دوشنبه ۲۷ شهريور ۱۳۸۵
درباره وجهي از آسيب شناسي روشنفكري ايراني
آنچه «ما» مي دانيم
004149.jpg
ناصر عابديني
اگرچه از ماجراي مواجهه قلمي دكتر سيدحسين نصر و دكتر سروش، يكي، دو هفته گذشته است، اما كيفيت اين مواجهه مي تواند با عنوان «آسيب شناسي روشنفكري ايراني» هنوز هم موضوع نقد و نظر باشد؛ چرا كه ماجراي سنت و مدرنيته در ايران هنوز بازار پررونقي دارد و هرچه به آن دامن زده شود، در واقع اسباب نقد و گفت وگو فراهم آمده است. مقاله حاضر ارائه ديدگاهي است درباره اين نوع آسيب شناسي.
برخي روشنفكران جامعه ما سالهاست تكرار مي كنند كه جامعه ما به دلايل تاريخي، فرهنگي و شايد عوامل ديگر آمادگي ابراز خشونت را دارد. اما شگفت اين جاست كه همانان با يكديگر به گونه اي سخن مي گويند و يكديگر را به گونه اي خطاب مي كنند كه به نوعي از خشونت دامن مي زنند
در فرانسه در ماه مه ۱۹۶۸ اين شعار سياسي در بين چپ گرايان رايج شد كه «بهتر است با سارتر غلط بينديشيم تا با آرون درست!» به نظر مي رسد اين جمله اوج تعصب گرايي را به شكل عيني در رويارويي با حقيقت نشان مي دهد.
ژان پل سارتر(۱۹۸۰-۱۹۰۵) و ريمون آرون (۱۹۸۳-۱۹۰۵) دو همكلاسي و دو متفكر هم عصر فرانسوي كه يكي(سارتر) منتقد وضع موجود بود و آن ديگري (آرون) مدافع آن. آرون استاد كرسي جامعه شناسي دانشگاه سوربن و سپس استاد در كولژدوفرانس بود و سارتر رمان نويس، منتقد ادبي و فيلسوفي اگزيستانسياليست. احتمالاً هريك از آن دو، درستي- نادرستي در انديشه خود داشتند و هيچ يك از اين لحاظ، مطلق نبودند. اما تعصب مي توانست هم عصران آنان از ارزيابي واقع بينانه انديشه هريك را محروم كند و جمله مطلع مقاله نشان آن تعصب است.
اينك بپردازيم به وضعيت خودمان: ما مي خواهيم از متفكران خود بياموزيم و هر كس كه سخني به حق مي گويد و نتيجه گيري اي منطقي مي كند آن را پذيرا باشيم و نمي خواهيم بگوييم «اگر با سروش غلط بينديشيم بهتر از آن است كه با نصر درست بينديشيم». در پيش گرفتن چنين رويه اي، در واقع اوج لجاجت در برابر پذيرش حقيقت است كه نه مقبوليت دارد و نه مشروعيت.
پرسش اين است كه چرا هنوز «عقلانيت انتقادي» ما، كه روشنفكران ما مدعي آن هستند، نتوانسته است «ادبيات انتقادي»، فارغ  از خشونت بيافريند؟
چرا هنوز بسياري از دانشمندان و متفكران و روشنفكران ما هنگامي كه رودررويي اي در باب انديشه صورت مي گيرد، اختيار از كف مي دهند و براي درهم شكستن شخصيت رقيب، چشم برهم مي نهند و در حق يكديگر الفاظ نامناسب به كار مي برند، افشاگري مي كنند و حوزه خصوصي يكديگر را نشانه مي روند تا با تحقير طرف مقابل، قوت انديشه اش را فرو كاهند؟
دكتر سروش سالهاست بر اين مرام پاي فشرده كه در دام مغالطه نقد «انديشمند» به جاي نقد «انديشه» فرو نغلتيم و انگيزه را به جاي انديشه نگيريم. اما خودش به جاي پرداختن به واكاوي انديشه هاي دكتر نصر و ارزيابي آنها به تصويرسازي از شخصيت وي دست مي زند تا او را از ميدان به در كند.
سروش هنگام نقد انديشه طرف مقابل، او را «ناآزموده»، «توهم گرا» مي نامد. با اين نحوه نقد كردن، چيزي نه به انديشمند طرف مقابلمان آموخته ايم و نه به ناظران اين نقد.
سروش مي گويد: .... «هنوز هم پاره اي از ناآزمودگان و سنت گرايان مي پندارند فلسفه اسلامي، اشرف و اصلح فلسفه هاي موجود است...» (شرق ۲۹/۵/۸۵). از فيلسوفي كه همواره يكي از آموزه هايش به جامعه ايراني آن بوده است كه فلسفيدن را نبايد با اخلاق، خلط كرد، انتظار نمي رفت كه در پرداختن به موضوع «فهم تجربه اسلام در دوران مدرن» و پاسخ منطقي دادن به طرف مقابل، سخني گويد كه نه شايسته مقام علمي اوست و نه شايسته مقام علمي طرف مقابلش.
سروش مي گويد: «بر خلاف پندار و كوشش سنت گرايان كه رجعتي خام و ناممكن به گذشته را خواستارند و البته آن را با جامه اي از الفاظ پرطمطراق مي پوشانند و سرحلقه آنان روزگاري در دفتر فرح پهلوي با تلسكوپ اشراق به دنبال امر قدسي در آسمان حكمت خالده مي گشت...» (شرق ۲۹/۵/۸۵) از سروش انتظار مي رود كه خود در رد و اثبات يك موضوع اولاً- فيلسوفي كند و ثانياً- از «هست هاي تاريخي»، «بايدها و نبايدهاي اخلاقي» را براي ارزيابي يك نظريه استخراج نكند و ثالثاً- خود نيز در دام بهره گيري از الفاظ پرطمطراق و جامه پوشي براي كلمات فرونغلتد. به راستي، «دفتر فرح پهلوي» و «تلسكوپ اشراق» و يا «پا گذاشتن به ميدان آوازه جويي» چه قوت منطقي اي براي رد «ايده جست وجوي امر قدسي» در «حكمت خالده» دارد؟ ممكن است از «قوت اخلاقي» براي ناموجه ساختن چهره انديشه ورز برخوردار باشد، اما مطمئناً از «قوت منطقي» برخوردار نيست و براي زايش نتيجه اي از جنس انديشه عقيم خواهد بود!
خوانندگان معمولي دكتر سروش كه از فلسفه قديم و جديد به اندازه ايشان اطلاعي ندارند، از ديد روش شناسي و فلسفه تحليلي به آن مي نگرند و توقع «وضوح مفهومي» به معناي ويتگنشتايني آن را دارند.
سروش مي پرسد «فعال كردن فلسفه قديم كه پيدا نيست چه معنا و چه مبنا و روش و فايده اي دارد؟» و سپس پاسخ مي دهد: «اينها همه الفاظ تهي و عبارات نينديشيده اي است...» (شرق ۲۹/۵/۸۵) آيا منظور بازتعريف سنت گرايان كنوني از فلسفه قديم است كه او اين مجموعه معارف را الفاظ تهي و عباراتي نينديشيده تلقي مي كند و يا منظور خود فلسفه قديم است كه چنين مشخصه اي دارد؟ يا منظور خود اين ادعا است؟
در هر صورت خواننده، اين سنت قديم فيلسوفان به ياد مي آورد كه براي رد فلسفه نيز بايد فيلسوفي كرد. اين كه اينها همه الفاظ تهي و عباراتي نينديشيده است، فيلسوفي كردن نيست.
به فرض، اگر ثابت شد كه همه آنها الفاظ پرند (تهي نيستند) و عباراتي انديشيده اند (و نه نينديشيده) آيا در اين صورت نمي توان آنها را به طور منطقي رد كرد؟ و به عبارتي ديگر آيا فقط هنگامي مي توانيم يك ايده و يا يك سنت فكري را رد كنيم كه بتوانيم ثابت كنيم كه دو مشخصه دارند: ۱- الفاظ آن تهي اند. ۲- عبارات آن نينديشيده اند؟
مطمئناً هم عالمان و هم فيلسوفان كه نظريه و افكارشان يا رد و يا تعديل شده است، اغلب با قوت فكر به ابراز نظر پرداخته اند اما ممكن است غلط انديشيده باشند اما از نينديشيدن، انديشه اي متولد نمي شود.
شايد بتوان ديدگاه اصلي دكتر نصر در باب دنياي مدرن و دين را با چند اصطلاح اساسي كه وي فراوان از آنها بهره مي برد بهتر فهم كرد. اين اصطلاحات عبارتند از: امر قدسي، معرفت قدسي، سنت، حكمت جاودان، دنياي مدرن، عقل كلي و عقل جزيي. از ديدگاه دكتر نصر «انسان هزاران سال بود كه مطابق با فرمان سنت زندگي مي كرد. اما در حدود پنج قرن است كه در غرب اتفاق ديگري رخ داده است. دوره رنسانس نشانه آغاز فرآيند دنيوي سازي مفرط معرفت و انسان بود. در اين دوره، خرد از منشأ وجوديش كه عقل كلي و وحي بود جدا شد. حكمت باستان كه براساس اصل قدسي سازي عقل كلي بنا گذارده شده بود به آرامي از سنت زنده غرب يعني مسيحيت جدا شد. سنت به معناي حقايق يا اصولي است كه داراي منشأ الهي بوده و بر بشر و در واقع بر كل قلمرو كيهاني وحي و الهام شده است. زيستن در جهان سنتي يعني تنفس در جهاني كه در آن آدمي به حقيقتي فراتر از خودش متصل است و اصول و حقايق را از آن دريافت مي كند.»
(اقتباس از كتاب معرفت و امر قدسي: دكتر نصر)
از طرف ديگر دكتر نصر اصولاً با روايت هاي مدرن از دين مخالف است فقط به اين دليل كه مخالف سنت است. نتيجه آن مي شود كه هر چيزي كه ضد سنت است باطل است. اگر چنين قطعيتي در ابراز صحت و سقم يك نظريه وجود دارد بايد آن نظريه تماماً شفاف باشد و جزئياتش به خوبي تعريف شود. دكتر نصر حتي انسان مدرن را در ضديت با سنت تعريف مي كند: «انسان مدرن، افكارش پر از مفاهيم ضد سنت و اعمالش خالي از امر قدسي است.» (شرق ۲۵/۵/۸۵)
از جناب دكتر نصر انتظار مي رود از آنجا كه سخت پيرو سنت است همچون الگوهاي سنتي فكري اي كه به آنان علاقه مند است از خود، نرمش براي يك گفت وگوي ثمربخش با رعايت موازين اخلاقي را نشان دهد و با پرهيز از اتهام بي خبري به ديگران براي آنان نيز همچون خود، خردمندي و قوه تمييز قايل شود. از اين نوع الگوهاي سنتي مورد علاقه دكتر نصر مي توان به نشست و گفت وگوي بوعلي سينا و ابوسعيد ابوالخير نام برد كه هريك ديگري را در كمال انصاف توصيف كرد و يا گفت وگوي ابوريحان بيروني و بوعلي سينا.
سنت گرايان بايد آن بخش از عناصر متشكله سنت را كه مقوم و توجيه كننده انواع نابرابري هاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي است از آن جدا و روشن كنند و امر قدسي و معرفت قدسي و حكمت خالده را فقط در روايت خوشايند و آرامش بخش از گذشتگان به ويژه بزرگان معرفت، جست وجو نكنند، بلكه بايد آن را در تاريخ عيني زندگي مردم كوچه و بازار نيز ببينند و بكاوند. در واقع نگرش بدين شكل به سنت، نگرشي «نخبه گرايانه» است كه در آن مردم عادي كم و بيش كنار گذاشته شده اند.
برخي روشنفكران جامعه ما سالهاست تكرار مي كنند كه جامعه ما به دلايل تاريخي، فرهنگي و شايد عوامل ديگر آمادگي ابراز خشونت را دارد. اما شگفت اين جاست كه همانان با يكديگر به گونه اي سخن مي گويند و يكديگر را به گونه اي خطاب مي كنند كه به نوعي از خشونت دامن مي زنند.
روشنفكران بايد با تأمل در مسئوليت خود به عنوان متفكر و منتقد (چه در باره جامعه خود و چه در باره دنياي مدرن) راه و رسم گفت وگوي منطقي فارغ از جدال برد- باخت را تعليم دهند.
مخاطبان ايراني به متفكراني دلخوش كرده اند و اميد بسته اند كه «دغدغه اي استعلايي» جهت رويارويي با پديده اي مهم به نام «دنياي مدرن» و تنظيم رابطه آن با «دنياي سنتي» به ويژه «دين» را دارند.

تازه هاي انديشه
004152.jpg
بررسي تاريخي يهوديت
ايزيدور اپستاين، ترجمه بهزاد سالكي، انتشارات موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران، ۲۰۰۰ نسخه، ۴۳۰ صفحه
اين كتاب تاريخ حيات يهوديان نيست، همچنين شرح و گزارش كمك هاي قوم يهود به تمدن و پيشرفت بشري هم نيست، بلكه اساسا به بررسي يهوديت به عنوان شيوه ديني و متمايزي از حيات علاقه مند است كه مي كوشد آن را در پس زمينه چهار هزار سال تاريخ يهود از زمان تأليف كتاب مقدس تا تأسيس رژيم اسرائيل ارائه كند. كتاب با مهاجرت ابراهيم، بنيانگذار ملت يهود، از اوركلده آغاز مي شود و با جستجوي خاستگاه، رشد و گسترش دائم يهوديت، باورها و تعاليم اخلاقي و ديني آن، اميدها، آرزوها و ايده آل هاي آن، بررسي خود را ادامه مي دهد.
اين كتاب همچنين درباره جنبش ها و تأثيرات مذهبي اي كه به شكل گرفتن دين يهود در جلوه هاي متنوع آن كمك كرده اند بحث مي كند و به توصيف مسامحه هايي مي پردازد كه رشته اي متوالي از انبياء، قانونگذاران، كاهنان، مزاميرنويسان، حكيمان، ربي ها، فيلسوفان و عارفان به سهم خود انجام داده اند كه بر اساس آن يهوديت به صورت آنچه كه امروزه هست درآمده است. كتاب حاضر از بيست و يك فصل تشكيل شده است.
004146.jpg
گريز از روشنگري
هگل و فلسفه مدرن، علي مرادخاني، انتشارات مهر نيوشا، ۱۰۰۰ نسخه، ۳۰۰۰ صفحه
پرسش از ماهيت تاريخ فلسفه در سنت فلسفي آلمان در اسلاف هگل مورد اقبال جدي واقع شد. اما برآيند ملاحظه تاريخي فلسفه در نظام فكري هگل آرام گرفت. او تاريخ فلسفه را عين فلسفه و بلكه علم فلسفه ديد و با نظر در تاريخ فلسفه بر آن شد كه با تأسيس منطق تازه اي، فكر و فرهنگ غرب را از چنبر نگاه گسيخته عصر روشنگري خارج نموده و گذشته غرب را به اكنون آن فراخواند و جمعي بين جدال قديم و جديد به دست دهد.
با اين نگاه است كه هگل تذكر به سنت را در تعاطي به فلسفه ضروري مي داند. شايد از اين حيث راه هگل براي آنان كه افتاده در تقابل سنت و مدرنيته اند درس آموز باشد. كتاب حاضر چهارمين كتاب از مجموعه مطالعات غربي و درباره انديشه هاي هگل است. در اين كتاب سعي شده تا از منظري نقادانه و توصيفي، آفاق فكري اين فيلسوف آلماني و همچنين ارتباط فكري وي با فلاسفه گذشته هم دوره و بعد از وي از جمله كانت، اسپينوزا، دكارت و فيخته مورد مداقه قرار گيرد. مجموعه حاضر، شرح ماجراي پرسش از چيستي تاريخ فلسفه با تحليلي از ديباچه هگل بر درس گفتارهاي تاريخ فلسفه است. گزارش احوال و آراء فلاسفه در آثار گذشتگان دست كم از زمان ارسطو در سنت ادبيات فلسفي به صورت هاي مختلفي مورد توجه بوده است. البته آثاري از اين دست گاه صبغه مناظره اي به خود گرفته و جانب راي فلسفي خاصي را نگه داشته اند و گاه نيز به نقل آراء و افكار در قالب توصيف پرداخته اند. اما توجه تاريخي به فلسفه، مسئله اي مستحدث و فرع بر ظهور تفكر تاريخي در دوره مدرن است. تقابلي كه بين انسان و طبيعت در فلسفه دوره مدرن پيدا شد راه به پرسش از چيستي تاريخ برد.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
شهرآرا
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |