سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۵
درباره وجوه عام پوپوليسم
دموكراسي عليه خودش
006975.jpg
طرح:داوود كاظمي
محسن ايماني
پوپوليسم عموماً نوعي از عوام فريبي را به ذهن متبادر مي كند كه معتقد است كه طبقه نخبه جامعه به منافع بخش اعظم مردم خيانت مي كند و بنابراين جا دارد كه دستگاه حكومت از دست اين طبقه نخبه خودخواه و حتي جنايتكار خارج شود و تماماً در خدمت ملت قرار گيرد. يك پيشواي پوپوليست در يك نظام مدعي دموكراسي تأكيد مي كند كه اين دموكراسي داراي نقص است، به وعده هايش براي خدمت به ملت عمل نمي كند يا حتي باتوجه به نهادهاي موجود، اصولاً قادر نيست به وعده هايش جامه عمل بپوشاند.
واژه پوپوليسم ابتدا به يك نهضت سياسي اطلاق مي شود كه در نيمه دوم قرن 19ميلادي در آمريكا توسط كشاورزان شكل گرفته بود. اين كشاورزان مخالف تعرفه هاي گزافي بودند كه شركت هاي راه آهن مي خواستند بر آنها تحميل كنند. نهضت هاي ديگر به ويژه نهضت هاي كارگري، نيز در برابر نرخ هاي بهره كه به اعتقاد آنها بسيار بالا بود، موضع گرفتند. اگر پوپوليست ها به قدرت برسند اين امكان وجود دارد كه آنها اشكال سنتي دموكراسي را به نفع نهادهاي مستبد حذف نمايند. آنها چنين مي پندارند كه اين نهادها اصالتاً بيشتر به ملت خدمت مي كنند و قادرند اختلافات طبقاتي را حل كنند. امروزه پوپوليسم به معني عوام فريبي يا فرصت طلبي سياسي مي باشد.
پوپوليسم كه در قرن 19ميلادي ظهور كرد، نهضتي است سياسي كه عميقاً با تاريخ قاره هاي اروپا و آمريكا عجين شده است،پوپوليسم پيوسته مترادف بحران در جوامع معاصر و دليل شكاف بين طبقات مردم و از هم گسيختگي ميان موافقان و مخالفان مدرنيته بوده است. پوپوليسم به دفعات شكاف بين طبقه سياسي و شهروندان و فساد نظام دمكراتيك را مذمت كرده است. نهضت هاي پوپوليست كه از بحران هاي سياسي و اقتصادي تغذيه مي كنند، يك ديالكتيك ساده شده اي به كار مي برند كه در آن استدلال هاي گرفته شده از جناح هاي چپ و راست سياسي در هم مي آميزند. قرباني كردن ملت و اسطوره توطئه تكيه كلام هاي ادبيات پوپوليست مي باشند. پوپوليسم به نهضت هاي گوناگون اين اجازه را مي دهد كه خود را به مثابه تشكل هايي در خدمت ملت و كشور معرفي كنند، امري كه به آنها كمك مي كند تا خود را خارج از رده بندهاي سياسي سنتي قرار دهند. هدف رسمي راه حل هاي آنها، هرچند كه بسته به دوره شرايط عمومي، متفاوت مي باشند، بازسازي حيات سياسي و پايان دادن به اضمحلال ظاهري يا واقعي نهادها و اخلاق عمومي مي باشد. براي نيل به اين مقصود، برخي از نهضت هاي پوپوليست اصلاحاتي كم و بيش دمكراتيك را پيشنهاد مي كنند. برخي ديگر ساختار خود را بر اساس سازماندهي يك مجموعه ضدنظام قرار داده و جايگزين هاي خودرأي و بيگانه ستيز ارائه مي دهند. آنها از گروه ها و طبقات اجتماعي سرخورده و بحران زده كه احساس مي كنند از طرف قدرت حاكمه نمايندگي نمي شوند، نهايت استفاده را مي كنند. اين تنوع در رابطه با بحران، نشان مي دهد كه تا چه اندازه در واژه پوپوليسم مجموعه اي از پديده هاي پيچيده و متضاد مستتر است. با اين همه يك ويژگي وجود دارد كه پيوسته در ميان همه اشكال پوپوليسم مشترك مي باشد: كيش شخصيت. رهبر پوپوليست ادعا مي كند كه عملكردش منطقي است و خود را در همه امور مقتدر مي پندارد. او سياست را تا حد مكانيسم هاي مستقيم پاسخ تنزل مي دهد.(رولان بارت، اسطوره شناسي،۱۹۵۷ صفحه۸۷) رهبر پوپوليست خود را به مثابه آلترناتيو بحران معرفي مي كند، چرا كه او ريشه هاي بحران را مي شناسد او ژست مسيح را مي گيرد كه ارزش هاي ملت در او متبلور شده اند و در جهت احقاق خواسته هاي ملت حركت مي كند. او پيوسته يك بازگشت به عقب را پيشنهاد مي كند. بنابراين كيش شخصيت يك عنصر پايه اي براي درك پوپوليسم، به عنوان يك پديده سياسي عمده مي باشد. ژست هاي مارشال آورسكو در روماني، پرون در آرژانتين، پوژاد در فرانسه وراس پروت در آمريكا كاملاً اين واقعيت را به تصوير مي كشند و نشان مي دهند تا چه اندازه پوپوليسم در جوامع اروپايي و آمريكايي معاصر ريتم ايجاد كرده است.
فراخواندن مردم ژست بنيادين پوپوليسم است، پديده اي كه پوپوليسم را به نهضتي بر پايه استدلال نادرست با حسن نيت شبيه مي سازد. اين نهضت به غلط چنين مي پندارد كه واقعيت از جانب ملت كه با يك فراخوان احساسي امري را تأييد كرده است ناشي مي شود. بنابراين پوپوليسم چيزي نيست مگر يك عوام فريبي. تا پيش از سال 1990 ميلادي، واژه پوپوليسم كمتر استفاده مي شد، ولي در 10سال اخير، اين واژه به رسانه ها راه پيدا كرده است: پوپوليسم به مثابه شكلي از امر شر در سياست ظاهر مي شود كه زشتي هاي سياسي را در بطن خود جمع كرده است: بيگانه ستيزي، مخالفت با نخبه گرايي، ملي گرايي مخالف با عقل گرايي... پوپوليسم، بيش از آن كه يك تهديد مشخص باشد يكي از علائم بحران دموكراسي ها در بستر جهاني سازي در اروپا است.
در سالهاي 1950 تا 1960 ميلادي در انگلستان، انوش پاول، رهبر يك نهضت بيگانه ستيز و ملي گرا، از يك ادبيات پوپوليست نزديك به ژان- ماري لوپن استفاده مي كرد. در طول دهه بعد صحبت از پوپوليسم در مطبوعات به ندرت انجام مي گيرد. به علاوه اين تشكل هاي بيگانه ستيز، تبعيض نژادي يا ملي گرا به آساني با فاشيسم مقايسه مي شوند.
پس از سال 1990ميلادي، واژه پوپوليسم به وفور استفاده مي شود. در واقع، حتي اگر اين نهضت هاي پوپوليست  مذموم با كنار زدن تفكر برابري، موجب فساد آرمان دمكراتيك مي گردند، آنها در اصل متكي بر اصل آرمان گرايي و قهرمان سازي ملت ها مي باشند. در آمريكاي جنوبي، رهبر پوپوليست يك چهره آرماني در حيات سياسي است: پرون يك مثال بارز سياسي مي باشد. برنامه وي مكتبي استبدادي را به يك سياست اجتماعي ترقي خواه پيوند مي دهد و رابطه  عاطفي شديدي ميان يك رهبر كاريزماتيك و توده ها برقرار مي سازد. بين رهبر و ملت فقدان واسطه مشهود است، ملتي كه انتظار دارد وعده هاي رهبر در اسرع وقت عملي شوند. پوپوليسم استقلال ملي و حاكميت را در مواجهه با نفوذ كاپيتاليسم خارجي مورد تأكيد قرار مي دهد.
رجوع به ملت زماني كه قرار است با نخبه ها مخالفتي شود، شيوه پوپوليست ها در بسيج سياسي است. در اينجا ملت به مثابه يك حقيقت گلوبال (جهاني)، عيني و اسطوره اي، انگاشته مي شود. از اين منظر پوپوليسم مخالف ماركسيسم است. مخاطب دكترين اخير به طور خاص پرولتاريا يا طبقه كارگر مي باشد. پوپوليسم روسي، مانند پوپوليسم آمريكايي، به بسيج طبقه دهقان مي پرداخت. پوپوليسم معاصر لايه هاي مردمي را كه ريشه در يك مليت، به مثابه يك كليت قومي، دارند بسيج مي كند: چنين پوپوليسمي همان قدر كه مخالف كاپيتاليسم بي وطن است مخالف پرولتارياي بي ريشه برآمده از مهاجرت نيز مي باشد. با اين همه مي توان يك پوپوليسم عوام فريبانه ساخته طبقات حاكمي كه از احساسات ملت به نفع خود استفاده مي كنند تفكيك كرد: نازيسم يكي از اشكال اوليه چنين پوپوليسمي است. ولي يك پوپوليسم طبقات غيرحاكم كه به سمت سوسياليسم توده اي تمايل دارد به مخالفت با اين پوپوليسم مي پردازد. پوپوليسم طبقات غيرحاكم اغلب در كشورهاي جهان سوم نمود پيدا مي كند.
به عنوان يك نظريه سياسي متضاد، پوپوليسم بيشتر يك شيوه بسيج عمومي است تا يك نظريه مستقل. به طور تاكتيكي، پوپوليسم تلاش مي كند يك وحدت سياسي از خلال اسطوره يك ملت كه پيرامون رهبري جمع شده است، ايجاد كند. نهضت ها گوناگون اند ولي يك نقطه مشترك دارند: رد كردن واسطه ها كه از طريق محكوم كردن نهادهاي سياسي حاضر در قدرت بيان مي شود. در اين معني، پوپوليسم يك خيزش شهروندان عليه فرماليسم حكومتي است.مي توانيم از خودمان سؤال كنيم كه پوپوليسم چه مفهومي دارد. تا چندي پيش توجهي به پوپوليسم نمي شد و امروزه با استفاده از شكاف بين چپ و ملت خودنمايي مي كند. پوپوليسم خود را به نسخه راست افراطيش، چپ راديكال، مخالفان جهاني سازي يا نئوتروتسكيست ها محدود نمي كند، بلكه خود را برآمده از يك ملت ايدئاليزه شده مي داند. ولي برخلاف نهضت هاي ملي گرا، ملت از مرزها فراتر رفته و چهره يك طبقه پرولتاريا را مي گيرد.
گره مشكل زاي دموكراسي در قلب پوپوليسم قرار دارد، به طوري كه نمي توان از خود پرسيد در چه ابعادي اعمال قدرت دمكراتيك از قدرت مانور پوپوليسم مي كاهد. اگر چنين تصور كنيم كه منبع قدرت اراده عموم است كه ملت را به پذيرش قدرت دولتي كه حافظ امنيت، آزادي ها و حقوق مردم است، سوق مي دهد، بايد گفت كه هر شكلي از عمل دمكراتيك بايد از طرف ملت به رسميت شناخته شود. در عمل در يك انتخابات دمكراتيك مكانيسم هاي جذب رأي دهنده توسط قدرت به كار گرفته مي شوند. به صحنه آوردن مردم، جشن هاي ملي و عمومي و نيز راهپيمايي ها همچون مبارزات انتخاباتي از نمودهاي رفتاري پوپوليسم مي باشند كه به انحاء مختلف دست به سوي ملت دراز مي كند. اما قدرت اين نكته را كه به طور دائم از طرف رأي ملت سنجيده شود، مردود مي داند: سياست يك حرفه است و به توانايي هاي تخصصي نياز دارد همان طور كه نيازمند تفكيك احزاب و نهضت هاست. شهروندان در تشكل ها، احزاب و گروه ها جمع مي شوند و تركيب دولت به رابطه قدرت بين اين احزاب (بر اساس ميزان آرائي كه كسب كرده اند) بستگي دارد. پوپوليسم قطعاً مردمي است ولي نمي تواند دمكراتيك باشد(مگر اين كه بخواهد به سمت شكست سياسي گام بردارد) چرا كه وعده هاي داده شده نمي توانند تحقق يابند مگر به قيمت نفي حقوق مخالفين. يك ملت متحد تحت لواي مملكت نمي تواند در يك نظام چند حزبي متحد بماند. چنان كه اشكال چند حزبي دموكراسي نمي توانند با پوپوليسم كنار بيايند.
آنچه ما امروز پوپوليسم مي ناميم قطعاً پديده جديدي نيست. كافي است به برخي از جنبه هاي شاهزاده ماكياول فكر كنيم. ولي هر دوره و هر جامعه ايدئولوژي هايي را كه درخدمتش باشند، توليد مي كند. پوپوليسم قرن حاضر الهام و توجيه خود را از طبقات اجتماعي محروم از قدرت و ثروت گرفته است. پوپوليسم معاصر تا حدودي با آنچه نهضت كارگري مي ناميم، درهم مي آميزد. تا سال 1914 نهضت كارگري سازمان دهي شده فرياد مي زد كه با تمام ابزارها با جنگ مخالفت خواهد كرد. وقتي وقوع جنگ محتمل شد، همين نهضت در رأس جنگ طلب ها قرار گرفت. نمايندگان سوسيال-دمكرات، تقريباً اكثريت آنها، به جنگ رأي مي دهند. اين چرخش و تغيير مدام به نام يك ايدئولوژي صورت مي گيرد كه يكي از تمايلات پوپوليسم است: اتحاد مقدس. وقتي كه خطري كشور را تهديد مي كند شهروندان، به عبارت ديگر ملت، صفوف خود را فشرده مي سازند و دعواهاي خود را فراموش مي كنند تا وحدت ملي حفظ گردد. در برابر دشمن خارجي، همه مردم، به جز مشتي خائن، براي دفاع از وطن و عظمتش، دوشادوش هم مي ايستند. موفقيت اين ايدئولوژي توسط چماق تبليغات و سانسور و سركوب خائنين در خفا تضمين مي شود. بدين گونه است كه در سال 1919، دولت سوسياليست نوسكه، كه قدرت را در آلمان در دست داشت، انقلاب را سركوب مي كند (قتل اسپارتاكيست ها).
اگر جهان، جهان عقل گرايي بود، احتمالاً پوپوليسم اين گونه تعريف مي شد: استفاده نادرست و عوام فريبانه از دموكراسي ؛ دموكراسي عليه خودش.

تازه هاي انديشه
006984.jpg
هايدگر و پرسش ازمعناي تفكر
عليرضاجاويد
معناي  تفكر چيست؟،مارتين هايدگر، ترجمه فرهاد سلمانيان، نشر مركز ، چاپ اول 1385.
كتاب معناي تفكر چيست؟ جزء آثار فلسفي هايدگر متأخر محسوب مي شود و در واقع نوعي آسيب شناسي تفكر، يادآوري ساحت وجودي انسان و كيفيت تفكر در زندگي امروز او در زمانه انديشه برانگيز ماست. هايدگر معتقد است كه انسان امروزي بيش از هر چيز به تصور سطحي از امور اكتفا مي كند و به معناي واقعي كلمه فكر نمي كند و البته بايد با وجود تفكر گريزي امروز، خود را در راه تفكر قرار دهد. كتاب معناي تفكر چيست؟ از چهار فصل تشكيل شده است.
006981.jpg
سرحلقه تجربه گرايان
راسل، ديو رابينسون - جودي گراوز، ترجمه پونه، نشر پژوهش دانش با همكاري نشر و پژوهش شيرازه، چاپ اول 1385 .
بي ترديد برتراند راسل مسير فلسفه غرب را تغيير داد. زيرا پيشگام تحليل منطقي بود و به شيوه سرسختانه اي از تجربه گرايي دفاع مي كرد. راسل، با مسائل دشواري همچون چگونگي كاركرد ذهن، شيوه تجربه كردن جهان پيرامون، ذات واقعي معناي كلمات و جملات دست و پنجه نرم كرد و از اين طريق ابزارهاي علمي و فلسفي ارزشمندي براي ما به ارمغان آورد.
006978.jpg
در باب فلسفه تاريخ
مفهوم كلي تاريخ، آر. جي. كالينگوود، ترجمه علي اكبر مهديان، نشر اختران، چاپ اول 1385 ، 5500 تومان.
اين كتاب رساله اي است در باب فلسفه تاريخ. به عقيده كالينگوود، فلسفه باريك انديشي است. ذهن فلسفي صرفاً به موضوع نمي انديشد، بلكه هميشه ضمن انديشيدن به هر موضوعي، به انديشيدن خودش درباره آن نيز مي انديشد. به اين ترتيب شايد فلسفه را بتوان انديشه درجه دوم، انديشه درباره انديشه، خواند. اما در فلسفه تاريخ، فيلسوف بايد درباره ذهن مورخ بينديشد، ولي در اين كار عمل روان شناس را تكرار نمي كند، زيرا براي او انديشه مورخ مجموعه اي از پديده هاي ذهني نيست، بلكه يك نظام معرفتي است.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
شهرآرا
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |