ديدگاه
درنگي دوباره در وحدت حوزه و دانشگاه
فراتر از ميزگرد
دكترعلي پورمحمدي
وحدت حوزه و دانشگاه از مفاهيم بداقبالي است كه، علي رغم ضرورتش، در حد تقويم و بعضاً تشكيل اجلاسي سالانه باقي مانده است. از علل اين بداقبالي، ابهام در حوزه معنايي است. اين ابهام بر كاركردها، روش ها و هدف ها سايه افكنده است. اغلب، اراده ناگفته و هدف نانوشته هر يك از حوزه يا دانشگاه در اين مسئله، سيطره يكي بر ديگري است. اسلامي شدن دانشگاه يا مدرن شدن حوزه اگر چه نيازهايي واقعي هستند، اما چون در زمينه معنايي روشن و بساماني ادا نمي شوند و با اراده هايي معطوف به قدرت و غلبه و بعضاً بي اعتمادي به يكديگر آميخته اند، كاركردهاي واقعي نمي يابند و بي اعتنا به فرايندهاي تفسيري امر واقع، هر يك به خوانشي مستقل و تك بعدي از اين متن مي پردازند و در نتيجه متني تفسير نشده و يا تفسيرهايي مخدوش و پرابهام برجاي مي گذارند. در شرايط كنوني جامعه ايراني، حوزه و دانشگاه، در قالب دو نهاد اجتماعي، وظيفه اي مهم برعهده دارند: حوزه به عنوان ميراث دار بخشي از هويت فرهنگي و ديني، و دانشگاه به عنوان نهاد مدرن توليد علم، در تعيين سرشت جريان اجتماعي، نقشي ويژه دارند كه بي توجهي به اين نقش، مدرنيزاسيون بومي را ناكارآمد خواهد ساخت. اگر مسئله ما مسئله به ظاهر تكراري و نخ نما شده اما به واقع بحراني سنت و تجدد است، راه حل ما براي عبور از آن، سرنوشت وحدت حوزه و دانشگاه را رقم مي زند. اگر نقطه عزيمت ما - فارغ از واقع- توجه به سنت و بي اعتنايي به تجدد و يا درآويختن به مدرنيته و گريختن از سنت باشد، وحدت حوزه و دانشگاه بي معني است. اگر مسئله وحدت حوزه و دانشگاه كم رمق پيگيري مي شود، اگر حوزه و دانشگاه از يكديگر گريزانند و اگر حوزه و دانشگاه يكديگر را به چشم رقيب مي نگرند، نشان از آن دارد كه، بر فرض رسيدن به اين سطح معنايي وحدت حوزه و دانشگاه، راهكار ما در قبال اين مسئله نادرست بوده و در فرض درستي، از كارآمدي برخوردار نبوده است.
مسئله وحدت حوزه و دانشگاه در زمينه سنت و تجدد معنا مي يابد. اگر بپذيريم كه راه انساني و مفيد، توافق و تفاهم سنت و تجدد است، وحدت حوزه و دانشگاه، به مثابه دو نهادي كه عهده دار سنت و تجددند، راهكاري ايجابي به شمار مي آيد. حوزه و دانشگاه در صورت مشاركت در گفتماني سازنده و معطوف به واقع مي توانند جامعه را در گذر از دوران گذار ياري رسانند؛ در صورتي كه هر يك به داشته خويش آگاه باشد و نداشته خويش را پي جويي كند و دغدغه اش چگونه زيستن در دنياي كنوني باشد. اگر راه برون رفت از اين جدال كهنه اما زنده سنت و تجدد، فرهنگ تطبيق باشد، يعني ايراني ماندن و جهاني بودن، گام نخست تفاهم هويتي حوزه و دانشگاه پيموده شده است. اگر فرهيختگان ايراني تنها به انديشه هاي محلي بپردازند و از نگاه معطوف به جهان غفلت ورزند، سرنوشت ما ادامه بحران كنوني است. البته اين امر اختصاص به سنت گرايان ندارد؛ چرا كه متجدداني كه تنها به تجدد مي نگرند نيز دچار نگرش سنتي تك ساحتي اند و باز دورنمايه آنان همان سنت است كه سخت بدان مي تازند و از مدرن شدن هم درمانده اند. طرح مسئله وحدت حوزه و دانشگاه مي تواند نشان از دركي عميق نسبت به نيازهاي معرفتي و اجتماعي ما باشد، در صورتي كه محل نزاع مشخص و معلوم باشد كه اين متن جز در سايه مشاركت گفتماني تن به تفسير نخواهد داد، در غير اين صورت، جز سرگرداني به بار نخواهد آورد.
در مسئله وحدت حوزه و دانشگاه لازم نيست حوزه، دانشگاه شود و يا دانشگاه، حوزه، بلكه اين هر دو بايد بر هويت خويش پافشارند، اما هويتي كه هويت آنان است. اگر حوزه ما به داشته هاي قرون گذشته فخر بورزد، اين داشته، هويت او نيست، بلكه هويت گذشتگان است و اگر دانشگاه به آموخته هاي غربيان تكيه كند، اين آموخته نيز هويت او را باز نمي نماياند، بلكه داشته هايي عاريتي است. مراد از هويت، يعني منظومه اي از آگاهي هاي كسب شده؛ آگاهي هايي كه فرديت فرد را در فرض هويت خودي و قوميت قوم را در فرض هويت قومي و مليت ملت را در فرض هويت ملي سامان مي دهند. اگر حوزه و دانشگاه داراي هويتي از اين قبيل باشد، اين هويت مي تواند نقطه عزيمت تفاهم قرار بگيرد. اما مسئله معرفتي آن است كه نه نهاد حوزه و نه نهاد دانشگاه، هيچ يك داراي هويتي كسب شده و تعريف شده نيستند؛ چرا كه يكي از لوازم بحران سنت و تجدد، بحران هويت است. سويه اي از وحدت حوزه و دانشگاه، مشاركت براي تاسيس ساختار هويتي است. چنين نيست كه حوزه و دانشگاه از پايگاهي كاملاً مشخص و تعريف شده گام در راه وحدت مي نهند، بلكه مسئله اين است كه رويكرد وحدت گرايانه، رويكردي آگاهانه براي ساماندهي هويت اين دو نهاد است كه در صورت موفقيت، زمينه هاي تشكيل هويت ايراني ايجاد خواهد شد. بنابراين مشاركت گفتماني يعني مشاركت براي رسيدن به متن ، به هويت و به خويشتن .
|