|
|
آن فائده و محرم معناي
(ع)حسين امام اخلاقي سيره درباره راشد استاد سخنراني امام سر بر كه ماجرايي و عاشورا تلخ واقعه:جستارگشايي بررسي قابل گوناگون زاويههاي از رفت وي ياران و (ع)حسين و گردد تاكيد آن بر بيشتر بايد كه آنچه اما است ، تحليل و استوانه و بنمايه گيرد ، صورت آن روي افزونتري پرداخت ادبي و فضل اهل كمتر بر.است سيدالشهداء حضرت اهداف حسنه سيره و اخلاق كردن بسامان براي امام كه است پوشيده مبتلا بدان هجرت از پس سال جامعه 60 كه آنچه كرد ، قيام از يكي و گوهر با مقابله به كه رفت پيش بدانجا تا و شد تاسفبار ماجراي و شتافتند زمان آن اخلاقي استوانههاي . آوردند پديد را عاشورا فرا با همزمان كه است "راشد" ياد زنده سخنراني زير گفتار .كنيم مي گرامي خوانندگان تقديم را محرمآن ايام رسيدن معارف گروه ديگر و محرم معناي يكي:است نكته دو شود گفته بايد آنچه قبيل از نكته دو اين بيان بعضي نظر به شايدآن فائده "فعلا نكته دو هر.نيست اينطور ولي باشد واضح توضيح و محرم معناي از كه هستند بسياري گفت ميتوان و شده مبهم و روح كه جامعههايي در "كليته.غافلند دو هر آن فائده ميماند باقي ظاهرش و لفظ و ميرود ميان از هرچيزي معناي يعني ميآيد پيش ابهام همين زندگي رشتههاي همه در آنكه بدون ميكنند كارهايي مردم كه ميشود چنان "تدريجا آنها كارهاي كه است اين و بدانند را آن فائده و معني نتيجه خود كوشش از و ميشود بيمقصد مردم كارهاي به شبيه نظر در مقصدي بايد كاري هر در انسان حاليكه در نميگيرند كه چرا آورد بدست فائدهاي حركتي هر از و باشد داشته كه است همين در بيعقل با عاقل تفاوت و است عاقل انسان .ميكند دومي و نميكند بيهوده كار اولي :كنيم معني را محرم ماه نخست و پردازيم سخن موضوع به باري از پيش كه است عربي ماههاي آن رديف ماههاي و محرم ماه قمر گردش مدت عربها.است بوده عرب در نام همين به اسلام تا ميشود نمايان افق در كه هنگامي از خود برمدار را نو از و ميگردد ناپديد آفتاب شعاع زير دوباره كه وقتي نه و بيست گاهي آن مدت كه گرفتهاند ماه يك ميشود ظاهر هلالي ماه دوازده از كه سالي و است روز سي گاهي و روز "تقريبا كه است روز چهار و پنجاه و سيصد ميآيد فراهم چهار ماه دوازده اين از.دارد كم شمسي سال از روز يازده با ماه چهار آن در و ميدانستند محترم يعني حرام را ماه حرام ماه در را پدرش قاتل كسي اگر حتي ;نميجنگيدند هم و ذوالحجه و ذوالقعده حرام ماههاي.نميشد متعرضش ميديد محرم.جداست يكي و سرهم پشت آن تاي سه كه است رجب و محرم به و ميگرفتند محرم از را آغازسال يعني است سال اول ماه محرم در.است چنين نيز اكنون كه ميكردند ختم ذوالحجه و شصت واقعه از پس كه ميدانستند متبرك را روزها از بعضي آن ماه اين در علي بن حسين امام حضرت شهادت يعني هجري يك بهآن ديگر كسي دسته يك از غير به و رفت ميان از روزها مبناي را هلالي ماههاي همين نيز اسلام.نجست تبرك حج و رمضان ماه در را روزه:"مثلا داد قرار خود دستورهاي اول روز را رسمي عيدهاي ساخت ، واجب ذوالحجه ماه در را را حرام ماههاي و كرد معين ذوالحجه دهم روز و شوال ماه تغيير آنرا محل كه نداد اجازه ولي دانست حرام همچنان معناي اينميكردند جاهليت زمان در عربها آنچنانكه دهند محرم ماه بهبعد آن از هجري ، يكم و شصت سال تا بود محرم زيرا.است كرده پيدا ديگر معناي شيعيان ميان در "مخصوصا يك اسلامي جامعه در ماه اين در هجري يكم و شصت سال در آن از يكي:بود بينظير جهت دو از كه داد رخ داخلي حادثه امام يعني اسلامي جامعه اول خاندان از شريفي مرد كه جهت برحق خليفه علي پدرش و پيغمبر دختر فاطمه مادرش كه حسين مشتي بيدينيهاي و ستمكاريها مقابل در بود پيغمبر بر و بودند كرده غصب را خلافت مسند كه اين به بيعلاقه هيچگونه از و ميكردند فرمانروايي خود هوس به مسلمانها كرد پافشاري چندان و كرد قيام نميداشتند دريغ ناشايست داد راه اين در را يارانش و عزيزان گراميترين و خود كه دسته كه جهت آن از ديگر و.افتادند سيري با حريمش و و است پيغمبر دخترزاده حسين ميدانستند آنكه با مخالف علي خاندان آنكه با و ندارد منظوري حق جز كه ميدانستند اين كه عراق در "مخصوصا روز آن اسلامي قطر بيشتر در حق از طرفداري و تقوي و عدالت به داد رخ آنجا در حادثه آن درباره ناروا و ستم هيچگونه از اينحال با بودند معروف رفتاري آنها با و نكردند خودداري بازماندگانش و حضرت .شود رفتاري چنان كفار با نميدهد اجازه اسلام كه كردند نقل او از نفسالمهموم در كه بطوري) بيروني ابوريحان عاشورا روز به راجع ثارالباقي الا كتاب در (كرده آنكه تا ميشمردند محترم را روز اين عربها":مينويسد داد رخ آن در عليهالسلام بنابيطالب علي بن حسين شهادت چنان ملتي هيچ در كه شد ستمهايي كسانش و حسين درباره و با كشتن مانند نداشتهاند روا خلق اشرار با را ستمها بر و آويختن برني را سرها و آتش با و شمشير با و تشنگي بهفال را آنروز رو اين از آن ، غير و تاختن اسب جسدها جامعه در "فعلا."نشمرد محترم آنرا كسي ديگر و گرفتند بد خواه شيعيان جامعه در اگر.است سوگواري ماه محرم شيعه خواه و شيعيانست مستقل و رسمي كشور كه ايران كشور و هندوستان و عراق مانند ديگر كشورهاي در كه شيعياني اين در اگر ميكنند ، زندگي آن غير و افغانستان و تركيه بقيه و صفر و محرم ماه در كه مجالسي از و بگرديم جامعه و ميشود منعقد عليهالسلام حسين امام بهنام سال ايام وقف كه املاكي و ميشود مجالس آن صرف كه ساعاتي و پولها است شده محرم ايام در مردم اطعام و مجامع اين تشكيل بر اين كليه خرج كه مبلغي ميكنم تصور كنيم تهيه آماري آن در و بشود تومان ميليون هزار بريك بالغ ميشود مجامع تا عليهالسلام حسين بهامام عقيده كه فهميد خواهيم صورت چه تا حضرت آن براي سوگواري و است راسخ شيعيان در حد چه فهميديم محرم ماه از را معني اين كه اكنون.رايج اندازه تشريفاتي با محرم ماه ببينيم و پردازيم دوم نكته بيان به زمان در كه است نكته اين.دارد فائدهاي چه كرده پيدا كه اين كه پندارند چنين بعضي شايد.شده آراء معركه ما وظيفه از آنها ساختن غافل و ملت زبوني جز سوگواريها عقيده به اما.شود ممنوع بايد و ندارد نتيجهاي زندگي هشيار اگر كه گرفت ميتوان فايدهاي محرم ماه از بنده از بيش مراتب به برداريم را فائده آن بتوانيم و باشيم .داشت خواهد ارزش ميكنيم صرف كه ساعاتي و مبالغ اين آدميزاد بدن در:بزنم مثلي بايد مدعا اين توضيح براي سياه جگر مانند نيست ميسر زندگي آنها بدون كه هست اعضايي مانند و خون پخش مركز كه قلب مانند و خون توليد مركز كه eاعضاي را eاعضا اينگونهاست تنفس وسيله كه سفيد جگر ديگر شود فاسد eاعضا اين از يكي هرگاه و ميگويند رئيسه را جهان ثروت نفر يك كنيم فرض اگر حال.نيست ميسر زندگي خطر معرض در زندگيش كه برسد آفتي كبدش به و باشد داشته كند خرج را ثروتش همه شد نخواهد حاضر كس چنين آيا افتد "عقلا خرج اين آيا و نگهدارد سالم را خود جگر اينكه براي و دارد ارزش خرجي چنين البته نيست؟ لازم و پسنديده صفات بعضي.آدمست يك مانند درست جامعه.بكند كه لازمست آن بدون و دارد رئيسه eاعضاي حكم كه باشد بايد جامعه در و شجاعت و غيرت صفت مانند نيست ميسر اجتماعي زندگي صفات اگر.آن مانند و عفت و تقوي و ايمان و امانت و صداقت مرگ به محكوم "قطعا دهد دست از را صفات اينگونه جامعهاي خرج جامعه يك كه دارد ارزش چقدر حال.بود خواهد ذلت و و نگهدارد زنده را صفات اين تا نمايد وقت صرف و كند تشكيل آن در كه مجامعي و محرم ماه برود؟ بين از نگذارد به ميتوانيم باشيم خردمند اگر كه ايست وسيله ميشود را چيز هيچ البته.بگيريم نتيجه ازآن صفات اين حفظ منظور بدي و خوبي.بد يا است خوب گفت نميتوان خود ذات در .بكنند آن از بخواهند مردم كه استفادهايست به بسته هرچيز وسيله كه خداست بزرگ ازنعمتهاي يكي دين گفتهام بارها شود سوءاستفاده اگر نعمت ازهمين ولي ميشود آدميان سعادت زندگي وسيله كه نان و آب مانند شد خواهد بدبختي وسيله .شود مرگ باعث كه بسا رود بكار بيمورد هرگاه اما است بخورند نان چگونه نميدانند بيخردي از مردمي ببينيم اگر و بهآب نبايد رنجورند هميشه اينرو از و بياشامند آب و طرز بايد بلكه گرفت آنها از را آب و نان و كرد حمله نان به را الصحه حفظ قوانين يعني آشاميدن آب و خوردن نان بهره آن از و بياشامند آب و بخورند نان تا آموخت آنها خود كه مردمي ديديم اگر همينطورببرند سلامتي و زندگي در نخست بايد گشتهاند انحطاط دچار بستهاند بهديني را آن آيا كه بفهميم تا كنيم مطالعه دين آن دستورهاي مردم اين آنكه يا ميشود انحطاط باعث و است بد دستورها :ديگر عبارت به كنند استفاده چگونه آنها از ندانستهاند سوگواري مجالس و محرم موضوع.نفهميدهاند را آن معناي حضرت شهادت واقعه در هرگاه.است قبيل اين از نيز را حضرت آن عالي مقصد و كنيم مطالعه نيك سيدالشهدا را مردم و بگوئيم مردم براي بوده چنانكه را آن و دريابيم اين از عالي نتيجه چنان سازيم حضرت آن مقصد به آشنا شرافت و مناعت حس ابقاء و جامعه سربلندي براي مجامع چنين گرفتن وسيلهاي هيچ از كه گرفت خواهيم دوستي احاديث از بسياري در كه اينست عجب.نباشد ميسر نتيجهاي جمله اين شده وارد ديگر ائمه يا حسين امام زيارت ثواب كه احاديث آن مضمون خلاصه و "بشانه "عارفا":است شده قيد صفات و شخصيت به و كند زيارت را آنحضرت هركس كه است اين آشنا.برد خواهد نتيجهاي چنين باشد آشنا آنحضرت مقصد و انسان كه ميشود سبب بزرگ شخص يك مقصد و شخصيت به بودن انسان بزرگي كه كند باور و بوده چه او بزرگي باعث بفهمد باور اين از پس و است بد بهصفات او پستي و نيك صفات به دهد پرورش خويشتن در را نيك صفات كه افتد انديشه اين در .برهاند پستي از را خود و راه در او كه ميدهد شهادت تاريخ كه بود مردي حسين امام شدت و ايمان قوت بلكه نداشت شخصي منظور شد كشته حق و خدا بيديني به تن كه كرد وادار را او حق از طرفداري و تقوي هستي تمام قيمت به كار اين چه اگر ندهد پليدان ستمكاري و دارد كه مقصدي هر عالم در هركس.شود تمام خاندانش و خود نشده پيدا كسي تاكنون.ميدهد قرار بهانه را عدالت و حق را خود همه.ميكنم دعوت ستم و دروغ و باطل من بگويد كه اينها ميان در اما.ميكنند قلمداد عدل مروج و حق طرفدار حقيقت يعني ميگويند راست كه ميشوند يافت كساني گاهي در بعضي كه همانطور.است بهحق دعوتشان و خدا نيتشان هرچه و ميشوند رياست شيفته بعضي و پول فريفته عالم هم نادري افراد گاهي است منظور آن به رسيدن براي ميكنند متن و مرحق.ميخواهند يعني حقند مجذوب كه ميشوند پيدا و ميكنند كوشش هم خيلي راه اين در و شود اجرا عدالت .بود اينطور السلام عليه علي چنانكه ميورزند صلابت است زيديه فرقه رئيس خود كه الحسين بن علي پسر زيد بود بيخود و شيفته خدا مورد در او":ميگويد علي درباره در كه محققين و ".نميگرفت نظر در چيز هيچ خدا جز و تامل آله و عليه الله صلي پيغمبر اصحاب از يك هر حالات علي درباره يافتهاند مبرز صفت يك در را كدام هر و كرده او بود ، فداكاري و حق مرد او كه گفتهاند عليهالسلام از آساني به و ميورزيد صلابت عدالت و حق راه در خيلي مرد همه.بودند همينطور نيز علي خاندان.ميگذشت خود دعوت حق به چونبودند ايمان و حق و صداقت و صراحت آنكه نه بود حق اقامه منظورشان راستي از ميكردند نقل حال ، .بپوشانند ديگر مقصود اندام بر حق جامه بخواهند كه بدانند مردم كه دارد را نتيجه اين كسان اينگونه حالات بوده حق مقصدشان راستي از كه بودهاند هم مرداني دنيا در چيزي چنين مردم اگر زيرا.نكردهاند ملعبه را حق همه و پيش بزرگي اجتماعي و اخلاقي خطر نكنند باور و ندانند را همه كه پنداشت خواهند چنين همه يكباره كه چرا.آمد خواهد بشر در ديگر چيز شخصي منظور و مادي غرض جز و بازيست چيز عدالت و ايمان و خدا و حق كلمات بشر افراد هميشه و نبوده كه است هنگام آن در.ساختهاند مادي اغراض همين روپوش را در فداكاري حس ميشود ، معدوم وفا و منسوخ مروت يكباره پشت و نيرنگساز و وحقهباز دروغگو همه ميميرد ، مردم بازيگر و بيمبدا و بيايمان همه ميگردند ، همانداز حق و ميزنند لبخند تقوي و فضيلت مباني همه به و ميشوند بيمعني كلماتي را آنها و ميكنند مسخره را عدالت و و راستي و ميرود كار به بازيچه براي فقط كه ميپندارند هر كه ميدانند اين در را هنر و ميكنند فراموش را درستي صباحي چند و بنشيند مراد توسن بر توانست وسيله هر به كس هم مرداني ببينند كه وقتي اما.برگيرد روزگار از كامي پيش در اسبه دو آنها كه چيزهايي همين به كه هستند و رياست و پول "اصلا و مينگرند حقارت ديده با ميتازند انسان براي كه معتقدند و ندارد جلوه نظرشان در مادي لذات كه رسد جايي به ميتواند آدمي و اينها ، از جز است سعادتي صورتيكه در آدمي گوهر و نكند ، اعتنا فلك خورشيد و ماه به و ستاره و ياقوت و برليان از يابد پرورش آن در نيك صفات نميشود فاني مردن از پس انسان و است ، گرانبهاتر ماه از آدمي كه آنست سعادت و خوشي و است ، باقي همچنان بلكه انسانيت ذات از بيرون كه وسايلي و آورد بدست خود درون در كسان اين و شود ، وي دائم سعادت و خوشي نميتواندباعث چيز همه از دارند ايمان آن به كه خدايي و حق همان راه را سوختن و كشتن حتي مصائب و سختيها و ميگذرند دنيا دروغ هرگز كسان چنين و خشنودند ، و ميكنند تحمل نميبرند كار به فريب و نميورزند خيانت و نميگويند نيكبخت و آسايش راه در و ميكنند مردمخدمت به بلكه هم كساني چنين ببينند كه وقتي ميكوشند ، ديگران ساختن و هست حقيقتي و خدا عالم در كه ميكنند باور آنگاه هستند نيز آنها در خداپرستي و حقجويي حس آنگاه.نيست بازي همه حب و تقوي و ايمان نور هم آنها دل در آنگاه.ميشود زنده و ميآيد بدست راهي آنگاه.مييابد ره عدالت و خير آن بر و راه آن از بتوان كه ميشود ريخته شالودهاي بوجود جامعهاي يعني ساخت استوار فاضله مدينه كاخ شالوده و باشد ، داشته غلبه باطل بر حق جامعه آن در كه آورد و باشد ، مقدم دروغ بر راست و باشد ، ستم از بالاتر عدالت و برتري باعث و باشد ، پيشرفت وسيله خيانت از بيش امانت پرورش آن در انسان گوهر كه جامعهاي.باشد تقوي افتخار است آدميت مقام شايسته كه صفاتي و رود كمال به رو و يابد .كند نمو و آيد پديد آن در و كرد استفاده اينگونه بايد محرم ماه از كه است اين غرض مردم به ميتواند سوگواري مجالس كه فايدهاي است اين هر جامعه بزرگ فايده چنين آوردن بدست راه در والحقبدهد اينگونه در كه خرجهائي كه بخصوص دارد ارزش كند خرج چه صرف آنها همه و نميرود بيرون كشور از ميشود مجالس و ميگردد همنوعان به دادن قهوه و چاي يا گرسنگان اطعام و والفت آشنايي باعث مجالس اينگونه در مردم اجتماع به كه است فايدههايي اينها.ميشود همديگر با محبتشان اگر حال.گرفت مجامع اينگونه از ميتوان سيدالشهداء بركت گرفته كمتر فايدهها اينگونه جاها بعضي در ببينيم گاهي اين بودن بد دليل ميآيد ميان به ضررها بعضي يا ميشود از يا شده سوءاستفاده كه دانست بايد بلكه شد نخواهد اساس سعادت براي عالي بسيار وسيله يك غرض روي از يا ناداني آن در.است گشته شخصي پست منافع و خصوصي اغراض بازيچه نجات آلودگي از را وسيلهاي چنان تا كرد كوشش بايد صورت از را افراد همه بايد و برگرداند خودش طهارت به و داد را كاري معناي و كرد آشنا خودشان وظيفه به مستمع و ذاكر براي مردم اينكه از بهتر چه.فهماند آنها به ميكنند كه در و كنند خرج پول خودشان جيب از رغبت كمال با و خدا و نمايند منعقد مجالس سال ايام كليه يا مخصوصي ايام بگويند مطالبي و شوند جمع مجالس آن در غرض بدون مسلمانها حقخواهي حس شدن پيدا و ايمان استحكام باعث كه بشنوند و راستي و عدالت و تقوي صفات نمو و نهادشان در پرستي وطن و همانطور وليكن گردد؟ وجودشان در يكديگر به كمك و امانت و به راجع هفته يك و گويندگان وظيفه به راجع هفته دو كه در "مخصوصا شنونده و گوينده كردم ، صحبت شنوندگان وظيفه كار به و بگويند طوري را ديني امور كليه بايد زمان اين بدست بهانهاي راه يا بگيرد ايرادي نتواند احدي كه بندند .دهد كسي بوسيله مغرب و مشرق يعني شده كوچك دنيا ما زمان در با هم افكار از و متصل هم به مطبوعات و هواپيما و راديو صنايع و علوم و شده شايع و ظاهر گوناگون آراء گشته ، خبر آنچه دنيايي چنين در.است داده تكان سخت را قلوب و افكار چه هر و ماند خواهد باقي باشد استوار علم و عقل مبناي بر مقدس دينپاشيد خواهد هم از باشد نداشته محكمي اساس رقاء از درجه هر به بشر كه دارد محكمي بسيار اساس اسلام ترديد متين دين آن حكمتهاي در نميتواند برسد فني و علمي نيز دين اين پيروان اما ماند خواهد باقي همچنان لهذا كند از يعني دهند قرار حقايق همان براساس را خود عمل بايد اخلاق تهذيب براي بايد كه استفادهاي همان ديني دستورهاي مجال تا بنمايند اجتماعي روابط اصلاح و ايمان تحكيم و "حقيقتا هم خودشان و نماند باقي احدي براي چرا و چون بيهوده و خورد آخرتشان و دنيا كار به بگيرندكه نتيجهاي صليالله پيغمبر از حديثي زمينه اين در.نكنند ضايع عمر كتب در دهم ، مي خاتمه خود سخن به و كنم نقل آله و عليه و هدايت مثل":فرمود كه شده روايت پيغمبر از حديث صحيح فراواني باران مانند كرده مبعوث آن به را خدا كه علمي خوش زمين آن قطعات از بعضي ببارد ، زميني بر كه است بسيار سبزههاي و برد فرو خود در را آب باشد استعداد در را آب بطوريكه باشد سفت آن قطعات از بعضي و بروياند كنند زراعت آن با و بياشامند آن از مردم تا نگهدارد خود آب نه كه باشد كوير زمين آن قطعات از ديگر بعضي و دينخدا كه آنها مثل است اين بروياند ، گياه نه نگهدارد و كنند استفاده كرده وحي من به خدا آنچه از و بفهمند را مثل و گردانند دانا هم را دگران و شوند دانا خودشان استفاده آن از نتوانند و نپذيرند را الهي هدايت آنهائيكه و برانگيخت را پيغمبر خدا سازند ، سرافراز را خود و كنند به و ارشاد خير راه به را مردم تا داد قرآن او به و بشناساند آنها به را حقايق و كند هدايت مصلحتشان و قرآن ، پس سازد بركنار دلها چهره از را ناداني پردههاي بعضي ولي است نور و علم و حكمت و هدايت اسلام دستورهاي وحي نيكاند استعداد و پاك فطرت داراي كه هستند مردم از و ميفهمند نيك و ميكنند تدبر آن در و ميشنوند را خدا خود فكر و دل يعني ميبندند كار به و ميسپارند خاطر به رفتار و گفتار و ميسازند منور و پاكيزه آن مطابق را راه دل به بد انديشه آنها مينمايند آن موافق را خويش بر دروغ سخن و نميپرورانند دردماغ كج خيال و نميدهند زمين همان مانند نميكنند ناشايست كار و نميآورند زبان ريحان و سبزه و ميگيرد را باران آب كه استعداد خوش ميآموزند را دين دستورهاي كه هستند ديگر مردم و ميدهد ، استفاده آنها علم از ميتواند دگري نميبندند كار به ولي نگه را آب كه زميني همان مانند بيبهرهاند خود اما كند مردم از ديگر دسته و بياشامند ، آن از دگران تا ميدارد مرده استعدادشان و شده فاسد فطرتشان كه ميشوند پيدا آنها بر وحي آيات چند هر كه است كر گوششان گويي است مانند نميكنند بلند سري و نميخورند تكاني شود خوانده به دستورها و حكمتها بهترين چند هر كه كويرند زمين همان خودشان نه بطوريكه ميگردانند گم خود در را آن رسد آنان وجود از ميتوانند ديگران نه ميدهند بيرون نيكي ثمره .كنند استفاده آنها آن در و بشنويد را دين آداب عزيز ، شنوندگان بنابراين اخلاق و نيك را خود نهاد و بفهميد نيك و كنيد تدبر و كنيد دعوت آن به را مردم و گردانيد پاك را خويشتن :ميفرمايد خدا كه كنيد عمل نيز خودتان قال و "صالحا عمل و الله الي دعا ممن قولا احسن ومن" به كه كسي از است بهتر سخنش كي:يعني ".المسلمين من انني مسلمانانم؟ از من بگويد و كند نيك كار خود و كند دعوت خدا فناء از و باشد علم و عقل موافق كارتان تا كنيد چنين .شويد سربلند و بمانيد باقي همواره و ماند مصون
|