سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۴
سيماي نسيمي، شاعر حروفي قرن نهم
در مطلع شمس
000132.jpg
دكتر غلامرضا رحمدل شرفشاهي
اشاره: آنچه تقديم خوانندگان عزيز صفحه مي شود، خلاصه اي از مقاله شاعر و پژوهشگر ارجمند، دكتر غلامرضا رحمدل شرفشاهي، دانشيار دانشگاه گيلان است.
اين مقاله با رويكردي اجتماعي _ سياسي و نيز نگاهي به تاريخ جنبش هاي شيعي در قرن نهم، همچون سربداران، حروفيه، پسيخانيه، مشعشعيه و ...، مروري بر انديشه هاي شاعرانه نسيمي (نسيمي مقتول) مي پردازد.

بعد از سركوبي و فروپاشي حكومت سربداران، جنبش هاي آزادي بخش علي رغم استبداد و خفقان حاكم، يكي پس از ديگري قد بر كشيدند و نيروهاي مبارز با اتخاذ نبردهاي مسلحانه و مردمي عليه حكام تيموري، از جمله شاهرخ ميرزا وارد كارزار شدند. از ويژگي هاي برجسته اين جنبش ها، شيعي بودن و انقلابي بودن آنها بود، زيرا بعد از حمله برق آساي مغول، نيروهاي ترقيخواه و مبارز ايراني، مذهب شيعه را به دليل دارا بودن ظرفيت وسيع ظلم ستيزي به عنوان مكتب مبارزه و ايدئولوژي راهنماي عمل برگزيده بودند. بدنه اصلي اين جنبش ها را توده مردم تشكيل مي دادند و برقراري عدالت و نفي ستم هاي طبقاتي و منسوخ شدن امتيازات نخبگان و زمينداران و برپايي حكومت مستقل و ضد استثماري از اهداف مبارزات آنها بود. يكي از اين جنبش ها، جنبش حروفيه نام داشت كه مؤسس آن فضل الله حروفي ملقب به حلال خوار بود. ترور نافرجام شاهرخ ميرزا توسط يكي از فداييان حروفيه از جمله مبارزات قهرآميز اين جريان انقلابي بود. قاسم انوار و نسيمي، دو شاعر مبارز و روشنفكر نيز منتسب به جنبش حروفيه بوده اند.
حروفيه و تأويل
قيام هاي غيراسلامي بابك خرمدين، المقنع و... عليه خلفاي عباسي و شكست خونين اين قيام ها علي رغم پيشروي هايي چشمگير و وارد آوردن ضربات كاري بر نيروهاي مسلح عباسيان اين تجربه را به نيروهاي آزادي خواه و ضد سلطه آموخت كه مبارزه با استبداد عباسيان در قالب ايدئولوژيهاي غيرتوحيدي و شبه الحادي،  به دليل عدم ظرفيت لازم براي بسيج توده ها و فقدان پايگاه هاي مردمي، در اوج درخشش نيز به خون خواهد نشست. لذا نيروهاي ترقي خواه مذهبي، براي مبارزه با خلفاي بغداد، اسلام، خاصه تشيع را كه در شكل غيررسمي اش تا آن زمان فقط در حد تشكيلاتي فرهنگي و اخلاقي در جامعه حضور داشت، به صورت ايدئولوژي مكتب راهنماي عمل در آوردند و مبارزه ديني با خلفاي عباسي را پي ريختند. فرقه اسماعيليه اولين جريان نيرومند ديني بود كه با الهام از انديشه هاي شيعي، با مشي مسلحانه، مبارزه رويارويي با خلفاء را پي ريخت. در آن زمان، دين به صورت رسمي در انحصار خلفاء بود. اسماعيليه براي شكستن اين انحصار تاريخي، و خلع يد خلفاء از مطلق انگاري خلافت عباسي، شيوه تأويل را در پيش گرفتند. اسماعيليه، شناخت مفاهيم و معالم قرآني را به دو بخش متمايز از هم، سطح بندي كرده بودند؛ تنزيل و تأويل. تمايز ميان تأويل و تنزيل نكته مهمي در الهيات اسماعيليه بود. جنبش حروفيه يكي از جنبش هاي تأويل محور بعد از حمله مغول بوده است. «حروفيه، پيروان فضل الله، نعيمي و استرآبادي بوده اند كه به آنها اهل حق و اهل حقيقت گفته مي شد. آنها براي حروف ويژگي هاي معجزه آسايي قايل بودند. گرايش به حروف و اعتماد به ويژگي هاي معجزه آساي آن، ميان مسلمانان، گويا به صدر اسلام باز مي گردد زيرا در آغاز ۲۸ سوره از قرآن مجيد، حرفي وجود دارد كه از آنها به حروف مقطعه تعبير مي شود» . (۳) اكثر مفسران اين حروف را واژه هاي رمزي بين خدا و رسول(ص) دانسته اند. برخي از مسلمانان هم گفتند كه به رموز اين حروف دست يافته اند كه يكي از اين مفسران، فضل الله حروفي بوده است.فضل الله مردي پارسا بود و حلال خوار لقب گفته بود. او معتقد بود كه سرمن عنده علم الكتاب، در او تجلي يافته است. فضل الله شيوه تأويل حروف را از اسماعيليه آموخته بود و خود نخست باطني بود. فقها و متشرعين، افكار و آرا فضل الله را برنتافتند و او را به كفر و زندقه متهم كردند. فضل الله به دستور تيمور و ميرانشاه، در قلعه اي نزديك شيروان محبوس گرديد و پس از چندي، مفتيان، فتواي قتلش را صادر كردند و عمال تيمور، او را كشتند و پوست تنش را كندند و طرفدارانش را قلع و قمع كردند. امابرخي از پيروان فضل الله به شامات و تركيه گريختند و در آنجا به تبليغ و ترويج آراء حروفيه پرداختند. بعد از قتل فجيع  فضل الله، پيروان وي، به تناسب قرائت هاي متفاوتي كه از انديشه و آراء وي داشتند، در قالب فرقه هاي مختلف به ادامه فعاليت پرداختند كه فرقه بكتاشيه در تركيه و پسيخانيان يا نقطويه (قائلين به اصالت نقطه در مقابل اصالت حروف) در گيلان از معروفترين اين فرقه ها بوده اند. حروفيه با ظهور صفويه، خاصه با روي كار آمدن شاه عباس صفوي به كلي تارومار شدند و نيروهاي پراكنده آنها به سوي هند گريختند.
نسيمي، يكي از نامدارترين مردان حروفي بود كه چون قريحه اي شاعرانه داشت، توانسته بود آراء و افكار پيشواي حروفيه را در قالب شعر ماندگار كند.از لحظات اعدام نسيمي، حكاياتي ذكر شده كه نوعي گرته برداري از روايات تذكره الاولياء عطار در باره وقايع بر داركردن حلاج است و به نظر مي رسد، پيش از آن كه به رخدادهاي واقعي، شباهت داشته باشد ساخته و پرداخته غريزه قهرمان سازي و اسطوره پروري برخي از طرفدارانش بوده باشد، از جمله: گويند، همين كه طبق فتواي قاضي، شروع به كندن پوست نسيمي نمودند، در نتيجه خونريزي چهره نسيمي زرد شد. مخالفان بر وي ايراد گرفتند و اين را علامت جبن دانستند. نسيمي در جوابشان گفت: من عين آفتاب سپهر مودتم، از مطلع عشق طالع شده بودم. اكنون محل غروب است و آفتاب در محل غروب زرد مي شود و لهذا به اين برآمده ام و آنگاه اين رباعي را في البداهه(!) خواند:
آندم كه اجل موكل مرد شود
آهم چو دم سحر گهي سرد شود
خورشيد كه پر دل تر از آن چيزي نيست
در وقت فرو شدن رخش زرد شود
نسيمي، به پيامبر(ص) و علي(ع) عشق مي ورزيد.
اينك به بررسي چشم اندازهايي از اشعار نسيمي در چهار بخش به شرح زير مي پردازيم:
۱- قرب به خداوند۲- وحدت وجود۳- شهادت طلبي۴- آزادگي و مناعت
قرب به خداوند
آيات و احاديثي نيز موجود است كه دلالت بر ظرفيت عروج و ارتقاء منزلت انسان داشته و مقام ملكوتي، مرتبت عرشي و سيماي قديسي وي را به تصوير مي كشد. از جمله:
۱- انسان، امانتدار خداست و خداوند امانت ويژه خود را كه آسمان ها و زمين و كوه ها با همه عظمت وسعت خود از پذيرفتن و حمل كردن آن ابا كرده و تصور حمل اين امانت، مهر ترس بر قلبشان فرو كوفته بود، به انسان سپرد و انسان به شرف حمل آن امانت مفتخر گرديد:
۲- مقام خلافت: خداوند انسان را خليفه و جانشين خود در زمين قرار داده و بر سر تثبيت و باور نشان كردن جانشيني او، عابد مقرب خود، عزازيل را كه خود را در زمره علات به شمار آورده و استكبار مي ورزيد، از خود دور كرد و فرشتگان را كه با تكيه بر نحن نسبح بحمدك و نقدس لك، داعيه خلافت در سر مي پروراندند و با برجسته سازي نقاط ضعف شخصيت آدم، مفسد و خونريزش خوانده و شايسته خلافتش نمي شناخته و در گزينش خداوند، تشكيك روا مي داشتند بر سر جايشان نشانيد و روند مباحثه را به سمت و سويي سوق داد كه آنان به سيادت و شرافت آدم اقرار ورزيده و با بيان روشن لاعلم لنا الاما علمتنا به عجز خود اذعان داشتند.
۳- علي رغم آن كه مقام مسجوديت، ويژه خداوند است، اما خداوند اين مقام را به انسان نيز تفويض نمود و پيشاني فرشتگان را سجده پرداز انسان كرد.
۴- خداوند انسان را مشمول مقام «مكرميت» كرد و به مقتضاي آن، گستره زمين (خشكي و دريا) را مركوب گوش به فرمان وي ساخت و تغذيه و تنميه وي را از آبشخوري پاك فراهم نمود و نور شرف و فضيلت را بر پيشاني وي متبلور ساخت:
۵- خداوند، چهل روز با دست خود، گل آدم را بسرشت و بر پيمانه وجود زد: خمرت طينه آدم بيدي اربعين صباحاً.
او نقاش سحر آفريني است كه انسان را در پيرنگ آب، صورتگري نمود و چهره اي چون پري به او ارزاني داشت:هوالذي يصور كم في الارحام:
دهد نطفه را صورتي چون پري
كه كرده است در آب صورتگري
۶- انسان نشانه خداست:قرب به خدا در بينش حروفي نسيمي، چشم اندازي گسترده دارد و گاه نيز صورتي افراطي و غاليانه به خود مي گيرد، از جمله:الف- چكيده عشق كل با نه سپهر و چهار اركان و سه روح (نبات- حيوان- انسان) و آنچه كه از آنها مي زايد، انسان است. ظاهر و باطن دو اسم و دو ظرفند و مسما و مظروف آنها انسان است.
عشق كل با نه سپهر و چار اركان و سه روح
وان كزين هر چار مي زايد نهان ما بوده ايم
ظاهر و باطن كه هست از عالم ذات و صفات
هر دو اسمند و مسما در ميان ما بوده ايم
ب- انسان مظهر نور خدا و نفس روح القدس است و طور و موسي و مناجات و يدبيضاء در وجود او جمع است:
مظهر نور خدا و نفس روح  الله
طور موسي و مناجات و يدبيضاييم
ج- انسان، ماه يوسف نشان و عزيز مثالي است كه در مصر الوهيت، حق، در او تمركز و تبلور يافته است، اوست كه ملكوتيان را در آستان خود واله و سرگشته ساخته است:
تو آن يوسف لقا ماهي كه در مصر الوهيت
عزيز حقي و حق را هم اسم و هم مسمايي
ملك شد عاشق رويت از آن رو مي كند سجده
چه حسن است اين تعالي الله برين خوبي و زيبايي
ه- انسان، منزلگاه جانان و مستجمع جهان فرودين و جهان زبرين است:سرش به منزله عرش، پايش كرسي، دلش بهشت و جگرش جهنم است يعني خداگونه ايست كه عرش و فرش و بهشت و جهنم را در خود جمع دارد
سرم عرش است و پاكرسي كه برتر زين مكان نبود
جگر دوزخ دلم جنت كه منزلگاه جانانم
وحدت وجود
وحدت وجود، يعني وجود، واحد حقيقي است و وجود اشياء تجلي حق به صورت اشياء است و كثرات، مراتب امور اعتباري اند(۱۲)
نسيمي نيز حقيقت مطلق را به نور و دريا و نهر تشبيه مي كند و با اين سه تصوير نمادين سه چشم انداز وحدت وجود را ترسيم مي نمايد. او تمامي ذرات عالم را پرتو يك نور مي شمارد و تارهاي كشنده همه نخل ها را علي رغم ميوه هاي متنوعي كه دارند جرعه نوش يك نهر مي انگارد:
جمله ذرات را از پرتو يك نور دان
آب در يك بحرگه باران و گاهي گوهر است
صد هزاران نخل از يك نهر مي نوشند آب
ميوه هر يك كه مي بيني به رنگ ديگر است
و در چشم اندازي ديگر، دنيا و آخرت را همه، متبلور و متمركز در جمال يار مي بيند، زيرا موجودات، مظاهر اسماء خداوندند:
اي بي خبر ز يار نپرسي كه عاقبت
دنيا و آخرت همه يار است و السلام
آزادگي و مناعت
آزادگي و مناعت، ره آورد قرب به خدا است. در عرفان اسلامي، آزادگي و مناعت بر پارادوكس فقر و استغنا استوار است؛ فقر الي الله و استغنا از سوي الله. در انديشه حروفيه، آزادگي، محصول جهان خدايي و انسان خدايي است كه در عرفان اسلامي از آن به سريان عشق و سريان معشوق تعبير مي شود.
آزادي و مناعت در ديوان نسيمي نيز چشم اندازهاي گسترده اي دارد كه به نمونه هايي از آن اشارت مي شود:
۱ _ حرص ستيزي و تنعم گريزي: شاعر در تفسير زيباشناختي و هنري حرص ستيزي و تنعم گريزي، حريص را به كودك، دنيا را به مادر و چشم اندازها و مشتهيات دنيايي را به مردار تشبيه مي كند.
حريص از پستان دنيا، مردار مي خورد و گمان مي كند كه شهد و شكر مي خورد. ناز پروردگاني كه پوستشان به حرير نرم عادت كرده است از مرگ مي ترسند و جان سپردن براي آنها دردناك است اما وارستگان و قناعت مداراني كه به خاك و خار عادت كرده و جانشان در فرايند ناملايمات، پرورده و مقاوم شده است و عرش سواراني كه از دام حرص، آزاد شده اند، قلمرو هفت آسمان را زير بال خويش دارند:
مايل دنياي دون چون طفل از پستان دهر
مي خورد مردار پندارد كه شهد و شكر است (۱۷)
هر كه بر روي حريريش جان برآيد مشكل است
آنكه جان برخاك و خاري مي دهد آسانتر است
هر كه را شد طاير همت خلاص از دام حرص
هفت چرخش همچو مرغ سدره زير شهپر است
۲ _ وارستگي از تعنت: يكي از مصاديق آزادگي و مناعت، اجتناب از عيب جويي و غيبت گويي است.
و نسيمي مي گويد: مردان پاك گوهر در جستجوي عيب ديگران نيستند، بلكه مي كوشند عيوب خويش را رفع نمايند. چشم پوشيدن از عيب ديگران و چشم دوختن به عيب خويشتن، نشانه آگاهي و بينايي است، همانگونه كه تلاش براي تخريب ديگران و افتادن در پوستين اين و آن و برجسته سازي عيوب مردم نشانه بلاهت است:
مردمان در كار خود بينا و ابله عيب جو
عيب كي بيند هر آن مردي كه پاكش گوهر است
چشم عيب از مردمان بردار و عيب خودنگر
هر كه عيب خويش بيند از همه بيناتر است
۳ _ مردن از خويش: مرگ پيش از مرگ و پيوست به زنجيره مرگ تكاملي، جان كمال طلب انسان را به پويشي مستمر و هدفمند مي كشاند و انسان، پله پله تا ملاقات خدا ارتقاء مي يابد و در مرگ خود تولدي دوباره را تجربه مي كند و مراحل مرگ را از جماد تا نبات و حيوان و انسان ملائكه پله پله و منزل به منزل در مي نوردد، تا «آنچه اندر وهم نايد آن شود.»
مردن از خويش، در عرفان اسلامي با تعبيرات متنوعي توصيف مي شود كه فناي في الله و برخاستن از خود حجابي دو جلوه پركاربرد از اين تعبيرات نمادين هستند.
نسيمي، تحقق اتصاف به نفحه الهي و جاودانه زيستن را در گرو مردن از خويش و بريدن از غير حق مي داند و مي گويد:
مردان خدا زنده جاويد بماندند
زان نفح الهي كه دريشان بدميدند
زنده به خدايند چو از خويش بمردند
پيوسته به حقند چو از غير بريدند
استغنا، همان مردن در خويش و بريدن از غير حق و گسستن از خود حجابي است. كسي كه دامن بي نيازي بر هر دو عالم افشاند، گنج و گوهر مي يابد و كسي كه در روند استغناء به مرتبه فقر و تشنگي دست يابد راز گنج پنهان (كنز مخفي) بر او آشكار مي شود و زلال كوثر براي او پايدار مي گردد.
مقام استغناء زبان را چون ذوالفقار حيدر، عريان و آبدار مي سازد و آن را همچون شمشير و خنجر بر اركان حيات منافق فرود مي آورد:
اي مفلسان عاشق گنج خفي عيان شد
وي تشنگان خاكي آن آب كوثر آمد
دامن ز بي نيازي در هر دو عالم افشان
كان شاه كشور دل با گنج و گوهر آمد
هست آبدار نطقم چون ذوالفقار حيدر
زان روي بر منافق شمشير و خنجر آمد
۴- بلند نظري و عرش انديشي: انسان آزاده پرنده اي عرش انديش است كه آشيان بر بلنداي قاف دارد. ضرباهنگ پرواز سبكباران در حرف و گفت و صوت نمي گنجد و ترانه رازآميز پروازشان با عشق بي زبان، تفسير مي شود:
مرغ عرشيم و قاف خانه ماست
كن فكان عرش آشيانه ماست
تنه تر ناي ما الف ب نيست
مست عشقيم و اين ترانه ماست
۵- عشق: اول و آخر و ظاهر و باطن آزادي، عشق است. عشق ابدي است و عاشق، دست از طلب ندارد و از عشق توبه نمي كند، اگر چند هم سنگهاي آسماني بر سرش فرود ببارد.
اي كه زعشق گفته اي دست بدار و توبه كن
عشق جمال دلبران تا ابد است كار من
سنگ فنا از آسمان گر برسد چه باك از آن
شكر كه نيست از عمل شيشه زهد يار من
*پاورقي ها به همراه اصل مقاله در دفتر روزنامه موجود است.

ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |