شرف و شهادت ماه بزرگداشت در
عشق مسافران:دوم مجلس
باد در پريشان گلهاي فروريخته آن
مدهوشانند همه شهادت جام مي كز
باد مستان نيمشب زمزمه نامشان
فراموشانند ياد از كه نگويند تا
خاك ، اين.نبود يارانش و (ع)حسين براي ناآشنا منزلي كربلا ،
از را آن پرطنين نام نخستبار ، و افلاكداشت ، از نشاني
در كه است آمده خبرها در.بود شنيده پيامبر نازنين دهان
آتشين زبان از را سرزمين اين نام بارها (ع)حسين نيز جواني
(ع)علي بر لحظهاي چنين در كه غريبي حزن در و شنيد پدر
و تعبات ديدن و زمان گذر اما.بود مانده متحير ميشد مستولي
ذهنش ازدامان را حيرتي هر مردمان ، ناپايدار احوال تبعات
گوهر پذيرايي آماده نورانياش ضمير.برداشت ميان از و سترد
و سخت ايامي در را عظيم رسالتي سنگين رداي و امامتشد
او زبان از هم را روزگار وصفاين.كشيد دوش بر غبارگرفته
و خطبهايپرمعنا در رسيد ، كربلا به كه هنگامي ;شنيد ميبايد
:فرمود چنين عميق
از خيرش و شده ناآشنا و دگرگونه سخت دنيا اين راستي به
تهظرفي در نمي چون رطوبتي ، جز آن از و بربسته رخت آن
باقي ناگوار ، چريدني چون پستي ، زندگاني جز و مانده ،
نبندند كار به را حق كه نميبينيد عيان به آيا.است نمانده
استقبال به كه سزد را مومن كه چندان نكشند؟ دست باطل از و
دنياپرستند مردم بهراستي.باشد راغب سخت خدا ديدار و مرگ
كه آنجا تا را آن.است ايشان زبان بر فقط ودين
آزموني به چون و بچرخانند است ايشان زندگي دستمايهتامين
...راستيناندكند دينداران آيند ، گرفتار
باطل ، و حق تلبيس كه متلون و لغزنده لحظههاي آن در
غريب كشمكشي فروميافتاد ، جانها و تنها بر كوتاه بيدرنگي
ديگر ، سوي از معنا و انسان و يكسو ، از دنيا و انسان مابين
تاريكراهها تا بايد چراغي خداوند تقدير دفتر در.بود برپا
بياثر را ابليس تلبيس اين كه فرقاني ، و دهد ، فروغي را
در را روزگار دروغ و بود ، باطل و حق فرقان حسين ، .فرمايد
خيل آن ميان از شگفتا ، ساخت آشكار مومنان كثرت ادعاي
سرفراز اندكشماري تنها ايمان ، مدعي و اسلام به متظاهر عظيم
و وفريفتگان كالانعام و جاهلان و خفتگان.آمدند بيرون
حق ، شيفتگان و مومنان و ;شماره از بيرون جملگي ائمهظلم ،
اين وجود مشكاه..نور از خانوادهاي چونان قليل ، گروهي
شبستان در خداوند مقدس چراغاني عصر ، آن ظلمات در عاشقان
افسانههاي و روايتها همه تا ميرفت كه تاريخي.بود تاريخ
.شود بازگفته تفتيده و گرم نيمروزي در فشرده و يكجا آن
ايماني و درك متضمن آن صحايف گشودن و بزرگ كتاب همان كربلا
آن ، و نيست بيش كلمه يك درس ، اين الفباي.است راستين
همه خوبان شده گم و اعصار عصاره كه است نامكرر واژه همان
خاك عاشقان ، اينك كاروانسالار !عشق باري !عشق.است روزگاران
اين بهشرف و فرموده منور خويش قدوممبارك به را نينوا
آسمانهاي غروب ، هر و طلوع هر آفاق در نقشيسرخرنگ حضور ،
.است ساخته بدل پردههاييبيبديل و نقشها به را جهان
شد پيدا جگري خونين كه عشق زد نعره
شد پيدا صاحبنظري كه لرزيد حسن
مجبور جهان خاك از كه آشفت فطرت
شد پيدا خودنگري خودشكني ، خودگري ،
ازل شبستان به گردون ز رفت خبري
شد پيدا پردهدري !پردگيان اي حذر
حيات آغوش به ازخويش بيخبر آرزو
شد پيدا دگري جهان و واكرد چشم
عمر همه تپيدم خاك در كه گفت زندگي
شد پيدا دري ديرينه گنبد اين از تا
|