پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۸۵
مروري بر ديدگاه هاي قرآني درباره ايمان
به جز مؤمنان
006747.jpg
سهند صادقي بهمني
حقيقت ايمان چيست؟ آيا ايمان از سنخ عقيده و باور است يا ماهيتي عمل گرايانه دارد و يا ...؟ آيا ماهيت ايمان اكراه پذير است؟ ايمان و اسلام چه نسبتي با يكديگر دارند؟ صفات مومنان چيست و آخر اينكه ايمان آيا تنها مولفه رستگاري است و يا كردار نيز در انضمام بدان نقش ايفا مي كند؟
ايمان در لغت از أمن است و أمن نيز، طمأنينه و آرامش نفس است و نترسيدن. أمان، گاهي نام حالتي است كه انسان در امن بر آن است و گاهي نام آنچه انسان بر آن امين مي شود مانند آيه 27 سوره انفال: و تخونوا اماناتكم .
ايمان گاهي، عنوان آييني است كه محمد(ص) پيام آور آن است: الذين آمنو والذين هادوا و الصابئون و النصاري... [مائده‎/۶۹] كساني كه ايمان آوردند و كساني كه يهودي هستند و صابئان و مسيحيان. اين ايمان در واقع به معناي اسلام آوردن است و مترادف به آن به كار مي رود در نتيجه كساني كه مسلمان مي شوند به آن توصيف مي گردند. ما يومن اكثرهم بالله الا و هم مشركون  [يوسف‎/۱۰۶]، بيشترشان به خدا ايمان نمي آورند، جز اينكه شريك مي گيرند. ايمان گاهي به معناي اذعان نمودن نفس به حق بر سبيل تصديق و صادقانه شمردن آن بكار مي رود. اين معنا از ايمان، همان مقصودي است كه امير بيان اين گونه آن را توصيف مي كند: وسئل عن الايمان فقال: الايمان معرفه بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالاركان (1)، ايمان، شناخت قلبي، اقرار زباني و عمل با اعضا و جوارح است.
در قرآن نيز در بسياري از فرازها ايمان در همين معنا به كار رفته است. والذين آمنوا بالله و رسله اولئك هم الصديقون [حديد‎/۱۹]، و كساني كه به خدا و پيامبرانش ايمان آوردند، آنان همان راستينانند.
بنابراين در اين استعمال، ايمان بر هر سه مقوله كردار، گفتار و باور، صادق است. البته در برخي آيات ايمان به صورت مشخص و تنها برعمل صدق مي كند. و ما كان الله ليضيع ايمانكم [بقره‎/۱۴۳] و خدا بر آن نيست تا ايمان شما را ضايع كند. در اين آيه از تغيير قبله مسلمانان از مسجدالاقصي به مسجدالحرام سخن به ميان مي آيد و عده اي از مسلمانان نگران اين مسئله هستند كه با تغيير قبله، نمازهايي كه آنان تاكنون به جا آورده اند چه حالتي مي يابد، كه خداوند با اين جمله به آنان مي فهماند كه او در صدد تضييع عمل آنان نيست. ايمان گاهي در قرآن به معناي لفظي، تصديق نيز بكار مي رود. و ما انت بمومن لنا و لوكنا صادقين [يوسف‎/۱۷]، ولي تو ما را تصديق نمي كني هر چند راستگو باشيم. در ميان اين دو گونه استعمال ايمان كه يكي به معناي مومنان شريعتي خاص - مثلاً - اسلام است و ديگري ايمان به همان معناي اصطلاحي كه در كلام امام علي(ع) نيز منعكس گرديده است فرقهايي وجود دارد. يكي از اين فرقها كه مستقيماً به ماهيت و حقيقت ايمان نيز بازگشت مي كند، رابطه ايمان و اسلام است، در استعمال اول كه مي توان از آن با عنوان ايمان بالمعني الاعم نيز ياد كرد رابطه ميان اسلام و ايمان تساوي است يعني مي توان به هر مسلماني، مومن نيز اطلاق نمود و بالعكس اما در استعمال دوم نسبت ميان اسلام و ايمان، عموم و خصوص مطلق است، به اين معنا كه هر مومني، مسلمان است ولي هر مسلماني مومن نيست و به عبارت ديگر اسلام شرط لازم و نه كافي ايمان به حساب مي آيد. در قرآن نيز به اين فرق اشاره شده است. قالت الاعراب آمنا، قل لم تؤمنوا و لكن قولوا أسلمنا ولمايدخل الايمان في قلوبكم. [حجرات‎/۱۴]، باديه نشينان گفتند: ايمان آورديم بگو: ايمان نياورده ايد، ليكن بگوييد: اسلام آورديم. و هنوز در دلهاي شما ايمان داخل نشده است. در اين آيه صراحتاً به فرق ميان ايمان و اسلام اشاره شده است. باديه نشينان اسلام آورده بودند و به ظاهر شهادتين را بر زبان جاري ساخته بودند، اما ايمان هنوز داخل در قلوب ايشان نگرديده بود. علامه طباطبايي- قدس سره- در تفسير آيه مي نويسد: خداوند در آيه ايمان را از آنان نفي كرده است و واضح گردانيده كه ايمان هنوز داخل در قلوب ايشان، نشده است و البته براي ايشان اسلام را ثابت نموده است. از اينجا فرق ميان اسلام و ايمان ظاهر مي گردد به اينكه ايمان معنايي قائم به قلب است؛ از قبيل باور و اسلام امري قائم به زبان و اعضا و جوارح. در واقع اسلام، تسليم شدن و خضوع زباني با شهادت بر توحيد و نبوت و به لحاظ عمل، رفتار ظاهري با تبعيت [از رسول و دستوراتش] است. حال چه اين عمل با باور به حقانيت آنچه بدان شهادت داده و بدان عمل نموده همزمان و مقارن باشد و چه نباشد. (2) بنا بر اين تفسير، مي توان اينگونه نتيجه گيري كرد: ايمان داراي سه ركن و يا به عبارت بهتر سه مرحله است. الف - مرحله زباني، ب- مرحله رفتاري، ج- مرحله باور و اعتقادي. باديه نشينان مرحله اول را طي نموده بودند، يعني ايمان در زبان و رفتارشان وارد شده بود ولي هنوز ايمان مرحله سوم در دلهايشان وارد نشده بود. ممكن است تفسير ديگري از اين آيه ارائه داد، به اين صورت كه ايمان تنها بر مرحله سوم اطلاق مي گردد و بر مراحل اول و دوم تنها عنوان اسلام صادق است. براين اساس مي توان حكمت امير مومنان را نيز اينگونه تفسير نمود كه داراي سه ركن دانستن ايمان در واقع  نظر به حقيقت ايمان ندارد، چه كه حقيقت ايمان امري جز باور و اعتقاد - همانگونه كه علامه طباطبايي - رحمه الله - تفسير مي كنند و آن را امري قائم به باور و اعتقاد مي دانند- نيست. اما زبان و عمل از لوازم ايمان به شمار مي آ يند. درست مانند، يك درخت ميوه كه ميوه دادن يا ندادن باعث نمي گردد تا عنوان درختي خاص بر آن صدق شود، اما چنين درختي حتماً همراه با ثمر دادن نيز مي باشد. علامه در تفسير آيه 143 سوره بقره ايمان را به عمل تفسير مي كنند.(3) در اين مورد بايد توجه نمود كه استعمال ايمان به جاي عمل به جهت قرينه اي است كه در آيه موجود است. قرينه از اين قرار است كه مسلمانان بعد از تغيير قبله گمان كردند، نمازهاي ايشان باطل است و ديگر ارزشي ندارد و از آنجايي كه نماز ركن و عمود دين به شمار مي رفت، به اين نتيجه خطا رسيدند كه ايمانشان نيز از ميان رفته است. بنا بر اين آيه در صدد اصلاح اين انديشه خطا برمي آيد كه خير اين چنين نمي باشد كه ايمانتان از ميان رفته است. بنابراين با توجه به صحت ايمان اعمال شما نيز ارزش خود را از دست نداده است و نمازهايتان درست است و مقبول. علاوه بر اين آيه كه دلالت بر سنخ باور بودن ايمان دارد، آيات ديگر نيز شاهد همين امرند. به عنوان مثال مي توان به آيات فراواني استشهاد نمود كه عمل صالح را بر ايمان عطف كرده است ان الذين آمنو و عملوا الصالحات كساني كه ايمان آورند و عمل نيكو به جاي آوردند. اين دوگانگي كه تقريباً در سراسر آيات قرآن به چشم مي خورد دال بر اين امر است كه ايمان از سنخ عمل نيست. در داستان ساحران نيز همين امر مشهود است. آنان اظهار ايمان مي كنند با آنكه هنوز عملي از آنان سرنزده است. قالوا آمنا برب العالمين، رب موسي و هارون [اعراف‎/۱۲۱ - 122] و گفتند: به پروردگار جهانيان ايمان آورديم، پروردگار موسي وهارون.
از طرف ديگر بايد به ماهيت ايمان توجه نمود. ايمان ماهيتي ثابت و حقيقتي ايستا ندارد، بلكه دائماً در حركت و شدن است. نوبه نو شدن از خواص ايمان به شمار مي رود. همين امر اثبات مي كند كه ايمان از سنخ عمل نيست، بلكه از سنخ باور است كه قابليت نوبه نو شدن را داراست، چرا كه عمل در حركت و شدن نيست. آدمي يا عمل را صحيح به جا مي آورد با شرايطش و يا خير. يا ايهاالذين آمنو، آمنوا... [نساء‎/۱۳۶]، اي كساني كه ايمان آورده ايد، ايمان آوريد، يعني ايمان نو كنيد. همچنين از ماهيت ايمان كه جبرپذير و اكراه بردار نيست مي توان به اين نتيجه دست يافت كه ايمان از سنخ باور و معرفت باطني است، چرا كه اگر در مفهوم ايمان، عنصر عمل نيز دخيل مي بود مي شد با توسل به زور عمل ايماني ايجاد نمود، چنانچه بسياري از پادشاهان و حاكمان به زور از مخالفان خود به نفع خويش اقرار مي گرفتند و آنان را وادار مي ساختند تا براساس مرضي ايشان عمل نمايند. لااكراه في الدين، قد تبين الرشد من الغي [ بقره‎/۲۵۶]، در دين هيچ اجباري نيست. و راه از بيراهه بخوبي آشكار شده است.
در باب آنچه ايمان در مورد آن شايسته است و يا آنچه بايد بدان تعلق گيرد و متعلقات ايمان نام دارد، قرآن به صراحت سخن گفته است. ايمان به غيب، اولين متعلق قرآن است كه از آن در قرآن ذكري به ميان آمده است. ايمان به پيامبران، ايمان به محتواي پيام، ايمان به فرستنده پيام (حضرت باريتعالي) ايمان به فرشتگان از موضوعات ديگر ايماني است. كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله [بقره‎/۲۸۵] و مومنان همگي به خدا و فرشتگان و كتابها و فرستادگانش ايمان آوردند. دقت در متعلقات و موضوعات ايماني، ما را به اين نكته رهنمون مي سازد كه ايمان از جنس معرفت و باور است، چرا كه ايمان به خدا و فرشتگان، نمي تواند از نوع عمل و كردار باشد و اصولاً بي معناست. صفات مومنان و ويژگيهاي آنان نيز در اين امر مشترك است. در قرآن از يك سو از مومنان خواسته شده تا به پيامبر(ص) ايمان آورند و از سوي ديگر آنان را به پيروي و تبعيت از او مي خواند، اگر ماهيت ايمان و عمل، يكسان بود، تعدد دعوت بي معنا مي بود.
فآمنوا بالله و رسوله النبي الامي الذي يؤمن بالله و كلماته و اتبعوه لعلكم تهتدون (اعراف‎/۱۵۸). پس به خدا و فرستاده او- پيامبر بزرگ درس نخوانده اي- كه ايمان آورد به خدا و كلمات او،  ايمان آوريد و از او پيروي كنيد؛ شايد كه هدايت شويد. از ديگر ويژگي هاي ايمان، اختياري و ارادي بودن آن است؛ چنان كه ايمان از روي ترس، فايده اي در بر ندارد. با توجه به مطالب مطرح شده، مي  توان درباره ماهيت ايمان به نتايج ذيل دست يافت:
۱ - ايمان در قرآن، گونه اي معرفت و شناخت است ولي تمام هويت آن، از سنخ علم و معرفت نيست.
۲ -عمل و كردار، از اجزاي مقوّم ايمان نيست، گرچه عمل، همواره همراه ايمان است، به طوري كه از فقدان آن ناصوابي و بي اثربودن ايمان آشكار مي گردد.
۳ - از دو مقدمه فوق به اين نتيجه مي رسيم كه ايمان علاوه بر معرفت، حاوي خشوع، خضوع و خشيت و تسليم است و همين امر موجب مي گردد تا با عمل، پيوند نزديكي برقرار سازد.

پي نوشت ها:
۱ -سيدشريف رضي، نهج البلاغه، حكمت۲۲۷‎/۲- علامه طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج،۱۸ ص 332/3 - همان، ج،۱ ص۳۲۰. علامه آنچنان به تفسير ايمان به اعمال در آيه مذكور اطمينان دارند كه در متن آيه بدون اينكه هيچ گونه تمايزي قائل شوند واژه اعمالكم را به جاي ايمانكم به كار برده اند كه البته چندان صواب به نظر نمي آيد.

مقدمه اي بر پوپوليسم در ادبيات سياسي معاصر
وعده اميد به انسان نااميد
006753.jpg
سيدحسين امامي
ظهور پوپوليسم چه نسبتي با ناآگاهي مردم و عدم چرخش اطلاعات دارد؟ آيا مي توان پوپوليسم را به عنوان تب ناشي از يك بيماري تشخيص داد؟ تبي كه بي ترديد خود بيماري نيست. بيماري اي كه عواملي چون دوگانگي اقتصادي ، همزيستي ساختارهاي مختلف متعلق به ادوار مختلف ، محروميت هاي ناشي از اليتيسم افراطي ، وجود دولت هاي فراگير و...آن را تشديد و تعميق مي كند و از درون خود مردمي  ناراضي ، عاطفي ، مواج و شورشي را در پهنه اجتماع مي گستراند؛ مردمي كه بر اثرحسرت ها ، وعده ها و تبعيض ها به جان آمده اند ، مهيا مي شوند تا در يك فرآيند احساسي و نه عقلاني به پوپوليسم تن بدهند. مقاله زير به اين مهم مي پردازد.

نظريه پوپوليسم همچون شكل كلاسيك نظريه امپرياليسم فرهنگي، برآراء هربرت شيلر و بر اين  فرض اوليه مبتني است كه عامه مردم را افرادي نا آگاه، منفعل، بي تميز و ضعيف مي پندارد.
جامعه  شناسان در مباحث جامعه شناسي از سه مقوله ساختارهاي اجتماعي، روابط اجتماعي و بدنه  اجتماعي سخن مي گويند. اين بحران در سه محور مذكور غالباً بر سه محور مي چرخد: آشفتگي ساختارهاي اجتماعي- اقتصادي، تشتت در قدرت سياسي حاكم كه مديريت جامعه را برعهده دارد و غيبت گفتمان غالبي كه شكل  گيري فرهنگي و ذهني يك ما ي منسجم اجتماعي را ميسر مي سازد. هَمدستي اين سه وضعيت سلبي، زمينه  ساز وقوع حتمي  يك ايجاب است با نام هاي گوناگوني چون شورش ، خيزش هاي توده وار و پوپوليسم.
دوگانگي اقتصادي و همزيستي ساختارهاي متعلق به ادوار مختلف كه وجه مميزه  جوامع بحران  زده يا به  تعبيري در حال گذار است، هماهنگي و انسجام شرايط مادي زيست آحاد يك اجتماع را از ميان برده و زمينه  ساز نوعي تقابل دنياهاي موازي مي گردد.(روستايي - شهري)، (كشاورزي- صنعتي)،(كارگر- كارفرما)،(حاشيه  نشين- متن نشين) و...تقابلي كه قياس، احساس حقارت، ميل به تشبه و اراده  معطوف به تغيير(باخشونت  يا اصلاحي) را بر مي انگيزاند.
پوپوليسم در بسترهاي دوگانگي ساختار اقتصادي، شكل  گيري طبقات اجتماعي جديد و غيبت آگاهي طبقاتي، توزيع نابرابر فرآورده هاي توسعه، تمركز قدرت و ثروت از يك  سو و تكه  پارگي بدنه  اجتماعي، ضعف، آسيب پذيري و فقر از سوي ديگر امكان و شانس بروز پيدا مي كند؛ وضعيتي كه خود منجر به بحران مشروعيت قدرت مي گردد. بحران مشروعيت قدرت مسلط، يكي ديگر از شرايط بروز پوپوليسم است؛ بحراني كه تماميت سيستم نمايندگي را در بر مي گيرد. هنگامي   كه نهادهاي اجتماعي سنتي (محلي- بومي) كه نقش تكيه  گاه و واسط را ميان مردم و قدرت بازي مي كردند از ميان مي روند، بي آنكه اشكال جديد تجربه  پيوندهاي اجتماعي شكل گرفته باشد، بدنه  اجتماعي ضعيف و ضعيف تر، بوروكراسي قوي و قوي  تر، دولت بزرگ و بزرگ  تر و فرد كوچك و كوچك  تر مي شود.
در برابر اين عقلانيت غير شخصي غول آساي قدرت، فرد تحقير و بي تأثير شده و به حاشيه رانده مي شود و در برابر امر عمومي بي تفاوتي اي همراه با سوء ظن در برابر قدرت در كليت خود با همه  جناح ها و گرايش هاي نهادينه  درون آن مي شود. جرياناتي كه ديگر قادر به سخن  گفتن با دل و ذهن مردم نيستند و از برقراري رابطه اي ديناميك با بدنه عاجز مي مانند و پراتيك قدرت را به نزاع منافع نخبگان تقليل مي دهند و بدين  ترتيب اسباب شكنندگي و تشتت خود را نيز فراهم مي آورند. تشتت در صفوف متمركز قدرت، امكان همسويي را در سمت مردم فراهم آورده و ميل به قرار گرفتن در زير يك پرچم و پشت يك پرچمدار را شكل مي دهد. پوپوليسم نتيجه  تلاش براي برقراري نسبتي جديد ميان آحاد بي نسبت، پراكنده، به  خود وانهاده و از منظر طبقاتي تحقير و فراموش شده از سوي قدرت است. از همين  رو، اين نوع جنبش ها غالباً، خارج از نهادهاي رسمي  و شناخته  شده  جامعه سر مي  زند، از مخالفت با سياستمداران آغاز مي شود و به مخالفت و عناد با كل سيستم و يا نهادهاي مسلط كه مسئوليت توزيع قدرت و ثروت را برعهده دارند منتهي مي گردد.
پوپوليسم از يك  سو محصول تجزيه كردن و انهدام امر جمعي است و از سوي ديگر در حسرت و در تلاش براي بازسازي مناسبات جديد و روابطي كه به او امكان تجربه  تعلق به يك كليت تعلقي مواج، عاطفي، بي ثبات اخلاقي، متأثر از هيجانات غير عقلاني و مستعد تخريب را بدهد. غيبت يا عدم وجود يك گفتمان هويت  بخش و يكپارچه  ساز نيز در جامعه  اتميزه و در ميان توده پراكنده مي تواند زمينه  ساز شكل  گيري آن شود.
به زعم جامعه شناسان، روش هاي مورد استفاده در پوپوليسم را مي توان بر اين مفاهيم متكي دانست: تكيه بر نوعي حسرت براي نظم از دست رفته  گذشته و بازسازي اشكال سنتي تجمع، بهره برداري سمبليك از اسطوره  هويت  بخش و ايجاد وحدت ارگانيك ، تقابل با
دولت گرايي متمركز از طريق افشاي نخبگان (سياسي، اداري و اقتصادي)، تعارضات طبقاتي و ايده آليزه كردن تصوير توده فعال و پر انگيزه در برابر سيستم و كمرنگ كردن و آشتي دادن منافع با تكيه بر يك هويت كلان و در نهايت ايده آليزه كردن دموكراسي مستقيم.
پوپوليسم در نتيجه نوعي مصادره  اميد است از سوي گردانندگان آن: اميد به بهره مندي مواهب توسعه، اميد به داشتن سهمي  در قدرت واميد به داشتن هويت. هدف و انگيزه  اصلي توده هايي كه موجب شكل  گيري اين نوع جنبش ها مي شوند واداركردن قدرت به باز تعريف نظم مستقر و كسب توانايي هايي است كه بتوانند به يمن آن علايق و منافع خويش را پيش ببرند؛ علايق و منافعي كه ناديده گرفته شده يا سركوب شده است.
پوپوليسم، وعده  دموكراسي، عدالت و  امنيت دوباره به همه  كساني است كه از قدرت محروم، از امكانات بي بهره  و از امنيت ساقط اند. پوپوليسم وعده اميد به انسان نوميد و مضطربِ دنياي مدرن براي خروج از معضلات و گرفتاري هاي اوست. فقط با تبديل اين وعده  ها به پروژه هاي تعريف شده مي توان دموكراسي را از خطر عوام فريبي ، عدالت را از خطر عقب  ماندگي و امنيت را از خطر سركوب و تماميت گرايي، نجات داد.
گاهي پوپوليسم را به جاي مردم سالاري مي گيرند. پوپوليسم نوعي دموكراسي مشاركتي است كه در آن رقابت وجود ندارد. در چنين وضعيتي گروه هاي ذينفع از يكديگر افتراق نيافته اند. مشخص نيست آنان كه شعار مي دهند چه مي خواهند و هنگامي  كه برسر صندوق هاي رأي حضور مي يابند،  براي چه رأي مي دهند. هر كسي از ظن خود يار صندوق رأي مي شود. از سوي ديگر، پوپوليسم به ساخت سياسي هم مي تواند نفوذ كند. دولت هايي هستند كه ادعاي نمايندگي همه طبقات را دارند، حتي مدعي اند اقوام و اقليت هاي اجتماعي را هم نمايندگي مي كنند و مي توانند از جانب آنها اعمال قدرت كنند. بنابراين پوپوليسم هم در شكل حزب، هم در شكل جنبش و هم درصورت دولت يك
سوء دموكراسي است.
در وضعيت پوپوليستي، نخبگان و نهادهاي واسط به حاشيه رانده مي شوند، منطق و عقلانيت در فضاي احساسي و دروغين حاكم و رعيت  پرور، حذف مي شود و اين مسأله به نوبه خود راه را براي مشاركت عقلاني نخبگان و نهادهاي مدني مسدود مي كند. جنس رابطه حكومت و مردم از نوع ديگري جز آنچه كه نخبگان و نهادهاي مدني مي پسندند است، در نتيجه لزوماً نمي توان در هر مقطعي به نحو مطلوب و كامل وارد كارزار و سياست شد و بايد كمي صبر كرد تا هنگامي كه گردوخاك پوپوليسم فرو نشيند.
با اين همه عوارض پوپوليسم دير يا زود خود را نشان خواهد داد و موجب انشقاق جناح حاكم خواهد شد و رابطه ميان جامعه و حكومت به سوي نفرت و حتي خصومت ميل خواهد كرد و بسياري از متحدان حكومت خواهند كوشيد كه حساب خود را زودتر از بقيه ، از حاكميت جدا كنند. مگرنه اينكه كرامول برموج پوپوليسم به ميدان آمد و با موج پوپوليسم از ميدان بيرون رفت، سرنوشت كه بسيار ديگر همچون نجيب الرحمان مراكش و ديگران هم به تجربه آن دچار شدند.
با استقرار سياست هاي پوپوليستي تحت عنوان دموكراسي، شاهد نوعي عوام  زدگي و حركت توده  وار خواهيم بود كه بدترين ديكتاتوري ها از دل آن بيرون مي آيد.
پوپوليسم ثمره تهييج توده ها توسط رسانه هاست و بدون ايفاي نقش رسانه ها، تصور پيدايش پوپوليسم بعيد به نظر مي رسد. هر دو انديشه دموكراسي و پوپوليسم به حاكميت مردم مي انديشند، اما در دموكراسي قانون و در پوپوليسم ايدئولوژي حكومت مي كند. با اين همه با نگاهي دقيق تر به نظر مي رسد هر دوي اين نظام ها چون مولود مدرنيته هستند، بر پايه قانون، رفتارهايشان را عملي مي سازند و آنچه وجه تمايز اين دواست نه قانون بلكه گردش آزاد اطلاعات و برابري فرصت ها در توليد و انتشار و كسب اطلاعات است. توانايي ساماندهي تظاهرات حمايت آميز از اراده هيتلر و لنين را بر همين پايه مي توان تفسير كرد. پس بهتر است بگوييم؛ در دموكراسي اين قانون مبتني بر گردش آزاد اطلاعات است كه مبناي رفتار حكومت هاست. در اين صورت است كه تمايز راستيني بين دو نظام پوپوليستي و دموكراسي نهاده ايم.
پوپوليسم، بيانگر سياست است كه به طور مستقيم با حرف ها مردم جهت گير م كند. پوپوليست ها به نارضايت ها مردم چنگ انداخته و راه حل ها آسان را ارائه م دهند كه با پيش داور ها مردم مطابق و همساز باشد. اين افراد به جا راه حل ها درست و حساب شده، به هيجان ها مردم رجوع نموده و حرف ها باب طبع مردم م زنند. پوپوليست ها برنامه ها پايه ا برا رفع مشكلات ندارند. مردم كه فكر و سابقه سياس ندارند، به سرعت فريب پوپوليست ها را خورده و مدت اسير آنها م شوند. هنر پوپوليست ها در اين است كه برا مسايل پيچيده، نسخه ها از پيش تهيه شده م آورند، چرا كه هدف آنها كسب و حفظ قدرت است.
اگر سياستمداران در سخن، با خواست و عمل خود نيازها مردم را پيگير كنند، دموكرات هستند. اما خواست و فكر مردم يكدست و يكپارچه نيست و از اين رو، ممكن است فرصت طلبان،عوام فريبان و جزم گرايان با استفاده از شرايط، خود را نماينده مردم معرف نمايند. تا هنگام كه گفتمان دموكراتيك كاركرد داشته باشد،پوپوليست ها هيچ شانس برا قدرت ندارند. اگر احزاب دموكراتيك اتحاد عمل و نيرو كاف نداشته باشند، راه برا پوپوليسم باز م شود. پوپوليسم يعن ناتوان دموكرات ها.
پوپوليسم بيش از آنكه يك ايدئولوژي و حتي استراتژي سياسي باشد، يك وضعيت اجتماعي است، كه تلفيقي از ناآگاهي مردم و سودجويي نخبگان از مفهوم دموكراسي است. به عبارت دقيق تر، جماعتي كه به عنوان موتور تحولات اجتماعي در جامعه با وضعيت پوپوليستي عمل مي كنند، يك جمع كه داراي يك سازماندهي مدني باشد، نيست، بلكه توده اي بي شكل است كه ناگهان از شعاري، از كسي، يا به خاطر هدفي ايده آل و آرماني به پاخاسته است. در اين وضعيت است كه فرد يا جرياني كه اين موج اجتماعي را همسو با خواست،اهداف و منافع خويش مي بيند،موج سواري را آغاز مي كند و امكان از ميدان به دركردن رقبا و تثبيت يا تحكيم قدرت خويش را مي يابد. در جوامعي كه مناسبات دموكراتيك، نهادينه شده باشد، امكان اعمال اين سياست ها بسيار اندك است؛ چرا كه حتي اگر آن جريان موج سوار واقعا نماينده خواست اكثريت جامعه باشد، باز هم مجاز نيست كه حقوق اقليت را رعايت نكند. چه رسد به آنكه اين وضعيت اجتماعي را زمينه حذف رقبا قراردهد.

منابع:
۱. سوسن شريعتي. پوپوليسم ، خيزشي براي تشخص.منبع: اينترنت.
۲. پل تارگارت.پوپوليسم.حسن مرتضوي.انتشارات آشيان.چاپ اول.1381
۳. شهاب اسفندياري. پوپوليسم به مثابه چماق.روزنامه رسالت.شماره 5852.
۴. سعيد حجاريان.سوءدموكراسي .منبع: اينترنت.
۵. محمد جواد روح.آفت پوپوليسم.منبع: اينترنت.
۶ -www.lotfipurs siteg.com
۷ -www.iketab.com
۸ - www.dari.com
۹ - www.populism.com

به مناسبت بيست و پنجم آبان، هشتمين سالگرد رحلت استاد محمدتقي جعفري
از دريا به دريا
006750.jpg
فريد صلواتي
در شهر باستاني آتن به جاي اينكه براي خيابان   ها نامگذاري كنند، در هر گوشه اي از شهر، ستوني را نصب مي كردند و روي آن ستون سر هرمس، خداي ارتباطات، را نصب مي  كردند. اين ستون   ها مسيري را كه افراد مي خواستند بروند نشان مي دادند. نام اين ستون   ها هرمه بود، اين هرمه   ها نقش يك عقربه بزرگ را بازي و مردم را راهنمايي مي كردند كه كدام راه را انتخاب كنند تا بتوانند به سلامتي به مقصد برسند، از همان زمان به بعد اين هرمه   ها نام و نقش خود را به اشخاص برجسته اعطا كردند، اشخاصي كه داراي عقل و دانش و تحقيقات و علم بودند. كساني كه مردان خدايي بودند و مردم را در جهت مقصد و هدفشان هدايت مي نمودند. در ميان چنين اشخاصي مي توان به محمد تقي جعفري اشاره كرد. تنها شمار مجلدات يكي از آن آثار- كه تفسير و ترجمه نهج البلاغه است- خود به بيست و هفت جلد مي رسد و شرحي كه ايشان بر مثنوي معنوي مولانا جلال الدين محمد بلخي نوشته و تفسير و نقد و تحليل مثنوي نام دارد، اثري پانزده جلدي است. استاد جعفري افزون بر پژوهش در زمينه   هاي فقه، اصول، فلسفه، كلام، عرفان و اخلاق، در ادب فارسي و عربي نيز توانا بودند و گهگاه به هر دو زبان فارسي و عربي نيز شعر مي گفتند. معروف است كه او بيش از صدهزار بيت شعر فارسي و عربي در حافظه داشت.
تنها اثر استاد جعفري در حوزه ادبيات- كه كاري فني است نه پژوهشي- اثر چهار جلدي از دريا به دريا است كه كشف الابيات مثنوي معنوي براساس چاپ نيكلسن است.
از ديگر ويژگي   هاي ايشان در حوزه ادبيات، كه آن را در تفسير و نقد و تحليل مثنوي به روشني مي توان يافت، اعتقاد و علاقه مندي ايشان به رمان و رمان خواني بود؛ به ويژه رمان   هاي غربي. چنان كه وقتي به شرح ابيات مثنوي مي پردازد به مناسبت   هايي از رمان هاي غربي ياد مي كند. مرحوم استاد جعفري با مطالعه انديشه   هاي گوناگون غربي به نقد آنها همواره توجه داشت، در ميان متفكران معاصر غرب، ايشان به برتراند راسل و وايتهد بيش از ديگران پرداخته است. در بررسي دو اثر راسل (مصاحبه برتراند راسل - وايتهد) و برگزيده افكار راسل از يك سو به نقادي افكار راسل توجه دارد و از سوي ديگر به ابعاد پذيرفته شخصيت راسل. جعفري به انديشه   هاي شخصيت   هاي غربي و شرقي استناد مي كند. انديشه   هاي ده   ها شخصيت نظير: ماكياولي، نيچه، فرويد، سارتر، هيوم، كانت، هگل و حتي كريشنامورتي.
بدون شك تجليل از استاد جعفري نبايد روح تملق و ثناگويي داشته باشد، بلكه همچنان كه شيوه استاد جعفري بود، هرگونه مطالعه در آثار او بايد همراه با نقد صورت گيرد. اين گونه است كه هم روحيه علم و جامعه حفظ مي شود، هم از خطر شخصيت پرستي و مرده پرستي در امان مانده و هم به زنده ماندن نام بزرگان علم و ادب كمك كرده ايم.

انديشه
اقتصاد
ايران
سخنگاه
سياست
كتاب
شهرآرا
ورزش
|  اقتصاد  |  انديشه  |  ايران  |  سخنگاه  |  سياست  |  كتاب  |  شهرآرا  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |