به بهانه سالروز درگذشت استاد شهريار
شاعر شور و مستي
ليلا سبزه علي
|
|
استاد سيد محمد حسين بهجت تبريزي، شاعر پرآوازه معاصر ايران است كه در شعر خود به «شهريار» تخلص مي كرده و با چيرگي تمام به زبانهاي «فارسي» و «تركي» شعر مي سروده است. نفوذ معنوي كلام شيرين اين شاعر از يك سو در همه جاي سرزمين پهناور ايران بر سراچه دل كوچك و بزرگ، زن و مرد، پير و جوان نشسته و هر ايراني غزلي، قطعه اي و يا لااقل بيتي از «شهريار» بر لوح خاطر خويش سپرده است و از سوي ديگر آوازه شهرت اين عاشق دلسوخته از فراسوي مرزهاي ايران به سرزمين هاي ديگر و بويژه كشورهاي ترك زبان رسيده و سخنان دلنشينش روشني بخش دل شيفتگان گشته و هر ترك زباني كه منظومه حيدرباباي او را شنيده منقلب گشته و بر روح لطيف و دل باصفا و هنري همتاي او آفرين گفته است.
شهريار كيست؟
نام او سيدمحمدحسين بهجت تبريزي است. در اوايل شعري «بهجت» تخلص مي كرد و بعداً دو بار با فال حافظ تخلص خواست كه دو بيت زير شاهد از ديوان حافظ آمد و خواجه تخلص او را «شهريار» تعيين كرد:
«چرخ سكه دولت به نام شهرياران زد
روم به شهر خود و شهريار خود باشم»
و شاعر ما «بهجت» را به «شهريار» تبديل كرد و به همان نام معروف شد.
وي فرزند يكي از وكلاي درجه اول تبريز و اهل علم و ادب آذربايجان به نام حاج ميرآقا خشكنابي در شهريور ماه ۱۲۸۳ شمسي (به روايتي ۱۲۸۵ شمسي) در تبريز ديده به جهان گشود.
شهريار شخصيتي روشن بين است و از اول زندگي به وسيله رويا هدايت مي شده است. دو خواب او كه در بچگي و اوايل جواني ديده معروف است: اولي خوابي است كه در ۱۳ سالگي موقعي كه با قافله از تبريز به سوي تهران حركت كرده بود در اولين منزل بين راه (قريه باسمنج) ديده است و شرح آن اين است كه شهريار در خواب مي بيند كه روي قله كوه ها طبل بزرگي مي كوبد و صداي آن طبل در اطراف و جوانب مي پيچد و به قدري صداي آن رعدآساست كه خودش نيز وحشت مي كند. اين خواب شهريار را مي توان به شهرتي كه پيدا كرده و بعدها هم بيشتر خواهد شد، تعبير كرد. خواب دوم را شهريار در ۱۹سالگي مي بيند و آن زماني است كه عشق اولي شهريار دوران آخري خود را طي مي كند . خواب مي بيند كه به زير آب رفته و در قعر استخر سنگي به دست شهريار مي افتد كه چون روي آب مي آيد ملاحظه مي كند كه آن سنگ گوهر درخشاني است كه دنيا چون آفتاب روشن مي كند و مي شنود كه از اطراف مي گويند شبچراغ راه يافته است. اين خواب شهريار هم بدين گونه تعبير شد كه معشوقه در اندك زماني از كف شهريار رفت. شاعر در منظومه «زفاف شاعر» شرح آن را به شعر گفته. در همان بهجت آباد تحول عارفانه اي براي شهريار دست مي دهد كه گوهر عشق و عرفان را در نتيجه آن تحول مي يابد.
شهريار در سالهاي آخر دوران تحصيل در رشته پزشكي به دام عشق نافرجامي گرفتار آمد و اين ناكامي موهبتي بود الهي كه آتش درون و سوز التهاب شاعر را شعله ور ساخت، تحولات دروني او را به فضاي معنوي ويژه اي كشانيد تا جايي كه از بند علائق رست و در سلك صاحبدلان درآمد و سروده هايش رنگ و بوي ديگري يافت.
استاد در سالهاي دفاع مقدس، هرگز سلاح قلم بر زمين ننهاد و رسالت هنر را فراموش نكرد، بلكه با چامه هاي پرشور، رزمندگان دلاور اسلام را تهييج مي كرد.
مقام معظم رهبري تعهد هنري «شهريار» را با ديدي گوهرشناسانه اين گونه زيبا و موجز بيان فرموده اند: «درخشانترين هنر شهريار آن است كه وظيفه تاريخي خود را شناخت و با همه وجود و به كمال خلوص به آن عمل كرد.»
شهريار از معدود شاعراني است كه قلم اش مرزها را شكست و انديشه هاي تابناكش از قله متواضع حيدربابا به پهن دشت جهان پركشيد.
استاد شهريار همانند يك مسلمان واقعي، اسلام را نه تنها دين اخلاق و وجدان كه دين سياست مي دانست و منتظر بود اسلام حاكميت را به دست بياورد. نخستين الفبايي كه شهريار ياد گرفت، الفبايي اسلامي و نخستين كتابي كه خواند قرآن بود. وي همه ويژگي هاي يك مسلمان را حمل مي كرد.
تأثير حافظ بر غزليات شهريار و عشق شهريار بر حافظ
يكي از بزرگترين نمايندگان غزل در ادبيات معاصر ايران است كه به نظر بعضي، بزرگترين آنان و ملقب به «حافظ ثاني» مي باشد.
وي در هيچ دوره از زندگي پرفراز و نشيبش از حافظ و روحانيت وي جدا نشد. تعلق خاطر شهريار نسبت به حافظ نه تنها در اشعارش بلكه در شخصيت، جهان بيني، طرز زندگي، علم و عرفانش قابل مشاهده است. او خود را به صورت شاگرد «مكتب عشق» استاد خود مي ديد و همواره در راه عرفان وي قدم برمي داشت. سراسر ديوان شهريار از علاقه و عشق به حافظ آكنده است.
لطف سخن شهريار در بيان ادراك هاي غريزي كه لازمه جواني است به حد اعلا مي رسد. شهريار با گنجينه پايان ناپذيري كه از لغات و مصطلحات و امثله اي كه پيش از هر عبارتي براي القاي احساس، همنواي دل عارف و عامي است، كلام خود را به نهايت تأثير و نفوذ مي رساند. در بيان اين عواطف شاعر درد خويش را بهانه مي جويد و تلخي پند را به شيريني كلمات و شور بيان مي زدايد. كمتر شاعري است كه اصطلاحات رايج به كارگيرد و ايهامي بديع بيافريند. دليري طبع و غناي انديشه و دستيابي شهريار به خزائن از مصطلحات روزمره براي بيان حال و هوايي كه در آن است وي را قادر ساخته تا فراتر از تمناهاي مادي و به سوي ملكوت، عالم عرفان و الهيات به پرواز درآيد. تمايل روحي شاعر به عشقي آسماني و ملهم از آيات قرآني، احاديث و روايات و اخبار عرفان و سير در معراج حكمت اشراق، وي را به سوي محبتي آسماني عروج مي دهد كه برازنده طبع باشكوه و هنر مجلل اوست.در خيل مشتاقان شعر، نام «استاد شهريار» كه كلام ذوق آفرينش ترجمان عالي ترين مضامين ناب بشري است، جلايي خاص دارد. او كه از نخستين دوره هاي شاعري و بروز طبع خداداد شعري اش كلامش مقبوليت عام يافت و در هر كوي و برزن شهرت شيدايي و قول غزلش ورد زبان صاحبدلان شد، بيگمان قدر و معرفتش بر اهل كمال مؤيد است. از ديدگاه او شعر مساوي با حيات انساني است و بي آن زندگي مساوي است با مرگ و عدم و باز بر اين باور است كه «... هنر تشعشعي است از ذات پاك الهي در نفوس بشر، كامل تر از همه اسمش وحي است كه مخصوص انبياست، يك كلاس پايين تر از آن اسمش الهام است كه مخصوص عرفاست، عارف ممكن است سخنش به نظم باشد كه به او شاعر مي گويند...»
نكته سنجان وادي ادب همه بر اين باورند كه شعر شهريار واجد همه خصوصيات شعري است. اما سخن شهريار آنگاه جهانگير مي شود كه با شهد عشق در هم مي آميزد در غير اين صورت از نظر او سخن از قالب هاي «نو و كهن» خاص قشريون ادبي است چرا كه: «چيزي كه مسلم است تنها تازگي كافي نيست كه چيزي را قبول خاطر همه سازد و در هر چيزي شرط اول خوبي و زيبايي است، بعد چيزهاي ديگر...»
رواني كلام و غزلش زماني بيشتر مورد توجه قرار مي گيرد كه از «عشق» مي گويد و اين حالت بي ترجمان را به رواني آب تفسير مي كند. بي دليل هم نيست كه خود را باقي و پاينده مي شمارد.
به حقيقت اين سير صعودي عاشقانه در باب خود استاد مصداق به عينه مي يابد، چرا كه از عشق مجاز و هوايي ره به ديار خلوتيان راز و مبرا از نياز مي برد و در غايت درد مي سرايد:
فرمانبر شيطان تن گر خواهي ام، معذور دار
من در قلوب عاشقان فرمانروايي مي كنم
اين عشق خاكي را كه روز از جان افلاكي جداست
شب، بال پرواز از بر عرش خدايي مي كنم
و چون پرورده دامان «عشق» است، جاي جاي سخنش آهنگ موزون و دلكش عشق را دارد و راز ماندگاري او و اشعار او همين نكته است. به همين خاطر كلام شهريار و دعوت او در همين سر لطيف نهفته است؛ كلام او تنها حديث نفس نيست. آرزو دارد كه «آيين محبت»، قانون ملت ها و دولت ها شود و در اين سودا مي سرايد:
شهريارا! اگر آيين محبت باشد
چه بهشتي و چه دنياي بهشت آييني
او از بي توجهي غربيان به اصطلاح متمدن كه در همه علوم وامدار مشرق زمين هستند، هم زبان با تالي خود- اقبال- است كه مي گويد:
سوز و ساز و درد و داغ از آسياست
هم شراب و هم اياغ از آسياست
عشق را ما دلبري آموختيم
شيوه آدمگري آموختيم
به همين دليل است كه نام او وجهه جهاني يافته است و حتي در سبك بيانش كه غالباً غزل است، لطف و صميميت موج مي زند. زبانش، زبان حال سرخوشان ديار دلدادگي است، لذا در ميان همه شاعران اين «كهن بوم و بر» به مقام شامخ حافظ ارادتي تام و تمام دارد و از او مدد مي طلبد:
اي زيارتگه رندان قلندر برخيز
توشه من همه در گوشه انبانه توست
همت اي پير كه كشكول گدايي در كف
رندم و حاجتم آن همت رندانه توست
و
اي گداي سر خوانت همه شاهان جهان
شهريار آمده دربان در خانه توست
پيام شهريار، پيام عشق و محبت است؛ عشقي همگاني كه دعوت به مهرباني و يكدلي و سرآمد همه امور است. بايد ايمان داشت كه نداي عاشقان هميشه باقي است و ديگر نواها را شوري و بقايي نيست:
افسون عشق باد و انفاس عاشقان
باقي هر آنچه ديديم، افسانه بود و واهي
و در حقيقت، هرگونه كمال و تكاملي از عشق ساخته است:
مكتب عشق بماناد و سيه حجره غم
كه در او بود، اگر كسب كمالي كرديم
و بر اين نكته واقف است كه سوز كلامش به دولت عشق و وابسته است:
تا هست تاج عشق توام بر سر، اي غزال
شيرين بود به شهر غزل، شهرياري ام
و سعادت هميشگي را از آن عاشقان صادق نفسي مي داند كه در ميدان وفاداري سر ارادت باخته اند:
هر كه سر باخت به چوگان وفا
گوي ميدان سعادت او برد
و اگرچه بر اين باور است كه سرانجام محبت، محنت است:
آخرش محنت جانكاه به چاه اندازد
هر كه چون ماه برافروخت، شب تار كسي
سود بازار محبت، همه آه سرد است
تا نكوشيد پي گرمي بازار كسي
اما چه باك كه باز بزرگي و عزت آن قابل قياس با هيچ پديده اي نيست:
من جرعه كش مفلس ميخانه عشقم
باشد كه به جامي نخرم كوكبه جسم
همه انسان ها وارث اين عشق «شوكت سوز» هستند. آخرين سخن به اهل زمانه از خامه تواناي شهريار شعر ايران اين است:
به حق آن خداوندي كه ما را
گهي شادي جزا بخشد، گه غم
بياييد از محبت اين جهان را
به خود جنت كنيم و آن جهان هم
خطاب شهريار، خطابي است جهاني، چرا كه سخن دل همه اهل معرفت است و چنان كه شنيديم، سخن شاگرد خواجه شيراز لطفي دگر دارد و شايسته است كه نام اين بزرگ استاد به بقاي همه عصرها و همه نسل ها پايدار بماند. پس:
بگذار شهريار به گردون زند سرير
كز خاك پاي خواجه شيرازش افسر است
طنز شهريار: در بررسي مجموعه طنزهاي استاد شهريار به همه گونه صور انديشه اي طنز برمي خوريم. طنز استاد شهريار دو بخش نظم و نثر است. نظم، بخش مهم طنز ايشان است. در اين حوزه وي از سرآمدان و چهره هاي برجسته معاصر است و به راستي استاد، توانمندي خود را به اثبات رسانده و پايگاه ارزشمندي در حوزه طنز به خود اختصاص داده است. استاد شهريار بنا به سنت طنزپردازان معاصر ايراني كه در اشعار طنز خود نام مستعار برمي گزينند، نام مستعار «قراضه» را برگزيد و غزلي هم به همين نام سرود اما تخلص «قراضه» را جز در يك شعر، در جايي ديگر به كار نبرده است. طنزهاي شهريار انتقادي، سياسي، تلخ و گزش آلود گاهي لطيف و شيرين بوده است و در آثاري هم به طور پراكنده، ابياتي را آورده كه از حافظ پيروي كرده. طنز انتقادي شهريار يكي از اقسام مهم شعري اوست. شهريار مانند بسياري ديگر از طنزسرايان امروز ستم هاي رفته بر ايران و مردمش را در جامه طنز انتقادي به زير سؤال برده و در عين حال، دردش را نيز گفته است.
مهمترين منظومه استاد
بي گمان آنچه اين ترك پارسي گوي را بر اريكه شهرياري شعر ايران نشانده است، تنها سروده هاي فارسي او نيست بلكه سهم منظومه «حيدربابا» نيز در اعتلاي نام و آوازه شهريار اگر بيش از سروده هاي ديگر او نباشد، بي هيچ گفت وگو، كمتر نيست. اين حيدربابا بود كه طنين آوازه او را تا دورترين آفاق گسترد و منزلتي اينسان بلند و بي مانند براي او فراهم آورد.
اگر شهريار نخستين سال هاي عمرش را در دامن حيدربابا نگذرانده بود، نه تنها به خلق منظومه بلند حيدربابا توفيق نمي يافت، بلكه بسياري از سروده هاي فارسي او نيز هرگز سروده نمي شد و يا از لطافت و دلنشيني بهره چنداني نمي يافت. از اين رو براي شناخت شعر شهريار بايد منظومه حيدربابا مورد تامل قرار گيرد.
او، شب را چنان بديع و سرشار از سكوت و ستاره و ماه و مهتاب ديده است كه تنها در روستا مي توان ديد. كوه و دشت و بهار و خزان و زمستان نيز دستمايه ذهن او براي خلق آثار گرانسنگ و ماندني قرار گرفته است. شهريار بدينسان نخستين جام هاي الهام را از چشمه ساران حيدربابا نوشيده است؛ همان چشمه ساراني كه او جريان زلال را به دعا مي خواهد:
اوزون گولسون، بولاخلارين آغلاسين (رويت خندان باد و چشمه سارانت گريان).
سرانجام استاد شهريار در روز يكشنبه ۲۷ شهريورماه ۱۳۶۷ در سن ۸۳سالگي در پي يك بيماري مزمن ريوي در بيمارستان مهر تهران دعوت حق را لبيك گفت. پيكر نحيف استاد سيد محمدحسين شهريار بهجت تبريزي در سرزمين سرخاب تبريز همان طوري كه خودش خواسته بود، در مقبره الشعراي تبريز كه مدفن بسياري از شعرا و هنرمندان آن ديار است به خاك سپرده شد.
شهر تبريز فرزند شاعرش را در آغوش كشيد.
|