جمعه ۴ دي ۱۳۸۳ - سال يازدهم - شماره ۳۵۹۱
index
به مناسبت سالروز تولد عيسي مسيح(ع)
توبه كنيد كه ملكوت آسمان نزديك است
گفت من بنده خدايم مرا كتاب داده و پيغمبر كرده و هرجا كه باشم قرين بركتم و به نمازوزكات مادام كه زنده باشم سفارشم فرموده نسبت به مادرم نيكوكارم كرده وگردن كش و نافرمانم نكرده است
008976.jpg
علي عابديني
كاف، هاء، يا، عين، صاد.
يادآوري رحمت پروردگارت به بنده خود زكرياست. آن دم كه پروردگارش را ندا داد، ندايي پنهاني. گفت پروردگارا من از پيري، استخوانم سست و موي سرم سپيد شده است مرا از نزد خود فرزندي عطا كن، تا از من و خاندان يعقوب ارث ببرد و پروردگارا او را پسنديده گردان. پس بدو گفتيم، اي زكريا ما به تو مژده پسري مي دهيم كه نامش يحيي است و از پيش هم نامي براي وي قرار نداده ايم.
و در اين كتاب مريم را ياد كن آن دم كه در مكاني در طرف شرقي مسجد از كسان خود كناره گرفت. در مقابل آنان پرده اي آويخت، پس ما روح خود را نزد او فرستاديم كه به صورت انساني تمام عيار بر او مجسم گشت. مريم، او را بديد و ترس بر او مستولي شد، گفت: اگر مرد پرهيزكاري هستي من از سوءقصد تو به خداي رحمان پناه مي برم.
گفت: من فرستاده پروردگار توام، تا پسري پاكيزه به تو عطا كنم.
گفت: چگونه مرا پسري تواند شد، با اين كه انساني به من دست نزده و من خطاكار نبوده ام.
گفت: پروردگار تو چنين است. فرموده، اين بر من آسان است، تا آن را براي مردم از جانب خويش آيتي و رحمتي كنم و كاري است مقرر شده.
پس به او حامله شد و با وي در مكاني دورگوشه گرفت.
درد زاييدن او را به سوي تنه نخل برد، گفت: اي كاش قبل از اين مرده بودم يا چيزي حقير بودم و فراموشم كرده بودند.
پس وي را از طرف پايين ندا داد: غم مخور كه پروردگارت جلوي تو نهري جاري خواهد ساخت. تنه درخت را سوي خود تكان بده كه خرماي تازه بر تو بيفكند. بخور و بنوش و چشمت روشن دار، اگر از آدميان كسي را ديدي بگو من براي خدا روزه كلام، نذر كرده ام، پس امروز با بشري سخن نمي گويم.
مولود را كه در بغل گرفته بود، نزد كسان خود آورد، گفتند اي مريم حقاً كه چيزي شگفت انگيز آورده اي.
008979.jpg
و مسيح متولد شد، تا نشانه اي باشد براي عالميان، از آنچه به اراده حضرتش برپا مي شود.
گفت: من بنده خدايم، مرا كتاب داده و پيغمبر كرده و هر جا كه باشم قرين بركتم و به نماز و زكات مادام كه زنده باشم، سفارشم فرموده، نسبت به مادرم نيكوكارم كرده و گردن كش و نافرمانم نكرده است.
سلام بر من روزي كه تولد يافته و روزي كه بميرم و روزي كه زنده برانگيخته شوم.
والسلام علي يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعث حيا
و مسيح متولد شد تا مسايا پرده از رخ برافكند. آن كه در حجاب چهره پنهان كرده بود، سر از پرده برون آورد تا سر حق بر آدميان، آشكار شود. به گفتار راست، عيسي پسر مريم كه درباره او شك مي كنند اين است. نشايد كه خدا فرزندي بگيرد، او منزه است. چون كاري را اراده فرمايد فقط به او گويد: باش، پس وجود مي يابد.
و عيسي گفت ـ آن دم كه همه او را نظاره مي كنند ـ درحالي كه در گهواره بود:
خداي يكتا پروردگار من و پروردگار شماست،
او را بپرستيد، راه راست اين است.
پس اين دسته ها ميان خودشان اختلاف يافتند، واي بر كساني كه كافر بوده اند، از حضور يافتن در روزي بزرگ.
روزي كه سوي ما آيند، چه خوب شنوند و چه خوب ببينند، ولي آن روز ستمگران در ضلالتي آشكارند.
آنان را از روز ندامت بترسان. آن دم كه كار بگذرد و آنها بي خبر مانند و باور ندارند. ما زمين و تمام كساني را كه بر آن هستند به ارث مي بريم و همگي به سوي ما بازمي گردند.
مسيح متولد مي شود تا رحمت حق سايه گستر گردد. پيام آور ايمان و عشق و آزادي قدم بر عالم مي نهد، دست هايش را باز مي كند تا همه حواريون را در بغل گيرد. او آغوشي باز براي همه بندگان خدا دارد و از رنج بندگان خدا رنج مي برد و بر شادي آنان شاد است. او آيين مهرورزي مي آموزد و با دستان پر بركتش ميان حواريون شادي و بركت تقسيم مي كند.
دوره ۱۸  ساله شباب عيسي را سال هاي ساكت و خاموش گفته اند. كسي نمي داند در اين چند سال بر عيسي چه گذشته، اما مي دانيم كه او حرفه نجاري را برگزيده است. وقتي كه عيسي سي ساله مي شود، يكي از حوادث عميق زندگي اش، رخ مي دهد. عيسي به دست يحيي تعميد داده مي شود. (تاريخ جامع اديان، جان ناس، ص ۵۸۴)
اين تعميد، موجب مكاشفه عرفاني عيسي مي شود. همان شهودي كه براي انبياي سلف، عاموس و اشعيا و ارميا، روي داده بود. يحياي معمدان در آن اوقات ناگهاني در سواحل رود اردن ظهور كرده بود و پيامي به مردم اعلام مي كرد و مي گفت: «توبه كنيد زيرا كه ملكوت آسمان نزديك است». او از صحراهاي اطراف اردن بيرون آمده و در آن بيابان زماني چند و در امري كه در آن زمان به منتهاي اهميت بوده، تفكر مي كرده است. در انجيل متي آمده است: «يحيي لباس از پشم شتر مي داشت و كمربند بر كمر و خوراك او از ملخ و عسل بري مي بود» از اين قرار وي زندگاني را به زهد و انقطاع مي گذرانيد.
البته ادوار عزلت و تجرد عواطف و انديشه ها يحيي را برانگيخت و يقين كرد كه آخرالزمان در رسيده و ظهور مسيحا كه بايد در عالم داوري كند و روز جزا ـ كه روز توبه كاران و انابت پيشگان است ـ نزديك است. چندان در ضمير او وقوع آن روز نزديك مي آمد كه گويند، مي گفت: «الحال تيشه به ريشه درختان نهاده شده است» (انجيل متي) و نيز تمثيلي ديگر از خرمن گندم آورده، گفت: او (مسيحا) غربال خود را در دست دارد و خرمن خود را پاك كرده است. گندم خويش را در انبار ذخيره خواهد كرد ولي كاه را در آتشي كه خاموشي نمي پذيرد، خواهد سوزانيد» (انجيل متي).
و عيسي متولد شد تا كلمه حق بي واسطه بر خلق عيان شود. كلمه اي كه در مسيح تجلي يافت و در مسايا به كمال رسيد و اين چنين نداي خفي الهي، بر سر هر كوي و بام فرياد زده شد. اين همان رازي است كه در دل ها نهفته بود. قول مسيح كه فرمود رازي كه در دل ها نهان كرده ايد، روزي بر سر بازار فرياد خواهند كرد و عيسي بشارتي شد بر دل هاي فسرده اي كه هنوز منتظر مسايا هستند.
درود بر وي روزي كه تولد يافت و روزي كه مي ميرد و روزي كه برانگيخته مي شود.

تاريخ ايران
به ياد دكتر غلامحسين يوسفي
حسرت ديدار
حكايت اويس قرن كه در حسرت ديدار خوبروترين محجوب عالم ماند و جور جدايي را برگزيد تا از شوق نظر درگذرد، بلاتشبيه، حكايت غريب روزگار ماست. اگر اويس در حسرت ديدار تتمه دور زمان عمر به سر رساند، ما نه، محجوب اويس را ديده ايم و نه راهمان داده اند تا از صورت قصر و غلامان و بسياري نعمت ـ به تعبير ابوحامد غزالي ـ بهره اي ببريم. ما شاگردان استاد نديده ايم و در حسرت ديدار همه آنها كه سال ها فرجام تلاششان را ديده و عصاره ريحان جوانيشان را چشيده، به سر مي بريم. حسرت ديدار هم چيزي نيست كه با گذر زمان از ياد رود. چيزي نيست كه با نسيان ما، به دست باد سپرده شود، چيزي نيست كه بشود به سادگي و آساني از كنار آن گذر كرد و اين حسرت ديدار بدجوري دل آدم را مي سوزاند، بدجوري!

اين ايام، ياد و خاطره مردي را زنده مي كند كه من بسيار به او مديونم. گاهي وقت ها توي مدرسه، سركلاس درس گلستان سعدي ـ كه چند سالي است به همت رفقايم در يكي از مدارس علم شده است ـ به بچه ها مي گويم، كتابي كه در مقابل ديدگانتان گشوده ايد، به تصحيح و توضيح مردي است كه بهترين سال هاي زندگيش را بر سر ادبيات فارسي گذارد. مي گويم، اين كتاب از رنج و سعايت مردي برآمده كه همه ما در حسرت ديدار او و اسلاف و اخلافش به سر مي بريم.
در حسرت ديدار غلامحسين يوسفي و اين حسرت ديدار بدجوري دل آدم را مي سوزاند، بدجوري!
حسرت ديدار، نصيب ماست. ما جدا افتادگان از استادان. همان ها كه هيبت غول بي شاخ و دم ادبيات كهن ـ به تعبير جعفر مدرس صادقي ـ را درهم شكستند و به ما آموختند كه خواندن ادبيات تجربه اي است فراتر از  آموختن، فراتر از تحقيق و تتبع و فراتر از وقت گذراني. به ما آموختند كه ادبيات حدود را درهم مي شكند و در هيچ قالبي نمي گنجد. ادبيات غايت آمال ماست. عالي ترين محصول زندگي و مقصد و معبود ماست و با ادبيات است كه طعم شيرين مآثر تاريخي را زير دندان هايمان حس مي كنيم. حالا، ما برخوان ادبيات نشسته ايم، خواني كه ميزبانانش همگي با ما قهر كرده اند و از ديارمان رخت بربسته اند. چه مي گويم؟ اصلاً از ما دل بريده اند كه اگر اينگونه نبود كه نمي رفتند. خوب بنگريد، برصدرخوان بديع الزمان فروزانفر نشسته است و كمي آن طرف تر جلال الدين همايي. درست است، اين كه كنار حضرت  ملك  الشعراي بهار نشسته محمد معين است و كمي پايين تر سفره، استادان ناديده  ما غلامحسين يوسفي و محمد جعفر محجوب.

خواندن، مطالعه، تحقيق، جست و جو و تدريس سراسر زندگي مردي به  نام غلامحسين يوسفي است. او كه وجهه همتش را مصروف شناخت سعدي و آثار او كرد، عصاره تلاش هايش را دو مجلد گلستان و بوستان سعدي كه منقح ترين و مشروح ترين تلاشي است كه تاكنون درباره اين دو اثر سترگ ادبيات فارسي انجام شده گردآورده است. مرحوم يوسفي علاوه بر اين، اثر معروف هانري ماسه به نام «تحقيق درباره سعدي» را به فارسي ترجمه كرد.
«چهل و چند سال پيش بود كه با گلستان سعدي آشنا شدم. در آن زمان طفلي بودم دبستاني و اين كتاب نفيس را به عنوان جايزه به من دادند شايد اهداكنندگان خود چندان توجه نداشتند كه رفيقي صميمي را به من معرفي كرده اند كه از آن پس هميشه با او محشور خواهم بود و به هر مناسبت با او گفت و گوها خواهم داشت. اكنون همان كتاب پيش روي من گشاده است و بر نخستين صفحه آن به خط ناپخته كودكي كه از داشتن كتابي سرشار از شادماني بوده، نوشته شده:
اين كتاب متعلق است به غلامحسين يوسفي.
ديدن صفحات اين كتاب كه چون يادگاري عزيز آن را محفوظ داشته ام، سال هاي خوش كودكي را به خاطرم مي آورد. روزهاي شاد و روشن، خالي از دغدغه و اضطراب و فارغ از تلخي هاي زندگي.»
[غلامحسين يوسفي ـ مقدمه گلستان سعدي]
تمام جمال و جلال تلاش هاي استادان ادبيات ما، در غبارروبي چهره پيامبران شعر فارسي است و در اين ميان نام غلامحسين يوسفي در كنار استاد متواضع و شيرين بيان و خوش محضر، محمدجعفر محجوب بر تارك متاخرين اعاظم استادان مي درخشد. يكي سعي خود را مصروف سعدي كرد و ديگري فردوسي و هر دو بر راهي پا نهادند كه اسلاف اهل ادب رفته بودند. اسلافي كه هريك در نوع خود نمونه هوش، ذوق، استعداد و زبان شناسي بودند.

درخت پربار علم و ادب اين بزرگواران هرچه تناورتر و پرثمرتر مي شد، افتاده تر و سربه زيرتر مي گشت و اين فروتني و تواضع مثال زدني باور آنان بود.
استاد دكتر غلامحسين يوسفي علاوه بر اهتمام به تصحيح و شرح آثار سعدي دو كتاب گرانسنگ ديگر به  نام هاي «چشمه روشن» و «ديداري با اهل قلم» از خود به يادگار گذارده است.
چشمه روشن يا ديدار با شاعران، همان طور كه حضرت استاد در مقدمه كتاب مي آورند، به  آن منظور نوشته  شده است كه دوستداران شعر فارسي با انواع گوناگون آن طي روزگاران آشنايي بيشتر حاصل كنند و يا شايد در اين زمينه آگاهي افزون تر به دست آورند و اين مقصود با نوعي ارزيابي و نقد علمي صورت گيرد. ديداري با اهل قلم نيز به آثار منثور ادب فارسي مي پردازد و با تكيه بر فصلي از اين آثار به توضيح حضرت استادي مزين شده است، اما گويا حضرتشان انس و الفت ديرينه با سعدي و گلستانش را بر هر چيزي ترجيح داده است.

فرمود و چه درست فرمود: ان في  ايام دهركم نفحات. گاهي وقت ها در زندگي نسيمي مي وزد و روح و ريحاني به بار مي آورد و خدا درك محضر بزرگان را نصيب آدم ها مي كند. ما شاگردان استاد نديده ايم و خدا فيض درك محضرشان را از ما دريغ كرد و در حسرت ديدار آنها به سر مي بريم و اين حسرت ديدار بدجوري دل آدم را مي سوزاند. بدجوري!

قصص قرآن
سوره مباركه بقره
از پيامبر اكرم (ص) نقل است كه «هر كه سوره بقره برخواند مستوجب رحمت گردد و ثواب غزوه (جنگي كه در ركاب حضرت رسول باشد) و جهاد يكساله بيابد.» و باز از حضرت است: «سوره بقره سراپرده قرآن است. بياموزيد كه آموختن آن بركت است و از دست دادن آن حسرت.»
قصه طالوت(۱)
و آن بود كه از پس وفات موسي (ع)، بني اسرائيل را با گوركان حرب هاي (جنگ هاي) بسيار افتاد. خداي تعالي، بني اسرائيل را ظفر مي داد به سبب تابوتي كه ايشان را بود يادگار از موسي و هارون (ع). و آن تابوتي بود از چوب شمشاد. در آن جا عصاي موسي بود و پارهاي الواح موسي و عمامه هارون و طشت زرين. در آن جا كويزي (پيمانه اي) از من (سه كيلو) و سكينه اي آن را سري بود چون سر گربه و رويي چون روي مردم و دو پر بر آن. چون حرب كردي، آن تابوت را فرا پيش بردندي، آواز مي آمدي از آن سكينه، رعبي از آن در دل هاي كافران افتادي، از آن به هزيمت شدندي (شكست مي خوردند)
روزگاري برآمد. بني اسرائيل در فسق و فساد از حدود گذشتند. خداي تعالي آن تابوت را به دست دشمنان افكند. دشمنان خواستند بدان استخفاف كنند (به آن توهين كنند). آن را در سرگين داني افكندند. اهل آن نواحي را همه علت بواسير گرفت. هرجا كه آن را بنهادندي وبا پديد آمدي. عاجز شدند، آن را بر گاوي بستند و به دشت بيرون گذاشتند. گاو آن را مي برد تا به در سراي طالوت و طالوت پوست گري بود. آن را ببرد و در خانه پنهان كرد.
و سبب ملك طالوت آن بود كه اشموييل (ع) دعا كرد تا خداي تعالي بني اسرائيل را ملكي پديد كند. جبرئيل (ع) آمد و ني اي آورد و گفت هركه از بني اسرائيل اين ني بر بالاي وي راست آيد، (به اندازه آن ني باشد) ملك بني اسرائيل وي باشد. اشموييل آن ني را بر بالاي هركسي مي داشت راست مي نيامد تا وقتي به سراي طالوت افتاد. وي را بلند بالاي ديد. گفت: گر هيچ كس هست از بني اسرائيل كه بالاي وي با ني برابر آيد، آن تويي.
ني را بياورد به بالاي وي راست آمد؛ گفت: اين ملك بني اسرائيل تويي.
طالوت گفت: اين را نشاني است كه تابوت بني اسرائيل من دارم.
اشموييل (ع) بيامد و بني اسرائيل را گفت كه طالوت ملك شما است. ايشان گفتند: از كجا رسد او را بر ما پادشاهي و ملك در سبط يهودا بسته است و وي نه از فرزندان يهود است.
اشموييل گفت: به درستي نشان پادشاهي طالوت آن است كه تابوت به  شما آرد.
چون خبر كردند كه فلسطينيان قصد بني اسرائيل كردند، طالوت لشكر عظيم بيرون برد و جالوت با ۱۰۰ هزار سوار مي آمد. اشموييل خبر كرد كه شما را در اين راه بياباني پيش آيد و در آن بيابان آب نيابيد. آنگه جوي آب پيش آيد، هر كه از آن آب بسيار بخورد، به مقصد نرسد و هر كه نخورد مگر اندكي به مقصد رسد. در آن وقت كه جالوت پديد آمد، طالوت زرهي بيرون افكند و گفت: بنگريد تا اين زره بر كي راست آيد و آن، آن بود كه اشموييل زرهي به طالوت داده بود و گفته كه هر آن مبارز كه اين زره بر وي راست آيد، جالوت را او كشد. آن زره بر هيچ كس از لشكر طالوت راست نيامد، تا
داوود (ع) در رسيد.
و سبب آمدن داوود آن بود كه پدر داوود را هفت  پسر بود. كوچكترين آنها داوود بود. شش را با طالوت بفرستاده بود. چون شنيد لشكر طالوت از آن آب بخوردند و پراكنده شدند داوود (ع) را بفرستاد تا خبري آرد از برادران. در بيابان مي رفت سنگي با وي به سخن آمد گفت: برگير كه تو را به كار آيم.
داوود آن سنگ بر گرفت و با خود مي داشت. چون به طالوت رسيد لشكر دشمن ديد مصاف بركشيده و لشكر طالوت اندوهگين فرومانده. داوود گفت: چرا حرب نمي كنيد؟
گفت: زيرا كه مبارز در برابر جالوت كسي بود كه اين زره بر وي راست آيد و از اين لشكر آن زره بركس راست نمي آيد.
داوود گفت: تا من درپوشم.
بياوردند. در پوشيد. بر وي راست آمد. طالوت شاد گشت. گفت: مرد باش كه جالوت را تو كشي و من نذر كرده ام كه هر كه جالوت را بكشد من نيمي از ملك خود به وي دهم و دختر را به زني به حكم وي كنم.
او را وليعهد خويش كرد. داوود گفت: من با زره حرب ندانم كرد كه خو نكرده ام. (عادت ندارم)
زره بيفكند و فلاخن برگرفت و آهنگ جالوت كرد. جالوت گفت: تو كي اي؟
گفت: منم داوود، مبارز دين  بارخداي، به حرب تو آمدم.
جالوت گفت: به چه سلاح با من حرب خواهي كرد؟
داوود گفت: به سنگ
جالوت گفت: به سنگ با سگان حرب كنند.
داوود گفت: تو بيش از سگي نيستي.
جالوت گفت: پاي دار حمله مرا.
داوود گفت: لا بل تو پاي دار حمله مرا
آن سنگ كه با وي به سخن آمده بود، در فلاخن نهاد و بينداخت. آن سنگ در هوا به سه شاخ شد: يك پاره بر جالوت آمد، برجا هلاك شد و يك  پاره بر اسب وي  آمد، هلاك شد؛ سومين پاره ريزه ريزه شد بر لشكر وي آمد بر هرجا كه مي آمد، گذاره مي شد و جالوت مبارزي بود كه با ۱۰۰ هزار سوار برابر داشتندي. پهناي پيشاني وي ۱۲ به دست بود (نه اندازه ۱۲ دست بود) و زره وي ۶۰۰ رطل و خود وي ۳۰۰ رطل و عمود وي ۴۰۰ رطل. آن روز سه زره برهم پوشيده بود. داوود (ع) به يك سنگ فلاخن او را و لشكر او را هزيمت كرد (شكست داد).

۱ـ آيه هاي ۲۴۷ و بعد از سوره مباركه بقره

پنجره
ايران
هفته
جهان
داستان
چهره ها
پرونده
سينما
ديدار
حوادث
ماشين
ورزش
هنر
|  ايران  |  هفته   |  جهان  |  پنجره  |  داستان  |  چهره ها  |  پرونده  |  سينما  |
|  ديدار  |  حوادث   |  ماشين   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |