي خواست بر آگاهيهاي افسران پليس ايران در رويدادهاي خرابكاري بيفزايد و شيوه هاي پيشرفته سازماندهي نيروها و كارزار را به آنان بياموزد... سي تن از ورزيده ترين آزمودگان پليس براي دوره اي ويژه به اسرائيل رفتند تا براي درگيري با گروههاي خرابكار كه رو به فزوني بودند آماده شوند... روزي ارتشبد نصيري از من خواست در نشست ويژه اي كه از افسران بلندپايه شهرباني برپا شده بود شركت كنم... ارتشبد نصيري در پي آن نشست از من خواست چند تن از افسران كاركشته پليس اسرائيل را كه در پيكار با خرابكاران آزموده شده اند به ايران بياورم.» (يادنامه، خاطرات مئير عزري، ترجمه ابراهام حاخالي، بيت المقدس، سال ۲۰۰۰ م، ص۱۴۶)در حالي  كه اطلاعاتي از اين دست، فراوان در اختيار محققين قرار دارد، منوچهر  هاشمي  در مورد كارهاي مشترك اسرائيل و ساواك از جمله راه اندازي يك راديو مشترك در خوزستان و... سكوت مي كند و كمترين اطلاعي به خواننده نمي دهد. به جاي آن، وي ترجيح مي دهد اطلاعات تكراري در مورد چگونه دستگيري مقربي را ارائه كند.

كتابخانه
استبداد دوران ناصرالدين شاه
م. شادخواست
003066.jpg
پيرنگ(جان مايه) رمان هاي تاريخي- چنانكه از نامش نيز پيداست- مبتني بر رويدادها و واقعيت هاي تاريخي است. در اين نوع از رمان ها، نويسنده مي كوشد داستان ها و رويدادهايي را كه از نظر تاريخ نگاران دور مانده يا چندان به آنها توجه نشده است، بازگو كند.
نويسنده رمان هاي تاريخي تنها در پي جريان سازي هاي متعارف ادبي يا التذاذ صوري خوانندگان نيست، بلكه هدف ديگري را دنبال مي كند و آن، آگاهي بخشي و روشن ساختن گوشه هاي تاريك دوره اي از تاريخ است. به عبارت ديگر، نويسنده رمان هاي تاريخي با تحقيق و تفحص در تاريخ، گفته ها، شنيده ها، خاطرات مشاهير، نويسندگان و شخصيت هاي تاريخي، وقايع و رويدادهايي را كه گرد زمان بر آنها نشسته اما مي تواند براي خوانندگان و تاريخ پژوهان مفيد باشد، در قالب داستان بازنويسي مي كند.
«ليلا دختر كنت در چاله سيلابي» يكي از اين داستان هاست كه در تاريخ معاصر ايران چنانكه بايد مورد توجه تاريخ نگاران قرار نگرفته است. خسرو معتضد - نويسنده رمان مذكور - با بازنويسي و تشريح وقايع و رخدادها، علاوه بر ارائه داستاني جذاب، دوره اي از تاريخ را نيز بررسي كرده است. اين كتاب در حقيقت، بهانه اي است تا سياهي ها و زشتي هاي عصر استبداد دوران ناصرالدين شاه قاجار و آنچه كه در آن دوران گذشته است، بازگو شود. ماجرا از اين قرار است: كنت ماجراجوي ايتاليايي- فرانسوي تبار كه از كشورش ايتاليا، رانده شده بود در قلمروي امپراتوري اتريش- مجارستان زندگي مي كرد.
ناصرالدين شاه در سفر دوم خود به فرنگستان، هنگامي كه وارد شهر وين شد و نظم و ترتيب افراد پليس را مشاهده كرد، از امپراتور اتريش درخواست كرد يكي از صاحب منصبان خود را براي تشكيل و تاسيس دارالخلافه تهران به ايران اعزام دارد.
او نيز «كنت دومونت فور» را به ايران فرستاد. ليلا- دختر كنت- به خاطر زيبايي خيره كننده اش نقل مجالس تهران شد و حوادثي عجيب و باورنكردني برايش روي داد كه زندگي اش را سياه و تباه كرد.
«ليلا دختر كنت...» توسط انتشارات عطايي در ۵۸۲صفحه با جلد گالينگور به قيمت ۶۲۰۰ تومان چاپ و روانه بازار كتاب شده است.

كتاب
انديشه
سخنگاه
سياست
شهرآرا
موسيقي
ورزش
|  انديشه  |  سخنگاه  |  سياست  |  كتاب  |  شهرآرا  |  موسيقي  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |