چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۵
تاملي در زندگي و احوال آيت الله آقا ميرزاعلي فلسفي به مناسبت سالمرگ ايشان
گوهري ناشناخته
009900.jpg
فردا سالمرگ عالم رباني آيت الله حاج ميرزا علي فلسفي يكي از استوانه هاي عالم علم و فقاهت و اخلاق و ركن ركين حوزه علميه مشهد مقدس است.
آيت الله سيدجعفر سيدان در باره ايشان گفته است: ايشان از نظر سابقه و جايگاه بيت و همچنين از نظر علم و تقوا و ورع و كمالات روحي امتيازات خاصي دارند، چنان كه از نظر اعتدال در زندگي و مسايل اجتماعي و دوري از هر نوع افراط و تفريط و مشي بر صراط مستقيم در دوران زندگي و از نظر همت در تزكيه نفوس با عمل و گفتارشان ممتازند و در جهت تعليم و تدريس در زمينه فقه و اصول هم كه كاملاً امتياز مشخصي داشته اند. همچنين در ارتباط با توجه و پاسخگو بودن نسبت به شبهات و سؤالات قشرهاي مختلف مخصوصاً قشرهايي مانند دانشگاهيان و معلمين اهتمام كاملي داشته اند و نسبت به تزكيه عموم طلاب و كساني كه در ارتباط با ايشان قرار مي گرفتند نيز سعي وافر داشته اند. آنچه مي خوانيد تاملي در زندگي اين عالم رباني است كه توسط يكي از فرزندان مرحوم استاد آيت الله فلسفي نگاشته شده است.
گوهري بود، كه او را نشناختيم و از جمع ما رخت بربست. او متعلق به اين دنيا نبود، گويي اين دنيا، براي وجود وسيع و بيكرانش كوچك بود و شايد از اين رو بود كه اكثر اوقات سكوت مي نمود و در تفكر بود.
وقتي خاطرات و لحظات با او بودن را در ذهن مرور مي كنم قلبم به درد مي آيد. تعجب مي كنم كه اين همه سال با چه كسي زندگي مي كرديم و بدون توجه به بيشتر مسائل از كنار آنها ساده مي گذشتيم. از كودكي غرق در خوبي و محبت بوديم و آنچه ديده بوديم مهرباني بود و صفا، صميميت و عشق، تواضع و تقوا، ياد خدا و همدلي و... و آن قدر در تمام اين خوبي ها غوطه ور بوديم كه برايمان همه چيز عادي بود. هرگاه در زير بار ناملايمات زندگي كمرمان خم مي شد و هيچ تكيه گاهي براي خود نمي يافتيم، صحبت هاي دلنشين و آرام بخش او بود كه دل و جانمان را جلا مي داد و جاني دوباره مي يافتيم.وقتي از ايشان دور بوديم آن مشكلاتي كه گاه، ماه ها در اطرافش فكر مي كرديم، با ديدنشان برايمان بچه گانه و پيش پا افتاده جلوه مي نمود.
نمي توان در مورد يك ويژگي و خصوصيت خاصي از شخصيت ايشان تكيه كرد؛ زيرا تمام صفات و خصوصيات ايشان پسنديده و بارز بود.
يكي از صفات برجسته، نظم ايشان در انجام كارها بود. هيچ گاه بدون برنامه زندگي نكردند. مطالعه، خواب، عبادت و... هركدام سر ساعت معين خود بود و ما را هم هميشه به خصوص در ايام تحصيل، به منظم بودن در كارها توصيه مي كردند. هرگاه ما با ايشان كاري داشتيم، مي دانستيم در اين ساعت مشغول چه كاري هستند. فقط پاسخ به مراجعان و تلفن ها بود كه هيچ زماني نداشت. من هيچ گاه به ياد ندارم كسي را هرچند بدون وقت قبلي مراجعه نموده بود، نپذيرند، حتي اگر زمان اوج كار يا زمان استراحت ايشان بود. حتي ساعت قبل از مراجعه ايشان به بيمارستان (روز قبل از فوت) با اين كه سكته كرده بودند و درد شديدي داشتند و منتظر آمبولانس بودند، باز هم به يك مسئله شرعي پاسخ دادند.
هيچ گاه نمي ديديم كه ايشان بيكار نشسته باشند. هميشه يا مشغول مطالعه بودند و يا تفكر و ذكر و يا رفع مشكلات ديگران و امثال آن.
زندگي ايشان يك زندگي ساده و طلبگي بود. برنامه روزانه ايشان اين گونه بود كه معمولاً دو ساعت قبل از اذان صبح بيدار مي شدند و مشغول عبادت و نماز بودند. پس از اذان صبح به مسجدي كه در كنار منزل بود مي رفتند. بعد از نماز مشغول خواندن تعقيبات مي شدند تا آفتاب طلوع مي كرد. حتماً هر روز يك سيب ناشتا مي خوردند و بعد مشغول خواندن زيارت عاشورا مي شدند. موقع گفتن اذكار (لعن و سلام) حدود سه ربع تا يك ساعت تابستان ها در حياط و زمستان ها در زيرزمين خانه پياده روي مي كردند. بعد از يك نرمش مختصر و خوردن صبحانه دقايقي قرآن مي خواندند و بعد از آن تا زمان درس حوزه مشغول مطالعه مي شدند، سپس جهت تدريس از منزل خارج شده، اندكي قبل از ظهر براي تجديد وضو و آماده شدن براي نماز ظهر به منزل بازمي گشتند. نماز را در مسجد شهدا اقامه نموده، سپس ناهار را با خانواده ميل مي كردند. پس از صرف ناهار معمولاً حدود بيست تا سي دقيقه افراد خانواده دور هم مي نشستيم و راجع به مسائل مختلف صحبت مي كرديم. بعد از آن ايشان حدود يك ساعت استراحت نموده، مجدداً مشغول مطالعه يا رسيدگي به امور مراجعان مي شدند. بعد از نماز و شام هم معمولاً تا ساعت 10:30 يا 11 مطالعه مي كردند. گاهي مي شد كه شب ها بيشتر از سه ساعت نمي خوابيدند. هميشه قبل از خواب وضو گرفته، رو به قبله مي خوابيدند.تا آن جا كه امكان داشت، تمام كارهايشان را خودشان انجام مي دادند. بارها ديدم كه ايشان جوراب يا دكمه لباس خود را مي دوختند، حتي گاهي اگر كسي نبود و ميهمان داشتند خودشان به آشپزخانه مي آمدند و چاي يا ميوه آماده مي كردند و براي ميهمان مي بردند.
مراقب بودند كه مبادا زحمتشان بر دوش كسي بيفتد، از هيچ كس حتي فرزندان خود، توقع هيچ نوع كاري را نداشتند و اگر كوچك ترين كاري برايشان انجام مي داديم، خيلي تشكر مي كردند و مي گفتند: ما هميشه مزاحمت براي ديگران ايجاد مي كنيم. هميشه در اين آرزو بوديم كه چيزي از ما بخواهند يا بگويند كاري برايشان انجام دهيم.
بسيار با ملاحظه بودند. هرگاه براي نماز شب برمي خاستند لامپ را روشن نمي كردند و به آرامي راه مي رفتند تا ديگران بيدار نشوند.
در بعضي از كارهاي خانه كمك مي كردند و اين غير از خريدي بود كه براي خانه انجام مي دادند. مادرم مي گفتند وقتي بچه ها كوچك بودند ايشان خيلي به من كمك مي كردند؛ مثلاً شير بچه را آماده مي كردند يا او را آرام مي كردند تا قدري استراحت كنم.
اگر چيزي در خانه خراب مي شد خودشان آن را تعمير مي كردند؛ مثلاً به ياد دارم كه براي يك چاقوي آشپزخانه كه دسته آن شكسته بود با چوب، دسته اي ساختند. وقتي به ايشان گفتم كه چرا اين قدر زحمت مي كشيد؟ گفتند: اين كار، هم براي رفع خستگي من مفيد است و هم مي توان از اين چاقو دوباره استفاده كرد. البته اين كارها را معمولاً تابستان ها كه درس تعطيل بود انجام مي دادند.
در مسائل درسي و فكري به ما كمك مي كردند. ايشان در رياضي و فيزيك تبحر زيادي داشتند، به طوري كه خيلي از مسائل رياضي در سطح دانشگاه را مي توانستند حل كنند. مي گفتند: من به روش جديد تسلط ندارم، از روش خودم استفاده مي كنم و به جواب مي رسيدند.
به زبان فرانسه آشنايي داشتند. به شعر و ادبيات علاقه داشتند و خيلي از اشعار سعدي را از حفظ بودند و گاه و بي گاه به مناسبتي براي ما مي خواندند.
با هر كس كه برخورد مي كردند به زبان خود او صحبت مي كردند؛ مثلاً روزي در ملاقات با يكي از افراد فاميل كه پزشك بود مطالبي در مورد بعضي از بيماري ها و راههاي درمان آن و رواياتي در اين مورد، براي او گفتند و او از اين اطلاعات متحير مانده بود.
با بچه ها هم به زبان خودشان سخن مي گفتند. كنار آنها مي نشستند و با آنها صحبت مي كردند. گاهي برايشان قصه مي گفتند و هميشه يك نتيجه  آموزنده از قصه مي گرفتند.
بسيار مهربان بودند. يادم است وقتي تازه به تكليف رسيده بودم مصادف با ايامي بود كه نفت نبود و همه خانه ها سرد و به تبع آن آب هم سرد بود. صبح كه ايشان مرا براي نماز بيدار مي كردند، يك قوري آب ولرم شده براي من مي آورند تا با آن وضو بگيرم. يا صبح ها هميشه برايم لقمه درست مي كردند و در سفره مي چيدند و وقتي بزرگ تر شده بوديم قبل از رفتن به مدرسه با اين كه صبحانه شان را ميل كرده بودند، اما كنار ما مي نشستند و برايمان چاي مي ريختند.
هميشه آرام بودند و ديدنشان آرامشي عجيب در دل ايجاد مي كرد كه وصف ناشدني است.
كم  حرف مي زدند، ولي نگاهشان يك دنيا حرف داشت، به طوري كه احساس مي كردم با نگاهشان همه چيز را مي فهمند و به دليل همين كم صحبت كردن، كلامشان تاثير عجيبي داشت.
سفارش مي كردند كه به ياد خدا باشيد و مي گفتند لازم نيست دنبال كارهاي سخت و عجيب و غريب باشيد. همين كارهاي روزمره شما مي تواند عبادت باشد. هر كاري را با نيت انجام دهيد، حتي همين خوابيدن، غذا خوردن و... قبل از انجام هر كاري به قلبتان رجوع كنيد و با خود فكر كنيد آيا خدا از انجام كار شما راضي است يا نه؟ اگر راضي است آن كار را انجام دهيد و اگر نيست آن را ترك كنيد. اگر اين گونه عمل كرديد زندگي تان الهي مي شود.
محال بود حرفي بزنند كه خود به آن عمل نكرده باشند. در واقع ابتدا خود به آن عمل مي كردند و سپس به ديگران سفارش مي كردند. به همين خاطر سخنشان بر دل مي نشست.
روزي بعد از منبر، در ماه مبارك رمضان شخصي به ايشان گفت: آيا شما خود به آنچه مي گوييد عمل مي كنيد؟ ايشان آن موقع سكوت كردند، ولي فرداي آن روز به آن شخص گفتند: سخني كه مي گويم هم براي خودم است و هم براي ديگران. من تمام سعي ام اين است كه خود به آنچه مي گويم عمل كنم، ولي شرط گويندگي در اين نيست كه حتماً گوينده خود به آن عمل كرده باشد؛ مانند كفاشي كه تمام كفش هايي كه مي دوزد خود نمي پوشد.
كلامشان به گونه اي نبود كه كسي ناراحت شود. هيچ گاه صدايشان بلند نمي شد و ما هميشه از چهره ايشان مي فهميديم كه از چيزي ناراحت شدند، يا كاري باعث رضايت ايشان بوده است.
هميشه اسم اشخاص را با احترام مي بردند. حتي كساني كه گاهي با ايشان با بي ادبي و توهين آميز صحبت كرده بودند. بسيار متواضع و با ادب بودند و پير و جوان و... هم برايشان فرقي نمي كرد. اگر كسي با ايشان كار داشت معمولاً دو زانو كنار او مي نشستند و به حرف هاي او خوب گوش مي دادند. حتي در جمع خانوادگي، وقتي دور هم بوديم هرگز پاي خود را دراز نمي كردند، يا لم نمي دادند.
هيچ گاه امر و نهي نمي كردند، دستور نمي دادند و نظرشان را به ديگران تحميل نمي كردند. فقط نظر خود را مي گفتند و اگر از ايشان راهنمايي مي خواستيم، مي گفتند: آنچه به فكر من مي رسد اين است...  
اگر تذكري مي دادند به گونه اي با لطافت بيان مي كردند كه انسان از آن سخت لذت مي برد و از كار خود شرمنده مي گشت. عمده توصيه ايشان عمل به واجبات و دوري از محرمات بود و ملاك ايشان هم در مسائل، همين تبعيت از شرع و عمل به آن بود و بيش از آن، سخت گيري نمي كردند. در انجام مستحبات، اصرار نمي كردند؛ هر چند انجام آن را توصيه مي نمودند و در همان حد دستورات اسلام از بچه ها توقع داشتند. ما هيچ گاه در رفتارشان سخت گيري نديديم، ولي اگر كاري خلاف شرع از ما سر مي زد بسيار ناراحت مي شدند و آن را تذكر مي دادند.در مورد نماز، خيلي تأكيد داشتند و هميشه نماز اول وقت را توصيه مي نمودند و اين كه حمد و سوره بچه ها در سن تكليف صحيح باشد، برايشان اهميت زيادي داشت و گاهي ساعتي وقت مي گذاشتند تا نوه ها حمد و سوره هايشان را بخوانند و تصحيح كنند و معمولاً ما هم از اين فرصت استفاده مي كرديم و به جمع آنها مي پيوستيم.
كم غذا مي خوردند و اگر چندين نوع غذا در سفره بود به يك نوع آن بسنده مي كردند. قبل از غذا هميشه دست هاي خود را مي شستند و در ابتدا، غذا را با نمك شروع مي كردند.غسل جمعه شان ترك نمي شد و هميشه قبل از اذان ظهر جمعه غسل مي كردند.
در مورد پرداخت خمس بسيار احتياط مي كردند و مقيد بودند قبل از استفاده از هر چيز خمس آن را بدهند.به نمازهاي نافله اهميت زيادي مي دادند، به خصوص روزهاي جمعه و ماه مبارك رمضان نماز هاي نافله را مي خواندند. به همه مستحبات عمل مي كردند. هر گاه وضو مي گرفتند تمام جزييات و مستحبات و اذكار آن را مي گفتند و در فواصل آن، شير آب را مي بستند و تقريباً تمام اوقات با وضو بودند.
در اوايل سكونتمان در مشهد، مسجدي كه در كنار خانه مان است، تقريباً متروكه بود و گاه تعداد كمي از كسبه محل، هنگام ظهر، در آن جا نماز مي خواندند. ايشان از آن جا كه خيلي به مستحبات توجه داشتند، مي گفتند نمي شود كه ما همسايه مسجد باشيم و در آن جا نماز نخوانيم. چون ظهرها و شب ها در مسجد بناها نماز مي خواندند، تصميم گرفتند كه سحرها به آن مسجد بروند و نماز نافله شب و صبح شان را در آن جا بخوانند. در ابتدا، تنها، آن جا نماز مي خواندند و بعد از مدتي يك نفر آمد و به ايشان اقتدا كرد و به تدريج همسايه ها آمدند و آن جا رونق گرفت و درس هاي شب شنبه خود را، كه درس هايي اعتقادي و اخلاقي بود، در آن جا برگزار كردند. شنيدم كه بعضي مي گفتند ما از راه هاي دوري به اين مسجد مي آييم، فقط به خاطر سوره هايي كه ايشان با لحن و حال خاصي در نماز مي خوانند؛ به خصوص سوره قيامت كه گويي انسان آن صحنه ها را مشاهده مي كرد.
نمازشان خيلي با طمأنينه و با آداب بود. چون آرام و شمرده مي خواندند بعضي ها مي گفتند ما خيلي از سوره هاي قرآن را كه ايشان مي خواندند حفظ شديم. هنگام نماز، حواسشان كاملاً جمع نماز بود و غرق در ذكري بودند كه مي گفتند.
به تميزي و نظافت اهميت مي دادند، هميشه مرتب و آراسته بودند. قبل از خروج از منزل محاسن خود را مرتب مي كردند و بعد از نظاره در آيينه از منزل خارج مي شدند.
هميشه به خودداري از اسراف توصيه مي كردند. از خريد وسايل اضافي و غير لازم در منزل بسيار ناراحت مي شدند. وسايلي را كه در زندگي هاي امروز خيلي عادي و معمولي است تشريفات مي دانستند.
به رعايت حجاب و پوشش در مقابل نامحرم و بيرون خانه توصيه زيادي داشتند و مي گفتند: با نامحرم، بيش از حد نياز، هم كلام نشويد. در تلفن با نامحرم سبك حرف نزنيد. خنده هاي بلند و صحبت هاي بي جا را اصلاً مناسب نمي دانستند و هميشه به متانت و سنگيني توصيه مي كردند.
به استفاده و غنيمت شمردن وقت و زمان تأكيد زيادي داشتند، و اين كه وقت خود را به بطالت نگذرانيد. مي گفتند: من با اين كه از جواني هميشه سعي مي كردم از وقتم استفاده كنم، ولي باز هم خيلي فرصت ها داشتم كه آنها را از دست دادم. و بعد نفس عميقي مي كشيدند و مدت ها به فكر فرو مي رفتند.به مادرم خيلي احترام مي گذاشتند. هيچ گاه ايشان را به اسم صدا نمي كردند. گاهي مي نشستند و به درددل هاي ايشان گوش مي دادند. هميشه مي گفتند: اين قدر خودتان را با كار خانه خسته نكنيد. چه لزومي دارد اين قدر زحمت بكشيد. هر گاه مريض مي شدند كنار رختخوابشان مي نشستند و خود، برايشان آب ليمو مي گرفتند و يا حتي سوپ درست مي كردند. مي گفتند: اگر فداكاري و از خودگذشتگي ايشان نبود من نمي توانستم در بعضي از كارها موفق باشم.
در مسائل خانوادگي فرزندانشان دخالت نمي كردند، مگر اين كه با ايشان مشورت مي شد. حتي در نامگذاري نوه ها نظري نمي دادند و وقتي اصرار مي كرديم كه اسمي پيشنهاد كنيد مي گفتند: اسمي بگذاريد كه معناي خوبي داشته باشد.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
ايران
سياست
شهرآرا
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  ايران  |  سياست  |  شهرآرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |