درباره پارادوكس زيبايي شناسي هگل
زيبايي و فيلسوف
|
|
حميدرضا محبوبي آراني
در ميان آثار هگل، درس گفتارها درباره زيبايي شناسي ، اثري است كه بيش از ساير آثار او مورد توجه عموم واقع شده است. هم موضوع اين كتاب و هم نحوه بيان مطلب در آن به نحوي است كه كتاب را بيش از ديگر آثار هگل قابل فهم ساخته است. در واقع از آنجا كه اين كتاب تركيبي است از يادداشت هاي هگل براي درس گفتارها و دست نوشته هاي دانشجويان، نحوه عرضه و بيان مطالب، سبكي غيررسمي تر و روان تر از آثار منتشرشده هگل دارد. به همين جهت نيز متن اين اثر كمابيش واجد خصايص سرزندگي و صراحت درس هاي شفاهي هگل -آنجا كه او مي كوشيد تا مطلب خود را به جماعتي كثير از مخاطبان تفهيم كند-نيزهست. با اين توصيفات ، تعجب ندارد كه زيبايي شناسي هگل تأثيرگذارترين اثر او بوده است.
***
هگل شخصيتي دوران ساز در تاريخ هنر و به تعبيري پدر تاريخ هنر مدرن به شمار مي رود. با اين همه، اين نكته نيز قابل توجه است كه تأثير او در ميان منتقدان ادبي و تاريخ گذاران هنر بسيار بيش از تأثير او در ميان دانشوران و محققان فلسفه او بوده است كه تا همين اواخر زيبايي شناسي او را كمتر مورد توجه قرار مي دادند.
بنا به ادعاي كارل روزنكرانتس -نخستين زندگي نامه نويس هگل- تصور اين كه تفكر غامض هگل چيزي از حساسيت زيبايي شناسانه و هنري او كاسته باشد، اسطوره اي بيشتر نيست بلكه شواهد حاكي از دلبستگي و علاقه پرشور هگل به هنرهاي گوناگون است. به داوري روزنكرانتس، هگل در ميان فيلسوفانِ نظام ساز بزرگ، تنها فيلسوفي است كه به سراسر قلمرو هنرها رخنه كرده و در پي كشف رازورمزهاي اين قلمرو بوده است. مي دانيم كه هگل تا چه اندازه عاشق موسيقي، درام، شعر، نقاشي و مجسمه سازي بوده است. هرگاه هگل طي گشت وگذارهايش به شهر جديدي وارد مي شد، به محض اين كه اندك مجالي مي يافت، به سراغ موزه ها، اپراها، سالن هاي كنسرت و تئاتر مي رفت. برخي از خوانندگان و بازيگران مورد تحسين او بودند، تا جايي كه خود را به آب و آتش مي زد تا بتواند با آنها ديدار كند. بسياري از معاصران هگل تحت تأثير حساسيت زيبايي شناسانه و توانايي هاي او در تفسير و بصيرت سنجش گرانه او بودند.
خود زيبايي شناسي به تنهايي مي تواند شاهدي بر دلبستگي هگل به هنرها باشد. صرف حجم اين اثر آن اندازه هست كه آن را در ظاهر به عنوان مهم ترين بخش نظام هگل برجسته سازد. در غالب ويراست هاي موجود از آثار هگل، درس گفتارها درباره زيبايي شناسي در سه جلد به چاپ رسيده است؛ يعني يك جلد بيش از ساير بخش هاي نظام هگل، از جمله علم منطق. زيبايي شناسي حتي از دايره المعارف علوم فلسفي هگل كه در آن نظام فلسفي هگل در كليتش بيان شده است نيز حجيم تر است. زيبايي شناسي در يكي از ويراست هايش به بيش از 1500صفحه بالغ مي شود؛ يعني چيزي در حدود بيش از 200صفحه حجيم تر از دايره المعارف . سواي حجم كتاب، محتواي آن، جاي هيچ ترديدي در مورد دلبستگي و علاقه فوق العاده هگل و شناخت او نسبت به هنرها باقي نمي گذارد.
زيبايي شناسي ، واجد وسعت و عمق تقريباً حيرت انگيزي است. نيمه نخست اثر، به بررسي و مطالعه در تاريخ هنر مي پردازد؛ آن هم در هر فرهنگي از آغاز تاريخ. نيمه دوم كتاب، بحث عميق و كاملي است درباره هنرهاي خاص، شرحي تفصيلي در باب شعر، نقاشي، درام، مجسمه سازي و موسيقي. بي گمان زيبايي شناسي هگل يكي از آثار بزرگ در اين زمينه است و دست كم از ارج و پايگاهي همتاي نقد قوه حكم كانت يا نامه هاي زيبايي شناسانه شيلر برخوردار است.
با اين همه و هرچند نمي توان در دلبستگي هگل به هنرها هيچ شائبه اي از چون و چرا روا دانست، اما خود اين دلبستگي بسيار گيج كننده و مسأله برانگيز است. براي هر خواننده زيبايي شناسي بالاخره وقتي مي رسد كه بايد با يك واقعيت بارز كنار آيد؛ تلاش فراگير و سرسختانه هگل در كاستن از اهميت و اعتبار هنرها. چنين مقصود و معنايي را بي ترديد مي توان لب كلام در دو نظريه محوري زيبايي شناسي هگل دانست؛ يكي اين نظريه كه هنر به عنوان يك رسانه شناخت، مادون و فرودست فلسفه است. آنچه را كه هنر از طريق رسانه تار و مغشوش حواس، تنها مي تواند نگاهي بيندازد، فلسفه از طريق رسانه شفاف انديشه و مفاهيم در تسلط خود مي گيرد .نظريه اي كه مي توان آن را نظريه فرودستي ناميد. اين آموزه حاكي از اين معناست كه هنر، مادون و فرودست دين و فلسفه به عنوان يك رسانه حقيقت (طريقي براي رسيدن به حقيقت) قرار دارد. منتقدان، اين آموزه را عمدتاً بدين دليل كه شأن و اعتبار يگانه هنرها را چندان به درستي درنمي يابد، مورد انتقاد قرار داده اند. به نظر بسياري از آنها، گويي هگل مي خواهد مقام شعر را به مادون نثر تنزل دهد؛ گويي كه هر آنچه از طريق رسانه هنر مي تواند گفته شود، فلسفه به صورتي بهتر مي تواند آن را بيان كند. به همين دليل اين آموزه به عنوان گامي بزرگ به عقب در زيبايي شناسي و به عنوان عقبگردي از نظريه خودآييني و استقلال هنر نزد كانت كه ظاهراً مبناي بهتري براي فهم هنر مدرن فراهم مي آورد، تلقي و تخطئه شده است. ديگر آن كه هنر، هيچ آينده اي ندارد. به تعبير ديگر، هنر اهميت و شأن سنتي خود را از دست داده و بنابراين هيچ نقشي براي ايفاكردن در فرهنگ مدرن ندارد. اين نظريه كه به نظريه پايان هنر يا مرگ هنر معروف است و هگل آن را در مقدمه اش بر درس گفتارها بيان مي دارد، حاكي از اين معناست كه آنچه روزگاري رسالت سترگ هنر در عصر باستان و در قرون ميانه بوده -يعني بازنمود والاترين آمال و ارزش هاي بنيادين آن اعصار و به تعبير ديگر برملاساختن مطلق- اكنون و در عصر مدرن، فلسفه، به صورتي كامل تر و بهتر مي تواند انجام دهد.
هرچند در واقع بايد توجه داشت كه هگل تعبير مرگ هنر را به كار نمي برد و به علاوه حتي از پايان هنر نيز سخن نمي گويد بلكه گفتار صريح او اين است كه هنر اكنون براي ما چيزي است مربوط به گذشته، چيزي كه فلسفه آن را پشت سر نهاده است. منظور او نيز اين است كه هنر ديگر آن جايگاه محوري اي را كه پيش تر در فرهنگ عصر كلاسيك يا قرون ميانه به عنوان رسانه اي براي بيان دين، اخلاق و جهان نگري آن اعصار داشته، اكنون و در روزگار مدرن ندارد.
خواننده كتاب هگل با تأمل بر اين دو نظريه، با اين پارادوكس مواجه مي شود كه چگونه هگل با چنين عزم قاطعي بر كاستن از شأن هنر، تا اين مايه از نظام فلسفي خويش را به بحث و نظريه پردازي درباره هنرها اختصاص داده است. اگر شأن هنرها فرودست فلسفه است و آنها محكوم به كهنه و منسوخ شدن اند، پس چرا هگل سه جلد از آثار خود را صرف بحث درباره آنها كرده است؟ مي توان گفت كه چنين پارادوكسي خاص هگل نيست. بسيار پيش از او افلاطون در جمهوري شاعران را از مدينه ايده آلش بيرون راند، در عين حالي كه در رساله فايدروس به ستايش زيبايي پرداخت. روسو نيز در حالي كه در نخستين گفتار و در نامه به دالامبر به هنرها تاخت، خود به عنوان يك مصنّف معروف، يكي از زيباترين رمان هاي قرن هجدهم، هلوئيس نو را نگاشت. اما اين به معناي توجيه اين پارادوكس نيست بلكه صرفاً بدين معناست كه تنها دامن هگل به شائبه چنين پارادوكسي آلوده نيست.
يك شيوه براي حل اين پارادوكس، توجه به قصد و بستر جدلي درس گفتارهايي درباره زيبايي شناسي هگل است. خصومت ضدرمانتيستي هگل در واپسين سال هاي اقامت او در برلين (1818-1831) شدت و حدّت بيشتري يافت و او در فقراتي چند از فلسفه حق ، فردريش ساويگني را مورد نقد و انتقاد صريح قرار داد. مجادلات پرآب و تاب ميان هگل و شلايرماخر نيز خود داستاني معروف دارد. هگل هرگز به فردريش شلگل علاقه اي نداشت و بيزاري او طي سال ها به نفرتي عميق و ريشه دار بدل شد؛ به نحوي كه گاه هگل زحمت و دردسر نقد او را به جان مي خريد. اين خصومت هگل در زيبايي شناسي كه در واقع جدل نامه اي باريك بينانه و مفصّل عليه رمانتيك هاست، به اوج خود مي رسد. جنبه هاي ضدرمانتيستي زيبايي شناسي، عميق و فراگيرند. هر دو نظريه هگل متوجه ايمان رمانتيستي به اولويت و برتري هنرها و رد اين ايمان اند. نظريه نخست، ادعاي رمانتيك ها را مبني بر اين كه هنر به عنوان رسانه حقيقت شأني والاتر از فلسفه دارد نشان مي گيرد. نظريه دوم، متوجه نقد آموزه رمانتيستي است مشعر بر اين كه هنرمندان بايد جاي كشيشان و فيلسوفان را در شكل دادن به ايدئولوژي فرهنگ مدرن بگيرند. جدا از اين دو نظريه، ساختار نيمه نخست كتاب نيز حول دسته بندي هگل از دوره هاي تاريخ هنر شكل گرفته است؛ امري كه ظاهراً به طور خاص قصد نشان دادن دو نكته ضدرمانتيستي را دارد؛ نخست آن كه اوج دستاورد هنري به روزگار يونان كلاسيك بازمي گردد و دو ديگر آن كه هنر رمانتيستي مدرن، چيزي بيش از فروپاشي هنر نيست.
بدين ترتيب بر وفق اين تبيين، دلبستگي هگل در زيبايي شناسي به هنرها، در واقع صرفاً علاقه و دلبستگي اي ظاهري است و در پس آن، خصومت او با انديشه هاي جنبش رمانتيستي قرار گرفته و انگيزه صرفِ اين مايه وقت و انرژي بر سر بحث از هنرها شده است.
گرچه اين تبيين، خالي از حقيقت نيست اما كاملاً درست نيست. دلايل توجه هگل به هنرها، صرفاً دلايلي سلبي نيست بلكه مي توان نشان از دلايلي ايجابي نيز گرفت. اساساً بايد گفت كه نگرش هگل نسبت به هنرها دوپهلو است. اگر او با تمام وجود، ادعاهاي كاذب و گزاف در خصوص مقام هنر را تحقير مي كند، اما فعاليتي را كه در پس هنرها قرار دارد نيز از ژرفناي جان مي ستايد. در واقع، هنرها جايگاهي اساسي در نظام او دارند. هنر، دين و فلسفه، سه نحوه (mode) شناخت مطلق اند؛ يكي از سه رسانه اي كه روح به وسيله آنها به خودآگاهي مي رسد. اگرچه هنر در پايين ترين مرتبه اين پايگان قرار دارد اما خود همين قرارداشتن آن در چنين پايگاني و در واقع، قرارداشتن آن در قاعده هرم و پشتوانه دين و فلسفه بودن، بي گمان حاكي از اهميت و اعتبار هنر نزد هگل تواند بود.
هنر نخستين طريق و رسانه اي است كه از آن راه، روح به خودآگاهي اش مي رسد؛ نخستين سطحي كه روح در آن از قلمروهاي طبيعت و تاريخ فراتر رفته (استعلا جسته) و به درون خودش بازگشته است. در واقع هگل -با وجود همه مجادلاتش عليه رمانتيك ها- موافق اين آموزه عمومي رمانتيست هاست كه هنرمندان، نخستين معلمان بشريت بوده اند و شعر، زبان مادري نوع انساني بوده است. به طور كلي، هگل براي آثار هنري به عنوان طرق و رسانه هاي خودآگاهي فرهنگي و به عنوان تجليات و ظهورات روح سرتاسر يك عصر، معنا و اعتبار عظيمي قائل است. در اينجا كافي است تنها نظري به نقش اساسي و تعيين كننده اي كه هگل در پديدارشناسي براي آثار ادبي قائل است، بيندازيم؛ به آنتيگونه سوفوكلس در برملاساختنِ روح قومي يوناني و عموزاده رومئو ديدرو در آشكارساختن ذهنيت و نگرش غالب در فرانسه قبل از انقلاب كبير.
همچنين اگر بخواهيم در چند جمله، اهميت تاريخي درس گفتارهايي درباره زيبايي شناسي هگل را روشن سازيم، لازم است بر نقش هگل در احياي ميراث وينكلمان -آن هم در روزگاري پساكانتي و پسارمانتيستي- تأكيد كنيم. ردپاي وينكلمان را به روشني مي توان در سرتاسر زيبايي شناسي مشاهده كرد؛ در كلاسيسيسم سازش ناپذير هگل، در باور او به معنا و شأن متافيزيكي هنر و در كوشش او براي قراردادن هنر در بستر و بافت فرهنگي اش. هگل در توصيف زيبايي كلاسيك، در واقع آَشكارا گفتار وينكلمان را بازگو مي كند. هرچند موضع هگل نسبت به وينكلمان به هيچ وجه غيرنقادانه نيست، اما او ارج و احترام بسياري براي وينكلمان قائل است. به گفته او، اين وينكلمان بود كه اندامي [و ابزاري] كاملاً نو براي نگريستن به هنر در اختيار ما نهاد و چشم اندازي كاملاً نو براي فهم هنر را بر ما گشود. هگل وظيفه خود مي ديد كه ميراث وينكلمان را در برابر كانت و رمانتيك ها كه در دهه۱۷۹۰ بر آن تاخته بودند، از نو در خدمت بگيرد. در برابر رمانتيست ها، هگل كلاسيسم وينكلمان را كه اصحاب جنبش رمانتيسم چندان مناسبِ روزگار مدرن نمي ديدند، مورد تأكيد مجدد قرار داد.
هگل هر چند با رمانتيست ها بر سر اين نكته توافق داشت كه بر خلاف نظر وينكلمان نمي توان ارزش هاي كلاسيك را در روزگار مدرن از نو باب كرد، اما همداستان با وينكلمان در برابر رمانتيست ها معتقد بود كه كلاسيسيسم، جوهره دستاورد هنري است؛ نظريه پايان هنر هگل، صرفاً كلاسيسيسم وينكلمان است بدون آموزه تقليد او. در برابر كانت نيز هگل روش وينكلمان بر قراردادن هنر در بستر و بافت فرهنگي اش را دوباره مطرح ساخت؛ روشي كه كانت با قراردادن تجربه زيبايي شناسانه در قلمروي استعلايي در وراي جامعه و تاريخ، آن را از اعتبار انداخته بود.
منبع:Hegel, Frederick. Beiser, Routledge 2005.
|