شهادت و شرف ماه بزرگداشت در
نالهها معماي ;چهارم مجلس
لبالبم خون از دوخته ، تازه زخم چون
لبم آشنا شود شكوه به اگر واي اي
راز كه انديشيد وزيبا ژرف پرسش اين آفاق در ميتوان هنوز
انقلاب دليلتاثير و عاشورا ، ماجراي در سوگنالههايشيعيان
صاحبالزنج ، و زيد قيام چرا چيست؟ ازخود پس تاريخ بر كربلا
آتشيدر چنين ديگري انقلاب هيچ و ،...سربدارانو و بابك يا و
در اساطيري نگيني همچون حقيقت ، كه اين است؟ نينگيخته دلها
آفاق حقيقتبه مركب با آن قهرمانان و تاريخميدرخشد دل
است؟ رسيده نوراني بدينقلههاي چگونه تاختهاند ، افسانهها
شناخت ادب ذوق و شكوه به لبم بستي
لبم با شكر اين كند ادا من موي هر
بههمپيوسته ديگركلماتي اينك كربلا ، ماجراي عاطفي جلوههاي
ويژهاز مناظري و عيني تصويرهايي.كتابهانيست صفحات در
همراه و ميزيند آن با ميشناسند را آن مردم كه است حقيقتي
.ميكنند تفسير را بشريت بيكران رنجهاي و مصائب آن ، با
نداد رو تو با شنو و گفت و عمر بگذشت
لبم بينوا اي و گوشم بينصيب اي
زيباترين و بودند خداوند اهلبيت كه سرفراز و حزين سپاه آن
بهسوي نشانده خويش ترك بر را ايزدي امانتهاي
و نانوشته مصاريعي ;ميبردند ازيادرفته اميدهاي مطلعالفجر
نگرانيهاي از چكامههايي.زندگانيماست از ناگفته گوشههايي
و وعلياكبر عباس و زينب و حسين.ماست عشق و اميدما و ما
نوراني كاروان اعضاي وهمه حبيب و حر و قاسم و علياصغر
.دلهابودهاند باير زمين در آسمان تاويلگرانآيههاي كربلا ،
پس.است فراموششده گلهاي لطيف كشتگاه ايشان ، كشتنگاه
:گفت روزگار از شكوهاي و خويش از شكايتي با ميتوان
نريختم بيرون و گشودم لب بار صد
لبم تا سينه از ميزند موج كه خونها
باغ ميخواني ، يار روضه ميكني ، دوست ذكر ميكني ، خويش ذكر
تو.تست دل در حسين.نيست اين جز كربلا.ميكني آباد خويش دل
دوست جلوههاي بازگرديو كه ميجويي رمزي غافل ، خويش از
سوگ لحظههاي در زمان و زمين ميگرييو عاشقانه ;بازبيني
.توسياهپوشانند
:داشت حسين با وعدهاي ميتوان كجا در عشق ، اي
دوست به غمم گويد كه بود كرده وعده لب
لبم وفا ، نمايد وعده به اگر است وقت
شسته اشك از تپيده ، خون در ياران بهياد رميده ، دلهاي
جستجوگران اي.ميجويد شين و شور در را خويش تطهير و ميشود
كدام از ما محبوب داريد ، سينه بر دست و لب بر نوحه كه
اين نميروي؟تا آهستهتر چرا كاروان ، سالار اي و راهرفته
.كنند معطر را كاروان ، جان اين گرد به نيز راهان گمكرده
صخرههاي.بيفزا خويش همراهان بر نيست ، پس اگر بازگشتي هان ،
تو كهبهنام دشتهايي شكن و چين در و شكن هم در زمانرا
دلهاي ايندرياب را ناديدهات ياران يكايك شده ، تقديس
و تواند ، با تواند ، از سوگوار ، اينسياهپوشان و سوخته
...گريستهاند قرون ابرهاي چونان درفراقتو ،
دل به ريختم فرو و يار گذشت دل در
لبم صبا ، از نهان داشت كه پيغامها
|