اميررضا ثابت پي
امام حسن- عليه السلام- دوران پنج ساله خلافت پدر را در حالي به نظاره نشسته بود كه امير المؤمنين(ع) آن را به دفع فتنه هايي كه پيامبر اعظم پيش از آن از آنها با عنوان فتنه ناكثين، قاسطين و مارقين ياد كرده بود مي پرداخت. فتنه قاسطين اما به دوران خلافت امام حسن(ع) نيز كشيده شد. يعني دوراني كه بايد مهم ترين بخش حيات سياسي امام را در آن جست وجو كرد و به صورت مشخص در پيمان صلحي كه حضرت(ع) در سال چهل و يكم هجري كه بعداً به عام سنت و جماعت مشهور گرديد با معاويه برقرار ساخت.
چرا امام تن به صلح با معاويه داد؟ مگر شيعيان امير المؤمنين(ع) همراه امام نبودند؟ آيا هيچ راهي براي گريز از صلح نبود؟ چرا همان كاري را كه پس از آن امام حسين- عليه السلام- انجام داد- يعني قيام عليه ظلم و جور- امام حسن(ع) انجام نداد؟ آيا تعداد ياران امام حسن(ع) از ياران برادرش در سال شصت و يكم هجري يعني درست بيست سال بعد كمتر بود؟... اين مقاله علاوه بر پاسخ گويي به اين سؤالات و شبهاتي كه احتمالاً پيرامون اين حادثه تاريخي مطرح است، زمينه هايي را كه به تحميل پيمان صلح به امام حسن(ع) منجر گرديد مي كاود.
نامش را نبي اعظم(ص) به الهام الهي حسن نهاده بود، پدرش امير المؤمنين و پيشواي پرهيزگاران و مادرش سرور زنان اهل بهشت، چنانچه خودش به روايت نبوي، سرور جوانان اهل بهشت بود.
امام حسن(ع)، تنها از نظر علم و تقوا و عبادت و زهد مشهور نبود، بلكه مردمان بيشتر او را به بذل و بخشش و دستگيري از بيچارگان و درماندگان مي شناختند.
امام حسن(ع) پس از شهادت امير مؤمنان(ع) به دست خوارج در رمضان سال چهلم هجري، به امامت مسلمانان رسيد. پس از پدر، مسلمانان با وي به عنوان خليفه بيعت كردند كه البته همچنانكه بيعت مسلمانان با علي(ع) مورد پذيرش رهبر شاميان يعني معاويه قرار نگرفته بود و با تحريك و به راه انداختن جنگ جمل به صورت غيرمستقيم و فرماندهي جنگ صفين به صورت مستقيم، اين عدم پذيرش را نشان داده بود، بيعت با حسن(ع) را نيز نپذيرفت و حسن را به جنگ طلبيد؛ جنگي كه به قول او در صفين نيمه كاره رها شده بود.
مهم ترين دوره حيات سياسي امام حسن(ع) را بايد در سال چهل و يكم هجري يعني سالي كه بعداً به سال سنت و جماعت معروف شد جست وجو كرد. چرا امام (ع) با معاويه صلح كرد؟ آيا راهي براي گريز از صلح نبود؟ مگر شيعيان امير المؤمنين(ع) با امام حسن بيعت نكرده بودند؟ چرا همان كاري را كه بعداً امام حسين(ع) انجام داد يعني قيام عليه ظلم و جور، امام حسن(ع) انجام نداد؟ مگر تعداد ياران امام حسن(ع) از ياران برادرش در سال شصت و يكم هجري يعني بيست سال بعد كمتر بود؟
اينها بخشي از سؤالاتي است كه اين دوره از زندگي اجتماعي – سياسي امام حسن(ع) برانگيزاننده آنهاست. قبل از پرداختن به سؤالات مطرح شده بايد به چند نكته به عنوان مقدمه اشاره نمود.
علاوه بر شجاعت در ميادين رزم، امام هرگز در بيان حق و دفاع از حريم ولايت نرمشي از خويش بروز نمي داد. او علناً از معاويه انتقاد مي كرد و سوابق و گذشته ننگين معاويه به خصوص و بني اميه به صورت عموم را فاش مي ساخت. مناظرات مهيج و كوبنده حضرت با معاويه و ياران او مانند عمروعاص، عتبه بن ابي سفيان، وليد بن عقبه، مغيره بن شعبه و مروان بن حكم اين امر را به خوبي روشن مي سازد. ابن ابي الحديد نقل مي كند: پس از شهادت اميرالمومنين(ع) و صلح امام حسن(ع) با معاويه، خوارج تمام نيروي خويش را مصروف قيام عليه معاويه ساختند. از كوفه به معاويه خبر رسيد كه حوثره اسدي از امراي خوارج، سپاهي از مردم كوفه فراهم آورده و آماده قيام برضد اوست. معاويه به جهت سركوب قيام و به اين علت كه به ديگران ثابت نمايد حسن مطيع و منتقاد اوست به آن حضرت كه از كوفه خارج گرديده بود و راه مدينه را پيش گرفته بود پيغام فرستاد تا ابتدا شورش حوثره اسدي را سركوب نمايد و سپس به راه خويش به سوي مدينه ادامه دهد. پاسخ امام علاوه بر اين كه شجاعت او را نمايان مي سازد، ماهيت رسواي معاويه را بيش از پيش هويدا مي سازد. امام- عليه السلام- در پاسخ به او چنين فرمودند: من براي حفظ جان مسلمانان دست از تو كشيدم و اين دليل نمي شود تا از جانب تو با ديگران بجنگم و اگر قرار به جنگ باشد، پيش از هر كس بايد با تو بجنگم، چه كه جنگ با تو اولي از جنگ با خوارج است.(1)
اما اين كه چرا امام صلح را بر جنگ ترجيح دادند، مستلزم بررسي اوضاع و شرايط آن روز جامعه اسلامي است. ابتدا بايد به اين نكته مهم توجه نمود كه از ديدگاه فقه اسلامي جهاد و جنگ يك امر خشك و غيرانعطاف پذير نيست كه تحت هيچ شرايطي نتوان آن را ترك جست، بلكه مشروط به عوامل و زمينه هاي گوناگوني است. نگاهي هر چند گذرا به وضعيت كشور اسلامي در سال چهل و يكم هجري اين را به خوبي نشان مي دهد كه چنين عوامل و زمينه هايي به هيچ وجه وجود نداشته است. به لحاظ عوامل خارجي، جنگ داخلي مسلمانان به سود آنان نبود،زيرا امپراتوري روم شرقي كه ضربات سختي از مسلمانان خورده بود، همواره دنبال فرصتي مي گشت تا ضربت مؤثري بر پيكر اسلام وارد كند و خود را از نفوذ روز افزون اسلام رهايي بخشد. هنگامي كه گزارش جنگ معاويه و امام حسن به (ع) امپراطور روم شرقي (بيزانس) كه در قسطنطنيه آن روز و استانبول فعلي مستقر بود رسيد، جلسه اي را با مشاوران سياسي- نظامي خويش ترتيب داد و از آنان نظرخواهي كرد.
آنان همگي متفق القول به اين نتيجه رسيدند كه با سپاهي عظيم به كشور اسلامي حمله كنند و از فرصت به دست آمده نهايت بهره برداري را كرده و انتقام خود را از مسلمانان بگيرند. يعقوبي، مورخ مشهور مسلمان مي نويسد: هنگام بازگشت معاويه به شام، پس از صلح با حسن، به وي گزارش رسيد كه امپراطور روم با سپاه منظم و بزرگ و به منظور حمله به كشور اسلامي از قسطنطنيه حركت كرده است. معاويه نيز كه قدرت مقابله با چنين سپاه بزرگي را نداشت، با آنان صلح كرد و در ضمن بستن پيمان متعهد شد مبلغ صد هزار دينار از نوع زرسرخ به عنوان غرامت حركت سپاه روم به آنان بپردازند.(2)
اين سند تاريخي به خوبي نشان مي دهد دشمن همواره مترصد فرصت هايي است تا با استفاده از آن به كشور اسلامي ضربه بزند. براي مردم فرقي نمي كرد حسن در اين جنگ داخلي پيروز مي شود يا معاويه، چرا كه از ديد آنها ميان حسن و معاويه فرقي نبود و هر دوي آنان مسلمان بودند و به دنبال گسترش حوزه امپراطوري اسلام. عقل سليم حكم مي كرد حال كه معاويه حاضر به فرمانبرداري از امام نيست و نگران از ميان رفتن تمامي دستاوردهاي اسلام نمي باشد، امام(ع) چاره جويي كرده و فعلاً پرونده اين اختلاف داخلي را ببندد. به لحاظ عواملي كه از داخل، يعني داخل سپاه امام حسن(ع)، آنها را تهديد مي نمود مي توان به چند عامل اشاره نمود:
اولين عامل خستگي ياران امام حسن بود. هم خستگي روحي و هم خستگي جسمي، زيرا ياران امام حسن همان ياران اميرالمومنين بودند كه پنج سال را در ركاب آن حضرت به جنگ پرداخته بودند و هرگز اسلحه خود را به زمين نگذارده بودند مگر به جهت تمهيد براي جنگي ديگر. ابوالفرج اصفهاني در مقاتل الطالبيين نقل مي كند: هنگامي كه خبر حركت سپاه معاويه به امام حسن رسيد، دستور داد تا مردم را در مسجد گرد آورند. آن گاه خطبه اي آغاز كرد و پس از اشاره به بسيج نيروهاي معاويه، مردم را به جهاد درراه خدا و ايستادگي در مبارزه با پيروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداكاري و تحمل و دشواري ها را گوشزد كرد. پس از پايان خطبه مهيج حضرت، همه سكوت كردند و كسي سخنان حضرت را تأييد نكرد! اين صحنه آنقدر اسف انگيز و تكان دهنده بود كه يكي از ياران دلير و شجاع اميرمومنان حسن عليه السلام كه در مجلس حضور داشت، مردم را به جهت اين سستي به شدت توبيخ كرد و آنان را قهرماناني دروغين و مردمي ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت كرد در ركاب امام براي جنگ با شاميان آماده گردند. (3)
عامل ديگري كه آن را نيز مي توان از عوامل داخلي پديد آمدن شرايط و زمينه هاي پذيرش صلح از سوي امام به شمار آورد، ناهماهنگي و تشتت عناصر و مؤلفه هاي تشكيل دهنده سپاه امام است. شيخ مفيد(ره) در الارشاد مي نويسد: عراقيان بسيار كند و بي علاقه براي جنگ آماده شدند و سپاهي كه امام حسن(ع) بسيج نمود، از گروههاي مختلفي تشكيل مي شد كه عبارت بودند از: 1- شيعيان و طرفداران امام علي(ع) 2- خوارج كه از هر وسيله اي براي جنگ با معاويه بهره مي جستند و شركت آنان در صفوف سپاهيان امام به خاطر دشمني با معاويه بود نه دوستي با حسن 3- افراد سودجو و دنياپرست كه به طمع منافع مادي در سپاه امام - عليه السلام- داخل شده بودند۴- افراد دو دل و شكاك كه شخصيت بزرگي مانند امام حسن- عليه السلام- در نظر آنان چندان بر معاويه ترجيح نداشت 5- و بالاخره گروهي كه نه به خاطر دين بلكه از روي تعصب عشيره اي و صرفاً به پيروي از رئيس قبيله خود براي جنگ حاضر شده بودند. (4) در مقابل، سپاه معاويه را سرسپردگان حقيقي معاويه تشكيل مي دادند؛ كساني كه معاويه را نماينده راستين اسلام و خال المؤمنين مي دانستند و حتي حاضر بودند تا در راستاي اجراي اوامر او نماز جمعه را در روز چهارشنبه اقامه نمايند.
البته نمي توان از خستگي، پراكندگي و تشتت مردم اهل عراق به عنوان تنها عوامل تحميل صلح بر امام نام برد؛ چرا كه اصولاً مردم عراق مردمي ناپيمان و متلوّن بودند و هرگز به پيمان و عهدي كه با ديگران مي بستند استوار نبودند. بنابراين كاملاً منطقي مي نمود امام از آنان درباره جنگ پرسش نمايد، چه اين كه حتي اگر در آنان اعلام آمادگي براي جهاد مي نمودند باز اعتمادي بر سخن آنان نبود.
امام نه تنها نمي توانست به مردم عراق اعتماد نمايد، بلكه حوادث بعدي نشان داد ايشان حتي به فرماندهان ارشد سپاه خويش نيز نمي توانسته است اعتمادي داشته باشد. امام پس از آن كه كوفه را به قصد جنگ با معاويه ترك گفت، عبيدالله بن عباس را با دوازده هزار نفر از سپاهيان، به عنوان طلايه سپاه گسيل داشت و قيس بن سعد و سعيد بن قيس را نيز به عنوان مشاور و جانشين همراه وي گردانيد تا اگر اتفاقي براي ابن عباس افتاد هريك از آن دو جانشين وي گردند. از حركت سپاه عبيدالله بن عباس پسرعموي امام چيزي نگذشته بود كه به امام گزارش رسيد عبيدالله با دريافت يك ميليون درهم از معاويه شبانه همراه هشت هزار نفر به وي ملحق شده است. (5)
خيانت عبيدالله در آن شرايط بحراني ضربه شديدي را به روحيه سپاه امام وارد ساخت. امام دستور داد تا قيس بن سعد كه مردي كاردان، با ايمان و از شيعيان امام بود فرماندهي طلايه سپاه را برعهده گيرد. سپس معاويه به وسيله عناصر تبليغاتي خويش شايع نمود كه ابن سعد با وي سازش نموده است، او در ميان سپاه قيس نيز شايع نمود حسن با او پيمان صلح امضا كرده است. معاويه به اين اكتفا نكرد. چند تن از معتمدان كه در ميان مردم به خوش نامي شهره بودند به ديدار امام فرستاد. آنان در مدائن به ديدار امام شتافتند و پس از ملاقات با امام، هنگامي كه از خيمه امام خارج شدند در ميان مردم فرياد زدند: خداوند به وسيله فرزند پيامبر فتنه را خوابانيد و آتش جنگ را خاموش ساخت. حسن بن علي با معاويه صلح كرد و خون مردم را حفظ نمود. مردم نيز كه به سخنان آنان اعتماد داشتند، حرف ايشان را باور كردند. عده اي نيز كه انگيزه اي جز كسب اموال و غنائم جنگي نداشتند به خيمه امام يورش بردند و آنچه را كه در خيمه يافتند به غارت بردند. عده اي ديگر فرياد مي زدند: اين مرد، ما را به معاويه فروخت و مسلمانان را ذليل ساخت!
از اين حركات و سخنان مي توان به خوبي ميزان مظلوميت امام را حدس زد. امام شبانه راهي قريه اي به نام ساباط كه در نزديكي مدائن بود شد، اما در بين راه به وسيله يكي از خوارج كه به قصد انتقام از امام كمين كرده بود زخمي و مجروح شد و از آنجا كه دچار ضعف و خونريزي شديد شده بود به وسيله ياران و وفاداران خويش راهي مدائن شد. امام در اين شرايط كه نيروي نظامي خويش را به كلي از دست داده بود پيشنهاد معاويه را پذيرفت. در واقع مي توان اذعان داشت: امام مجبور به پذيرش پيشنهاد معاويه شد و ديگر راهي به جز پذيرش اين پيشنهاد براي ايشان باقي نماند. امام خود در پاسخ به كسي كه به ايشان به جهت پذيرش صلح اعتراض مي كرد، چنين پاسخ مي دهد: من به اين علت حكومت و زمامداري را به معاويه واگذار كردم كه اعوان و انصاري براي جنگ با وي نداشتم. اگر ياراني داشتم شبانه روز با او مي جنگيدم تا كار يكسره شود. من كوفيان را خوب مي شناسم و بارها آنها را امتحان كرده ام. آنها مردمان فاسدي هستند كه اصلاح نخواهند شد، نه وفادارند، نه به تعهدات و پيمانهاي خود پايبندند و نه دو نفر با هم موافقند. برحسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه مي كنند، ولي عملاً با دشمنان ما همراهند.... اگر ياراني داشتم كه در جنگ با دشمنان خدا با من همكاري مي كردند، هرگز خلافت را به معاويه واگذار نمي كردم، زيرا خلافت بر بني اميه حرام است .(6)
بنابراين مي توان به اين نتيجه رسيد كه هرگز زمينه ها و شرايط جهاد با دشمنان خدا و رسولش براي امام مهيا نشده است تا امكان اين گونه پرسشها كه امام چرا جهاد نكرد؟ چرا صلح كرد؟ چرا امام حسين قيام كرد؟ فراهم آيد. معاويه در اولين سخنراني خود كه در مسجد كوفه ايراد كرده است دقيقاً به اهداف خود در جنگ با امام اشاره مي كند، اندك توجهي در سخنان وي مي تواند ماهيت اهداف وي و نوع تفكر و ديد وي نسبت به مسائل آن روز جهان اسلام را آشكار سازد. من به خاطر اين با شما نجنگيدم كه نماز و حج به جا آوريد و زكات بپردازد! چون مي دانم كه اينها را انجام مي دهيد، بلكه براي اين با شما جنگيدم كه شما را مطيع خود ساخته و بر شما حكومت كنم. آنگاه گفت: آگاه باشيد كه هر شرط و پيماني كه با حسن بسته ام زير پاي من است و هيچ گونه ارزشي ندارد .(7)
امام پس از اين جريان راهي مدينه شد و تا سال پنجاه هجري كه به توطئه معاويه به شهادت رسيد در مدينه و در جوار حرم رسول خدا(ص) گذرانيد. امام در بيست و هشتم صفر سال پنجاهم هجري به شهادت رسيد.