دوشنبه ۷ ارديبهشت ۱۳۸۳ - شماره ۳۳۶۰
نگاهي به سير تدوين الحياة -واپسين بخش
كلام جاودانه
005604.jpg
درآمد: در بخش نخست اين نوشته (منتشر شده در ۳ ارديبهشت ۱۳۸۳صفحه ۸ ) به چگونگي شكل گيري الحياة، سير تدوين آن، نخستين دست نوشته ها و نيز برخي مشكلات و خاطرات و خطراتي كه در روند شكل گيري اين كار عظيم رخ داده بود، پرداخته شد. اين مجموعه كه سه مؤلف ارجمند (استادان علامه محمدرضا حكيمي، حجت الاسلام محمد حكيمي و حجت الاسلام علي حكيمي) در تأليف آن همتي ويژه صرف كرده اند، ساليان قبل از سوي دفتر نشر فرهنگ اسلامي منتشر و چند سال بعد ترجمه آن نيز (بخشي به مدد مرحوم احمد آرام و بخش ديگر توسط خود استاد محمدرضا حكيمي) به بازار كتاب آمد. بخش دوم و پاياني اين نوشته كه به چگونگي ترجمه اين اثر گرانسنگ مي پردازد را بخوانيد.
در اينجا تذكر اين نكته ضروري است كه مؤلفان، نخست زبان عربي را براي الحياة برگزيدند تا حقايق ظلم، ستيز و عدالت بنياد آن كه با هر حاكميت ظلمي به طور بنيادين ناسازگار مي باشد، در دوران خفقان رژيم شاهنشاهي كمتر روشن گردد تا اينكه مانعي براي چاپ و نشر كتاب پديد نيايد. اما پس از پيروزي انقلاب موقعيتي فراهم شد تا كتاب ترجمه گردد و اين ضرورتي بود، تا نسل جوان و جامعه  اسلامي بتوانند به معارف وحياني دست يابند و با تعاليم ظلم ستيز و عدالت محور امامان شيعه بيشتر آشنا گردند. و اين خود زمينه اي شد براي ترجمه  كتاب الحياة به دست استاد احمد آرام.
استاد احمد آرام نخست جلدهاي ۱ و ۲ را به فارسي برگرداندند و سپس با ابراز تمايل به ترجمه  جلدهاي بعد اين مجموعه، تمامي ۶ جلد الحياة را ترجمه نمودند، اما ترجمه اي كه استاد انجام داده بودند، به دليل اين كه در سنين بالاي حيات ايشان صورت پذيرفت، نياز به ويراستاري بسيار زياد و پركاري داشت. ايشان خود در برخي موارد گفته بودند: «من زير برخي مطالب خط كشيده ام و نتوانسته ام براي آن معادل مناسبي پيدا كنم شما (خطاب به استاد حكيمي) هر طور مي پسنديد، تكميل كنيد.»
در برخي موارد، ضعف بينايي، در آن سنين بالا و اشتباه ديدن مطالب موجب اين شده بود كه ترجمه به بيراهه رفته و نادرست شده باشد، همچنين از جلد ۳ به بعد ايشان ديگر پاورقي ها و سرصفحه ها را نيز ترجمه نكرده بودند و اينها همه را به خود استاد حكيمي واگذار نمودند. همين طور برخلاف عادت خويش در ديگر آثارشان، دست استاد حكيمي را در ويرايش ترجمه باز گذاشتند و به ايشان اجازه دادند تا هر طوري كه مي خواهند ترجمه  اين كتاب را ويرايش كنند.
در اين زمان كار ويرايش ترجمه، بلكه كاري بيش از يك ويرايش آغاز گشت. استاد تمامي مواردي را كه ذكر شد بازنگري نموده و آنها را به بهترين وجه به انجام رساندند. همچنين بسياري از تيترها و عنوان ها را نوسازي و روزپسند كردند و در بسياري از موارد پا را فراتر از يك ويرايش گذاشته و به زيباسازي ترجمه پرداختند. در اين موارد با اين كه ترجمه از نظر قوانين ترجمه صحيح بوده است و همان مطالب حديث را مي رسانده، اما آنچنان نبوده كه ذوق اديبانه و شاعرانه   استاد آن را بپسندد، به همين دليل آنها را تغيير داده و به بهترين و زيباترين وجه ترجمه كرده اند. استاد در اين باره مي گويند:
اين كه اگر عبارت درست بود و ويراستار نپسنديد و سليقه  خودش را اعمال كرد، اين كار ويرايش نيست. من اين چگونگي را رسم ويراستاري نمي دانم. كساني مي گويند: شما كه برخي عبارات مترجم را با اين كه غلط هم نيست نمي پسندي، اين كتاب را خودت ترجمه مي كردي. اما ما اين كار را در الحياة انجام داديم، به وسعت هم انجام داديم، براي اينكه خيلي جاها عبارت آقاي آرام غلط نيست، همان مطلب آيه يا روايت را به هر حال رسانده اند، ولي ما احساس مي كرديم كه اين كتاب به حسب ظاهر - كه حساب كنيم - سال ها در دست مردم مي ماند و در فارسي دائم رو به تحول است. از يك طرف جوان هاي ما از نثر كتاب هاي مذهبي زده هستند و توجه ما به نسل جوان بود و از طرف ديگر اينها روايات اهل بيت بود و من حساس بودم كه تا حالا ترجمه  خوبي كمتر از آنها در دست است و سن آقاي آرام هم ديگر اقتضاي اين را نداشت. اين بود كه ما دقت كرديم كه براي جوان ها و اين نسل قابل قبول باشد و از طرفي كساني كه در جامعه  ما خودشان را فرهنگبان زبان فارسي مي دانند، اينها هم مثل يك تيپ روشن جماعت كه اهل قلم اند، با يك نثر باشكوه فارسي روبه رو باشند. نثر جدي و اساسي كه به سعدي و بيهقي نسبت مي رساند.
حالا اگر عقيده هم نداشتند، ولي وقتي كتاب را مي دهي به دستشان زمين نگذارند.
ما دنبال اين بوديم كه چه اسمي بگذاريم، گفتيم دين ائمه و مذهب شيعه كه مذهب زندگي است. چون مذهب اگر از زندگي شروع نشود در مردگي به درد نمي خورد.
چرا الحياة؟
يكي از مسائل بسيار مهم در مورد كتاب، نام گذاري آن است. نام كتاب، واژه اي است كه بايد محتواي كتاب و آنچه را بين دو جلد كتاب است در يك كلمه يا حداكثر سه يا چهار كلمه به ذهن خواننده منتقل كند و اين براي كتاب هايي با عظمت و بزرگ و پرمحتوا، بسيار مهم و اساسي است. اين كه چه اسمي انتخاب شود، تا آنچه را در درون يك كتاب عظيم و محتواي كتاب است به ذهن ما منتقل كند امر بسيار مهمي است. اكنون اين سئوال مطرح مي شود كه «چرا الحياة؟» چرا اين گزينه براي اين كتاب انتخاب مي شود؟
استاد محمدرضا حكيمي درباره  اين گزينش چنين مي گويند:
ما دنبال اين بوديم كه چه اسمي بگذاريم، گفتيم دين ائمه و مذهب شيعه كه مذهب زندگي است. چون مذهب اگر از زندگي شروع نشود در مردگي كه به درد نمي خورد و اگر هم براي آخرت بود، كه بايد پيغمبرها از روز قيامت شروع مي كردند. لذا ما ديديم كه دين پيامبر و ائمه(ع) حقيقتاً دين الحياة و زندگي است. برخي از متفكران غربي هم گفته اند كه اصلاً در دين محمد(ص) تنظيم امور دنياي مردم بيش از معنويات نقش دارد، اين دين براي دنياي مردم است. راست هم گفته اند. اما آنها حالي شان نيست كه همين دنياست كه آخرت را مي سازد. يعني پيامبر نمي گويد برويد گوشه  خانه چله نشيني كنيد، مي گويد وسط بازار برويد، كسب كنيد، كسب حلال و اسلام كسي را كه برود در بازار و براي زندگي خانواده اش، كسب حلال كند، مثل كسي مي داند كه شمشير در دستش گرفته و رفته در جبهه  جنگ. اين دين زندگي است، زندگي را حذف نمي كند. ما هم نام كتاب را گذاشتيم الحياة.
گوي قرمز
از مسائل مورد توجه در الحياة و ديگر كتب استاد محمدرضا حكيمي، گوي قرمزي است كه در طرح روي جلد و در صفحه  عنوان و در عطف كتاب به كار رفته است. اين گوي قرمز نشانه  چيست؟ و براي چه به كار رفته است؟ و چگونه اين طرح زيبا و ساده شكل گرفته؟ اينها سؤالاتي است كه در مورد طرح جلد وجود دارد. چگونگي و تاريخچه  اين طرح را خود استاد چنين بيان مي كنند:
يكي از دوستان در رشته  طراحي تحصيل كرده بود. او اين طرح را به ما داد. من به او گفتم كه يك طرحي براي پشت جلد كتاب ما بدهيد. گفت: موضوع كتاب هايتان چيست؟ گفتم: تشيع، كه در جهت هدايت مردم و امت است و اين هدايت با خون و شهادت همراه بوده. اين خلاصه اش در دو كلمه. بعد از چند روزي كاغذي به ما داد و همين گوي قرمز را روي آن كشيده بود. البته اين را هم به او گفته بودم كه مي خواهم در ضمن ساده باشد. خودش هم خوش ذوق بود. بعد آمدم فكر كردم و ديدم شايد طرح گويايي نباشد، تا اين كه خودش بعد در جلسه اي گفت: «اين دايره كه گذاشتم يعني خورشيد، اشاره به تشيع و روشني هدايت و ... رنگ سرخ هم كه خون شهادت شيعي در طول تاريخ است.» اين را كه گفت خيلي ما را گرفت. (۳)
پس الحياة، شيوه زندگي را براي انسان به ارمغان آورده اما زندگي اي كه همراه با هدايت انسان است و اين هدايت انساني بدون خون سرخ شهيدان در طول تاريخ امكان نداشته و ندارد و نخواهد داشت.
اين دايره كه گذاشتم يعني خورشيد، اشاره به تشيع و روشني هدايت و رنگ سرخ هم كه خون شهادت شيعي در طول تاريخ است.
آرزوي مؤلفان
مؤلفان الحياة، در ابتداي كار آرزوي اين را داشتند كه بتوانند تمامي روايات شيعه را جمع آوري كنند. (نظير كاري كه علامه مجلسي در بحارالانوار كرده است) سپس به شيوه اي كه در كتاب الحياة كار كرده اند اين روايات را انتخاب و منقح منقح كنند و تمامي آن روايات را به صورتي منظم و منسجم درآورند تا انسان امروز به ميراث بزرگ بشري كه از آن محروم گشته دست يابد و راه سعادت زندگي خويش را پيدا كند. اگر مسائل گوناگون رخ نمي داد و اين آرزو محقق مي شد امروز الحياة، به بيش از ۴۰ جلد رسيده بود و خود يكي از بزرگترين ميراث هاي بي نظير و ماندگار بشري گشته بود. ميراثي كه مي شد در تمامي دنيا آن را منتشر كرد و اگر به دست هر متفكري در هر گوشه  اين كره  خاكي مي رسيد و اندكي از آن را مي خواند، اين كتاب را به عنوان يكي از ميراث هاي جاودانه  بشري قبول مي كرد و فرهنگ غني شيعي از گوشه  انزواي خويش بيرون مي آمد و از مظلوميت رهايي مي يافت.
اكنون نيز اگر همين چند جلد كتاب الحياة به زبان هاي ديگر ترجمه شود شايد چنين شود و كشورها را در نوردد و افكار را به سوي آنچه بزرگان شيعه عرضه داشته اند، متوجه سازد.
اما اين آرزوي بس بزرگ انجام نپذيرفت و تنها گوشه اي از اين روايات جمع آوري شد و به شكل قابل قبول درآمد كه ۶ جلد آن به چاپ رسيده است و حدود ۶ تا ۸ جلد ديگر آن در طرح اوليه آماده شده است. اكنون كه ديگر سال ها بر مؤلفان سپري شده و قدرت و توان گذشته ديگر موجود نيست و گاه نيز بيماري هايي از فرتوتي جسم در گذر زمان پديد آمده است، پايان يافتن بقيه  اين كتاب بزرگ به دعاي خير دوستداران حقيقت و سعادت انسان ها بستگي دارد و صد البته به توفيق خداوند بزرگ.
۱- بحارالانوار، ۷۷/۵۹
۲- الحياه، مترجم، ۱/۳۲۱
۳- آنچه از استاد حكيمي نقل شد، برگرفته از گفت وگوهايي است كه در اين زمينه با استاد انجام گرفته است.

نگاهي به دفتر شعرهاي «اكبر اكسير»
شكستن تمام شكستني ها
005607.jpg
منصور ملكي
شعر به يك معنا عبارت است از واداشتن زبان به گفتن چيزهايي كه عادت به گفتن آن ها ندارد.
«آدونيس»
و چرا كه نه؟ كه دفتر «بفرماييد بنشينيد صندلي عزيز» سروده «اكبر اكسير» يك اتفاق است در شعر معاصر ما، شعري كه در روزمرگي خود، نياز دارد تا به حادثه و اتفاقي اين سكوت و رخوت و تنبلي و دور باطل و تكرار مكررات و... را بشكند.
و هيچ هم لزومي ندارد كه با اين نام خود را به رخ «كور ديدگان» بكشاند و نيز در روي جلد كتاب آورده شود: «همراه با پيشنهاد نام فرانو براي شعر امروز ايران». من آخرين شعر (كارنامه، صفحه ۸۹) را كه خواندم در تورقي در چند صفحه آخر چشمم روي گفته «ادونيس» ماند. اين گفته را گرفتم و مجله را بستم، تا بي تأثير «پيشنهاد» و ديگر مؤخره ها، با شعر «اكبر اكسير» همراه شوم. ديدم كه بي توضيح شاعر، شعرها كار خود را كرده اند و به من حالي كردند كه «اتفاق» افتاده است.
حالا كه هشتاد و دو سه سالي از سرودن «افسانه» مي گذرد، افسانه سرا به افسانه پيوسته است. افسانه اي و اسطوره اي كه از «باد و باران گزندي نبيند» او و كار سترگش ستايش انگيزترين خاطره خواهد بود. همو كه با «پاي آبله» راه ها را پيمود تا راه براي «اكسير»ها هموار گردد و چون «ققنوس» بر آتشي كه خود افروخته بود سوخت تا از خاكسترش «اكسير»ها به در آيند. حالا بعد از هشتاد و دو سه سال، مي شود گفت كه او بساط دوازده، سيزده قرن سلطه شعر كهن را محتاطانه برچيد. آخرين شجاعت و دليري پيرمرد سرودن «شب همه شب» بود، با توضيح كه: «اين شعر را مخصوصاً به دو وزن ساخته ام». آن روز حق با او بود كه از آخرين فصل هواي تازه شاملو جا بخورد ، اما قطار حركت كرده بود و به سرعت مي رفت. «كهنه سرايان» از قطار جا ماندند. آنان كه پيام او را گرفته بودند به سوي مقصد مي رفتند (مگر مقصدي هم هست؟).
او «آب را در خوابگه مورچگان ريخته بود» و مي بايد خود «گوشه» مي گرفت و فقط نظاره گر مي شد. نظاره گر «نوخيزاني» كه ز راه دور مي خواندند و مي خوانند.
گاه، اما اين «نوخيزان» ميان شاعران شعرهاي گمراه، صدايشان گم مي شد. به اخص ميان صداهايي كه از اضطراب دنياي امروز «رها» شدند، «شيپور انقلاب» را به زمين گذاردند و به تدريج در بهشت معطر و «نافه»اي خويش زيج نشستند (توللي) و يا صداهايي كه شعرشان به دستور از «فردايي روشن» از «آفتابگونه اي كه آنان را فريفته بود» (كسرايي، ابتهاج و...و...) از درخشش «نيما» مي كاستند. از اين نوخيزان يكي «هوشنگ ايراني» بود ، كه شعرش «اگرچه از نظر تخيل و نگاه شاعرانه ضعيف تر از شعرهاي مدرن يا موج نو- كه بعدها مهر حضورشان را در ادبيات محكم كوبيدند- به نظر مي آمد، اما از لحاظ مفهوم و انديشه اي كه در آن ها بود در سطحي عميق تر قرار داشت، نشانه اي از كوششي ديگر در پوششي تازه از كلمات در فضاهاي افسانه هاي كهن بود. «جيغ  بنفشي» در چشم و گوش ناظري ديگر: «غار كبود مي د ود، جيغ بنفش مي كشد»، كاري به تأثير از «رمبو». قائل شدن رنگ براي حروف الفبا.
و در اين هشتاد و دو سه سال از زمان سرودن «افسانه» هر از گاه اين «اتفاق »ها افتاد و مي بايد مي افتاد. چرا كه اگر قرار است پس از «افسانه سرا»، همه به وزن نيمايي و به زبان نيمايي و در همان فضا و زمان بمانند، چه احتياجي به ظهور افسانه سرا بود؟ و مگر او خود نگفته است كه به رودخانه اي مي ماند كه از هر كجايش مي توان آب برداشت؟
من فقط در حد علاقه مند به شعر به هر حركتي و هر اتفاقي كه شعر را به «مرداب» بدل نكند، اعتقاد دارم و خود را موظف به «توجه» به آن مي دانم. اين اتفاق چه شعر حجم باشد، چه شعر ساده و بي دغدغه  وزن- چون شعرهاي آخرين محمد حقوقي- و چه شعر فوق العاده مدرن «سايه هاي نياسرم» كيوان قدرخواه و البته اعتراف مي كنم كه بعضي از حركات و اتفاقات را دير مي فهمم و يا نمي فهمم، چون موج شاعران اواخر دهه هفتاد- چون عبدالرضايي و رزا جمالي و ... .
شعرهاي دفتر «بفرماييد بنشينيد صندلي عزيز» از «اكبر اكسير» اتفاقي است كه بايد مي افتاد. شعرهاي اين دفتر به هيچ وجه قابل مقايسه با شعرهاي دفترهاي ديگر از شاعران ديگر نيست، مثلاً طنز آن با طنز شعرهاي «عمران صلاحي» به كلي متفاوت است. در شعرهاي «صلاحي» تو بيشتر طنزي مي بيني كه در رگه هاي شعري وجود دارد، در حالي كه در شعرهاي «اكسير» شعر را با همان اصطلاح «ادونيس»- وا داشتن زبان به گفتن چيزهايي كه عادت به گفتن آن ها ندارد- مي بيني كه نه با رگه اي از طنز، كه فريادي از سر خشم به جهاني كه طنز رفتارها بيشتر از جد رفتارها مي باشد. «تعارف كردم، اگر گفتم/ شعرم بد است/ قابلي ندارد/ به درد مجله شما نمي خورد/ مجله شما به درد شعر من نمي خورد/ مي خورد؟» و يا اين شعر كوتاه (جايزه) كه ضمن اعتراض با تداعي معاني، همه چيز را از دست رفته مي بيند: «اولين شعرم كه چاپ شد/ پدر يك دوچرخه آورد/ دومين شعرم كه چاپ شد/ پليس پدر را برد/ و يتوريو دسيكا/ دوچرخه را!»
آنچه براي علاقه مندي چون من به شعر معاصر و همراهي با جهان معاصر، در شعرهاي «اكسير»، اتفاق خوش آيندي جلوه مي كند شخصيت شاعر (راوي) است، كه ياد گرفته است زنجموره نكند، آه نكشد، در طنزهايش متلك نپراند. بلكه محكم بايستد و به آنچه تمسخرآميز است، با زباني شبيه دهن كجي نگاه كند: «باسكول هاي جهان دروغ مي گويند/ اين شعر وزن ندارد/ اين شعر، تن تن- تن ماهي نمي خورد/ اداي نهنگ در نمي آورد/ فع، فع، فعلاتن ماهي جنوب!/ اين شعر وزن ندارد/ فقط چاپ كه شد/ وزين مي شود!» و يا اين نگاه طنزآلود، اما بسيار تلخ و غم انگيز در شعر «اكازيون» كه به شاملو تقديم كرده است: «پرياي تشنه گريستند/ مرده شور تعجب كرد از قوافي پاها».
*
خب، من در نگاهي- نه در خور شعرها- به عجله نظرم را گفتم كه اين كتاب «اتفاق» خوشايندي است در روزمرگي شعر معاصر با آن سكوت و رخوت و تنبلي و دور باطل و تكرار مكرراتش. حالا مي توانم مؤخره كتاب و پيشنهاد شاعر را بخوانم.
*
خواندم. چقدر خوشحالم، از اين نزديكي نگاه «اكسير» با نگارنده اين سطور و چقدر حسرت خوردم به نثر او، كه هرچه من جدي حرف زده ام، او با شيرين  زباني و دست انداختن وضعيت ادبيات حرف هايش را زده است. حالا به خواننده اين دفتر پيشنهاد مي كنم كه قبلاً نوشته هاي آخر كتاب را بخواند- كتاب را از آخر بخواند- (بر خلاف  كاري كه من كردم) و بعد مقايسه كند، حرف هاي «اكسير» را با شعرهايش. بله، دقيقاً همين طور است: «اكسير» به شكستن تمام شكستني ها آمده است. شعر او شكار لحظه هاي شريف شعور است.

نگاه
تواضع علمي
كوتاه نوشته اي درباره استاد محمدرضا حكيمي (واپسين بخش )
005601.jpg
عباس ملكي
در بخش نخست اين نوشته، (منتشر شده در ۳ ارديبهشت ۱۳۸۳صفحه ۸ ) درباره برخي ويژگيهاي استاد محمدرضا حكيمي چون، تسلط علمي، مسئوليت شناسي، اعتقاد عميق به صحت راه امامان شيعه، آشنايي ژرفش با تحولات اجتماعي، ساده زيستي در زندگي سيطره شگفت انگيزش بر ادبيات فارسي و عربي، و... كه تمامي اين ويژگيها سبب شده تا تركيبي معجزه آسا از ايمان و احاطه به جوانب مختلف مسائل اسلامي بروز و ظهور يابد، سخن گفته شد. بخش دوم و پاياني اين نوشتار را بخوانيد.
او در كتاب «كلام جاودانه»، اجراي عدالت را تنها راه زنده كردن مجدد دين دانسته و اهميت تأمل در نامه هاي نهج البلاغه را يادآور شده است. همچنين در كتاب «جامعه سازي قرآني»، تأكيد مجدد و مستندي به بيش از ۵۰ سند بر عنصر عدالت از نگاه قرآن و مذهب جعفري دارد.
ويژگي چهارم او، ساده زيستن در زندگي است. او كه از نوع تنعمات مادي و عاطفي جهان چشم پوشيده، تنها همت و اهتمام خود را براي نشر معارف اسلامي وقف كرده است. در آپارتماني محقر و رهني، با اندك ترين امكانات زندگي، در گوشه اي از اتاق به تحقيق يا نوشتن مشغول است، و اكثر به غذاهاي ساده و حاضري بسنده مي كند، در عين كسالت، از اكثر امكانات خود را محروم نموده است. او مصداق كامل نويسنده متعهدي است كه به هر آنچه كه در كتب خود گفته است هم اعتقاد داشته و هم تمام آنها را در زندگي خود اجرا كرده است.
ويژگي پنجم، حساسيت شديد او به تفكيك مابين آنچه كه اسلام گفته است و آنچه كه در اذهان بشري راجع به اسلام مي تواند تأويل و تفسير گردد،  است. و علت ترويج او از «مكتب تفكيك» و تأكيد بر اهميت آن در سال هاي اخير همين است.
اين بخش از كار او حقيقتاً يگانه است زيرا وقتي كه قرار است نظر اسلام گفته شود، او سعي مي كند كه حتي يك كلمه اضافه و يا كم نگردد. روش او در همه كتب و به خصوص الحياة آن است كه تنها آيات قرآن و احاديث ائمه ذكر شود، اما او دو هنر در ياد كرد آنها به كار برده است:
اول آن كه اگر حديثي نقل مي شود، سعي شود به دستور خود قرآن كريم و احاديث، با فهم تعقلي، درك شود.
دوم آن كه تقسيم بندي و دسته بندي آنها به صورتي باشد، كه هر محقق يا خواننده عادي را سريعاً به مضمون اصلي راهنمايي كند.
ويژگي ششم، تربيت و تحصيل او نزد استادان و فرزانگاني است كه آنان نيز در دنياي علم و معرفت ايران يگانه اند. او شديداً تحت تأثير عالم زاهد، مرحوم شيخ مجتبي قزويني است. گفته مي شود كه شيخ مجتبي نيز زندگي كاملاً متعارفي داشته و همچنين اهل رياضت و دوري از امور دنيوي بوده است. همچنين وي از استادان بزرگ ديگري از جمله اديب نيشابوري، شيخ هاشم قزويني، شيخ غلامحسين محامي بادكوبه اي، ميرزا علي اكبر نوقاني و آيت الله العظمي ميلاني بهره برده است.
ويژگي هفتم او، آشنايي با علوم غريبه، و برخي «اسرار قرآني» و «اسرار طبيعي» است  و اسرار برخي از «قصص فلسفي» كه در اين زمينه ها اكثر، سخني نمي گويد.ويژگي هشتم او، تواضع و فروتني در برابر صاحبان فكر و علم است. همانان كه در رنج آگاهي داشتن از شرايط با او همدرد بودند و بسياري از آنان ادامه بودن در دنيا را تاب نياوردند. او براي هر كدام از آنان با نوشتن مقاله يا كتابي، مراتب دوستي و درك متقابل را به جا آورده است. افرادي نظير استاد محمد تقي شريعتي، استاد شهيد مرتضي مطهري، استاد علامه جعفري، پروفسور فلاطوري از اين دست افراد مي باشند.
در اينجا بايد به ارتباط استاد با انواع روشنفكران ايران و محافل روشنفكري نيز اشاره كرد. ليكن من در اينجا مي خواهم بيشتر به دنبال يافتن ارتباط ما بين استاد محمدرضا حكيمي و دكترعلي شريعتي بروم. اين دو در دوره معاصر - پس از شهريور بيست - اكثر در يك محيط زندگي كرده بودند و هر دو براي جريان انديشه اسلامي در آن سال هاي سخت و سياه، قلم زده و سخنراني مي نموده و مبارزه كرده بودند. به خصوص مقاله استاد حكيمي راجع به استاد محمد تقي شريعتي نشانگر عمق ارادت وي در ارتباط دين باوري و زمان شناسي اين شخصيت ارزنده و آشنايي او با فرزندش علي است. اما ارتباط اين دو با يكديگر يعني دكتر شريعتي و محمد رضا حكيمي در پرده اي از ابهام بود. همگان مي دانستيم كه شريعتي وصيت كرده است كه كل كتاب هاي او را حكيمي مطالعه و هر مقدار كه مي خواهد آنها را اصلاح نمايد، اما از متن وصيت  كمتر كساني مطلع بودند.در پاييز ۱۳۷۹، در شهر مشهد همايشي تحت عنوان «همايش بازشناسي انديشه هاي دكتر علي شريعتي» برگزار گرديد و براي آن نشست، ويژه نامه اي تدوين يافت كه در آنجا براي اولين بار وصيت نامه دكتر شريعتي خطاب به استاد حكيمي آمده است. اين وصيت نامه كه عنوان «وصيت شرعي» را داشته و در تاريخ آذرماه ۱۳۵۵ توسط دكتر در مشهد به رشته نگارش درآمده است، بيشتر از آن كه شريعتي بخواهد بر كتب خود و تصحيح آنها توسط حكيمي بپردازد، اصرار دارد كه چهره حكيمي و توانايي هاي او را براي جامعه شرح دهد. در برابر نوشته دكتر شريعتي طبيعي است كه ديگر نوشته ها و سخنان بيرنگ خواهند شد.
پيش از اين متن اين وصيت نامه در روزنامه همشهري به چاپ رسيده بود.

ادبيات
اقتصاد
انديشه
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |