دوشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۵
درباره ريشه هاي شكل گيري فرهنگ
فرهنگ از كجا مي آيد؟
007413.jpg
محسن جوشن لو
فرهنگ شامل عقايد (آشكار و نهان) و تجسم آن ها در اعمال، نهادهاي اجتماعي و مصنوعات دست بشر است. اين الگوهاي شناختي و رفتاري به صورت هاي گوناگوني (رسمي يا غيررسمي) نهادينه مي شود. به علاوه، فرهنگ به صورت هاي گوناگوني به نسل هاي بعد منتقل مي شود، به نحوي كه الگوهاي فرهنگي اين امكان را مي يابند كه براي مدت بسيار طولاني پابرجا باشند. نوشتار حاضر به بررسي ريشه هاي شكل گيري فرهنگ (يا به بيان دقيق تر فرهنگ هاي متفاوت) مي پردازد. در اين مقاله پنج عامل كه در ادبيات روان شناختي تحت عنوان علل شكل دهنده فرهنگ از آن ها ياد مي شود، آورده مي شود.

۱. تكامل
در طول تكامل يك گونه، ژن هاي كارآمد، شانس بقا و انتقال به نسل هاي بعدي را پيدا مي كنند. در مقابل، ژن هاي ناكارآمد كه نفعي در راستاي سازگاري ندارند رو به زوال گذاشته و از خزانه ژنتيكي حذف مي شوند. به نحوي مشابه، برخي از اعتقادات و رفتارها در حل مشكلات مربوط به سازگاري موثرترند؛ در نتيجه احتمال بيشتري دارد تا تبديل به يك هنجار فرهنگي پايدار شوند و به نسل هاي بعدي انتقال يابند.
با ديدي تكاملي، تنهايي خطرناك است. در مقابل، در سودمندي رفتارهاي حمايتگر جمعي، هم براي بقا و هم براي توليد مثل، ترديدي وجود ندارد. بر اين اساس اين فرض كه بشر به برقرارسازي عقايد، رفتارها و هنجارهايي كه از متلاشي شدن جوامع جلوگيري مي كند تمايلي ذاتي دارد منطقي مي نمايد. هنجارهاي فرهنگي - عقايد، انتظارات و اعمال دسته جمعي- از طريق تسهيل در هماهنگي اعمال ضروري در جهت بقا، توليدمثل و فرزندپروري موفق، به سازگاري بيشتر افراد بشر كمك مي كند.
۲. زيست گاه هاي متفاوت
از آن جا كه فرهنگ به عنوان يك وسيله انطباق با محيط، ايفاي نقش مي كند بديهي است كه شرايط محيطي متفاوت منجر به شكل گيري خصوصيات فرهنگي متفاوت مي شود. در نتيجه فهم فرهنگ گروهي از مردم بدون درنظر گرفتن خصوصيات بوم شناختي زيست گاه آن ها (سرزمين، آب و هوا، حيوانات،  پوشش گياهي، منابع طبيعي و...) غيرممكن است. در زير تعدادي از خصوصيات محيطي و تبعات فرهنگي آن ها به عنوان شاهد ارايه مي گردد. توجه داشته باشيد كه مثال هاي زير اصول بي چون وچرا نيستند و از آن جا كه عوامل متعدد ديگري نيز به طور همزمان بر روي فرهنگ تاثيرگذارند استثناهاي بسياري براي قواعد زير مي توان يافت.
جوامعي با اقتصاد كشاورزي كه يك جانشين هستند، احتياج شديد به حس همكاري و آمادگي براي انجام اقدامات دسته جمعي دارند (به طور مثال براي ايجاد و برنامه ريزي نظام آبياري،  برداشت و فروش محصول). اين مسئله منجر به برجسته شدن ويژگي همرنگي با جماعت در چنين جامعه اي مي شود كه در ذات، خصوصيتي جمع گرايانه است. برعكس در فرهنگ هايي كه مردم با شكار كردن گذران زندگي مي كنند اقدامات فردي از اقدامات دسته جمعي ارزش مندتر تلقي مي شود. اين امر به نوبه خود منجر به شكل گيري ويژگي هاي فردگرايانه مانند استقلال در اين فرهنگ ها مي شود.
عوامل محيطي ديگري نيز بر كيفيت مردانگي و ميزان اهميت آن در فرهنگ هاي متفاوت تاثيرگذارند؛ تا جايي كه در فرهنگ هاي متفاوت تعاريف متفاوتي از مردانگي و انتظارات متفاوتي از مردان شكل مي گيرد. در محيط هاي خشن كه زندگي در آن ها چالش برانگيز است (مانند فرهنگ هايي كه شغل اصلي مردم در آن  ها ماهي گيري و شكار است) فراهم آوردن وسايل موردنياز زندگي و حمايت از خانواده مستلزم قدرت جسماني و شجاعت فراوان است. در چنين فرهنگ هايي مردانگي بسيار اهميت مي يابد و بر سرسختي و قدرت مندي مردان اجر بسياري نهاده مي شود. برعكس در سرزمين هايي كه در آن ها دست يابي به ابزار بقا به مراتب آسان تر است و بشر با دشمنان كمي دست به گريبان است (مانند شهر هاي بزرگِ كشورهاي پيشرفته) غالبا تفاوت عمده اي بين زن و مرد تصور نمي شود. در چنين فرهنگ هايي مردان كمتر پرخاشگر و ستيزه جو بار مي آيند و اصولا بر مردانگي تاكيد فراواني نمي شود.
۳. نيازهاي روان شناختي
يكي از علل اصلي پيدايش فرهنگ را مي توان در تعدادي از نيازهاي روان شناختي خاص بشر جستجو كرد. بطور مثال يكي از نظريات روان شناختي معتقد است كه فرهنگ مانند يك سپر در مقابل اضطراب هاي وجودي بشر (مانند ترس از مرگ يا ميرايي) از وي دفاع مي كند. جهان بيني هاي فرهنگي اين وظيفه را از طريق ايجاد نوعي حس ناميرايي (به عنوان نمونه با استفاده از عقايد مذهبي كه نويد زندگي بعد از مرگ را مي دهند يا تجويز اعمالي چون نهادن نام اجداد بر روي كودكان به منظور زنده نگه داشتن نام آن ها و...) در بشر به انجام مي رسانند و از اين طريق اضطراب وي را كاهش مي دهند. فرهنگ به طرق ديگري نيز مي تواند كاهش دهنده اضطراب بشر باشد. به طور مثال هر فرهنگ شامل مجموعه اي از ارزش ها و هنجارهاي استاندارد است كه در واقع ملاك قضاوت در مورد اعضاي آن فرهنگ است. فرد با هماهنگ كردن خود با اين استانداردها مي تواند مورد پذيرش و تحسين اعضاي فرهنگ خود واقع شود و در نتيجه حس ارزشمندي و عزت نفس را تجربه كند. همين احساس هاي مثبت و معني بخش از انسان در مقابل احساس  هاي پوچي، بي ارزشي و اضطراب هاي وجودي دفاع مي كند.
۴. ارتباط بين شخصي
تعدادي ديگر از نظريات روان شناختي شكل گيري فرهنگ را اين گونه توجيه مي كنند كه فرهنگ محصول جانبي تعامل اجتماعي است. به بيان ديگر، اين نظريات برآنند كه عناصر فرهنگي (اعتقادات و هنجارهاي مشترك در ميان يك گروه از افراد) مي تواند معلول ارتباط هاي بين شخصي افراد باشد. توضيح اين كه در هر ارتباط بين شخصي، تاثيرگذاري و تاثيرپذيري به نحوي به وقوع مي پيوندد و از طرفي افراد معمولا با اشخاصي كه به لحاظ جغرافيايي و فضاي اجتماعي به آن ها نزديك ترند رابطه بيشتري برقرار مي كنند. در اين اثنا يك فرآيند پويا به جريان مي افتد كه طي آن افراد مجاور هم به صورت متقابل بر عقايد و رفتارهاي يكديگر تاثير مي گذارند.
در طول زمان اين فرآيند تاثيرگذاري متقابل منجر به شكل گيري فرهنگ هاي متفاوت (يعني مجموعه هاي متفاوتي از اعتقادات و رفتارهاي همگرا) مي شوند. در درون يك فرهنگ نيز همگرايي رفتارها و اعتقادات رفته رفته بيشتر و بيشتر مي شود. در عين حال تفاوت هاي بين فرهنگ ها نيز بارزتر مي شود. به علت وجود عوامل قدرت مندي چون فشار اكثريت ، تنوع عقيدتي و رفتاري در دل يك فرهنگ كاهش مي يابد. در عين حال به علت اين كه در درون فرهنگ ها ناگزيرخرده فرهنگ هايي نيز تحت عنوان اقليت شكل مي گيرد لذا هميشه شاهد تنوع فرهنگي در دل فرهنگ ها خواهيم بود.
۵. شخصيت
يكي از سوالاتي كه مدت ها  است ذهن روان شناسان را درگير خود كرده است اين است كه آيا فرهنگ است كه شخصيت اعضاي خود را شكل مي دهد يا برعكس؟ رابطه بين فرهنگ و شخصيت رابطه اي دوطرفه است؛ اين دو موجود به صورت پويايي با هم در رابطه اند و همديگر را شكل مي دهند. از آن جا كه مبحث حاضر در مورد عوامل موثر بر فرهنگ است (با وجود علم به اين رابطه دوجانبه) بحث خود را به نقش شكل دهندگي شخصيت در قبال فرهنگ محدود مي كنيم.
آن دسته از روان شناسان كه معتقدند شخصيت نقش مهم تري در شكل دهي فرهنگ دارد شواهد تجربي زير را ارايه مي دهند. اولين دسته از شواهد كه از تحقيقات ژنتيك رفتاري سر بر مي آورد حاكي از آن است كه ژن ها تاثير بسيار قدرتمندتري بر شكل گيري ويژگي هاي شخصيتي دارند تا محيط. به عبارت ديگر تحقيقات نشانگر برتري عامل وراثت (در مقابل عامل محيط) در شكل دهي شخصيت هستند. البته اين گفته بدين معني نيست كه محيط در شكل گيري شخصيت هيچ تاثيري ندارد. يافته هاي محققين نشان گر اين امر است كه علت عمده وجود تفاوت هاي بين فردي در درون  يك جامعه  عامل وراثت است. دسته ديگري از دلايل تجربي از تحقيقات بلند مدت بر روي ويژگي هاي شخصيتي سر برآورده است. اين تحقيقات نشانگر آن است كه ويژگي هاي شخصيتي در طول بزرگ سالي تا حد زيادي پايدار و ثابت اند. ثبات ويژگي ها شاهدي است بر وراثتي بودن آن ها. در حالي كه اگر محيط بر روي شخصيت تاثير قابل توجهي داشت چنين ثباتي را نمي شد در ويژگي هاي شخصيتي افراد يافت.
اولين رويكرد بر اين اصل استوار است كه افراد اين امكان را دارند كه به جوامع مختلف مهاجرت كنند و شخصيت بر اين امر تاثيرگذار است. براي مثال در جامعه اي كه داراي فرهنگ طبقاتي و يا ديكتاتوري است از مردم خواسته مي شود تسليم خواسته هاي طبقه خاصي باشند. در اين بين افرادي كه شخصيتشان تناسبي با چنين نظام اجتماعي ندارد احتمال دارد كه به جوامع ديگر مهاجرت كنند. يا اين كه افرادي كه تاب زندگي بدور از طبيعت در كشورهاي صنعتي را ندارند احتمال دارد به سرزمين هايي كه هنوز صنعتي نشده اند مهاجرت كنند.
دومين رويكرد معتقد است كه هر فرهنگ، جمع ويژگي هاي شخصيتي اعضايش است. به بيان ديگر در اين ديدگاه اين گونه فرض مي شود كه ويژگي هاي شخصيتي مردم يك جامعه به صورت مستقيم فرهنگ آن جامعه را شكل مي دهد نه با واسطه مهاجرت. به عنوان مثال جامعه اي كه افرادش به صورت قابل توجهي داراي دو ويژگي شخصيتي اضطراب و سازش  ناپذيري مي باشند را در نظر بگيريد. مردم اين جامعه مستعد اضطراب، عصبانيت و تندخويي بوده و به راحتي با هم كنار نمي آيند. با وجود چنين ويژگي هايي در افراد اين جامعه، هر تصميم گيري جديدي منجر به بروز تعارض و برانگيخته شدن اضطراب، عصبانيت و احساسات منفي ديگر خواهد شد. مردم اين فرهنگ دير يا زود درمي يابند كه بي قانوني و سهل انگاري در اجراي قوانين باعث تعارض دائمي و در نتيجه احساسات منفي خواهد شد.
بر اين اساس آن ها تصميم مي گيرند كه مجموعه اي از قوانين سفت و سخت را بر همه روابط بين شخصي حاكم كنند تااز اين طريق از تصميم گيري، تضاد و احساس منفي دايمي تا حد قابل توجهي كاسته شود. از تبعات چنين تصميمي اين خواهد بود كه در اين جامعه، فرهنگي قانون محور شكل مي گيرد و مردم آن از موقعيت هاي جديد، مبهم، ناشناخته و نامعمول كه در قانون پيش بيني نشده است گريزان هستند. كشورهايي را در نظر بگيريد كه مردمشان از برون گرايي بالايي برخوردارند (مثلا امريكا كه اساسا با مهاجرت افراد برون گراي ساير كشورهاي ديگر ساخته شده است). در اين كشورها مردم بيشتر از خانواده و گروه بر فرد تاكيد دارند و بيشتر به دنبال روابط آزاد و موفقيت شخصي اند تا خانواده يا اقوام. نتيجه چنين ويژگي هاي شخصيتي شكل گيري فرهنگ فردگرا خواهد بود. در مقابل ويژگي هاي شخصيتي ديگري (مانند درون گرايي) منجر به شكل گيري فرهنگ هاي جمع گرا مي شوند كه در آن ها افراد به روابط اجتماعي محدود به اعضاي خانواده و اقوام قناعت كرده و بيشتر به دنبال موفقيت خانواده و گروه خويش مي باشند تا موفقيت شخصي خود.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
شهرآرا
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |