يكشنبه ۲۹ آبان ۱۳۸۴ - - ۳۸۵۴
ايرانشهر
Front Page

گپي با كارگران چاپخانه در روز كتاب، صنعت و كارگر
همه پير شده ايم
005922.jpg
عكس: علي اكبر شيرژيان
ليلي نيكونظر
آنقدر درد دل داشت كه با يك سئوال فكر مي كنيد بزرگترين مشكل يك چاپچي چه باشد؟ به اندازه يك كتاب گفت وگفت. همين شد كه اين گزارش به صورت يك سئوال و جواب بزرگ تنظيم شده است. مصاحبه شونده ما حسين رئيسي ست كه مديريت يكي از بزرگترين و معروف ترين چاپخانه هاي تهران را بر عهده داردو يكي از قديمي هاي اين كار است .با او در دفتر چاپخانه گپ زديم . سري به چاپخانه اش زدن و از نزديك با كارگران چاپ گفت وگو كردن، تاييد كننده حرف هايي بود كه چند دقيقه قبلش خود رئيسي زده بود. فكر كنيد كه پرسيده ايم:
* آقاي رئيسي! اگر بخواهيد، از مشكلات كارگر چاپ بگوييد چه خواهيد گفت؟
و او پاسخ داده است:
- شايد مشكل، فقط در صنف چاپ نباشد و همه صنوف به نوعي درگير آن باشند كه همان مشكل بيكاري و جور درنيامدن دخل وخرج زندگي كارگر است. خود ما، هر برج براي حقوق كارگرمان درفشاريم. چرا؟! براي اينكه در ازاي كاري كه انجام مي دهيم پول نقد دريافت نمي كنيم. نزديكترين چكي كه دستمان را مي گيرد چك دو- سه ماه ديگر است؛ جالب است كه در حرفه ما چك سه ماهه چك روز است! مي توانيم حقوق كارگرمان را سه ماهه بدهيم؟ پول برق و تلفن چاپخانه را مي توانيم سه ماهه بدهيم؟ خريد كاغذ و مقوا را مي شود سه ماه به تاخير انداخت؟ مشكلات زياد است. مثلا چند ماه پيش به علت يك مسئله سياسي كه پيش آمد، كاغذها و مقواهاي كره اي يكهو كمياب شد (مي دانيد كه كاغذ و مقواي بازار هم بيشتر كره اي ست)، چرا كه تمام كساني كه كاغذ ومقواي كره اي داشتند كاغذ ومقوايشان را جمع كردند و بعد از يك هفته كيلويي 400- 300 تومان گرانش كردند. آن وقت ما قرار است سه ماه بعد چكمان را وصول كنيم، آن وقت در همين مدت كاغذ 400 تومان گران شده و ضرر مي كنيم. اين تازه يك گوشه از مشكلات بود. مثلا يكي ديگر از مشكلات ما اين است كه فرض كنيد اتحاديه ناشران كاغذ مي آورد. يك عده اي از ناشران هم مي روند كاغذ را مي گيرند كه كتاب چاپ كنند؛ مثلا براي كتابي كه 5 هزار تيراژ دارد. آن وقت 3-2 هزار جلدكتاب چاپ مي كنند و بقيه اش را در بازار آزاد مي فروشند. اين كاغذ مازاد احتياجشان، اول در بازار قيمتي ندارد و ارزان است، اما به محض اينكه اتحاديه كاغذ نياورد، همين ناشرها به بازار آزاد هجوم مي آورند تا كاغذ تهيه كنند و از آن سو بازار، قيمت كاغذ را بالا مي برد و بايد كاغذ گران بخريم.
چرا كنترلي روي بازار نيست؟ چرا نمي روند خيابان ظهيرالاسلام كه معدن كاغذ است، بپرسند از كجا كاغذ مي خريد و چند مي فروشيد؟ يا چرا به چاپخانه ها و اتحاديه چاپ، كاغذ نمي دهند؟ يا اينكه به ما امتيازاتي بدهند تا بتوانيم خودمان كاغذ وارد كنيم. كاغذ چسب دار (اتيكت) يك روز هست، يك روز نيست؛ همين چند وقت پيش ورقي 100تومان بوده، الان ورقي 400 تومان است.
قيمت ها دو روز به دو روز فرق مي كند؛ همين ها باعث مي شود از پس پول كارگرمان برنياييم و كارگر چاپ بسختي زندگي كند. مثلا مصرف روزانه ما مركب است؛ برويد بپرسيد از عيد تا حالا مركب چقدر گران شده است؟ برق توي اين چند سال چقدر گران شده است؟ اداره كار مي گويد حقوق كارگر سالانه بايد 20 درصد افزايش پيدا كند. شما برويد از همه چاپخانه ها بپرسيد توي اين ده سال، قيمت چاپ چقدر بالا رفته است آن وقت جواب مي گيريد كه نه تنها بالا نرفته كه پايين آمده است. چرا؟ چون اجازه مي دهند يك عده چاپخانه بزنند بدون اينكه سرمايه درست و درمان داشته باشند. اينها مي آيند با قسط و وام، چاپخانه وماشين جور مي كنند آن وقت نابلد هم هستند و ضرر مي كنند و براي آنكه از پس قسط و وامشان بربيايند هزينه چاپ را ارزان مي كنند.
يكي بيايد ببيند اينها اصلا چاپچي هستند؟ چرا اينقدر چاپخانه تاسيس شده است؟ در اين 25 سال، چاپخانه هاي تهران دو- سه برابر شده است. هم چاپچي نيستند، هم اوضاع چاپ خراب است و هم اين تاسيس بيش از حد به ما ضرر مي زند. هر صنفي مديرش بعد از 10 سال، 20 سال يا 30 سال بازنشسته مي شود. ما همه پير شده ايم، مرده ايم، استخوانمان خرد شده و مويمان سفيد شده، اما هنوز زندگي مان را نمي توانيم بچرخانيم. ما اگر يك ماه كار را دست سرپرست چاپخانه بسپاريم، آنقدر اين كار بالا و پايين دارد كه اگر حواست نباشد و خودت نباشي، ورشكسته مي شوي. مي دانيد ما چقدر ورشكسته داريم؟ برويد از اتحاديه چاپ و وزارت ارشاد، تعداد ورشكسته ها را بپرسيد؛ آن وقت ببينيد چاپخانه هاي دولتي چطور به چاپخانه هاي خصوصي ضرر مي زنند... . قبلا بخشي از كارهايشان را ما انجام مي داديم، چون خودشان دستگاه هاي پيشرفته نداشتند و ماشين نداشتند؛ حالا مجهز شده اند و به خاطر هزينه پاييني كه دارند، كارهاي ما را هم از مشتري مي گيرند، چرا كه دولت هزينه آنها و كارگرانشان را تامين كرده است. البته درست است كه مي گويند كارگران چاپ كمي از بقيه كارگرها وضعيت بهتري دارند،اما واقعيتش اين است كه اين ميزان خيلي نيست.
اينها هم مثل من بايد گوشت كيلويي 5 هزار تومان بخرند و ميوه كيلويي فلان قدر و مثل بقيه كرايه تاكسي بدهند. كسي كه بين كارگر و غيركارگر فرق نمي گذارد. اينها هم مثل من مدير، هزينه هاي اين چنيني دارند. هر چند كه من خودم را مدير حساب نمي كنم،  مسئول حساب نمي كنم. دراين حرفه خيلي ها زحمت كشيده اند. نه با اين ماشين ها، كه با آن وسايل. آنها زحمت اصلي را كشيدند كه نه اسم و نه تقدير و تشكري هم برايشان نيست.
چاپچي هاي قديمي بسيار بد زندگي مي كنند. هيچ كس نيست احوالي از اين ها بپرسد. يك نفر برود از اينها بپرسد تو كه 50سال در كار چاپ بوده اي، الان داري زندگي ات را چطور مي گذراني؟ اگر چاپخانه داري، داري چه كار مي كني؟ اگر از كار افتاده اي چطور زندگي ات را مي گذراني؟ به اين صنف خيلي ظلم شده است. چرا؟! به اين دليل كه با آن سرمايه هنگفتي كه مي خواهد، درآمدش به اندازه يك دكان بقالي يا ساندويچ فروشي نيست. تازه ما را اينطور مي شناسند.
كه اينها پولدارند و در اين صنف پول وكار هست و ما مدام با حقوق كارگرمان دست به گريبانيم؛ پس واي به حال بقيه صنف ها. چقدر از اين صنف ورشكسته شده و در زندان هستند؟ برويد اينها را بپرسيد. بازنشستگي ما كجاست؟ كي استراحت كنيم؟ من با اين سنم از ساعت 7صبح سركارم تا 7-6 بعدازظهر. بعضي وقت ها فكر مي كنم خب اين سرمايه مالي و عمري را در يك كار ديگر مي گذاشتم شايد بيشتر نتيجه مي گرفتم. نخير! ما با اتحاديه مان هم مشكل داريم. كسي كاري براي ما نكرده. كارگرهاي ما بين 160 تومان تا 300 تومان حقوق مي گيرند. استاد كار 300تومان مي گيرد. و با اضافه كاري، 160تومان مي شود 240 تومان و 300 تومان مي شود 60-550 تومان. بله! براي اين كار كم است؛ آن هم در مورد كارگري كه علاوه بر زحمت بدني بايد از چشم و ذهنش هم مايه بگذارد. چاپ يك كار ذوقي ست؛ كارگر بايد شوق و علاقه داشته باشد تا از پس كار چاپ بربيايد. البته ما سختي بيشتري مي كشيديم. ما شام استادكارمان را هم مي داديم تا بماند و از او كار ياد بگيريم، اما الان ما به كارگرمان پول مي دهيم تا كار ياد بگيرد. ما از حروف چيني شروع كرديم. اينها كارشان كمي از ما راحت تر است؛ به هر حال ماشيني شده است. بله! مي توانيد چاپخانه را هم ببينيد. بله، كارگرهايمان هستند؛ فقط اينها همه جوانند، كاشكي يك روزي مي آمديد كه كارگرهاي با سابقه  ترمان هم بودند و آن وقت پاي درد دل آنهايي مي نشستيد كه 30 سال كار كرده اند و چهار- پنج سال پيش هم بازنشسته شده اند، اما هنوز سركار مي آيند چرا كه بايد از پس زندگي شان بربيايند. آره، آره، راست مي گوييد خيلي از كارگران چاپ كتابخوان هستند. خب پاي دستگاه هاي چاپ ايستاده اند؛ كاري كه ندارند كتاب مي خوانند. حتي اگر تحصيلات دانشگاهي هم نداشته باشند خيلي هايشان با سواد و كتابخوان هستند؛ البته قديمي ها بيشتر!
***
چاپخانه پر از صداي ماشين و دستگاه هاي چاپ است. صداي راديو را بلند كرده اند و موسيقي گوش مي دهند. لبا س هاي متحدالشكل پوشيده اند و پاي دستگاه هاي غول پيكر چاپ ايستاده اند. جلو پاي رئيسي بلند مي شوند و حسين رئيسي از كنار هر كدامشان كه رد مي شود كارهايشان را مي پايد و چيزي را يادآوري و گوشزد مي كند. محيط كار پرنور و بسامان است و تنها نكته آزاردهنده، صداي وحشتناك دستگاه هاي چاپ است.
يكي از كارگرها نامش مرتضي پورغلام است؛ سه ماه سابقه كار دارد. ماهي 90 هزارتومان حقوق ثابت مي گيرد. روزي 12ساعت كار مي كند. اضافه كاري اش ساعتي 700-600 تومان است. از كارش هم نسبتا راضي ست چرا كه به نظرش يك كار هنري ست. پيش از اين در كار چوب و مبلمان بوده. صدا هم زياد اذيتش نمي كند چرا كه در اين سه ماهه عادت كرده است. تا حالا نشده كتابي كه زير دستش آمده را ورق بزند، اما روي پوستر ها را مي خواند.
ديگري ،تيمور محمدپور سريوي مي گويد: حقوقمان كم است. پايه حقوقم 170 هزارتومان است. آخر 10 سال سابقه كار دارم . ازدواج كرده است و يك دختر دارد. متولد 56 است. صدا اذيتش مي كند، اما مي گويد چاره اي ندارد فقط شب كه مي رود خانه برايش اعصاب نمانده است. از 7 صبح تا 9-8 شب سر كار است. ساعتي 1200تومان اضافه كاري مي گيرد؛ خوشحال است كه حداقل حقوقشان ثابت است. و چه كار باشد و چه نباشد حقوقشان را مي گيرند.
005952.jpg
حسين رئيسي- مديرچاپخانه- از سن 14 سالگي در كار چاپ بوده و حدود 22 يا 23سال در چاپخانه هاي تهران براي ديگران كاركرده و از سال 1359 چاپخانه خودش را تاسيس كرده است. شمرده شمرده و با دقت و با يك لهجه شيرين، روند كارش را اينطور توضيح مي دهد: اول با يك ماشين ملخي شروع كردم. بعد يك ماشين يك ورقي و برش اضافه كردم. بعد مغازه خريدم و خرد خرد كار كردم. بعد چاپخانه را اجاره كردم. ماشين GTO(ماشين چاپ افست) خريدم. باز يكي ديگر خريدم و بعد يك GTO دو رنگ اضافه كردم و دو سال پيش يك ماشين دوورقي خريدم. حالا چاپخانه ام 5 دستگاه ماشين چاپ دارد. كارمان پوستر و بروشور و كتاب است. مي گويد كارگران قديمي چاپ اغلب كتابخوان هستند.

يادداشت روز
اين چرخه بي فرجام
ابراهيم اسماعيلي اراضي
استادم مي گفت: بزرگ ترين وسوسه من در روزهاي كودكي، دفترچه يادداشت پدرم بود كه با جلد چرم و كاغذهاي كاهي و جوهرهاي سبز و بنفش دلم را مي ربود و مي برد. اين وسوسه بعدها مرا به
سمت و سوي كتابخانه اي كشاند كه پدر شاعرم با حقوق معلمي فراهم كرده بود و روزنامه ها و مجله هايي كه براساس بودجه تنظيم شده خانواده خريداري مي شدند و لحظه هاي ما را پر مي كردند. پدرم ذوق مي كرد كه بچه هايش همه اهل مطالعه هستند و مادرم كه مي ديد با خواندن اين كلمه ها، كله بچه هايش
يكي، يكي بوي قورمه سبزي مي گيرد، به رغم همه علاقه اش به خواندن، مدام غر مي زد كه مرد! پول هايت را مي دهي كه اين بچه ها را بدبخت كني؟
حكايت كتاب انگار هميشه با مرارت و سختي همراه بوده و خواهد بود. مگر نه اينكه حافظ مي گويد: فلك به مردم نادان دهد زمام مراد / تو اهل دانش و فضلي همين گناهت بس ؟ و مگر نه اينكه هنوز هم وسوسه كاغذ و مركب، مولف و ناشر و خواننده و همه را آواره داستاني مي كند كه در هيچ متني نوشتني نيست؟
اگر تنها يك بار نوشته باشي، مي داني كه اين سرآغاز، تو را آنچنان به نافرجامي و بي سرانجامي خواهد كشاند كه به قول معروف آن سرش ناپيداست ؛ حروفچيني، غلط گيري، صفحه آرايي، طرح جلد، اخذ مجوز، تهيه كاغذ، فيلم ، زينك، چاپ، صحافي، پخش و... هر كدام هفت خواني ست كه به بادافره ميلي مي تواند باشد در تو به نام نوشتن؛ كاري به اين ندارم كه براي اين كارها چه هزينه هايي كه بايد تامين كني و چه هزينه هايي كه بعدها بايد بپردازي.استادم مي گفت: حكايت ما شاعرها و نويسنده ها شبيه قهرمان هاي داستان هاي افسانه اي ست؛ قهرمان هايي كه به آنها هزار در نشان داده مي شود و به آنها گفته مي شود كه از اين هزار در، 999 در براي توست، ولي اين يكي در را مبادا باز كني كه همه پريشاني ها و آوارگي ها پشت اين در خفته است. ولي صدايي كه معلوم نيست از كجا مي آيد، كم كم مجابمان مي كند كه تنها و تنها همان يك در را باز كنيم و همه آنچه گفته بودند را به جان بخريم تا انسان بمانيم و مگر نه كه انسان ... .
و انگار همه اين سختي ها و پريشاني ها به زندگي و سرنوشت همه كساني كه دور و بر اين قهرمان ها هستند و مي خواهند با آنها همراهي كنند نيز تسري پيدا مي كند.
از ناشر گرفته تا كتابفروش و پخشي و... تا خواننده؛ خواننده اي كه بعدها افكارش را يا بر لوح ذهنش مي نويسد يا بر صفحه ديگري كه در ديگري ست از درهاي ممنوعه و طلسم شده. تا شايد روزي كس ديگري بنويسد: استادم مي گفت: ... .

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   جهانشهر  |   خبرسازان   |   دخل و خرج  |   در شهر  |
|  زيبـاشـهر  |   سفر و طبيعت  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |