يكشنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۵
شكست ائتلاف طبقه  جديد نخبگان آمريكايي پس از حادثه 11 سپتامبر
ظهور و سقوط نومحافظه كاران
007962.jpg
منبع: آسيا تايمز
ترجمه: نيلوفر قديري
در 20 سپتامبر سال 2001 يعني تنها 9 روز بعد از حملات 11 سپتامبر، گروه پروژه قرن جديد آمريكا موسوم به PNAC كه در آن زمان يك گروه تحقيقي ناشناس به رهبري نومحافظه كاران در واشنگتن بود و در ساختمان مؤسسه مشهور اينترپرايزمستقربود، نامه سرگشاده اي را خطاب به بوش منتشر كرد و در آن از گام هايي كه دولت بايد براي جنگ با تروريسم بردارد، حمايت كرد . در اين نامه كه در روزنامه واشنگتن تايمز و نشريه ويكلي استاندارد به چاپ رسيد، خواسته شده بود كه اقدام نظامي براي سرنگوني طالبان در افغانستان و دستگيري يا كشتن اسامه بن لادن صورت گيرد. هر دوي اين توصيه ها مورد حمايت همه رهبران سياسي آمريكا بود. اما پيشنهادهاي اين گروه به اينجا ختم نمي شد و در حقيقت، اين گروه اهداف متعدد ديگري در سر داشت كه هيچ ارتباطي با حملات 11 سپتامبر نداشت. مهمترين نكته اين كه اين نامه خواستار تغيير رژيم در عراق شده بود و اين در حالي بود كه اين حملات هيچ ارتباط مستقيمي با عراق نداشت. در اين نامه همچنين پيشنهاد شده بود كه اقدامات تلافي جويانه لازم عليه ايران و سوريه در صورت عدم تمكين در برابر آمريكا و ادامه حمايت از حزب الله صورت گيرد تا به اين صورت، همه كمك ها به فلسطيني ها قطع شود و انتفاضه متوقف شود.
كمتر از 6 ماه بعد در 3 آوريل سال 2002 گروه PNAC نامه دوم را منتشر كرد كه در آن بر سياست آمريكا در برابر درگيري فلسطين تمركز شده بود. ويليام كريستول رئيس اين گروه و سردبير ويكلي استاندارد و از مقامات برجسته نومحافظه كاران، امضاي 34 بازيگر قدرت در عرصه آمريكا را كه همفكر بودند، جمع كرد كه اعضاي تيم سياستگذاري دونالد رامسفلد وزير دفاع از آن جمله بودند. يكي از شناخته شده ترين اين افراد، ريچارد پرل بود كه علاوه بر رياست هيأت سياستگذاري پنتاگون و حمايت از احمد چلبي، يكي از قدرتمندترين چهره هاي نسل نومحافظه كاران هم هست.
كمتر از يك سال بعد از انتشار اين نامه، برنامه اين گروه به سرعت پيش رفت و نه تنها طالبان و القاعده از افغانستان بيرون رانده شدند، بلكه دولت بوش در ژوئن 2002 سياست هميشگي خود را تغيير داد و همه روابط با عرفات را قطع نمود و اعلام كرد واشنگتن فقط با آن دسته از رهبران تعامل مي كند كه با تروريسم سازش نكرده باشند. از سوي ديگر، دولت واشنگتن به شدت از دولت ليكود به رهبري آريل شارون حمايت كرد.
در اوايل آوريل 2003 ارتش آمريكا بغداد را فتح كرد و در اول ماه مي، پايان جنگ در عراق را اعلام نمود. مقامات ارشد دولت بوش و همكاران نومحافظه كار آنها شروع به هشدار به ايران و سوريه كردند كه آنها اهداف بعدي هستند. واشنگتن همه روابط غيررسمي خود با تهران از جمله مذاكرات بر سر ايجاد ثبات در افغانستان را متوقف كرد و حالت تهاجمي به خود گرفت. آن روزها دوران خوشي نومحافظه كاران بود و تابستان بعدي هم اين خوشي ادامه داشت تا اين كه رفته رفته معلوم شد فرضيه هاي خوش بينانه دولت بوش درباره پيروزي در عراق و پيامدهاي آن در بقيه خاورميانه و دنيا اشتباه درآمده است. از اواخر سال 2003 شرايط براي نومحافظه كاران تغيير كرد، اما باز هم مي گفتند دشواري هاي پيش آمده در عراق و نقاط ديگر، نتيجه دخالت بازيگران خارجي است.
نومحافظه كاران و گروه كوچكي از كساني كه خود را روشنفكران مردمي مي خواندند، با كمك هم پيمانانشان برنامه راديكالي براي سياست خارجي آمريكا طراحي و اجرا كرده بودند. آنها عصر و دوران جديدي را در روابط آمريكا با ديگر كشورهاي دنيا رقم زده بودند و ناگهان اين دوران دچار افول شد.
مدت كوتاهي بعد از پايان جنگ سرد، نومحافظه كاران شروع به ارائه نظرات جديدي كردند كه هدف آن، حفظ سلطه و برتري ارتش آمريكا در دنيا بود. اين تفكرات و نظرات نوظهور، از استراتژي هژموني جهاني حمايت مي كرد كه شامل دو عامل مهم برتري جهاني آمريكا و تغييرات چشمگير در خاورميانه با هدف تضمين امنيت اين منطقه مي شد. اين نظرات در قالب دو سند ارائه شد كه يكي توسط مقامات ارشد پنتاگون بعد از جنگ اول خليج فارس و ديگري توسط گروه كوچكي از نومحافظه كاران تندرو داراي رابطه نزديك با حزب ليكود تدوين شد. اولي پيش نويس راهنماي برنامه ريزي دفاعي بود كه در روزنامه هاي آمريكا درز كرد و منتشر شد و دومي گزارشي بود با نام خروج پاك: استراتژي جديدي براي تضمين سرزمين كه يادداشتي كوتاه مربوط به سال 1996 بود كه براي بنيامين نتانياهو نخست وزير اسرائيل تهيه شده بود. سند دوم شامل استراتژيي بود براي اسرائيل تا به سوي خاورميانه اي حركت كند كه در آن توازن قدرت به سود تل آويو به هم خورده باشد و بتواند با خروج از پيمان اسلو هر شرايطي را كه مي خواهد، بر روند صلح تحميل كند. اولين گام توصيه شده در اين سند، سرنگوني صدام بود.
اين دو استراتژي مورد استقبال تندروهاي نومحافظه كاري قرار گرفت كه در اواخر دهه 1990 در سازمان PNAC گرد آمدند. اين استراتژي ها در خلأيي كه بعد از حملات 11 سپتامبر پديد آمد، سياست خارجي آمريكا را رقم زد.
در آستانه انتخابات رياست جمهوري سال 2000 اين گروه نامه اي با عنوان بازسازي دفاع آمريكا با توجه به خطرات كنوني منتشر كرد كه در واقع چهارچوب كاري براي سياست خارجي نامزد جمهوري خواهان بود. وقتي جورج بوش به عنوان نامزد جمهوري خواهان وارد عرصه انتخابات شد، گروه PNAC نااميد شد، چرا كه بوش در مبارزات انتخاباتي اش بر روي آمريكايي تبليغات مي كرد كه در عرصه جهاني به عنوان يك قدرت جهاني نيرويي متواضع تر باشد. كاندوليزا رايس اين نظر را براي بوش تبليغ و ترويج مي كرد. رايس در سال 2000 در مقاله اي در نشريه فارين افرز نوشت: واقعيت اين است كه همه قدرت هاي بزرگ نمي توانند بر صلح، ثبات و آينده جهان تأثيرگذار باشند. اين ديدگاه با برنامه نومحافظه كاران در تضاد است و بنابراين آنها در همان موقع در اظهار نظرات و نوشته هايشان اعلام كردند كه در سياست خارجي اميد چنداني به بوش ندارند.
اما انتصاب هاي اوليه بوش نشان داد كه اين نگراني بي مورد است. بوش چني را به عنوان معاون انتخاب كرد و او هم ليبي را رئيس دفتر و معاون خود كرد. به پيشنهاد ليبي، رامسفلد از شخصيت هاي برجسته گروه PNAC به وزارت دفاع رفت و وولفويتز به جاي آرميتاژ به عنوان معاون وزارت دفاع انتخاب شد. به توصيه پرل، داگلاس فيث مسئول سياستگذاري پنتاگون شد كه سمت تأثيرگذار و بانفوذي به ويژه در ارتباط با جنگ عراق بود. با گذشت اولين ماه از رياست جمهوري بوش، پرسش اساسي اين بود كه بوش با اين همه بي اطلاعي و فقدان تجربه در زمينه سياست خارجي به چه كسي گوش مي سپرده ؛به واقع گرايان، به رهبري رايس و پاول كه شخصيت هاي مورد علاقه پدرش بودند، يا به تندروهايي مانند رامسفلد و چني كه از نومحافظه كاران بودند.
مدتي بعد از شروع به كار دولت، اختلاف عميق ميان اعضاي آن بروز كرد و آشكار شد. اين اختلاف در ماه مارس سال 2001 و وقتي به اوج رسيد كه كيم داي جونگ رئيس جمهور كره جنوبي سرگرم ديدار از آمريكا بود و بوش در ديدار با او به طور علني حمايت آشكار پاول از سياست آفتاب تابان كيم در مقابل كره شمالي را نقض كرد و خلاف آن سخن گفت.
اين اختلاف يك بار ديگر و در آوريل همان سال نيز بروز كرد؛ وقتي حادثه برخورد جنگنده چيني با هواپيماي جاسوسي آمريكا روي داد و موجب شد تا سرنشين اين هواپيماي جاسوسي به مدت 10 روز توسط پكن حبس شود. نومحافظه كاران در واكنش به بيانيه ابراز تأسف بوش براي اين حادثه، به شدت از رئيس جمهور به خاطر امتياز دادن به پكن انتقاد كردند.
همان طور كه گفته شد، 9 روز بعد از حملات 11 سپتامبر يعني در 20 سپتامبر، PNAC تحريك كننده ترين نامه خود را منتشر كرد و در آن از رئيس جمهور خواست صدام را سرنگون كند. برنامه ريزي براي جنگ و سرنگوني صدام از همان زمان شروع شد. بسياري از اقدامات دولت بوش در روزهاي اوليه بعد از 11 سپتامبر، بازتابي از نكاتي بود كه در بيانيه هاي اين گروه ديده شده بود. نومحافظه كاران در پيشبرد برنامه هايشان بيشتر از هر كسي به رامسفلد و چني وابسته بودند. تلاش آنها وقتي قوت گرفت كه رايس در سمت خود به عنوان مشاور امنيت ملي نتوانست انسجام روند سياستگذاري ها را حفظ كند، تا جايي كه تصميماتي كه در جلسات شوراي امنيت ملي اتخاذ مي شد در عمل و به ويژه توسط پنتاگون يا ناديده گرفته مي شد و يا نقض مي شد. همين گروه تندروها به رهبري رامسفلد و چني با تشكيل دفاتري خاص، شروع به دستكاري در اطلاعات كردند تا تحليل هاي اطلاعاتي به دست كاخ سفيد برسد كه در واقع توجيه كننده اقدامات بعدي و پايه و اساس تصميم گيري ها باشد. بارزترين نمونه آن، ماجراي سلاح هاي كشتار جمعي عراق و بهانه قرار دادن آن براي شروع جنگ بود. در اين ميان، ابزار رسانه اي اين گروه يعني روزنامه هايي چون واشنگتن تايمز و وال استريت ژورنال و شبكه هايي چون فاكس نيوز مأمور شدند تا به طور گزينشي، بخش هايي از اين اطلاعات ساختگي را منتشر كرده و به گوش افكار عمومي برسانند تا به بسيج آن كمك كنند. ناگهان يك شبه، پاول و واقع گرايان همفكر او به حاشيه رانده شدند.
اما از نيمه سال 2003 به بعد، به ويژه و در درجه اول براي نظاميان مستقر در عراق روشن شد كه دولت بوش و نومحافظه كاران هم پيمان او درباره ماهيت جنگ عراق دچار خطاي محاسباتي شده اند و با اين خطا كشور را به دردسر بزرگي انداخته اند. در پاييز همان سال، اوضاع چنان وخيم شد كه رايس گروه ثبات عراق را در شوراي امنيت ملي تشكيل داد تا به اين ترتيب، كنترل پنتاگون بر سياست هاي مربوط به عراق كمتر شود. تشكيل اين گروه، آغاز پر رنگ شدن نقش و حضور رايس در ماجراي عراق بود و اصطكاك ميان او موضعگيري ها و سياست ها ي رامسفلد هم از همين جا شروع شد. نفوذ نومحافظه كاران هم از همين جا رو به افول گذاشت.
007941.jpg
ناكامي هاي عراق باعث بروز اختلافاتي درون نومحافظه كاران هم شد، به طوري كه درون PNAC بعضي خواستار بركناري رامسفلد شدند. اما نومحافظه كاران و سياستمداران تندرو واشنگتن به طور كامل كنار گذاشته نشدند و به ويژه بعد از انتخاب دوباره بوش در نوامبر سال 2004 جان تازه اي گرفتند. در دولت دوم، رايس جانشين پاول شد و پرتر گراس به عنوان رئيس جديد سيا به سازماني رفت كه در سال هاي گذشته همواره تحت نفوذ نومحافظه كاران بود. علي رغم خوشحالي اوليه نومحافظه كاران از خارج شدن پاول از دولت بوش، در شش ماهي كه از شروع به كار دولت دوم او مي گذشت، آنها با مشكلات زيادي روبه رو شدند. ابتدا پل وولفوويتز به بانك جهاني رفت و بعد فيث كه نقش محوري در دستكاري اطلاعات و آماده كردن افكار عمومي براي جنگ عراق داشت، براي تدريس به دانشگاه جورج تاون رفت. اما بزرگ ترين ضربه به آنها خروج ليبي به عنوان رئيس دفتر چني از صحنه بود. او كه يكي از با نفوذترين نومحافظه كاران در دولت بوش بود، در سال 2005 به خاطر دروغ گفتن به هيأت منصفه درباره نقشش در فاش كردن هويت يك مأمور مخفي سيا محكوم شد و به اجبار از دولت خارج شد. بر خلاف انتظار نومحافظه كاران، رايس بهتر از آن چه تصور مي شد، خوب عمل كرد و از همان ابتداي كار دولت، تأكيد كرد كه همه تلاشش را معطوف به ترميم ائتلاف ها و هم پيماني هاي از دست رفته به ويژه با اروپا مي كند. او در سخنراني هايش تأكيد مي كرد كه اكنون زمان ديپلماسي است.
عزل و نصب هاي گسترده در چندين پست مهم در سطوح مختلف دولت از جمله در سيا و اداره امنيت داخلي، ارتباطات نومحافظه كاران را از بين برد و در نتيجه، آنها ديگر در روندهاي مهمي چون سياستگذاري ها و خروج اطلاعات، نقشي نداشتند. اما با وجود همين اتفاقات و مشكلاتي كه براي نومحافظه كاران ايجاد شد، آنها همچنان در دو سال آينده شايد به خاطر وجود ديك چني در سمت معاون رئيس جمهور، در داخل و خارج دولت نقش و نفوذ زيادي داشتند. شكي نيست كه اولويت نومحافظه كاران در دو سال آخر باقي مانده دولت بوش، در سياست خارجي تمركز بر ايران و فشار بر اين كشور است. با توجه به نتايج انتخابات ميان دوره اي كنگره، اختلافات درون دولت بوش در دو سال آخر همچنان ادامه خواهد يافت، اما اين اختلافات لزوماً به معناي حذف نومحافظه كاران نيست.
با اين حال در مورد دموكراتها علي رغم اين كه موضع واحدي درباره موضوعات مطرح مهم در سياست خارجي آمريكا ندارند، رهبري جديد كنگره مصمم است تا با كره شمالي وارد تعامل شود و آرايش نيروهاي آمريكايي را در عراق به هم بزند. در همين حال سابقه و پيشينه گيتس به عنوان جانشين رامسفلد در تدوين سياست هاي جديد و جايگزين درباره كشورهايي چون ايران و عراق، اين نويد را مي دهد كه او و ديگر همفكرانش درون دولت مانند رايس، فرصتي براي دستيابي به توافقي تازه خواهند يافت.
متن كامل رادر شماره جديدهمشهري ديپلماتيك بخوانيد.

نگاه امروز
آغاز پايان
همشهري ديپلماتيك - تقريباً همة مراكز قدرت و سياست در جهان كه با دقت و حساسيت ويژه روند انتخابات اخير آمريكا را زير نظر داشتند، نتايج آن را با اهميت تلقي كردند. يك جانبه گرايي در نظام بين الملل، مداخله جويي و زورمداري، اصلي ترين مشخصه هاي سياست دوران
شش سالة رياست جمهوري جورج بوش دوم بر ايالات متحده آمريكاست؛ امري كه همة قدرت هاي جهاني و بسياري از قدرت هاي منطقه اي و تمام كشورهاي خاورميانه را به طور جدي به خود مشغول ساخت. به گونه اي كه شناخت جريان محافظه كاري جديد و پردازش مناسب ترين و كم هزينه ترين سياستي كه در برابر آن بايد اتخاذ شود، در اولويت كاري حجم وسيعي از كشورهاي جهان قرار گرفت.
اينك كه فقط دو سال ديگر به پايان دوره رياست بوش باقي مانده است و حدود يك سال ديگر آمريكا وارد كمپ انتخابات رياست جمهوري خواهد شد، دموكرات ها از راه رسيده اند و بر هر دو مجلس آمريكا سيطره يافته اند. حتي اگر مجالس در ساختار قدرت آمريكا جايگاه درخوري نداشته باشند و اختيارات رئيس جمهور به وي اجازه دهد كه سياست هاي خود را پيش ببرد، بوش ناگزير بايد به جهتگيري افكار عمومي در آن كشور توجه كند، زيرا قاعدتاً او و حزبش اگر كل بازي را واگذار شده تلقي نكنند، آن گاه بايد به پيروزي در انتخابات آتي رياست جمهوري چشم بدوزند. به همين دليل، ابتدا رامسفلد و بعد بولتون كه به نماد اجراي سياست خارجي محافظه كاران جديد مبدل شده بودند، بلافاصله قرباني شدند تا شايد پاسخ درخوري از سوي بوش و حزب جمهوري خواه به رويكرد عمومي ملت باشد.
چه بسا شايد در تاريخ ايالات متحده آمريكا كمتر بتوان نمونه اي يافت كه سياست خارجي و شكست در آن، به اصلي ترين عامل تعيين كننده در انتخابات تبديل شده باشد. ناكامي در محقق ساختن اهداف دولت بوش در خارج از مرزهاي آن كشور، لاجرم در ميزان موفقيت سياست هاي داخلي اين دولت بازتاب يافت و افزايش كسري بودجه، نمود اين ناكامي در صحنه داخل بود. بالاخره مجموعة ناكامي ها موجب شد تا مردم آمريكا به محافظه كاران جديد رأي منفي دهند و دموكرات هاي خوش شانس به دليل شكست رقيب و نه موفقيت خود، پيروز ميدان شوند.
هرچه باشد، اينك دموكرات هاي تازه نفس از راه رسيده اند و نومحافظه كاران خسته و آسيب ديده در عراق و خاورميانه و نيز درگير در صحنه هاي مختلف بين المللي، روندي را آغاز كرده اند كه شايد پايان كار آن ها باشد.

سياست
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
شهرآرا
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |