چهارشنبه ۶ دي ۱۳۸۵
نگاهي به كتاب تازه حافظ موسوي
شوخي هايي برابر آينه
008310.jpg
دكتر محمدعلي شفايي
كتاب زن، تاريكي، كلمات   سومين مجموعه شعر موسوي است كه چاپ اول آن در سال 1385 اتفاق افتاد!  مجموعه موردنظر همان گونه كه از اسم روي جلد پيداست از سه بخش ساخته شده است كه به ترتيب در سه بخش، چهارده، نه، هجده كار آمده است! كه همگي آنها زيرمجموعه اي از شعرهاي سپيداند!
آنچه كه در پي مطالعه اين اثر ذهن هر مخاطبي را جلب مي كند(!)  مي تواند شامل شود بر: 1- بعد روايي 2- كارهاي دراماتيك 3- زبان ايستا 4- فراروايت هاي كوچك 5- نثروارگي۶- غفلت هاي ناآگاهانه 7- جانشين ممنوع! در اين فرصت به دو منظر از اين ويژگي ها پرداخته مي شود.
روايت
از مجموع چهل و يك كار اين مجموعه حدود بيست و يك اثر در شكل روايي بيان شده اند!  تعداد معدودي از اين سروده ها با حفظ محور مركزي روايت با كم ترين دخالت هاي نابجا به موفقيت نسبي نائل شده اند. مثل زن، تاريكي كلمات‎/ حالا خيال كن‎/ نمايش / ميدان واو‎/ حياط خانه پدري‎/ مسافران كه براي نمونه يكي از كارها از نظر روايت بررسي مي شود!
شعر حالا خيال كن از بخش تاريكي بياني روايي آن هم از نوع محور خطي دارد كه اتكا بر مركز بدون هيچ گونه زوائد در اين اثر پيداست و همين مركز نگري موجب آفرينش شعري ساختاري شده است، در اين كار شاعر با به كارگيري واژگاني چون بغداد، جوي خون، خاك، سيم  خاردار، شقيقه مجروح،  تيراندازي و مجروح شدن فضاي منسجم و ساختارگرايانه اي را ايجاد نموده كه با شعرهاي ديگر او متفاوت است!  دخالت ندادن توصيف هاي ديگر شعرهايش، در اين اثر از عوامل مهم تك مركزي بودن روايت اين شعر است!  شاعر در اغلب كارهايش سعي در توصيف روايي يا روايت توصيفي دارد كه همين امر به او اجازه مي  دهد ميان شعر، به خود نيز اجازه دخالت دهد و از نابيت و ادبيت شعر و كلامش بكاهد، البته قابل انكار نيست كه هر قدر از توصيف كلام كاسته گردد بي ترديد از شعريت كلام نيز كاسته مي شود كه بحث ما صرفاً  بر نوع روايت كارهاست نه شعريت!  كه در جاي خود خواهد آمد!
اما عموم كارهاي شاعر كه جنبه روايي دارند از آفت گريز از مركزيت و دخالت گوينده مصون نمانده اند و چه بسا كه نشان از سبك شمردن كار خويش و مخاطب و مهم تر نماياندن حكم ذهني و علمي شاعر نسبت به شعر داشته باشد!  البته طبيعي است، دوره اي كه شعرش باز و گسيخته افسار باشد، مسلماً  فرصت جولان و ابراز حضور و بي لگامي در ميدان شعر امر طبيعي تر مي نمايد!  به هر حال روايت هاي باز و انحرافات چپ و راست در اغلب كارهاي روايي شاعر مشهود است كه محض نمونه به چند اثر اشاره مي شود!
شعر گلوله كاموا كه نيمي روايي توصيفي و نيمي روايت دراماتيكي است خلاصه اش چنين است! 
مرد به گلدانش آب مي دهد، گلدان در نتيجه بزرگ شدن گل ها منفجر مي شود و مرد را پرتاب مي كند پيش پاي زني كه آن سر دنياست، زن را پيش عيسي مسيح مي آورند، مسيح دنبال چوبي مي گردد كه روي زمين خط بكشد، مرد گلوله كاموا را از زن مي گيرد و پرت مي كند به صورت تاريكي و زن دنبال كاموا مي گردد! در اين صورت روايت داستاني اين شعر بر محور خطي است همه ابزار و فضا در خدمت محتواست و استفاده  هايي كه در اين اثر به كار گرفته شده اند قابل تأمل و شايان توجه!  اما ميانه هاي شعر، ناخودآگاه از جيب شاعر، مردي ظهور مي كند كه در حال حل جدول است!  گيريم كه اين عبارت در جاي خود معني كنايي قشنگي هم داشته باشد و حل جدول كنايه باشد از كشف راز و رمزها و مجهولات و اين قبيل چيزها، ولي در روايت اثر بايد روي صندلي هاي شكسته  بيرون در بنشينند چون كمكي به معنا و ساختار كلام نمي  كند، از ديگر سو، حل جدول كنايه اي باشد از تبديل تاريكي به روشني و در اين صورت وارد جمعيت كلام شعر مي شود اما چگونه مي تواند، مرد كامواي زني را كه دست هاش را نوازش مي كند، به صورت تاريكي پرت كند؟! و آن هم كاموايي كه سرنوشت زن و مرد است و به دست زن بافته مي شود!
اما امكان ظهور نكته يا هشداري برابر حرف هاي نگارنده وجود دارد كه، چنانچه در شعرهاي اين دست يعني با اپيزودهاي نمايشي و سينمايي همراه با تكنيك هاي اين نوع هنري، جمله هاي حاليه در متن بيايد از اصول نوشته هاي دراماتيك است نه دخالت بي مورد شاعر! 
در پاسخ به اين شبهه بايد گفت، اگر بپذيريم كه ارسطو با فن شعرش هنوز بر جهان حكومت مي كند و نويسندگان انواع نمايش همچنان از گفته هاي او تأسي دارند، بايد بپذيريم كه در تقسيم بندي او يكي از انواع سه گانه شعر، شعر دراماتيك يا نمايشي است با ويژگي هاي خاص خودش!  بويژه شعرهايي با ساختار روايت كه بعضاً  غريب و غيرمتعارف مي نمايند: حال، گذشته از اختلاف نظر دراماتولوژيست ها كه بر سر مهمترين عنصر اين گونه  ادبي يعني كاراكتر و تم داستاني در طول تاريخ نزاع داشته اند اما هر چه كه هست چه در نثر نمايشي و چه شعرش از اجزاي اصلي نمي شود صرف نظر كرد، شعرهاي روايي شاعر در اين مجموعه با صرف نظر از اركان غربي اين گونه، عناصري چون مضمون، تم، كاراكتر، دكور، صحنه آرايي و ديالوگ، ما فقط به چند عنصر مثل مضمون، ديالوگ و زبان آثار چنانچه توجه كنيم، شاهد ابتر گونگي هر يك در اثر هستيم و معترفيم كه در شعر به كارگيري اين اجزا كاري است نه آسان و آن هم در شعرهاي كوتاه!  حال مي پردازيم به چند نمونه از اين مجموعه!
شعر نمايش از آن دست كارهايي است كه با رعايت جوانب ايجاز، داراي مقدمه، تنر و مؤخره قابل توجهي است. موسا وارد مي شود، حركاتي انجام مي دهد و خنجري را در قلبش فرو مي كند و نمايش تمام مي شود! كاراكتر، خط داستاني و مضمون در همين چند سطر به كار گرفته شده اند اما عنصري كه بتواند موجب پويايي و حركت دروني اثر باشد، نشاني از آن نيست، منظورم ديالوگ است!  حذف ديالوگ يعني حذف زبان خلق شده شاعر و حذف هر دو برابر است با ارائه يك گزارش ادبي كه مسلماً  از ريل شعر منحرف مي شود و تبديل مي شود به گزارش داستان  گونه اي با يك داناي نه كل نه محدود!  همين ويژگي در كليه شعرهاي شبه دراماتيك كتاب پديدار است!  شعر جدول، كاموا كه به زعم شاعر فيلمنامه نيز مي باشد و از هشت سكانس تشكيل شده است، جز يك گزارش از نوع ادبي نمي تواند چيز ديگري مثلاً  شعر باشد! اگر چنين باشد، تمام فيلمنامه هاي تاركوفسكي بايد شعر باشد؟!
در مجموع شاعر كه با تلاش آگاهانه گويي درصدد آميختن تكنيك هاي تئاتر و سينما با كلام شعري است، به نظر مي ر سد معلق ميان شعر و فيلمنامه يا نمايشنامه است و بيشتر از آن كه در انديشه تعليق در داستان واره ها يا شبه سناريوهايش باشد، بايد به فكر تعليق گفته هايش باشد كه حداقل از آن چه بوده و شايد در خور، به نزول بيشتر، نزديك نشود!
فراروايت هاي كوچك
آثار ادبي بسياري در طول تاريخ ادبيات ايران از بيان روايي استفاده كرده اند گرچه به قول امروزيان شايد از ساختار روايت فيض كامل نبرده باشند اما آن سوي روايت ها چشم انداز انسان هايي است كه از درد نزديك بيني رها شده و هنر دوربيني يافته اند.غرض اين است كه پشت روايت ها بايد شهري باشد! دنيايي باشد!  انساني بزرگ باشد!  دريايي باشد!  حال ببينيم طول و عرض دنياي پشت روايت هاي موسوي چه قدر است!  اگر مجالي و شوقي بود تمام شعرها يي كه با اين مؤلفه در اين كتاب سروده شده اند بررسي مي شد اما اكنون به چند نمونه اكتفا مي شود!
شعر گلوله كاموا كه در انتزاع محض سروده شده است سخن از مرد و زني كه به عيسي مسيح پناه مي برند از سرنوشت تاريك خود! خوب، چه حرف بزرگ و تازه اي گفته شد! همگان مي دانند كه هر انساني در هر ديني ناخواسته و طبيعي به يك تكيه گاه پناه مي برد و بديهي است! و اگر شاعر از بديهيات بگويد، شعر نگفته است! غزال شاعر روزي جوان بود و بالا بلند و امروز به دور از چشم ديگران در گوشه اي غريب است شكل بهتر اين گونه غربت را رودكي هزار سال قبل گفته است!
شعر بي نام صفحه 27 از عكس گرفتن فرشته اي مي گويد كه از همه عكس مي گيرد! كه بارها در روايات آمده است فرشته ها تمام كرده ها و لحظات شما را روزي به رختان مي كشند!
در كار اين مرده با تذكر كسي مواجهيم كه دائماً مي خواهد تاكيد كند بگذاريد مرده راحت باشد! حرفي است كه به وفور در ادبيات فولكلور و حتي بين لطيفه هاي فولكلور آمده است!
و نمونه ديگر و پاياني دوقلوهاست! كه كمي نسبت به شعرهاي ديگر قابل تأمل تر است. شعري است بسيار مركزگريز، داراي فضاها و كاراكترهاي تحليلي فراوان! كه گويي از جريان سيال ذهني بهره مي برد و پشت روايت ها، حرف ها و دنيايي متفاوت نهفته است اما اين شعر نيز چون ديگر سرودها برگ طولي و عرضي ندارد و با نيم حركت مجبور به ايستايي مي شود!

شعر امروز ايران
008307.jpg
ضياءالدين ترابي
نقاشي
كافي است قلم را برداري و بنويسي گنجشك
خودش بال درمي آورد و پرواز مي كند
و همين كه بنويسي درخت
جوانه مي زند و رشد مي كند و مي شود جنگل
گنجشك روي درخت مي نشيند، آواز مي خواند و تكثير مي شود

حالا يك جنگل داري و يك آسمان گنجشك
از صداي جيك جيكشان كه خسته شدي
بنويس تفنگ
شكارچي خودش پيدا مي شود
تكليف جنگل هم معلوم است
همين كه بنويسي تبر
تبردار پيدا مي شود

حالا پشت پنجره چيزي نيست
جز كويري گسترده تا افق
با آسماني كبود و مه آلود
همان طور كه اولش نقاشي كرده بودند.

به اين راحتي ها
لازم نيست افلاطون گفته باشد يا فرويد
همين حرف هايي كه مي زنيد كافي ست.
و اين چند روزي را هم كه بيرون تيمارستان قدم زده ايد
به خاطر كج فهمي هاست.
حالا هم تا كسي نرفته جايتان را بگيرد
بهتر كه برگرديد
نه هواي شهر را كثيف كنيد ونه اين همه كاغذ را.
محض سرگرمي هم كه شده
مي گويم تخته سياهي بدهند وچند قطعه گچ
تا هر چه دلتان خواست بنويسيد و پاك كنيد:
مثل اين شعر كه مي خواهم پاكش بكنم الان.

نوبتي
چقدر گروگول است اين سگ
هر چند گاهي از راه مي رسد
آشپزخانه اي را به دندان مي گيرد و مي گريزد
تا خاني ديگر
و چقدر گروگول اند اين خانان و خان زادگان
كه يكي پس از ديگري از راه مي رسند و
آشپزخانه اي راه مي اندازند و آش مي پزند
با استخوان پوسيده گرگ ها و شغال ها
كه گاوان و گوسفندان را پيش از اين ديگران خورده اند
و تنها گرگ ها مانده اند و شغال ها
و كفتارهايي كه پوزه بر خاك مي مالند و
به دنبال لاشه ها و استخوان هاي پوسيده مي گردند
تا نوبت خودشان برسد و
سگ هايي كه آشپزخانه بر دندان مي گيرند و مي گريزند
از خاني به خاني ديگر.

گزارش سفر يونان (5)
ايران و يونان
008319.jpg
دكتر ميرجلال الدين كزازي
گروه ادب و هنر- در بخش چهارم از گزارش سفر دكتر كزازي به سخنراني وي در آتن پرداخته شد؛ در قسمت چهارم از اين سفر نامه بازتاب سخنان او را در جمع ميهمانان مي خوانيم:
ايران و يونان كشورهايي هستند كه در پهنه تاريخ، پيشينه اي ديرينه دارند و دو فرهنگ گرانسنگ و ديرياز را پايه ريخته اند و پديد آورده اند. هم از اين روست كه از ديرزمان، در ميان اين دو كشور بزرگ و كهن، پيوندها و داد و ستدهاي فرهنگي برقرار بوده است و هر كدام از ديگري، در گستردن و ژرفا بخشيدن به فرهنگ خويش، بهره و ياري مي جسته است. افزون بر آن، بر پايه اسطوره هاي ايراني، ايرانيان و يونانيان كه گاه روميان نيز ناميده شده اند، از تبار و تخمه اي يگانه اند:
شهريار نامدار پيشدادي فريدون كه من او را چهره اي هند و اروپايي يا دست كم ايراني- يوناني مي دانم و با پرسئوس در اسطوره هاي يوناني برابر مي شمارم،  سه پور داشته است با نام هاي سلم و تور و ايرج. او قلمرو پهناور پادشاهي اش را در ميان اين سه پسر خويش بخش مي كند: سرزمين هاي اپاخترين (= شمالي) و خاوري را به تور مي دهد و سرزمين هاي باخترين را به سلم و سرزمين هاي ميانين را به ايرج، كهترين پور خود. سرزمين تور توران است كه تورانيان، تبار بدو مي رسانند و سرزمين سلم، يونان يا روم كه يونانيان يا روميان از تخمه اويند و سرزمين ايرج ايران است كه ايرانيان وابسته و بازخوانده بدويند. بر پايه دو نام ايراني و توراني كه بازخوانده به ايرج و تور است، يونانيان و روميان را سلماني مي توانيم ناميد. ايرانيان هر زمان نياز داشته اند، بهره جوي از همنژادي و پيوند و خويشاوندي ديرين و بنيادين با يكديگر، از روميان كه نامي است فراگير و يونانيان را نيز دربرمي گيرد، ياري مي جسته اند. نمونه را، هنگامي كه گشتاسپ از پدر خويش لهراسپ پادشاهي را مي خواهد و نمي يابد، خشمگين و تافته از وي، ايران را وامي نهد و روي به سوي روم مي آورد و در آنجا،  چونان پهلواني ناشناخته و گمنام، به كارهاي شگرف و پهلوانانه دست مي يازد و مايه شگفتي روميان مي شود و كتايون دختر قيصر را به زني مي ستاند و پس از شناخته شدن، بهره مند از ياري قيصر روم، به ايران بازمي گردد و بر اورنگ فرمانروايي برمي نشيند.
اگر از جهان رازناك و مه آلوده اسطوره به درآييم و به روزگاران تاريخي بازگرديم، همچنان به پيوندهايي بسيار در ميان ايران و يونان بازمي خوريم.
ادامه دارد

ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سياست
شهرآرا
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |