سه شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۵
انديشه
Front Page

تبعات فردگرايي و جمع گرايي در حوزه خود
حكايت ميخ و چرخ
011031.jpg
افراد فرهنگ هاي فردگرا خود را كم  و بيش ثابت مي دانند و محيط را تغييرپذير. لذا همواره آماده ايجاد تغيير در محيط هستند
يكي از جنبه هاي برجسته تجارب انساني، حضور احساس وجودِ منحصر به فرد در افراد بشر است؛ چيزي كه فلاسفه بنا بر سنت آن را هويت شخصي يا خود ناميده اند. مي توان خود را اين گونه تعريف كرد: خود يك كليت شخصي شده، سازمان يافته و منسجم است، تركيبي از تجارب و تجليات شخصي . هر فردي خود را به لحاظ جسمي از ديگران متمايز و جدا مي داند. جنبه اي از شخصيت وجود دارد كه به فرد اجازه مي دهد هر صبح كه از خواب بيدار مي شود مطمئن باشد همان فردي  است كه ديشب به رختخواب رفته  است. اين جنبه خود خود بوم شناختي ناميده مي شود . وراي اين درك بوم شناختي و جسماني از خود، هر فردي به فعاليت هاي دروني خويش (روياها، جريان افكار و احساسات و...) آگاهي نسبي دارد. اين فعاليت هاي دروني تا حد زيادي شخصي است و ديگران به طور مستقيم از آنها باخبر نيستند.
بدون شك بعضي از جنبه هاي خود، از جمله خود بوم شناختي، پديده هاي عمومي هستند؛ اما روان شناسي بين فرهنگي نظر ما را به جنبه هايي از خود جلب مي كنند كه وابسته به فرهنگ  هستند. به اين معني كه در بعضي از فرهنگ ها يافت مي شوند و در بعضي ديگر خير. در اين نوشتار به بررسي تاثيرات دو ويژگي فرهنگي فردگرايي (اولويت دادن به فرد در مقابل گروه) و جمع گرايي (اولويت دادن به گروه در مقابل فرد) بر روي خود و تعدادي از فرآيند هايش مي پردازيم.
پيش از شروع بحث لازم است به يك نكته اشاره شود. اكثر تحقيقات بين فرهنگي انجام  شده (و بسياري از تحقيقاتي كه در نوشتار حاضر به آنها اشاره مي شود) به بررسي تفاوت هاي دو فرهنگ آمريكاي شمالي (آمريكا و كانادا) و آسياي شرقي (چين، كره، ژاپن و ...) مي پردازد. مقصود نه دوقطبي انگاري جهان است و نه اين كه اين دو فرهنگ نماينده ساير فرهنگ هاي جهان هستند. بلكه هدف بهره گيري از اين دو فرهنگ كاملا متضاد براي نمايان ساختن بهتر تاثيرگذاري فرهنگ بر روان شناسي است.

محسن جوشن لو
در بسياري از فرهنگ هاي فردگراي غربي باوري عميق به جدايي ذاتي افراد از يكديگر به چشم  مي خورد. در اين فرهنگ ها، هنجارها بر استقلال فرد از ديگران تاكيد بسياري مي كنند و از فرد مي خواهند كه به كشف و بروز خصوصيات منحصربه فرد خويش بپردازد. حصول اين ضرورت هنجارين منوط به پرورش افراد به نحوي كه رفتارهايشان با مرجعيت افكار، احساسات و نگرش هاي خودشان سازمان   يابد، است. از طرفي براي درك يك فرد در اين فرهنگ ها نيز بايد از همين مرجع استفاده كرد. بر اساس اين تفسير از خود ، هر فرد به عنوان جهاني با مرز مشخص، منحصربه فرد، كم  و  بيش يكپارچه، مركز پويايي از آگاهي، هيجان، قضاوت و عمل، سازمان يافته در يك كل متمايز كه در مقابل كل هاي ديگر قرار مي گيرد، پنداشته مي شود. از ضروريات اين ديدگاه خودمختار و مستقل پنداشتن خود است و به اين خاطر اين نوع خود را خود مستقل مي نامند.
در مقابل در بسياري از فرهنگ هاي جمع گراي غيرغربي باوري عميق به وابستگي ذاتي افراد به يكديگر به چشم  مي خورد. يك ضرورت هنجارين در اين فرهنگ ها حفظ اين وابستگي متقابل بين افراد است. حصول اين بايد هنجارين مستلزمِ انگاشتن خود به عنوان بخشي از روابط اجتماعي گسترده تر است. در عين حال اذعان به اين امر كه رفتارهاي فرد حول يك مجموعه وسيع از وابستگي هاي متقابل سازمان مي يابد نيز از ملزمات دست يابي به اين بايد است. خود در اين ديدگاه از ديگران جدا نيست و از سوي فرهنگ جمع گرا برانگيخته مي شود تا راهي براي هماهنگي با ديگران بيابد و تعهداتش نسبت به ديگران را بجا آورد. چنين برداشتي از خود، خود وابسته ناميده مي شود. تحقيقات بيانگر آن است كه وقتي از افراد جوامع فردگرا خواسته مي شود تا خود را توصيف كنند معمولا از صفات فردي چون با جسارت، خستگي ناپذير، تنبل، صادق، منطقي و.... استفاده  مي كنند. اما اعضاي افراد فرهنگ هاي آسياي شرقي در توصيف خود بيشتر از صفات بين فردي مانند احساسي، مهربان، دلسوز و... استفاده  مي كنند. همچنين تحقيقات حاكي از اين امر است كه در كشور چين، حتي در مناطقي كه به سرعت در حال مدرنيزه شدن هستند، افراد بيشتر متناسب با انتظارات ديگران و هنجارهاي اجتماعي رفتار مي كنند تا ميل شخصي خويش. طبق تحقيقات انجام شده هندي ها بيش از آمريكايي ها براي روابط خوب با ديگران اهميت قائلند و پاسخ گويي به نياز هاي ديگران را بيش از آمريكايي ها به عنوان يك تعهد اخلاقي جدي تلقي مي كنند. هندي ها همچنين بيشتر سعي مي كنند خود را با توجه به ماهيت روابط تغيير دهند.
همساني خود
تحقيقات جديد بين فرهنگي در جهان شمول بودن دسته اي از نظريات تحت عنوان همساني خود ترديد ايجاد كرده اند. اين گونه نظريات معتقدند افراد تلاش مي كنند تا بين اعمال و اعتقاداتشان هماهنگي ايجاد كنند. مفروضه اصلي اين گونه نظريات اين است كه عدم هماهنگي بين اعمال و اعتقادات در فرد احساسات نامطلوب ايجاد مي كند. فرد نيز براي رهايي از اين احساسات نامطلوب برانگيخته مي شود تا مجددا همساني از دست رفته را ايجاد كند. به طور كلي افراد فرهنگ هاي جمع گرا محيط را كم  و بيش ثابت مي دانند (هنجارها، تعهدات و وظايف ثابت) و خود را تغييرپذير به نحوي كه هميشه آماده تغيير دادن خود به منظور هماهنگ شدن با محيط هستند. برعكس افراد فرهنگ هاي فردگرا خود را كم  و بيش ثابت مي دانند (نگرش ها، صفات شخصيتي، توانايي ها و حقوق ثابت) و محيط را تغييرپذير (اگر شغلم را دوست نداشته باشم آن را تغيير مي دهم). لذا همواره آماده ايجاد تغيير در محيط هستند.
نگرش ها و رفتارهاي افراد در كشورهاي فردگرا نسبت به كشورهاي جمع گرا بسيار همخوان تر است. نتايج تحقيقي نشان مي دهد كه ژاپني ها كمتر از استراليايي ها (فرهنگي فردگرا) به اعتقادات و نگرش هاي شخصي خود توجه مي كنند. آنها بيشتر بر اساس بايد ها عمل مي كنند تا احساسات شخصي خود. در نتيجه هماهنگي كمتري بين نگرش هاي شخصي و رفتارهاي آنها وجود دارد. در ضمن در كشور كره نه  تنها نشاني از نياز مبرم به همساني خود مشاهده نمي شود در عين حال همساني خود در اين كشور در مقايسه با كشورهاي فردگرا رابطه ضعيف تري با سلامت روان دارد.
خودافزايي در مقابل خودزدايي
بسياري از تحقيقات انجام شده بر روي فرهنگ هاي فردگراي آمريكايي و اروپايي حاكي از آن است كه در افراد اين فرهنگ ها تمايل گسترده اي براي حفظ و بهتر ديدن خود (خودافزايي) وجود دارد. به طور مثال مردمان اين فرهنگ ها تمايل دارند كه پيروزي هاي خود را به صفات دروني ثابت خود (توانايي ها و استعدادها) نسبت دهند و شكست هاي خود را به عوامل خارجي (مانند مقصر دانستن ديگران) يا عوامل دروني ناثابت (مانند عدم تلاش كافي) نسبت دهند. در هنگام مقايسه خود با ديگران نيز اين عمل را طوري انجام مي دهند كه منجر به بالاتر ديدن خود شود، مثلا خود را با كساني كه از موقعيت اجتماعي پايين تري برخوردارند مقايسه مي كنند.
نتايج يك تحقيق ملي در آمريكا نشان مي دهد كه 70 درصد از آمريكايي ها معتقدند كه نمره آنها در توانايي هاي مديريتي از متوسط بالاتر است. در توانايي كنار آمدن با ديگران تعداد بسيار اندكي از آمريكايي ها نمره خود را پايين تر از ميانگين برآورد كردند. حدود 60 درصد از آمريكايي ها معتقد بودند كه جزو ده درصد برتر در اين توانايي قرار دارند و 15درصد از آنها خود را جزو يك درصد برتر معرفي كردند. تحقيقات نشان مي دهد كه افراد فرهنگ هاي فردگرا حتي از سنين پايين تمايل به خودافزايي را نشان مي دهند. به طور مثال كودكان 4ساله آمريكايي در مهارت هاي ارتباطي، هوش يا هر توانايي و مهارت ديگري خود را از اكثريت بهتر مي دانند.در مقابل در فرهنگ هاي جمع گر اي آسياي شرقي نشاني از اين تمايل گسترده در بهتر ديدن خود به چشم نمي خورد و تمايل عكس  آن (خودزدايي) نمود بيشتري دارد. در مقابلِ مثبت گرايي بالاي مردمان فرهنگ هاي فردگرا، مردمان فرهنگ هاي آسياي شرقي گاهي منفي گرايي قابل توجهي را نشان
مي دهند.پيامد اين تفاوت فرهنگي اين خواهد بود كه آمريكايي ها تمايل دارند خود را مملو از صفات مثبت ببينند و ژاپني ها تمايل دارند خود را خالي از صفات منفي. تحقيقات حاكي از آن است كه آمريكايي ها در هنگام توصيف خود بيشتر از صفات مثبت استفاده مي كنند (من قدرتمندم، من با جسارت هستم) اما ژاپني ها در توصيف خود يا بر نقاط ضعف خود تاكيد مي كنند (من در رياضي ضعيفم) يا بر غياب صفات منفي (من خودخواه نيستم). افراد فرهنگ هاي فردگرا به دنبال پيشي گرفتن از ديگرانند و تلاش مي كنند برجسته تر از بقيه باشند، چنانچه در ضرب المثل آمريكايي چرخي كه جيرجير مي كند روغن  دريافت مي كند نمود مي يابد. در مقابل ژاپني ها بيشتر به دنبال آن هستند كه از متوسط عقب نمانند تا از آن جلو بزنند و جلب توجه كنند چنانچه در ضرب المثل ژاپني ميخي كه بيرون بزند با چكش برسرش مي كوبند بر آن تاكيد مي شود.

نگاه
فرهنگ و انسان فرهنگي

در انتقال فرهنگ از جامعه غيرخودي به جوامع خودي مي توان به دو شرط اشاره كرد:
۱ - شرايط پذيرنده فرهنگ۲- شرايط خود فرهنگ.
۱ - شرايط پذيرنده فرهنگ؛ آگاهي و احساس ضرورت: در انتقال فرهنگ، آگاهي در ميان است؛ آگاهي از ضرورت، حدود و ثغور و نقايص احتمالي آنچه به عنوان فرهنگ منتقل مي شود. اين آگاهي باعث مي شود تا مخاطبانِ فرهنگ جديد نه در مقابل آن سپر بيندازند و راه انفعال و تقليد را در پيش بگيرند. اما در تحميل فرهنگ، مخاطبان، نداشته هاي خود را در آينه كمال فرهنگ غيرخودي مي بينند و چون از آگاهي و زمينه تاريخي خبري نيست، به جلوه  هاي ظاهري آن فرهنگ ها توجه مي شود.
از نشانه  هاي فرهنگ تحميل شده، توجه به لايه  هاي رويين آن است. اين ظاهربيني، به روحيه تفنن گرايي، مصرف كنندگي و نيازمندي هميشه به فرهنگ غيرخودي نيز دامن مي زند و اين مصرف كنندگي صرف، به علم زدگي، مدرك گرايي، دانشگاه دوستي، بي سوادي، تفاخر و فريب منتهي مي شود.
يكي ديگر از شرايط تحميل فرهنگ، اين است كه هيچ يك از زمينه  هاي موجود در فرد پذيرنده، مانند علم، مذهب، زبان و... آن قدر قوي نباشد كه در مقابل فرهنگ غيرخودي مقاومت كند. بنابراين، ناآگاهي افراد از فرهنگ وارداتي و كافي نبودن داشته  هاي فرهنگي آنان، دست به دست هم مي دهند تا پديده اي كه در جايگاه اصلي خود معتبر است، در جامعه اي جا باز كند كه آن جامعه فاقد نيروي فكري و رواني لازم براي ارزيابي آن است.
۲ - شرايط خود فرهنگ؛ مربوط بودن و معقول بودن: مربوط بودن به اين معناست كه مسائلي كه آن فرهنگ توليد مي كند، مسئله ما باشد، نه اين كه حيرت و انفعال ايجاد كند. در اينجا، به مناسبت، به يكي از ابزارهاي تحميل فرهنگ اشاره مي كنيم: زبان . تحميل فرهنگ به وسيله زبان، جلوه  هاي مختلف دارد و در اينجا فقط مي توان به يكي از ابعاد آن اشاره كرد: ترجمه . فرهنگي نبودن برخي ترجمه  ها به اين دليل است كه موضوع اين ترجمه  ها فقط مربوط به بخش خاصي از فرهنگ غيرخودي است و به اصطلاح، به گرايش خاصي تعلق دارد؛ همان گرايشي كه لزوماً مسئله ما نيست. اما منظور از معقول بودن اين است كه حتي اگر فرض كنيم كه ما به جلوه اي از فرهنگ غيرخودي توجه كرده ايم كه به وضعيت خودمان مربوط است، باز هم نمي توانيم مطمئن باشيم كه آن جلوه  هاي برگزيده شده، در سنت فكري ما هم قابل فهم باشد.
معناي ديگر معقول بودن، اين است كه محتواي فرهنگ وارداتي را بتوانيم در چارچوب فكري قوم و قبيله خود سازمان دهيم و جوانب عقلي آن را معلوم كنيم.ممكن است گفته شود ايجاد يك وضعيت فرهنگي، تابع بسياري از جريان هايي است كه پيش از فرهنگ وجود داشته اند؛ مثلاً اقتصاد و سياست ناهنجار و ناسالم، كه فرهنگ غيرخودي - و نيز فرد - گاه كوچك ترين دخالتي در ظهور آن نداشته اند، باعث پيدايش جلوه  هاي نادرست فرهنگ در جامعه مي شود. اين حرف درست است، اما نه به طور مطلق. سردمداران فرهنگي مي توانند با برنامه ريزي غلط، رشد فرهنگي فرد را محدود كنند، اما نمي توانند يكسره مانع آن شوند.

|   اجتماعي  |   انديشه  |   سينما  |   علم  |   كتاب  |   شهرآرا  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |