محمدرضا شالبافان
وقتي براي اولين بار به قفسه دست مي بري و كتاب سيامك بهرام پرور را برمي داري ابتدا بايد بر سنگيني نام نه چندان قوي كتاب و توضيح شاعر برگزيده ششمين كنگره شعر و قصه جوان- هرمزگان غلبه كني و به تورق كتاب بپردازي. به مقدمه استاد بهمني مي رسي و پس از پايان مقدمه شديداً به لحن رندانه بهمني معترف مي شوي. مقدمه اي كه هم ذم شبيه مدح است و هم مدح شبيه به ذم. البته پيشاپيش از نظر دادن در مورد اتفاق داوري جشنواره ششم خودداري مي كنم چرا كه داوري نظر داور است و به ويژه كه نظر بهمني باشد كه از دموكرات ترين هاست در داوري. و اگرچه با نظرش موافق نباشم نمي توانم به وي اعتراض كنم.
***
از ظاهر تورق كتاب چنين برمي آيد كه شاعر اشعار را به ترتيب علاقه خود از زياد به كم در كتاب گنجانده چرا كه هر چه به پايان كتاب نزديك مي شويم برجستگي كمتر مي شود. آنچه مسلم است بهرام پرور مي خواهد اتفاقي در غزل معاصر باشد. اما به عقيده اين جانب نمونه بارز خواستن و نتوانستن است.
شعر بهرام پرور از دو شقه تشكيل شده است: زبان و حرفي كه درون زبان را پر مي كند. اين شعر همچنين به خاطر برخورد صريحش با محتوا اجازه نمي دهد زبان را در قبالش جزئي از فرم كه در تعامل با ديگر اجزاست به حساب آوريم. از طرف ديگر اين شعر اصولاً برخورد مشخصي به نام ساختار شعري ندارد كه بتوان از آن نام برد. به محتوا يا سخن بهرام پرور بعداً اشاره خواهم كرد، اما مشخصاً عرق ريزي و تلاش سختكوشانه وي براي اتفاق در زبان است، اما به نظر مي رسد او تجربه تلاش و تسلط قابل قبولي بر زبان عادي ندارد تا بتواند در اين مسير به نتيجه برسد. البته در نقاط متعددي اشتباهات محتوايي- به معناي موضعي- زبان شعر را از اتفاق مي اندازد و بديهي است سفري كه به سمت اتفاق در زبان برود و از پس آن بر نيايد از همه چيز ساقط مي شود.
در اين زمينه مي توان به اشتباه هاي زير كه در كتاب نيز رايج هستند اشاره كرد:
الف) بازگشت بي سبب و نابهنگام زباني
اين اتفاق در شعري كه اصولاً بر مبناي هنجارگريزي و در وهله بالاتر شالوده شكني باشد با تبصره هايي قابل پذيرش است اما در شعر بهرام پرور كه از ديد خود شاعري بسيار ساده است توجيه نمي پذيرد.
يك جفت شمعدان...؟! نه عزيزم! دو چشم توست
كه بر دريده پرده شب هاي تار را!
(ص 10)
يا
در قاه قاه مست هياهوي بي دليل
گرچه كسي نديد و توجه نكرد، ليك
مي ريخت اشك تب زده شاهدخت شعر
برجشن نور و كاغذ و خودكارهاي بيك
(ص 55)
مطالعه كامل غزل هايي كه ابيات بالا جزء آن ها هستند براي مشخص شدن شدت اين بازگشت توصيه مي شود.
ب) ناآشنايي با قواعد موسيقايي
اين مسأله بارها در طول كتاب خواننده را مي آزارد و در اين بين ناتواني شاعر را نيز نشان مي دهد:
هذا موكلي... : غزلم دف گرفت، گفت
تو هم گرفته اي به وكالت سه تار را!
(ص 9)
بيتي كه بهمني نيز در مقدمه به ضعف آن به ويژه در مصرع دوم اشاره مي كند.
المپ را به زئوس وانهاده پاكوبان
به شاد باش زمين آمدند ...ريم...رام...رم
(ص 39)
در اين بين معمولاً هرگاه شاعر به سمت استفاده از كلمات لاتين مي رود دچار ضعف شديد آوايي مي شود:
كاناپه هاي كسالت براي ما تنگند!
و مبل هاي ملال هميشه دودآجين
ص 35
در كنار ضعف قافيه، كاناپه بسيار غيرقابل قبول در بيت جاگذاري شده است. مويد اين مسأله اين است كه هجاي اول اين كلمه لاتين، به اجبار وزن، كوتاه استعمال شده و هجاي دوم بلند. اين در حالي است كه هر دو در حالت لاتين جزء يك نوع هجا هستند.
ج) دست انداز در مسير رسانه اي شعر
اين بدان معناست كه در نقاطي از كتاب، اشعار مشخصاً در برخورد با مخاطب از نثر هم پايين تر مي ر وند.
كلاغ غصه چه دارد پنيرش الا زهر؟
نگو نه! شير تو روباه وار خواهد مرد!
(ص۰۲)
ظاهراً مصرع اول بايد مي بوده پنير كلاغ غصه به جز زهر چه دارد؟ اما ... البته رابطه دو بيت نيز بيشتر به پيدا كردن پرتقال فروش مي ماند.
ليلي تويي كه قسمت من هم جنون شده
پس خط بزن شرايط ديوانه وار را!
ديوانه وار ؟ مشخص نيست منظور شاعر از استعمال اين بيت در جايگاه صفتي براي شرايط چيست.
جمعي كه مات اين همه خلاقيت شدند
كف مي زنند و آن ور سن ده نفر كشيك-
برروي پنجه با دو سه واكمن و صد سوال:
استاد! مي شود كه بگوييد تاكتيك...
(ص 54)
مشخص نيست چرا جمله اصلي كه دوبيت را نيز متصل كرده فاقد فعل براي كشيك است. اگر بناست كشيك از جايگاه مسند خارج شود بايد حداقل در حال پيش از آن بيايد.
همه اين ها باعث مي شود در نقاط متعددي كه شاعر به سمت استفاده از طنز يا به نوعي هزل در شعر مي رود به نتيجه اي نرسد. نگاهي گذرا به آثار طنزپردازان معاصر و موفق نشان مي دهد كه ايشان معمولاً نرم زبانشان - اتفاقاً- بسيار فخيم و استوار مي باشد چرا كه زبان طنز اصولاً از اعتزال هاي حساب شده در ميان زبان عادي تشكيل مي شود. اما بهرام پرور پايه زبان خود را به ويژه در ميان محتواي انتقادي بر اعتزال مي گذارد و بديهي است به نتيجه اي نمي رسد اما در اين بين مشكلات زير نيز مزيد بر علت مي شود:
الف) اجبار سنگين قوافي
و دستمال كثيفي پر از دروغي خيس:
كجاست عشق بزرگم؟!... آهاي! فين... فين... فين!!
(ص 36)
من اين را چيزي جز ابتذال همه جانبه نمي نامم
بعدش سكوت و يك نفر و آه و ميكروفن!
با چشم خيس اشك، حسابي فتوژنيك!
(ص 54)
در اين شعر حداقل چهار بار ic صفت ساز انگليسي در جايگاه قافيه و هر بار هم ضعيف تر از پيش آمده.
ب) عدم نتيجه گيري مناسب
هي پوست مي كنيد و تعارف!... ولش كنيد!
پوسيده پرتقال شما!... پره پره نيست!
(ص 23)
به دست هاي من و تو عجيب محتاجند!
ببين چه دلنگرانند!... جان عشق ببين!!
و كار تيمي ما نيز نقشه اش اين است:
من از درخت كه چيدم، تو توي ديس بچين!!
(ص 37)
اما برسيم به اشاره اي كوتاه به محتواي آثار بهرام پرور. اين شاعر اصولاً نسبت به ايجاد اتفاق در محتوا هيچ تلاشي نكرده. محتواي آثار وي يا مشخصاً عاشقانه زميني و گاهي اروتيك سطحي هستند و يا با چنگ و دندان به انتقاد از وضعيت جامعه مشغول. اين روزها بسياري از سانتي مانتاليسم شعر جوان انتقاد مي كنند. البته بسياري از مثال هايشان همراه با بي دقتي است اما به عقيده من بهرام پرور نسبت به اين انتقاد يعني سطحي انگاري سپر انداخته است.
اعتراف بلند شاعر در بيت زير پيداست:
چه فرق مي كند اين: چاي، قهوه... يا هرچه!
كه عشق گرمي دنياست توي اين سرما!
(ص 03)
اين بيت دقيقاً اعتراف به اين است كه تفكر شاعر در شعر عاشقانه نسبت به گذشته شعر فارسي تغيير نداشته است و تنها ابزارش چنين شده است. اين مسأله علاوه بر كليت جهان بيني در ابيات و تصاوير مختلف نيز اتفاق مي افتد.