سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۵
بررسي جايگاه  نيرو ها و طبقات اجتماعي در انقلاب اسلامي
انقلاب سنتي مدرن
009888.jpg
طرح:فرهاد فزوني
طرح: مريم هاشمي جنت آبادي
ايمان قزل اياق
با وجودي كه ماهيت اسلامي انقلاب ايران در سال 1357، راه را بر قدرت تبييني اكثر رهيافت ها و الگوهاي مادي و غيرديني وقوع انقلاب اسلامي بسته است، اما با اين وجود، نمي توان از برخي نقاط قوت همين الگوها غافل شد. يكي از الگوهاي تبيين انقلاب اسلامي رويكرد طبقاتي است كه با بهره گيري از برخي جنبه هاي جامعه شناختي آن مي توان به تحليلي صرفا توصيفي و غير هنجاري از اين رويداد دست يافت. مقاله اي كه در پي مي آيد با نگاهي صرفا جامعه شناسانه به اختصار، چنين نگاهي به تحليل طبقاتي را به تصوير مي كشد.
طبقات و نيروهاي اجتماعي شش گانه
فرآيند شكل گيري طبقات اجتماعي با استناد به معيارهايي چون درآمد، منزلت اجتماعي، تحصيلات، نوع مالكيت، امتيازات حقوقي و مزاياي فرهنگي از يكديگر متمايز مي شوند. بر اين اساس، مي توان ساختار طبقاتي و قشربندي اجتماعي در ايران معاصر را بر حسب سنتي يا مدرن بودن و همچنين بر اساس جايگاه اجتماعي آنها شش گونه تصور كرد:
۱ - طبقات بالاي سنتي شامل اشراف زمين دار، شاهزادگان، سرمايه داران تجاري و مالكان بزرگ شهري؛ 2- طبقات بالاي مدرن شامل سران دولتي، كارخانه داران، سرمايه داران صنعتي؛ 3- طبقه متوسط سنتي شامل خرده بورژوازي شهري، تاجران بازاري و روحانيت؛ 4- طبقه متوسط جديد شامل تحصيل كردگان دانشگاهي، روشنفكران، هنرمندان، نويسندگان، دانشجويان، وكلا، پزشكان، اساتيد دانشگاه و مهندسان؛ 5- طبقه پايين سنتي شامل دهقانان، ايلات و عشاير؛ 6- طبقه پايين مدرن هم شامل كارگران شهري مي شوند. طبقات بالا براي ارضاي نيازهاي اقتصادي خود طرفدار آزادي تجارت و رشد اقتصادي، طبقات متوسط عمدتا خواستار تغيير و تحولات در ساختارهاي سياسي و طبقات پايين نيز معمولا گرايش به نيروهاي راديكال طبقه متوسط دارند و توسط آنها تغذيه فكري مي شوند و خواست آنها در مجموع عدالت اجتماعي و تقسيم عادلانه امكانات و منابع است.
جايگاه نيروهاي اجتماعي و طبقات بالا
تا پيش از آغاز اصلاحات ساختاري پهلوي اول و در عصر قاجار، طبقات بالا ارتباط نزديكي با دربار و خاندان سلطنتي داشتند و اساسا متكي به دولت و عمدتا شامل طبقات سنتي بودند. اما رضاشاه به منظور تمركز هر چه بيشتر قدرت دولتي تلاش كرد از نفوذ و قدرت طبقات بالاي آن زمان يعني خاندان هاي زمين دار قديمي و سران ايلات بكاهد. با وجود اين تلاش ها، به قدرت اقتصادي آنها آسيبي نرسيد و نفوذ آنها همچنان تا اواسط دوران پهلوي دوم و تا پيش از اصلاحات ارضي ادامه داشت. اما ازپس از 28مرداد 32 تا انقلاب اسلامي 1357 يعني دوران گذار از كشاورزي ماقبل سرمايه داري به صنعتي شدن سريع، درآمدهاي عظيم نفتي و به دليل سياست اصلاحات ارضي، زمين داران بزرگ كه يكي از متحدان اصلي حكومت به شمار مي رفتند به تدريج جاي خود را به طبقه سرمايه داري شهري دادند و گرايش جامعه به سوي صنعتي شدن موجب شد كه نقش صاحبان سرمايه و نخبگان مالي ـ صنعتي افزايش يابد. البته اين به معناي اضمحلال كامل طبقات اشراف زمين دار نبود بلكه همين طبقات به سرمايه گذاري در شهرها روي آوردند و مالكيت بخش زيادي از شهرك هاي خصوصي، بانكداري، كارخانه هاي توليدي، تجارت خارجي و ساختمان سازي شهري را در اختيار گرفتند. از اين روي در زمان پهلوي دوم پيوند ميان طبقات بالا با دربار به شكل نوين آن گسترش يافت. بنابراين طبقه سرمايه دار جديد كه جايگزين طبقه اشراف زمين دار شده بود، همواره شريك شاه و دربار محسوب مي شدند و در مجموع در دوران انقلاب نيز يا جانب شاه را گرفتند و يا همراه با سرمايه هاي خود به خارج از ايران مهاجرت كردند.
جايگاه نيروهاي اجتماعي و طبقات پايين
در دوران قاجار طبقات پايين عمدتا شامل كشاورزان، دهقانان، طبقات محروم شهري، پيشه وران و ايلات و عشاير بودند و نقش چنداني در عرصه سياسي و اجتماعي نداشتند و حتي در انقلاب مشروطه نيز نمي توان جايگاه تاثيرگذاري را براي اين طبقات در نظر گرفت. رضاشاه هم در زمان خود كوشيد ايلات را تابع قدرت مركزي كند و در اين راستا تلاش كرد از طريق برنامه اسكان اجباري، آنان را به اصطلاح به دنياي نوين و متمدن وارد سازد. به همين دليل در مجموع در اواخر سلطنت رضاشاه وضع دهقانان بدتر شد. اما اصلاحات دهه 1340 در ظاهر نخستين تحولات عمده را در ساختار جامعه دهقاني ايران به وجود آورد. بر اساس اين برنامه ها كه قرار بود زمين هاي كشاورزي در ميان دهقانان تقسيم شود، فقط نيمي از روستائيان صاحب زمين شدند. به همين دليل نوعي فقر بر روستاها حاكم شد و اين فقر باعث مهاجرت آنها به شهرها و حاشيه شهرها شد. اما همزمان با تضعيف جامعه دهقاني به دنبال اجراي برنامه هاي توسعه صنعتي و همچنين اصلاحات ارضي، تعداد كارگران به طرز چشمگيري افزايش يافت. اساسا تا پيش از اصلاحات دوران پهلوي و خصوصاً روند صنعتي شدن دوران پهلوي دوم، طبقه كارگر كه محصول دوران مدرن است در ايران وجود نداشت. با اين حال دولت از يك سو از فعاليت سازمان يافته كارگران جلوگيري مي كرد و از سوي ديگر براي به دست آوردن حداقل همكاري بخشي از كارگران، اتحاديه هاي كارگري قابل كنترلي ايجاد كرد. در مجموع نمي توان نقش چنداني براي روستائيان و دهقانان در انقلاب قائل شد و فقط بايد از تاثيرگذاري آن گروه از دهقانان و كشاورزاني كه به حاشيه شهرها مهاجرت كردند و اصطلاحا دهقانان جلاي وطن كرده ناميده مي شوند، اشاره كرد.
009873.jpg
جايگاه نيروها ي اجتماعي و طبقات متوسط
در يك نگاه تاريخي به تطور طبقات متوسط در ايران، بايد در ابتدا به طبقه متوسط سنتي اشاره كرد. يكي از بخش هاي اصلي طبقه متوسط سنتي را روحانيت تشكيل مي دهد. اين طبقه از عصر صفويه به بعد يكي از نيروهاي اجتماعي مهم تاثيرگذار در عرصه سياسي به شمار مي رود. به گونه اي كه حكام ايراني در شرايطي كه بعضا در حقوق و امتيازات اشراف زمين دار و تجار بازار دخالت مي كردند، نمي توانستند در امور و امتيازات روحانيون و علماي ديني مداخله كنند. به طور كلي در دوره قاجاريه قدرت و نفوذ روحانيون گسترش چشمگيري يافت. تصدي موقوفات، مدارس ديني، محاكم شرعي و برخي امور ديواني و دفتري از جمله كار ويژه هاي روحانيت در اين زمان به شمار مي رفت. اين نقش و جايگاه كم و بيش تا پايان قاجاريه حفظ شد، اما پس از روي كار آمدن رضاشاه و در نتيجه برنامه هاي نوسازي به سبك غربي، اين طبقه بخش عمده مواضع خود را در زمينه هاي قضائي و آموزشي از دست داد. دولت طلبه هاي جوان را به سربازي فراخواند، تعليمات اجباري در مدارس را حذف كرد و كنترل شديدي بر اداره موقوفه ها اعمال كرد. همچنين مشاغلي چون ثبت اسناد را از علما گرفت و به وكلاي غير روحاني واگذار كرد. همچنين با اصلاحات آموزشي، حوزه هاي علميه نيز اهميت سابق خود را از دست دادند و در مجموع موسسه هاي آموزش ديني تضعيف شدند. به همين دليل غالب علما و روحانيون به مخالفين سياست هاي رضاشاه مبدل شدند. روند مخالفت با نفوذ روحانيون در سياست خصوصا از زمان انقلاب سفيد در دهه 1340 گسترش چشمگيري يافت. شاه به جاي تقويم هجري و شمسي، تقويم شاهنشاهي را در 2535 برقرار كرد. سپاه دين را به روستاها فرستاد تا به اصطلاح اسلام راستين را به دهقانان بياموزد. چاپخانه كتاب هاي ديني را بست. اداره املاك موقوفه را به دست گرفت و پس از مخالفت روحانيون با اين اقدامات آنها را در معرض حملات مستقيم قرار داد و به توقيف، تبعيد و شكنجه آنها اقدام كرد. در پي اين اقدامات بود كه رسما ايده اسلام انقلابي خصوصا از سوي امام خميني(ره) پيگيري شد. طبقه خرده بورژوازي شهري به عنوان يكي ديگر از طبقات متوسط سنتي، شامل تجار سنتي و بازاريان، در عصر قاجار قدرت روزافزوني به دست آوردند و خصوصا در اواخر اين دوره به دليل گسترش نفوذ اصناف مختلف و همچنين نقش مؤثر آنها در انقلاب مشروطه و با تشكيل اولين دوره پارلمان در ايران، قدرتشان دو چندان شد. اما در دوران رضاشاه، كنترل تجارت خارجي و وضع ماليات بر درآمد و كالاهاي مصرفي از سوي دولت، موجبات نارضايتي تجار خصوصي را فراهم آورد. همچنين تاسيس برخي كارخانجات مدرن موجب كاهش تجارت خارجي شد كه در مجموع اين اقدامات و همچنين برخي سياست هاي كنترلي عليه اصناف، موجب كاهش نفوذ سياسي طبقه بازار شد. همچنين اين طبقه به طور سنتي در پيوند با روحانيت قرار داشت كه همين مسئله گرايش شديد اين طبقه به روحانيت را خصوصا در انقلاب اسلامي در پي داشت و از همين روي گرايش اين طبقه به روحانيت، ائتلاف قدرتمندي را عليه شاه شكل داد.اما طبقه متوسط جديد در ايران در واقع محصول گسترش آموزش عالي و آشنايي ايرانيان با آموزه هاي فلسفي و سياسي غربي از طريق ترجمه متون اروپايي، افزايش مسافرت ها به اروپا، همچنين شكل گيري روزنامه  و روزنامه نگاري در اواخر عصر قاجاريه به همراه اصلاحات دولتي افرادي چون اميركبير، قائم مقام فراهاني و ميرزاحسين خان سپهسالار بود. اين طبقه در مجموع همراه با طبقات متوسط سنتي، نقش عمده اي را در پيروزي انقلاب مشروطه ايفا كردند.
شكل گيري ائتلاف ميان طبقات متوسط سنتي و جديد
در يك جمع بندي كلي از منظر تحليل طبقاتي، انقلاب اسلامي به قول جان فوران حاصل ائتلاف جديد چند طبقه اي بود. اين ائتلاف در واقع بر پايه تركيبي از خواسته هاي تاريخي طبقات متوسط سنتي شامل روحانيت، بازاريان و بورژوازي سنتي، با حمايت بخشي از طبقه متوسط مدرن از جمله دانشجويان و گروهي از تحصيل كردگان مذهبي كه در برخي از احزاب مخالف رژيم پهلوي حضور داشتند و همچنين با حضور گسترده طبقات محروم شهري و دهقانان جلاي وطن كرده و ساكن حاشيه شهرها با شعارهايي نظير عدالت خواهي، جمهوري خواهي، آزادي خواهي در قالب ايدئولوژي اسلامي ـ شيعي و رهبري و هدايت گري امام خميني(ره) پديد آمد.
متن كامل را در همشهري آن لاين بخوانيد.
www.hamsharionline.ir

نگاه امروز
رهبري كاريزماتيك
سيد باقر ميرعبداللهي
در دوازدهم بهمن 57 وقتي آيت الله خميني، فاتحانه و آرام، از پله هاي هواپيماي انقلاب پايين مي  آمد، شايد در اين گمان نبود كه سربازان در گاهواره او، كه اينك مردان و زناني بيست و هشت ساله اند، دوره هاي متنوعي از بحران را تجربه كنند. پير روحاني هفتاد و پنج ساله بر خاكي قدم مي گذاشت كه ويراني و آشوب سال هاي پيشين را در پس اشك ها و لبخندهاي هوادارانش خوب مي شد ديد. آيت الله در غربت پانزده ساله اش در نجف، تركيه و پاريس وقت كافي داشت تا به پيامدهاي انقلابش فكر كند و براي مقابله با بحران هاي پس از پيروزي طرحي در افكند: حكومت ديني بر پايه ولايت فقيه؛ شكلي از مملكت داري كه ايران و جهان آن را نيازموده بود.در ايران اگر چه چند صباحي حاكماني بر سفره قدرت مي نشستند كه گاه جانب اهل شريعت را هم نگاه مي داشتند، اما حكومت هيچ گاه حكومت ديني نبود. اين حكومت روحانيان با حضور بي ترديد مردم ، كه مولفه نخستين هر خيزش دموكراتيك است، همراه بود و چنين بود كه انقلاب بهمن 57 زمينه ساز ظهور حركتي مدرن به دست سنتي ترين گروه هاي ديني شد. اتفاقا همين پارادوكس ظاهري، بيانگر ايده بنيادين انقلابيون در باب حكومت نوپا شد: جمهوري اسلامي.
اعتقاد ديرينه مردم به حكومت حق و عدل قرآن زمام امور را اين بار- چنان كه قانون اساسي مي گويد- به دست فقيهي عادل، باتقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدير و مدبر سپرد. امروزه حتي مخالفان رسمي جمهوري اسلامي هم باور كرده اند كه رهبر حكومت آيت الله ها گره از كار فروبسته بسياري از بحران ها را نه با انگشتان صبور ديپلماسي، بلكه به قوه روح اللهي  اش مي گشود؛ يعني همان چيزي كه امروزه آن را، با تسامح درباره آيت الله خميني، رهبري كاريزماتيك مي نامند.
همين رهبري بود كه باعث مي شد بعضي خلأهاي علمي تئوري حكومت ديني،كه بعدها تكامل يافت، به چشم نيايد. حق اين است كه وجه مهم مقبوليت مردمي رهبر انقلاب، بيش از آن كه به سياستمداري او مربوط باشد، به شخصيت ديني او برمي گشت. مردم او را آقا مي دانستند؛ آقايي كه خود را نه آريامهر بلكه خدمتگزار مي ناميد.
درست در همان زماني كه ايرانيان در گرماگرم مبارزه و پيروزي به سر مي بردند، جهان درگير جنگ سرد بود؛ حالتي كه جهان سياست را به دو قطب معلوم تقسيم كرده بود. انقلاب هاي پيش از اين، كه براي تغيير حكومت يا رهايي از استعمار برپا مي شدند، يا به چپ كمونيست و سوسياليست مربوط مي شد يا به راست. حتي فرهيخته اي مثل گاندي، كه خود را نه شرقي مي دانست و نه غربي، اگرچه در درونمايه حركت خود به دين- يا بهتر بگوييم به معنويت- توجه داشت، اما فرم انقلاب و حكومتش را سكولار برگزيد.
به همين دلايل داخلي و خارجي، انقلابي كه در 22بهمن 57 به جلوداري آيت الله ها در ايران به بار نشست، شكل سومي از انقلاب هاي مردمي بود؛ انقلابي كه، علاوه بر برخورداري از نمادهاي صريح ديني، ويژگي هاي منحصر به فرد ديگري هم داشت: در مقايسه با انقلاب هاي معاصر خود، كم ترين خونريزي را داشت، با فاصله دو ماه پس از پيروزي، رفراندمي بي حرف و حديث برگزار كرد، و سرانجام اين كه، به اشاره همان رهبر كاريزماتيك، دولت موقت انقلاب را بنيان نهاد، آن هم درست در زماني كه هنوز بقاياي رژيم سابق به شكل رسمي و در قالب دولت، در ايران نفس مي كشيد.
* * *
اينك پس از گذشت بيست و هشت سال از آن تب و تاب ها انقلاب اسلامي در كجاي زمان ايستاده است؟ حتي اگر بسيار بدبينانه و با چشمان آن سوي مرز به اين ميراث نگاه كنيم، نمي توانيم انكار كنيم كه بحران هايي مثل جنگ هشت ساله، تحريم ها، منفعت طلبي ها و كارشكني هاي خارجي و داخلي، كه ربطي به رفتارهاي انقلابيون نداشت، دست دست اندركاران صف اول انقلاب را، ناخواسته، بست و زمان را به ضرر انقلاب به عقب برگرداند. اما اكنون كه سال هاست آن غبارها فرونشسته و انقلاب، خاك و خُل بحران هاي اوليه را از تن خود تكانده است، چه ارمغاني براي ايران آورده است؟
در اين باره هم خوب است به همان مفهوم حكومت ديني بپردازيم: حالا ديگر حتي برخي از متعصب ترين هواخواهان سابق انقلاب با لحن ايدئولوژيك درباره اين تجربه بيست و هشت ساله حرف نمي زنند؛ چرا كه مي بينند ديگر نزاع نه بر سر اصول گرايي و اصلاح طلبي كه بر سر حكومت ديني و سكولاريسم است. اين جا ديگر نه شرقي، نه غربي نه لزوما- چنان كه رهبر انقلاب مي گفت- به فقط جمهوري اسلامي ؛ كه نزد برخي از تجديدنظر طلبان، به برخي از گفتمان ها و قرائت ها مي رسد؛ قرائت هايي كه حتي معتقدان به آن درباره تفسيرش با هم ناسازگارند. اين ناسازگاري نه به خود سكولاريسم، بلكه به سكولاريسم به عنوان تجربه ما باز مي گشت. دامن زدن به ايده كار دين را به كليسا و كار حكومت را به قيصر بسپار اگر چه مي توانست به ثمر بنشيند، اما نه در فضاي آشوبناك سياسي كه پزهاي حزبي ايجاب مي كرد، سكولاريست هاي وطني گاه در اين يا آن مجمع مشاركت كنند و گاه در هيات هاي نوين روزنامه و مجله همان مفاهيمي را فرو بكوبند كه ديروز آن را به عنوان قانون اساسي پاس مي داشتند. ايدئولوژي طناز سكولاريسم ديني، از آن رو كه تجربه تاريخي خود را از سر نگذرانده بود، نه توانست از پشتوانه رشك برانگيز مردمي طرفي ببندد، و نه، آن چنان كه مي پنداشت، مرد ميدان قدرت بود. دريغ و افسوس اين وضعيت فقط دامن دين باوران سكولاريست را نگرفت، بلكه پا برهنه هاي ديروز را نيز از پيشبرد آرمان ها با گفتماني نو نا اميد كرد. انقلاب، چنان كه در آغاز، اين بار نيز نشان داد آن قدر سعه صدر دارد كه به برخي فرزندان ديروز خود، كه اينك گاه ساز ناكوك مي زنند، پدرانه مجال دهد تا دوباره خود را بيازمايند. چنين فراز و فرودهايي به انقلابيون گذشته و اكنون آموخته است كه آراستن خانه تا آن جا مطلوب است كه خانه از پاي بست ويران نشود؛ اما دربند نقش ايوان نبودن و مخالف و دشمن را دست كم گرفتن نيز همان قدر ناگوار است. دم زدن از اصول يا آنچه امروزه آن را ارزش ها مي نامند، لزوما به معناي بازگشت به منزل نخستين يا آنچه امروزه آن را محافظه كاري مي گويند، نيست. هر انقلابي بي گمان در صيرورتي دائم است. انقلاب در اين رفتن ها و شدن ها آن گوهر نخستين را چون قلبي تپنده در كالبد نوشونده خويش عزيز مي دارد. درست همان گونه كه در 12 بهمن 57 معمار انقلاب، فاتحانه و آرام، از پله هاي هواپيماي انقلاب پايين مي آمد.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
شهرآرا
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |