ام العبايه ، داستان زني در خيابان الحمراء
من و اين تن پوش قهوه اي مبارك
|
|
|
|
امروز پنج ماه بعد است و او مقابل خبرنگاري كه منتظر بيرون آمدن كلمات از دهان اوست تا آنها را به تاراج ببرد، به صندوقي شيشه اي يله داده و با نيم نگاهي به عكاس كه لنز را روي صورت او تنظيم كرده بي وقفه، از مردي مي گويد كه جريان زندگي او را تغيير داد. ريم حيدر كه او را با نام ام العبايه مي شناسند. نامي غيرمتعارف براي بانويي كه پس از يك گفت وگوي تلويزيوني پرحرارت درباره سيدحسن نصرالله مشهور شد.
***
بدون شك آنها آمده بودند تا همه چيز را ويران كنند؛ خانه ها را، بوي تازه نان برشته را، پل ها را، مقاومت را، نسيم هاي خنك عصرگاه ماه ژوئن را و لبنان را. ريم ، يكي از روزهاي لبنان جنگ زده در كافه اي در خيابان الحمراء در بيروت نشسته بود كه دوربين شبكه المنار توجه اش را جلب كرد تا او چون آهويي چابك خود را به گزارشگر برساند و بي اختيار چند جمله اي به زبان بياورد.
-وقتي از سيدحسن نصرالله حرف مي زنم، آدم ديگري مي شوم انگار زن ديگري در وجود من هست كه در اين لحظه بيدار مي شود و اختيار مرا در دست مي گيرد. اين بود خلاصه نيمروزي پر وجد و شور كه گويي به ريم زندگي دوباره داد. بانوي لبناني كه تا آن ثانيه موعود، يك شهروند عادي بود، نه ام العبايه اي كه امروز به ايران آمد،خبرنگاران لحظه اي آسوده اش نگذاشته اند.
- اين هجدهمين گفت وگوي بلند من است.
از او مي خواهيم ماجرا را با آب و تاب و جزئيات براي مان تعريف كند.
- خبرنگار از من خواست تا درباره جنگ حرف بزنم. چيزهايي گفتم؛ مثلاً اين كه من مي دانم آنها خانه هاي ما را مي زنند، پل هاي ما را ويران مي كنند و بچه هاي ما را مي كشند تا ما را شكست بدهند، اما يك نفر هست كه از ما دفاع مي كند و عزت و شرف ما را زنده نگه مي دارد، سيدحسن نصرالله كه از او مي خواهم عبايشان را به من بدهند تابوي ايشان را استشمام كنم و زندگي ام را با آن تبرك بدهم(منقلب مي شود...) بعد هم گفتم مي خواهم بعد از جنگ اين عبا را تكه تكه كنم و به زعماي ساير كشورها بدهم، بلكه معجزه نصرالله شجاعت را در آنان بيدار كند...
***
يك صندوق شيشه اي كنار اوست كه در پايان گفت وگو به آرامي و با نهايت وسواس زنانه آن را با دستمال تميز مي كند؛ انگار كه سبويي پر از كيمياست. وقتي از محتواي صندوق حرف مي زند، برق شعف چشمانش را پر مي كند: عباي قهوه اي پشمين سيدحسن كه به خادجيه موسوم است.
- آقايان اين عبا را وقتي تنشان مي كنند كه مي خواهند پيروزي يا موفقيتي را ابراز كنند.
***
دو ماه بعد از گفت وگو از دفتر حزب الله تماس گرفتند و گفتند سيد حسن آماده است تا عبا را به شما تقديم كند. او عبايي را به من هديه كرد كه فقط يكبار در مصاحبه با شبكه الجزيره تن كرده بود، گفت وگويي كه در آن خبر پيروزي را اعلام كرد.
سيد حسن عقيده داشت ريم حيدر كه گفت وگوي او بارها از المنار پخش شده و حالا چهره اي شناخته شده در روزهاي مقاومت بود در پيروزي شريك است. ام العبايه خاطرات آن روزها را مزمزه مي كند: براساس تربيت خانوادگي طبيعي بود كه طرفدار گروهي باشم كه كشور را حفظ مي كند. اين هيچ ارتباطي به شيعه يا سني بودن و حجاب و... ندارد، يك حس دروني است.
ريم اهل بعلبك است. شهري كه به دليل آثار باستاني بسيارش در بين گردشگران مشهور است، فرزند ارشد خانواده اي متوسط: ليسانس علوم اجتماعي و روزنامه نگاري دارم. يك آدم كاملاً عادي هستم.
۴۰ ساله است. وقتي به شوخي مي گوييم ببخشيد كه درباره سن و سالت پرسيديم با لبخند پاسخ مي دهد: افتخار مي كنم به اين سن. البته اين عقيده وجود دارد كه زنها در اين سن به سرازيري مي افتند. اما من در 40سالگي بزرگترين كار زندگي ام را انجام دادم و قاعده را شكستم.
***
مي گويد گرچه اين نخستين رويداد بزرگ زندگي اوست، اما ريم زندگي متلاطم و پرفراز و نشيبي را پشت سرگذاشته است: روزنامه نگار آزاد بودم. البته وضع مالي همسرم خوب بود و نيازي نبود كار كنم، بنابراين فقط گاهي براي بيان احساسات قلبي ام مي نوشتم.
از من مطالبي در شرق الاوسط چاپ شده. او مدتي را در امارات زندگي كرده، زماني كه مربوط به زندگي اوست با همسر سابق اش: اما حالا تصميم گرفته ام در لبنان بمانم. با دخترم سارا كه هيچ كس نمي تواند لبنان را از او بگيرد.
ام العبايه زني با روحيه و شاد است كه حالا به قول خود واسطه اي است ميان مردم لبنان و حزب الله: سعي مي كنم فرهنگ مقاومت و حق طلبي را گسترش بدهم.
او به دليل ماجرايي كه او را تبديل به ام العبايه كرد و علاقه مطبوعات به درج داستانهايي مثل اين از مهمترين چهر ه هاي رسانه اي حزب الله است: سعي مي كنم هدفي باشم براي تمام فيلمسازهاي مستند و مردمي كه مي خواهند از اين سوژه به عنوان يك الگو استفاده كنند. مصاحبه مي كنم، سفر مي روم، عكس مي اندازم و ...
***
شهرت. تا مترجم اين كلمه را ترجمه مي كند، ريم پاسخي طولاني از آستين بيرون مي آورد: بيش از اينكه به دليل خود شهرت خوشحال باشم با عامل شهرت خوش هستم. يعني خود شهرت خيلي مهم نيست. آنچه كه خوشبختم مي كند دليل شهرت است.
به عقيده ريم دليل شهرت مهمتر است: والا آدم مشهور زياد است. مثلاً صدام حسين. اما حسن شهرت من اين است كه در زندگي مردم ممنوع نيستم و احتمالاً انسان هاي بسياري هستند كه آرزو مي كنند مثل من رفتار كنند.
ام العبايه تأكيد مي كند كه سعي داشته خود را به حزب الله نسبت ندهد: ولي خب، بالاخره جزيي از اين موج شدم. اما اعتراف مي كنم كه سيد حسن قبل از گفت وگو هيچ جايگاهي در ذهنم نداشت. اما بعد از آن مصاحبه، محور زندگي ام شد. از خواب تا خواب. امروز من در بين مردم جايگاه خوبي دارم. حتي شايد برايتان عجيب باشد اما حتي اسرائيلي ها خواسته اند حرفهاي من به عبري ترجمه بشود تا آنها بشنوند.
البته او پذيرفته است كه اين شهرت نه به واسطه شخص او كه به دليل شخصيت كسي است كه دورتر ايستاده و باعث عزت لبنان است: ديروز رفته بوديم دانشگاه (نمايشگاه هنر مقاومت) وقتي عبا را درآوردم انگار خورشيد دوباره طلوع كرد، بس كه عكاس ها فلاش زدند و عكس گرفتند، من مي دانم كه اين مربوط به من نيست بيشتر به حس خوبي است كه مردم نسبت به سيد حسن دارند.
***
- اين مشهورترين عباي دنياست. مدام با من تماس مي گيرند و مي خواهند آن را از من بخرند. يك دوست كويتي مي گفت: صدهزار دلار. چند روز پيش هم پيغامي به دستم رسيد از طرف كسي كه مي خواست با رقمي در حد ميليون دلار، آن را خريداري كند اما خب، طبيعي است كه من نمي پذيرم يادتان باشد بسياري آدم ها هستند كه پول دارند اما اين عبا را ندارند... اين پارچه ايست بي قيمت كه من دل از دست دادنش را ندارم.
و بعد دوباره برمي گردد به مراسم اختتاميه جشنواره مقاومت: دانشجوها به عبا دست مي كشيدند. يك لحظه فكر كردم اگر ولش كنم، تكه تكه اش مي كنند! او مي گويد: فكر مي كردم لبناني ها سيدحسن را دوست دارند، اما علاقه ايرانيان به او شگفت آور است. در واقع ما لبناني ها بايد از شما ياد بگيريم...
***
ام العبايه از خبرنگاران ايراني خلاصي ندارد. مابين گفت وگوي ما يك خبرنگار ديگر وارد محوطه كافي نت هتل هويزه مي شود تا بلافاصله او را به شبكه خبر ببرد. هنوز ايران را كشف نكرده ام. تازه امروز مي خواهم تهران را ببينم. پالتوي گشادي به تن دارد كه آشكارا مشخص است با عجله خريداري شده: اينجا خيلي سرد است. كسي نگفته بود كه لباس گرم بياور.
- ايران جاي قشنگي است. البته بخشي از اين زيبايي به رهبرانش برمي گردد كه با لبخندشان باعث ترس اسرائيل مي شوند.
***
يك CD قرمز رنگ از كيف اش بيرون مي آورد كه منقش به تصوير اوست، در حالي كه عبا را در دست دارد. نام CD قابل پيش بيني است: ام العبايه . كارگردان: رضاتشمر توضيح اين كه ان غالبيه شعبنا هوشعب صامد و مجاهد و مضح. فيلم وثائقي عن دف تموز في لبنان۲۰۰۶ اين فيلم درباره مقاومت مردم لبنان است و براي گسترش فرهنگ ايستادگي ساخته شده. فيلم ماحصل فيلمبرداري از لبنان در دومين روز پس از آتش بس است و قرار است در جشنواره مستند شبكه الجزيره شركت كند. ام العبايه به سه زبان انگليسي، فارسي و عربي به بازار عرضه خواهد شد.
***
گمان مي كنم تمام هوش و حواسش به لبنان است. روزي كه ما با هم حرف مي زديم هنوز حرف از سخنراني سيدحسن است و ماجراي ترور وزير صنايع تبديل به خبر اول لبنان نشده.
- به دوستان گفته ام راهپيمايي را شروع نكنيد تا من بيايم. وضعيت لبنان آتش زيرخاكستر است و همه منتظر يك اتفاق تازه اند. فراخوان سيدحسن براي راهپيمايي يك دعوت دموكراتيك و يك حق واضح است. امروز بحث مهم در لبنان بحث هدايت كشور است و مردم عقيده دارند كسي بايد هدايت كشور را در دست بگيرد كه قبلاً توان رهبري خود را ثابت كرده است...
***
پايان اين گفت و گوي يك ساعته، تشكري است از مترجم!اينجا سرزمين مترجم هاي عربي است. هر جا رفتم چندتايي بودند، جالب اينكه هر كس هم به سليقه خود سؤال مي پرسد و ترجمه مي كند. به آنها عادت كرده ام، به لبنان كه برگردم تا دو سه روز اين عادت با من است و وقتي حرف مي زنم انتظار دارم يكي آنها را براي ديگران ترجمه كند!
مي خندد و خداحافظي مي كند؛ در حالي كه صندوق شيشه اي را زيربغل زده تا يادمان نرود او كسي نيست جز ام العبايه .
|