|
|
بينالملل حقوق صورتبندي
حاكم حقوق كردن قانونمند پي در ندرت به حقوق صاحبنظران * تكامل اشكال يا سلاطين و حكام و برآمدهاند خانواده بر حريم در نفوذ به قادر سختي به آنها فعلي يافته شدهاند خانوادهها وضع و دولتها بين روابط بينالملل حقوق:اشاره ميدهد قرار گفتوگو مورد را بينالمللي سازمانهاي بيشباهت فرهنگ و فضل اهل از بسياري اعتقاد به كه قواعدي بياعتنايي بينالملل حقوق نظام در.نيست اخلاقي اصول به ميآيد شمار به بينزاكتي نوعي دولتها بين رايج اخلاق به معيارهاي نهادن زيرپا حكم در بينالملل حقوق قواعد نقض و دكتر مقدمه زير نوشته.است بينالمللي جامعه در رفتار .ام.ام ربهكا" اثر "بينالملل حقوق" كتاب بر "شريف محمد" آينده در ني نشر سوي از و وي ترجمه با كه است "والاس محترم مترجم و ناشر از سپاس ضمن.شد خواهد بازار روانه .مينماييم جلب نوشته اين به را خوانندگان شما توجه مقالات گروه متفاوت يكديگر با شدت به ارزشها از ملي جوامع ارزيابي معيارهاي تعيين با كه ملي حقوقي نظامهاي اينرو ، از است حريم از پاسداري پي در حقوقي ، قواعد وضع طريق از رفتار ، اين بر.ميروند را خود راه هريك برميآيند ارزشها اين قاعده از صورتي بايد ملي حقوقي نظامهاي كه است اساس تناسب خود اختصاصي مبناي با كه كنند ارائه را حقوقي عدم.است اجتناب غيرقابل و تناسبضروري اينباشد داشته است جوامعي ويژگي آن ، مبناي با حقوقي قاعده صورت تطابق اين در حكومتميرانند حكم آنها بر خودكامه حكام كه كه ميكند تدوين صورتي به را حقوقي قاعده حاكميت جوامع است ، راغب آنها به خود كه باشد علائقي و ارزشها پاسدار حقوقي وجدان با تطابق عدم لحاظ به حقوق از صورتي چنين قابل زور به توسل طريق از "صرفا آن ، مبناي يعني جامعه ، .ميماند متروك بلافاصله زور ، امحاي صورت در و است اعمال مطابقت يكديگر با ملي جوامع در حقوق مبناي و صورت چنانچه ارزش نظام خود براي ملي جوامع اينكه به نظر باشد ، داشته ارزشي ، نظامهاي بودن متفاوت به توجه با و قائلاند خاصي كه داشت خواهيم ملي حقوقي نظامهاي ملي جوامع تعداد به جوامع ديگر ، سوي از.نميشود منطبق يكديگر بر آنها قواعد جامعه كه ميسازند گسترده جامعهاي يكديگر كنار در ملي ناچار به ملي جوامع اين بين.ميشود ناميده بينالملل قرار خود خاص حقوقي رژيم تحت بايد كه دارد وجود روابطي جوامع بين روابط كه حقوقي نظام اين.شود تنظيم و گيرد .است شده ناميده بينالملل حقوق ميبخشد ، سامان را ملي آن مبناي با بايد نيز بينالمللي حقوقي قواعد صورت .دهد سامان را بينالمللي حيات تا باشد داشته مطابقت از يك هيچ مبناي با "ضرورتا بينالملل حقوق قواعد مبناي و نيازها به بايد زيرا ندارد ، مطابقت ملي حقوقي قواعد متفاوت ساختاري كه گويد پاسخ بينالمللي جامعه ضروريات حقوقي شيوههاي از ناچار به و مليدارد جوامع ساختار با .ميگيرد بهره خود ويژه از حقوقي مباني در نسبي تفاوتهاي عليرغم ملي جوامع به ساختار ، در تشابه.برخوردارند اين مشابه ساختاري به.ميكند محتمل نيز را مشابه حقوقي روشهاي كارگيري و ملي حقوق متخصصان بيگانگي منشا به ميتوان ترتيب اين اين تعاليم براساس آنان اوليه علمي تربيت كه دانشجوياني .يافت دست بينالملل حقوق نظام با است ، گرفته شكل متخصصان حقوقي نظام عنوان به را نظامي واقع ، در متخصصان اين همآوايي آنان مالوف حقوقي نظام ساختار با كه ميپذيرند نميتواند بينالملل حقوق قواعد آنكه حال باشد ، داشته صورت اين در زيرا شود ، بنا ملي حقوقي نظامهاي برمبناي سوي به را بينالملل جامعه مبنا ، و صورت تطابق عدم بايد بينالمللي حقوقي قواعد صورت.كشاند خواهد گسيختگي داشته مطابقت بينالمللي جامعه يعني خود ، خاص مبناي با را آن دوام و بخشد قوام جامعه اين به بتواند تا باشد نيز داخلي حقوقي قواعد صورت ترتيب ، همين به.كند تضمين چنين زيرا گيرد ، شكل بينالملل جامعه مبناي بر نميتواند در توفيق.ندارد سنخيتي گونه هيچ ملي جوامع با مبنايي خاص ساختار ادراك به منوط بينالملل حقوق علمي شناخت شيوههاي با بايد حقوقي نظام اين و است بينالمللي جامعه .شود علمي بررسي بينالملل حقوق خاص را بشري جوامع روابط كه است آن پي در "حقوق" علم مديريت" جايگاه بر را حقوق علم هدف اين.نمايد قاعدهمند به آنجا از فوق ادعاي.مينشاند "بشري اجتماعي زيست اعضاي متعارض مصالح جمع علم ، اين كه است نزديك حقيقت آنها گوناگون منافع و تمايلات ساختن همگام و بشري جوامع گفت ميتوان فرض اين با.است داده قرار خود اصلي هدف را اعضاي تمايلات حداكثر ارضاي منظور به بايد حقوق علم كه و شود موجب را آنان بين تعارض حداقل بشري ، جوامع .ننمايد جدي محدوديتهاي دچار نيز را آنان آزاديهاي ممكن گاه زيرا است ، دشوار بسيار هدف اين به آمدن نايل محدود با جز جامعه از بخشي آزاديهاي و حقوق تامين است معهذا.نباشد ميسر ديگر گروهي آزاديهاي و حقوق كردن نظمي پذيرش به منوط سعادت به انساني جامعه يك دستيابي آن به حصول براي كار روش ارائه صدد در حقوق علم كه است آحاد اغماض به منوط را هدف اين به نيل علم اين.است كردن صرفنظر و آزاديها و حقوق محدوديت برابر در جامعه اهداف تحقق بهاي به خود تمايلات از بخشي ارضاي از .ميكند مشروط اجتماعي ، اشكال خود تكامل فرايند در بشري جوامع ديگر ، سوي از به مربوط قواعد كه است شده موجب كه يافتهاند گوناگوني نوسان دستخوش جامعه اعضاي سوي از فردي ، آزاديهاي و حقوق كوچك جامعه به متعلق فرد اينكه برحسب ديگر ، بيان به.شود و بزرگتر جوامع به يا باشد خانواده ساده بسيار و به او شوق آن ، جز و ايل طايفه ، قبيله ، مانند پيچيدهتري شدت دستخوش جمعي ، مصالح نفع به فردي ، منافع از كشيدن دست گونه كه خانواده اجتماع در كه معنا اين به ميشود ، ضعف و پرهيز و جمع سعادت به عشق است ، انساني اجتماع يك ابتدايي اين افراد ميكند بروز خود اعلاي حد در فردگرايي از از و ميدانند يكي سايرين سرنوشت با را خود سرنوشت جامعه .ميدهد گذشتگي خود از به را خود جاي خودبيني اينرو ، در جامعه افراد منافع و مصالح كه ميشود موجب روحيه اين و هماهنگ راحتي به و گيرد قرار تقابل و تضاد حداقل دارد خاصي تبلور حقوقي روح خانواده جامعه در.شود سازگار ميگذارد كنار را حقوق منطقي و خشك وجه عاطفي ، همبستگي و .ميشود پايهريزي همبستگي همين بر جامعه سلامت اساس و فراتر خانواده محدود دايره از بشري جامعه كه هنگامي جامعهاي در.ميكنند تغيير معيارها يكباره به ميرود ، ميآيد ، شمار به آن ابتدايي و كوچك هسته خانواده كه قوام و دوام نميتواند تنهايي به خودگذشتگي از و فضيلت واحدي خانواده ، برخلاف جامعه زيرا ;كند تامين را آن و بشري فطري خصايل و ويژگيها بلكه نميشود ، محسوب طبيعي اجتماعي زندگي به را او كه فردي ، زيست از ناشي مخاطرات جامعه اين در "اصولا.است بوده آن تشكيل اساس واميدارد ، دارد ، حاكميت خانواده نهاد در كه شكلي به اعضا بين روابط در موجود همبستگي فاقد جامعه اعضاي و نميخورد چشم به با مقابله منظور به دليل همين به.هستند خانواده اجتماع خودنگري مهار و افراد منافع تعارض از ناشي مرج و هرج سعادت تحقق جهت اعضا خودگذشتگي از به صرف اتكاي آنها ، درصدد اعضا دست ، اين از جوامعي درنميكند كفايت جامعه ، مصالح برابر در خود منافع از گذشت سو يك از كه برميآيند از استفاده ضمن ديگر ، سوي از و برسانند حداقل به را جمع .كنند ارضا را خود تمايلات حداكثر جمعي ، حيات مزاياي و قبيلهاي اجتماعات در جامعه به فرد تعلق احساس معهذا اجتماعات ، اين يافته تكامل نوع به نسبت ابتدايي ايلياتي قبيل از خصايصي.است بوده شديدتر "كشورها" يعني در آنها دادن قرار و جامعه رهبران پرستش يا و وطنپرستي شهر -دولت صورت به جمعي زندگي اشكال در تقدس ، از هالهاي اين علاوه ، به.ميشود كمرنگ تدريج به كشور -دولت يا تهديد با خودي جامعه كه ميكند بروز مواردي در خصايص تنشها با نميتواند تنهايي به ولي ميشود ، مواجه خارجي .برخيزد مقابله به جامعه درون در موجود تعارضات و در كه آنگونه بيپيرايه نهادي صورت به حقوق بنابراين كشور يك داخل در است ، شده مستقر سنت يك خانواده اجتماع هدف به دستيابي منظور به ناچار به و نمييابد بروز امكان "زور" است ، اجتماعي رفتار كردن قاعدهمند همانا كه خود "قانون" شكل به حقوق كه اينجاست در و ميگيرد خدمت به را .مييابد تجسم حاكم حقوق كردن قانونمند پي در ندرت به حقوق صاحبنظران تكامل اشكال يا سلاطين و حكام و برآمدهاند خانواده بر حريم در نفوذ به قادر سختي به آنها فعلي يافته سراي اين در دولت رخنه حكيمان".شدهاند خانوادهها ساختن جدا با و شمردهاند خطرناك و زيانبار را مردمي و دولت ميان طبيعي و قاطع مرز مدن ، سياست از منزل تدبير روابط تنظيم كه حالي در ".ساختهاند نمايان را خانواده اساس جامعه ، نظم حريم به متجاسرين با مقابله و شهروندان سبب همين به.كشورهاست -دولت در ويژه به حقوق كار محور و ديرباز از هدف اين به نيل جهت دقيق و منسجم مقررات ارائه موجب آنان تتبعات و بوده انديشمندان و فلاسفه توجه كانون افراد روابط تنظيم براي پيچيدهاي سازماندهي كه است شده در حقوق ترتيب ، اين بهآيد پديد واحدها ، اين درون در يافتهاست دست توجهي قابل پختگي و انسجام به خاستگاه اين .دارد تناسب كشورها سياسي ساختار پيچيدگي با كه تشكيل به بشري جوامع بيوقفه و مستمر تكامل اين ، وجود با واحدها ، اين ايجاد محض به بلكه ;نشد ختم مستقل دولتهاي قانونمند پي در ناگزير متفكران و شد مطرح آنها بين رابطه نظام تحت هدف با كه تحقيقاتيبرآمدند روابط اين كردن نوين مبحثي خلق به منجر پذيرفت ، صورت روابط اين درآوردن را كشورها از گستردهتر جامعهاي ميبايست كه شد حقوق در .دهد سوق قانون پناه در نظم سوي به خانواده يك اعضاي روابط بين موجود عميق تفاوت به چنانچه رابطه دو هر تلقي كنيم ، توجه يكديگر با كشور يك اتباع و براي.مينمايد ذهن از دور بسيار حقوقي ، رابطه عنوان به تعالي و رشد جهت در والدين جانفشانيهاي مقايسه مثال ، سوي از تاجر دو قراردادي روابط با سو يك از خود ، فرزند روابط به مربوط احكام اعمال در كه ميشود موجب ديگر ، كه همانگونه معهذا ، .آيد وجود به ترديد دو هر به حقوقي دوتاجر از يكي ناحيه از قراردادي تعهدات ايفاي از عدول از نيز والدين استنكاف است ، توجيه قابل غير و مذموم و نادرست دارند ، خود فرزند مقابل در كه تكاليفي انجام در آشكار ، تمايز همين.ميشود تلقي عرف و قاعده خلاف روابط و تاجر دو همان قراردادي روابط بين ديگر ، هيئتي مشاهده جداگانه ، حاكميتهاي با مستقل كشور دو حقوقي گرفته نشات تاجر دو قراردادي روابط ماهيت زيرا ;ميشود را اجرايش و احراز را آن اعتبار كه است قاهرهاي قدرت از مستقل حاكميت قدرت ماوراي در اما است ، كرده تضمين به را خاطي دول تا است نشده خلق قاهرهاي قدرت دولتها ، است شده موجب آشكار تفاوت اين.وادارد خود تعهدات ايفاي رايج برداشتهاي يافته پرورش آنها ذهن كه حقوقداناني كه عنوان به را جديد مبحث اين پذيرش است ، ملي حقوق در جهتگيري اين.كنند انكار يكسره حقوق علم از شاخهاي بينالملل ، حقوق برابر در ملي حقوق نظامهاي متخصصان نظريه در تعجيل از ناشي چند هر ;ميكند جلوه منطقي واجد بايد حقوق آنان ديد از ديگر ، بيان به.است پردازي بينالملل حقوق در را آن معتقدند كه باشد ويژگيهايي براي لازم اركان يافتن در آنان توفيق عدم.نيافتهاند بلافصل نتيجه "حقوق علم" عنوان به نوين مبحث اين پذيرش ميتوان بنابراين ، .است بوده علم اين از آنان برداشت از قبل بينالملل ، حقوق مطالعه براي كه گرفت نتيجه چنين ما ديدگان مقابل در ملي حقوق كه را پردهاي بايد كار هر نگرشي با را بينالملل حقوق مطالعه و زد كنار است آويخته "حقوق" از خود برداشت بايد ديگر ، عبارت به.كرد آغاز علمي را آن و است شده حاصل ملي حقوق مطالعه طريق از كه را ، از فارغ را حقوق و نهيم سو ديگر به كردهايم ، ذهن ملكه قدرت هيچ":زيرا ;كنيم مطالعه خاص جامعهاي با ارتباطش شده پذيرفته دولتها سوي از كه ندارد وجود قانونگذاري تحت را دولتها اين روابط بر حاكم اصول بتواند و باشد عدالت ، اصول در بايد را بينالملل حقوق ريشه.درآورد نظم ".كرد جستجو باشد ، اعمال قابل روابط براين كه نحوي به گستردگي اين اما دارد ، گسترده مفهومي عدالت ترديد بدون اين.كند مردد آن اعمال يا عدالت وجود در را ما نبايد شاخه خصيصه در نه است آن گرايشات تمامي در حقوق ويژگي دست به را خود نبايد اين ، بر علاوهعلم اين از مستقلي به شبيه بايد حقوقي متعدد نظامهاي كه بسپاريم گمان اين نظامهاي حقوقي تاسيسات از تعدادي كه چند هر.باشند هم حقوق نظام در تكاملي و منطقي فرآيند يك طي ملي حقوقي خاص جهاني جامعه خصوصيات اما شدهاند ، ادغام بينالملل پيدايش موجب واقعيت اين شناخت عدم.است جامعه اين خود جامعه براين بينالملل حقوق تاثير خصوص در تفاهماتي سوء .است شده در.افراد نه كشورهاست روابط تنظيم بينالملل حقوق هدف كشور هرهستند اصلي بازيگران كشورها بينالمللي ، صحنه كشور هر در افراد اين.است انساني افراد از مجموعهاي .است يافته تمركز آن در قدرت كه هستند دستگاهي حاكميت تحت و افراد كه مقاصدي با ميكنند تعقيب كشورها كه اهدافي اين.است متفاوت "كاملا ميكنند ، دنبال خاص گروهي يا بر را ناهمگون ماهيت با قواعدي حاكميت روشن ، تفاوتهاي .ميكند الزامآور بلكه توجيه ، فقط نه يك هر عنوان به بينالملل حقوق علم مطالعه از قبل بنابراين ، خود ذهن در را مفهوم اين بايد حقوق ، علم از شاخهاي در افراد اجتماع از متشكل جوامع كه ، باشيم كرده جايگزين كه است پديدهاي مستقل ، حاكميتي تحت و جدا سرزميني درون نام كه مستقل حاكميتهاي اين اجتماع از متشكل جامعه با آنجا از و دارد بنيادين تفاوت نهادهاند ، خود بر را كشور شمار به پديدهها پيچيدهترين اجتماعي پديدههاي كه سادگي به آنها براي عام قانونمنديهاي يافتن و ميآيند به "كشور" پديده بر حاكم قانونمنديهاي تسري نيست ، ميسر ذات آنكه مگر ;مينمايد دشوار نيز "كشورها جامعه" پديده شده همگون پديده دو هر با تاريخي روند يك طي قاعدهاي هر نظامهاي در رايج قاعده يك نفوذ ديگر ، عبارت به.باشد اين كه است ميسر شرطي به بينالمللي ، نظام در ملي حقوقي تنظيم جهت را خود كفايت تاريخي ، فرآيند يك طي قاعده ، .باشد رسانده اثبات كشورهابه بين روابط ذهني تربيت كه پرداختيم موضوع اين به اين از پيش پايهريزي شكلي به علم اين اساتيد يا حقوق دانشجويان نظام در رايج مباني براساس را بينالملل حقوق كه ميشود و بينالملل حقوق ناخودآگاه و ارزيابي خود ملي حقوقي حقوق چون و ميكنند فرض مشابه مقولاتي را ملي حقوق همسان و موافق خود ذهني معيارهاي با را بينالملل ترديد دچار آن حقوقي ماهيت خصوص در سهولت به نمييابند ، براي را مطالعه روش اين كه كرديم تلاش نيز و ميشوند دلايل طرح به اينجا در.كنيم رد بينالملل حقوق بررسي ملي حقوقي نظامهاي با بينالملل ، حقوق بنيادين تفاوت .ميپردازيم بر ملي حقوق و است همكاري بر مبتني بينالملل حقوق:الف اطاعت است قوانين از اطاعت به ملزم فرد ملي ، حقوق نظامهاي در .كيفر مستوجب قانونگذار اراده برابر در او عصيان و نظم حافظ دولت كه است اين از ناشي ملي حاكميت اختيار اعمال نظم اين از پاسداري.ميشود تلقي جامعه عمومي توجيه جامعه امور تنظيم براي را تخلفناپذير قواعدي اين بر قائم امور جريان حسن اينكه به توجه باميكند منافع از حراست آنها تدوين از مقنن منظور و ميشود قواعد .نقضاند قابل غير قواعدي چنين لذا است ، جامعه عام اين.هستند قواعد اين از اطاعت به ملزم افراد بنابراين ، جايگاه در ملي جامعه اعضاي عنوان به را افراد الزام ، سرشت داراي را ملي حقوقي نظام و ميدهد قرار "تابع" براساس را ملت و رابطهدولت يعني ميكند ، معرفي "تبعيت" از دو اين رابطه.مينمايد استوار دولت از ملت تبعيت استقرار لحاظ به و ميخورد پيوند يكديگر به قانون طريق اعمال به منجر قانون نقض حاكميت ، رفيع جايگاه در دولت .ميشود وي ، مجازات يعني خاطي ، تبعه به نسبت اجرا ضمانت خواهيم پي كنيم ، بررسي را بينالمللي حقوقي نظام چنانچه به بينالمللي جامعه.است متفاوت كلي به وضعيت كه برد انسجام و همگوني فاقد بينالمللي ، قانونگذار فقدان علت و مستقل حاكميتهاي قدرت از بالاتر قدرتي وجود فرض.است و ناآرامي.است مانده باقي تخيل حد در تاكنون راي ، خود و اقتصادي عظيم فاصله بازتاب حاكميتها ، ميان مداوم تنش آشكار تفاوتهاي اين وجود آن بر علاوه.آنهاست فرهنگي رفتار كردن قانونمند جهت يكسان قواعد به كه ميشود موجب ناظم خود خودي به دولت هر ترتيب ، اين به.ندهند تن خود حاضر قرن در البته ، .ميآيد شمار به خويش صلاحيتهاي و شده حادث كشورها جامعه ساختار در بنياديني تغييرات را آنها بينالمللي ، ناگزير همزيستي از ناشي ضرورتهاي پذيرا خود رفتار بر را خاصي قيود كه است ساخته وادار معاهدات حقوق در "آمره قاعده" نام به قواعدي ابداع.شوند طليعه ميتواند آنها ، براي روشن اجراهاي ضمانت تعيين و جامعه اين به عام اقبالآيد شمار به جهاني جامعه تشكل كه ميشود روشن ترتيب اين به.يافت تحقق قرن همين در تبلور امكان دولتها همكاري ، صورت در فقط بينالملل حقوق را دولتي هيچ صورت اين غير در و ميكند پيدا حيات و متعهد او خود رضايت بدون بينالمللي صحنه در نميتوان مبناي بر زيرا كرد ، تعيين او براي رفتار قاعده يا نمود هر ;ميشود پايهريزي بينالملل حقوق كه دولتهاست رضايت از اعم بشري جوامع ضروريات از نيز دولتها رضايت كه چند تبعه رضايت ملي جامعه در.ميگيرد نشات بينالمللي و ملي شرط است تصويب دست در ملي مجالس در كه قانوني به نسبت هر در تابع و است تبعيت بر مبتني ملي حقوق زيرا ;نيست بندد ، كار به را آن مفاد و كند پيروي آن از بايد صورت معايير رعايت به دولت يك تكليف بينالمللي جامعه در اما دولت آن قبلي رضايت به منوط موارد بيشتر در بينالمللي اينرو ، ازاست خود به نسبت معياري چنين آثار تسري به نظم آوردن پديد در دولت همكاري عامل رضايت اين .ميآيد شمار به بينالمللي است يكي آن موضوع و حقوق واضع بينالملل حقوق نظام در:ب متفاوت ملي حقوق نظامهاي در و سوي به بزرگ گامي بشري جوامع در قانونگذاري ركن ايجاد در ركن اين ازابداع پس.ميآيد بهشمار جمعي حيات تكامل بهاين شد ، منفك حقوق موضوع از حقوق واضع ملي ، جوامع و زدند تكيه قانون وضع مسند بر قانونگذاري مجالس كه معنا قرار قوانين آن موضوع ملي جامعه اعضاي بهعنوان افراد موضوع و واضع وحدت كه گفت ميتوان بهاينترتيب ، .گرفتند كه جوامعي در و است غيرمتكامل جوامع خصيصه قانون ، عنصر انفكاك يافتهاند ، دست انسجام و تكامل بهحداقل را قوانيني بايد كه كساني و مقننه قوه يعني قانونگذار ، اجرا (كشور يك اتباع يعني) ميكند مدون عنصر اين كه مجالس اراده نظام ، اين دراست رسيده بهعينيت نمايند ، از اراده اين هرچند.ميكند قاعده ايجاد قانونگذاري افراد اراده بههرحال ولي ميگيرد ، نشات اجتماعي ضروريات از بايد فقط آنها.ندارد نقشي قانون تدوين در جامعه به وضع بينالملل حقوق نظام در.كنند اطاعت قانون را افراد جاي دولتها نظام اين در.نيست اينگونه ميآيند بهشمار بينالملل قوانين اصلي موضوع و ميگيرند ارائه كه دانست اموري به متعهد نميتوان را دولتها و ديگر ، بهعبارت.است نداشته دخالت ايجادشان در آنها برتري قدرت هيچ تابع حاكميت ، از برخوردار دولتهاي كيست؟ قانون واضع نظام ، اين در كه پرسيد بايد.نيستند كنفرانسهاي در كه هستند دولتها اين ترديد بدون را ، بينالمللي جامعه نظم و ميآيند گردهم بينالمللي در.ميريزند پي ميكنند حكم آنها اراده كه آنگونه بهكار را قواعد اين كساني چه بينالملل حقوق نظام بايد كه هستند دولتها اين باز كه است بديهي ميبندند؟ اين.كنند رعايت يكديگر با روابطشان در را قواعد اين ملي حقوق نظامهاي با بينالملل حقوق نظام بارز تفاوت ركني همان بينالملل حقوق نظام در كه معنا اين به است ، و بندد رابهكار قاعده آن بايد خود ميكند ، وضع قاعده كه .است قانون موضوع و واضع وحدت بهمعناي اين ، اجرا ضمانت مسئله و بينالملل حقوق:ج بتواند كه است قانونگذاري قدرت يك فاقد بينالمللي جامعه كليه پذيرش مورد كه كند تصويب را الزامآوري و عام قواعد نيز اجرايي ضابط ملي ، جوامع برخلاف همچنين.باشد دولتها .بگذارد اجرا مرحله به را خود تصميمات تا ندارد دراختيار را آن انتساب بينالملل ، حقوق نظام در پليس دستگاه فقدان اين ديگر ، بهعبارتاست نموده مواجه ترديد با حقوق به هردليل به و زمان هر در بتوان اگر كه ميشود مطرح سوءال و انگاشت ناديده را بينالملل حقوق به موسوم رفتار قواعد چنين است ممكن چگونه نباشد ، كار در نيز موءاخذهاي و پرسش ميان تفاوتي چه يا آورد؟ بهحساب حقوقي قواعد را قواعدي اگر كلي بهطور و دارد؟ وجود اخلاقي قواعد و قواعد اين عمومي نظم برهمزنندگان و قانونشكنان حقوقي ، نظام يك در قواعد يعني جامعه آن بنيادين ميثاق آزادانه بتوانند آنها مورد در مجازاتي و كنند نقض را آن لازمالاجراي دست ثبات و امنيت به هرگز جامعهاي چنين آيا نشود ، اعمال خواهديافت؟ ابتدا است بهتر ترديدآميز پرسشهاي اين به پاسخگويي براي قواعد از حقوق تابعان چرا:كرد مطرح ديگري پرسشهاي از مردم آحاد ملي ، جوامع در چرا ميكنند؟ متابعت حقوقي از اطاعت در افراد انگيزه آيا ميكنند؟ تبعيت قانون از ترس "صرفا عمومي نظم برهمزدن از پرهيز و قوانين جامعهاي در روزي اگر دقيقتر ، بهبيان و است؟ مجازات از اجتماعي قيود و مقررات و قوانين كليه كه شود اعلام ميخواهد كه هرطور است مجاز هركس و است شده برداشته ميان برميگزيند؟ را زير راههاي از يك كدام جامعه كند ، رفتار پيشه قانونشكني و ميآيد وجد به آزادي اين از آيا نظمي تا ميخواند فرا را انديشمندان بلافاصله يا ميكند درآورند؟ قاعده و تحتنظم را اعضا رفتار و بيفكنند نو برميگزيند است ، غيرانساني جوامع ويژه كه را سبعيت آيا سوي به بارديگر خود ، انساني سرشت از آگاهي اتكاي به يا ميآورد؟ روي قانون و نظم جمعي زندگي و است جمعي زندگي به متمايل "فطرتا انسان زندگي در.است رفتار بر قاعده اعمال مبتنيبر "ضرورتا اعضا از هريك استعدادهاي براساس جامعه نيازهاي رفع جمعي انجام از اعضا از يكي چنانچه و ميشود محول آنان به را فرد وظيفه.خواهدشد مختل جامعه امور زند ، سرباز تكليف .ميكنند عمل آن بهنام كه ميكنند تعيين كساني جامعه در درآوردن تحتنظم براي قاعده تنظيم شد ، مطرح كه همانگونه كه نظم ترتيب ، بهايناست ضروري امري جامعه اعضاي روابط به طبيعي پاسخي است ، آن قواعد ابداع ، متولي حقوق علم بشري جوامع با و ميآيد بهشمار بشر نوع فطري نياز قواعد اين اينكه تصور اينرو ، از.دارد ناگسستني پيوندي با آن وجود زيرا ;است ناممكن شود ، برداشته بشري جامعه از قواعد از سلسله يك هرگاه و دارد ملازمه اجتماعي زندگي بر اتكا با بشريت شود ، محو بشري حيات صحنه از رفتار تا خواهدافكند نو نظمي بارديگر خود ، انساني فطرت شناخت بهبيان.دهد ادامه خود جمعي حيات به بتواند آن پناه در بشر زندگي نحوه كه دارد وجود دليل اين به حقوق علم ديگر ، .است اجتماعي شريف محمد دارد ادامه |
|