سيري درتاريخ زندگي امام صادق(ع)
حجت ششم
|
|
طرح: علي مريخي
محمدرستم آبادي
در سال 114ق، امام محمد باقر(ع) توسط هشام مسموم شد و به شهادت رسيد و امام صادق(ع) رهبري تشيع را به عهده گرفت. امام ششم(ع) نيز با توجه به فرصت به دست آمده همان سياست پدر را در پيش گرفت و به تحكيم مباني تشيع پرداخت تا جايي كه مكتب شيعي به عنوان مكتب جعفري شهرت پيدا كرد.
نيمه اول دوران امامت امام صادق(ع)، بهترين دوران رهبري تشيع جهت بسط افكار و انديشه هاي شيعي است. اين مدت 22ساله، كه از اواسط حكومت هشام تا ابتداي حكومت عباسيان به طول انجاميد، فرصتي مناسب براي شيعه بود. بعد از مرگ هشام (125.ق) حكومت به وليد بن يزيد بن عبدالملك رسيد. سبك سري او به حدي بود كه روزي قرآن را گشود و با ديدن آيه و استفتحوا و خاب كل جبار عنيد. من ورائه جهنم و يسقي من ماء صديد ؛(1) قرآن را هدف قرار داد و به سوي آن تيراندازي كرد.(2)
حكومت وليد بيش از يك سال دوام نياورد و تا سال 132ق، سه خليفه ديگر به قدرت رسيدند كه مروان آخرين آنها بود و سرانجام، حكومت امويان ساقط شد و ابوعباس، حكومت عباسيان را بنيان نهاد. در اين دوره به دليل فساد داخلي بني اميه و جنگ قدرت، امام صادق(ع) با آرامشي خاص به تبيين مباني مكتب اهل بيت پرداخت. جهاد فكري امام(ع) چنان موج آفريد كه 4000 نفر پاي درس ايشان مي نشستند و از وي روايت مي كردند و اينها كساني هستند كه شناسايي شده و اسامي آنها جمع آوري شده است.(3) امام(ع) غير از تربيت فقيه و راوي و مورخ، متكلماني را تربيت كرد كه با صاحبان مكاتب ديگر در حضور امام به مناظره مي نشستند كه مهم ترين آنها عبارت بودند از: حمران بن اعين، محمدبن نعمان، هشام بن سالم .(4)
امام صادق(ع) در اين دوره به بسط تفكر شيعي پرداخت و مباني انديشه امامت را براي مردم بيان كرد.(5) تفكر شيعي چنان گسترده شده بود كه در اقصي نقاط جهان اسلام، شيعيان اظهار وجود مي كردند.
امام(ع) آشكارا بر تحريم همكاري با حكومت هاي ستمگر تأكيد مي كرد و مي فرمود: همكاري با واليان ستمگر و كارگزاران آنها از رئيس تا دون پايه ترين آنها حرام است. كار براي آنها حرام است؛ كسب با آنها حرام است؛ همكار آنها به عذاب الهي مبتلا مي شود، چه كم و چه بسيار؛ زيرا در حكومت ستمكاران، حق پايمال و باطل زنده مي شود... (6) بيشترين رواياتي كه دلالت بر حرمت همكاري با حكومت هاي ستمكار دارد از زبان امام صادق(ع) نقل شده است.(7)
امام صادق(ع) براي نفوذ در اركان حكومت به بعضي از شيعيان اجازه ورود به حكومت را داد.(8) از اين رو، اين نكته كه همكاري با حكومت ها حرام است مگر در مورد احقاق حق و ابطال باطل و تقيّه از زمان امام صادق(ع) در شمار نظريات معروف شيعه قرار گرفت.
امام صادق(ع) در اين دوره، شيعيان را از رفتاري كه موجب مشروعيت بخشيدن به حكومت ها باشد بازداشت. رجوع به دستگاه قضايي طاغوت را ممنوع و قاضي مجتهد، و شيعه عادل را با انتخاب طرفين دعوا، جانشين قضات رسمي كرد و حكم قاضي شيعه را نافذ و اطاعت از آن را واجب دانست.(9) امام (ع) مسأله را آن قدر مهم و جدي دانست كه فرمود: اگر قاضي حكومت، به حق حكم كند، شيعيان حق استفاده از حقوق خودشان را ندارند .(10) در اين زمان، شيعه دستگاه قضايي مستقلي به وجود آورد و از مراجعه به سازمان هاي قضايي حكومتي خودداري كرد.
شيعيان با پرداخت خمس، از پرداخت ماليات به حكومت منع مي شدند. هم چنين دستگاه رهبري مي توانست با خمس دريافت شده، مشكلات شيعيان را برطرف كرده و نوعي استقلال مالي به شيعه اعطا كند.(11)
دوره اختناق جديد عليه شيعه
اين دوره، از تثبيت قدرت عباسيان (136ق) در دوره دوم زندگاني امام صادق(ع) شروع و تا مرگ هارون الرشيد (193ق) ادامه داشت. در سال 132ق، مروان، آخرين خليفه اموي به دست عباسيان به قتل رسيد و ابوعباس سفاح، سرسلسله عباسيان به حكومت رسيد. عباسيان در پرتو شعار اهل بيت به قدرت رسيدند.(12) به همين جهت وقتي كه سر مروان اموي را نزد ابوعباس آوردند، سر به سجده اي طولاني نهاد .(13)
يكي از كساني كه در به قدرت رسيدن عباسيان در عراق بسيار مؤثر بود، حفص بن سليمان معروف به ابوسلمه خلال بود. ابوسلمه، نوعي گرايش شيعي داشت. او در ابتدا تصميم داشت خلافت را به اولاد علي(ع) برگرداند،(14) اما بين اولاد عباس و فرزندان امام علي(ع) مردد بود. به همين دليل دو نامه نوشت: يكي به عبدالله بن حسن بن حسن(ع) و يكي به امام صادق(ع) تا با آنها بيعت كند.(15) امام صادق(ع)، با درايت خويش مي دانست كه ابوسلمه شيعه علوي استواري نيست، اما عبدالله بن حسن، بدون دقت نظر، پيام وي را پذيرفت و همين امر باعث بدبيني عباسيان و كشته شدن عبدالله و فرزندانش شد. امام صادق(ع) در حضور پيك، نامه ابوسلمه را سوزاند و به وي گفت: ابوسلمه، شيعه كسي ديگر است .(16) پيش بيني امام صادق(ع) به واقعيت پيوست؛ زيرا هنوز پيك ابوسلمه به كوفه نرسيده بود كه ابوسلمه با ابوعباس بيعت كرد و نيروهاي خود را در اختيار وي گذاشت.(17) همين تزلزل ابوسلمه باعث شد ابوعباس با نظر ابومسلم خراساني او را به قتل رساند.(18)
يكي ديگر از ايرانياني كه موجب به قدرت رسيدن عباسيان شد ابومسلم خراساني بود. اگرچه وي به اهل بيت علاقه مند بود، اما از لحاظ مرامي جزء شيعيان عباسي بود. عباسيان به اين سردار هم ترحمي نكردند و به دست منصور، دومين خليفه عباسي به قتل رسيد.(19)
امام صادق(ع) و حاكم عباسي
در سال 136ق منصور به حكومت رسيد. منصور از آن جا كه در زمان امويان، در كنار شيعيان، عليه حاكميت وقت مبارزه مي كرد، به شيعه حساسيتي مضاعف داشت و بناي سختگيري را گذاشت. وي به والي مدينه و مكه دستور داد تا خانه امام صادق(ع) را به آتش بكشد. آتش به دهليز خانه سرايت كرد و امام(ع) معجزه آسا از اين توطئه جان سالم به در برد.(20) منصور تلاش داشت تا امام صادق را به دربار آلوده كند؛ از اين رو به امام نوشت: چرا مانند مردم با ما رفت و آمد نمي كني؟ حضرت در پاسخ نوشت:
ما جرمي نداريم كه به واسطه آن از تو ترسان باشيم و تو هم بهره اي از آخرت نداري كه ما به آن اميد داشته باشيم. همچنين تو به نعمتي اخروي نرسيده اي كه لازم باشد براي تبريك نزد تو بياييم و نه به مصيبتي دنيايي گرفتار آمده اي تا براي تعزيت نزد تو آييم! پس براي چه كاري نزدت بياييم؟ .(22-21)
امام(ع) براي حفظ شيعه، آنان را به تقيّه سفارش مي كرد.(23) اختناق تا جايي اثر گذاشته بود كه وقتي شيعيان به يكديگر مي رسيدند، از ترس شناسايي، سلام نمي كردند. امام فرمود: ليس عليك في التقيّه ترك السلام و انما عليك في التقيّه الاذاعه؛ سلام نكردن تقيّه نيست، بلكه در افشاي اسرار شيعه بايد تقيّه شود .(24)
اما هيچ يك از اين مسايل موجب سكوت مطلق شيعه نشد. منصور پس از سركوب قيام هاي شيعي، والي جديدي براي مدينه منصوب كرد. والي جديد براي نماز جمعه به مسجدالنبي آمد و بر بالاي منبر رفت و گفت: علي بن ابي طالب وحدت ملي را به هم زد و عصاي مسلمين را شقه كرد. با مؤمنين جنگيد. خواست تا حكومت را از ديگران بستاند و به خود اختصاص دهد. خداوند هم حكومت را بر او ممنوع ساخت و با غضب الهي بمرد، فرزندان او اينك مي خواهند راه او را ادامه دهند. حكومت را بي هيچ حقي مي خواهند بربايند. در نتيجه آنها در سرزمين هاي مختلف كشته مي شوند و به خون مي غلطند .
مردم ازاين گفته ناراحت شدند، اما كسي را ياراي پاسخ نبود. امام صادق(ع) به پا خاست و در جواب او فرمود: ما نيز خداوند را سپاس مي گوييم و بر محمد، خاتم پيامبران، درود مي فرستيم اما آن چه از خوبي ها و نيكي ها بر زبان راندي ما شايسته آن هستيم و آن چه از بدي بر زبان راندي تو و صاحبت (منصور) سزاوارتر بر آن هستيد. اي كسي كه بر غير مركب خود سواري و از توشه ديگران شكم مي چراني، و اي مردم! به شما خبر بدهم كه در قيامت چه كسي ترازوي عمل او خالي تر و از همه زيانكارتر است؟ كسي كه آخرت خود را به دنياي ديگري مي فروشد و آن همين فاسق است. والي با سكوت از مسجد خارج شد .(26-25)
گروهي از انقلابيون علوي كه در مدينه فعال بودند، نوادگان امام حسن(ع) بودند كه منصور و برادرش، ابوعباس، در زمان مبارزه با امويان، با اين شاخه نظامي و رهبر آن يعني محمد بيعت كرده بودند. منصور در سال 144ق به حج آمد و در بازگشت به مدينه، عبدالله بن حسن، نوه امام حسن(ع) را به همراه تعدادي زياد از اهل بيتش دستگير و به ربذه برد و در آن جا بعضي از آنها را شكنجه كرد تا از محل اختفاي دو انقلابي بزرگ (محمد و ابراهيم؛ پسران عبدالله) خبر بدهند؛ اما موفق نشد و آنها را به كوفه منتقل و در يك زندان نامناسب حبس كرد و به دليل وضعيت بسيار ناهنجار زندان، جز چند نفر، همگي به شهادت رسيدند.(27)
امام صادق(ع) قبلاً عبدالله بن حسن را از همكاري با منصور منع كرده بود، اما وي به اين منع توجه نكرد و سرانجام در زندان كوفه به شهادت رسيد. محمد، پسر بزرگ عبدالله، در مدينه مقدمات قيام را فراهم كرد. همين كه خبر قيام قريب الوقوع محمد به رياح، حاكم مدينه رسيد، امام صادق(ع) و عده اي از علويان را دستگير و زنداني كرد.(28)
محمد در مدينه قيام كرد و حاكم مدينه را دستگير و زنداني كرد. منصور به محمد نامه نوشت و از او خواست تا تسليم شود. محمد در پاسخ وي نوشت: ... حكومت حق ماست، شما به نام ما حكومت را ربوديد و از شيعيان ما براي رسيدن به حكومت سوءاستفاده كرديد. پدر ما، علي، وصي و امام بود. شما چگونه وارث ولايت علي شديد در حالي كه فرزندان او هنوز زنده اند؟ (29)
منصور سپاهي عظيم براي سركوبي قيام اعزام كرد. محمد با شجاعت تمام و پس از نبردي سنگين سرانجام به شهادت رسيد و سر او نزد منصور فرستاده شد.(30) عيسي بن موسي، پسر عموي منصور، كه يكي از فرماندهان سركوب بود، از طرف منصور مأمور بود كه پس از پيروزي، علوياني را كه به ديدن او مي آيند، شناسايي كند و اموال كساني را كه به ديدنش نرفته اند، مصادره كند. امام صادق(ع) به ديدارسردار فاتح نيامد و او نيز اموال امام(ع) را مصادره كرد.(31) همزمان با قيام محمد در مدينه، برادرش ابراهيم در بصره قيام كرد. بصره تسليم شد. ابراهيم براي تسخير فارس و اهواز عده اي از فرماندهانش را همراه با لشكرياني به آن ديار فرستاد و همگي پيروز شدند. منصور از سرتاسر بلاد اسلامي نيروهاي جنگي خود را به بصره فرستاد و پس از چند ماه درگيري سرانجام ابراهيم نيز به شهادت رسيد.(32)
پس از سركوبي قيام مدينه و بصره، منصور همه علويان را به همراه امام صادق(ع) از مدينه به كوفه فراخواند.(33) و سرانجام منصور نتوانست امام صادق(ع) را تحمل كند و در سال 148ق امام(ع) را مسموم كرد. پس از شهادت امام صادق(ع) منصور به همين تعداد بسنده نكرد، بلكه زمين را از خون پاك علويان سيراب كرد و دست به كشتار جوانان و جوانمردان اين شهر زد. شيعيان ناگزير دوباره خانه نشين شدند و از ترس شمشير منصور راه تقيّه را در پيش گرفتند .(34)
منصور چنان وضعيت دشواري را براي رهبري شيعه به وجود آورده بود كه امام صادق(ع) نتوانست به صورت عمومي مسأله جانشيني را معين كند. اما سرانجام موفق شد امام كاظم (ع) را به عنوان جانشين معرفي كند.
متن كامل را درهمشهري آنلاين بخوانيد.
|