دارد باور را بهار كه شاعري
داستان" نمايش كارگردان عمراني ، علي
مسايل به اميدوارانهتر "آلبي"
:"باغوحش
ميانديشد
دارد باور را بهار كه شاعري
كه "كوچه" از است مردم زبانزد مشيري شعرهاي از بسياري
وجود مردمپسندي اين به شعري نو شعر تاريخ در شايد
لحن هم شجريان استاد كه "را پياله پركن" تا باشد ، نداشته
كرده حفظ را آن دريغمندانه و نوستالژيكياد فضاي و
است داده اوج بلكه
خرمشاهي بهاءالدين
به مشيري فريدون جشننامه ويرايش و تدوين كار :اشاره *
در مشيري جشننامه.رسيد اتمام به "دهباشي علي" اهتمام
:است شده تنظيم بخش چند
اهل دوستان كه است يادداشتهايي و خاطرات شامل اول بخش
.نوشتهاند مشيري از هنرمند و قلم
مشيري فريدون سرودههاي و آثار نقد به جشننامه دوم بخش
.دارد اختصاص
فريدون به شاعران كه سرودههايي به دارد اختصاص سوم بخش
ناهيد -فرحزاد پوران -خائفي پرويز:كردهاند تقديم مشيري
...و ستايشگر مهدي -جليلي احمد -كبيري
ترجمه از است نمونههايي شامل جشننامه ديگر بخشهاي
.آلماني و فرانسه انگليسي ، زبان به مشيري اشعار
فريدون از نشده چاپ عكسهاي از آلبومي كتاب پايان در و
.است آمده صفحه در 48 مشيري
وي اشعار مورد در خرمشاهي بهاءالدين آقاي را زير مطلب
.خوانيم مي كه اند نوشته
هنر و ادب گروه
شعر ، دفتر پانزده از بيش با شعر ، دهه پنج با مشيري فريدون
او.است ايران فرداي و امروز ماناي و توانا شاعران از
مهدي توللي ، فريدون نادرپور ، نادر سايه ، ا-ه جرگه از
اجتماعي ، تغزل خنياگران:است شهريار و ثالث اخوان
و رودي گرما موسوي سيدعلي رحماني ، شاملو ، نيما ، همچنانكه
از خويش جسورانه و گس و تلخ شعرهاي با آتشي منوچهر
سيمين فرخزاد ، فروغ سپهري ، سهراب و ديگرند ، جرگهاي
ديگر جرگهاي از هم احمدي احمدرضا و جلالي بيژن بهبهاني ،
بين و مينهم ، نام "شكاران پروانه" را آنها من كه
يك انجام و آغاز بلكه.نيست فاصله نسل دو هنوز همگيشان
آسماني -زميني و قدسي درخت اصل از اصل ، يك از و نسلاند
.فارسي شعر ساله دويست و هزار
است شاعري.است شكسته گلو در فريادهاي شاعر مشيري فريدون
او رستاخيز گرو در دل و دارد باور را بهار اما خزانزده
راه آغاز در اگر كه نيست ، انديش خويش فردگراي رمانتيك
جمعگرا است ، يافته دست كلام كمال به كه امروز بود ، چنين
مادر پرواي و غم در خويش مادر جاي به و.جامعهگراست و
28) شكست نوميدي ، و اميد شاعر او.است مادر زمين /زمين
.است صلح و جنگ و (بهمن 57 22) پيروزي و (مرداد 32
:است ساله شصت تجربههاي ميراث از آكنده شعرش كولهبار
[ماه تصرف از بعد] غارت
را بالا باغ نارنجهاي
چيد خواهد و چيد تواند دستي
"چيد آوخ چيد ، ":فريادهاي طرف وزهر
پيچيد آسمان هفت اين در خواهد
عرش پرنيان روي خفته باغبان آن ،
:پرسيد يا ديد؟ نخواهد آيا
؟"خورشيد"؟كو"ناهيد"؟كو" ماه" كو
(ص 47 "غارت" شعر خاموشي ، از)
به كه خودنوشتي و كوتاه زندگينامه در مشيري جناب خود
نوشته افشار ، مهدي آقاي دانشورم دوست پيگيري و پيشنهاد
يافته انتشار كتاب شهر سوي از (77) جاري سال در و شده
باشيم داشته توجه تكامل به اگر اما و":مينويسد است
او نبض با جهان نبض كه است كسي امروز شاعر بگوييم بايد
يكي آن ، رويدادهاي و ويتنام جنگ هنگام "مثلا من.ميتپد
در را "اشك خوشه" شعر.سرودم را شعرهايم پرشورترين از
همراه كه شيراز هنر جشن در حافظ ، آرامگاه در.سال 1346
سايه و شهريار نادرپور ، توللي ، مثل شاعران از گروهي
را مقالهايشان همين آغاز در بنده كه كساني همان شگفتا]
دعوت هم مرا [شمردهام مشيري همگروه و همنگاه و همنسل
:خواندم بودند ، كرده
ساخت بايد قفسي
هست قناري و گنجشك دنيا در هرچه
كبوترها پرستوها ، با
انداخت قفس به يكجا بايد را همه
كبوترها پرواز كه است روزگاري
است ممنوع فضا در
چرا كه
جتها حرم حريم به
...است شده تجاوز خصمانه
-خود دريغ و درد و دلشكستگي شاعر شعرهايش از بسياري در او
ساحل به و شكسته كشتي و گسسته طبيعت از انسان نماينده
.است -نرسيده آرمان و علم
از (بعد به ص 151 دفتر ، همان) "همراه" شعر
:آغاز اين با است ، مشيري شعرهاي اميدوارانهترين
صبح از خوشتر گشوده كيست اين
من در بيكرانه پيشاني
:"حلول" روحيهور و اميدبخش شعر همچنين
كسي دست از شب يك
خورد خواهم بادهاي
برد خواهد جهان اسرار سوي آن تا خود ، با مرا كه
......
خود در را اميدي من
ساختهام بارور
:پرداختهام تو عشق با را ، تاروپودش
دل در مهري تابيدن مثل
جان از شعري جوشيدن مثل
گل در عطري باليدن مثل
يافت خواهم جريان
(ص 157158 ،"حلول" شعر)
شعرشنقل كه شاعري از است ، نقل همه اين ختام حسن اين و
:است محافل نقل و دارد ،
من شعر آنگاه ،
محبت ، مشرق از
ميشود پديدار آفتاب تاج چون
"نسبتا مقاله اين تنگناي در و قلمانداز اين از من مراد
شيرين و متين شعر بر جانبه همه نظري و نقد نوشتن كوتاه ،
نو شعر به آبرودهندگان از مشيري.نيست مشيري استوار و
و نو شعر بين ادامهدار هنوز و اوليه نزاع در چون.است
و سخننشناسي به متهم را نوپردازان كهنپردازان ، كهن ،
اين در ميكردند ، قافيه و عروض از بيخبري و مداني شعر
اخوان ، :همگروهانش و مشيري كه بود سالهاي 30 ويژه به برهه
سخنورند و سخنشناس كه دادند نشان توللي نادرپور ، سايه ،
اين هائل خندق فراز از آنها تواناي بالهاي با نو شعر و
شعر تاريخ در جاودانهاي اوجهاي به و كرد پرواز اتهام ،
است مردم زبانزد مشيري شعرهاي از بسياري.يافت دست فارسي
اين به شعري نو شعر تاريخ در شايد كه "كوچه" از
كه "را پياله پركن" تا باشد ، نداشته وجود مردمپسندي
و ياد / نوستالژيك فضاي و لحن هم شجريان استاد
شعر تااست داده اوج بلكه كرده حفظ را آن دريغمندانه
آن شنيدن سعادت من كه "دست" (فرم خوش چندان نه ولي) زيبا
و لاغرك نقدم ، اينكه جبران به.داشتهام شاعر خود از را
فريدون استاد برادرم براي اخواني قصيدهاي است تنكمايه
بپسندد را ناقابل هديه اين كه اميدوارم سرودهام ، مشيري
مردم ميان در كه محبوبيت و موفقيت همه اين به نظر با و
.آمين.كند غلبه الهي عنايت به بيمارياش بر دارد ، ما
خورشيد از مهربانتر
را مشيري فريدون ميدارم دوست من بسي
را پيري حكمتهاي داد جواني او طبع كه
باز آيد رحمت از دري او شعر مصراع هر ز
را نكتهگيري باب است بسته ما روي بر فقط
پاك ذهني و نرم زباني دارد ، روشني ضمير
را ضميري روشن خود بيت هر در داده تجلي
اوست كولهبار در فارسي شعر ميراث همه
را اميري گاهي ميدهد معزي از ياد گهي
تافت "محبت گرم مشرق" از "آفتاب تاج" چو
را زمهريري فضاي اين كرد آتشفشان يكي
آسودهاند مخمل ناز خواب در او اشعار همه
را حريري سبك او اشعار داد تازه طرز و
بود دلبر و بود دلاور عمري او طبع عروس
را دليري طعم ديدهام جسورش طرز در و
او شكار قيد در مانده عالي مضمونهاي چه
را اسيري اندوه كرده فرامش مهرش از و
بگشود سخن رمز بسي سمرقندي عروضي
را دبيري آيين گفت مشيري ما براي
كرد گل او والاي همت از نو شعر ايران در
را مشيري دندان انداخت نو شعر دورش به
محفوظ او شعر گردد شيراز حافظ شعر چو
را نظيري كم حظ است برده كسي كم نظيرش
او از هم غرب و جنوب او ، از شعر شرق و شمال
را كويري سوز زد بند گيلان سرسبزي به
زمحرومان گاهي سخن او گفت محرمان از گهي
را حصيري طرح او داد كاشان قاليهاي به
آموخت ترش شعر ولي محرومان به نان او نداد
را سيري سر يكايك استغنا رمز يكايك
خوبم خواننده خاسته ، دل از اشعار اين در
را ظهيري سبك ببين را ظاهر سستي مبين
برخاست زدل چون را من شعر ميپذيرد تو دل
را دلپذيري راز و رمز خوبان گفتند چنين
خوب مجال نه آري ، بود من با خوب حال نه
را ناگزيري پذيرد دارم حضرتش از اميد
پا از فتاد خواهم او شعر نگيرد دستم اگر
را دستگيري طريق ميداند دير پير كه
گويد دعا بهرش از خرمشاهي بهاءالدين
را "مشيري فريدون" ميدارم دوست من بسي
داستان" نمايش كارگردان عمراني ، علي
مسايل به اميدوارانهتر "آلبي"
:"باغوحش
ميانديشد
در آلبي كه هستيد اين به معتقد حد چه تا عمراني آقاي *
گفتهاي به يا نيستانگارها يا پوچانگار نويسندگان طيف
يونسكو اوژن يا بكت ساموئل همچون (absurdity) آخرالزماني
دارد؟ قرار
و تكنيك لحاظ از شايد نيستم ، معتقد امر اين به خيلي -
به جاهايي ديالوگها اندازه و نوع يا نمايشنويسي ساختار
تفكر محتواي و مضمون لحاظ از ولي شود نزديك absurd تئاتر
همه كه آنجايي تا وحش باغ نمايش در.نميباشد همگون
همه با همسو ميكند نفي را اجتماعي تحمل غيرقابل شرايط
عصيان نمايش قهرمان كه لحظهاي آن از ولي پوچينويسهاست
سبك با ديگر ميگردد نجات و اميد راه دنبال به و ميكند
بسيار آلبي.نميباشد يكي پوچي نويسندههاي
.ميكند نگاه و ميانديشد مسايل به اميدوارانهتر
نسبت انتقادي راه همان ادامه در ميتوان را آلبي آيا *
اونيل ، يوجين ويليامز ، تنسي همچون نويسندگاني اجتماع به
انگاشت؟ هلمن ليليان و ميلر آرتور
جذاب بسيار من براي كه آلبي كارهاي خصيصه بزرگترين -
بلكه نيستند بد "اصلا آلبي ، بدمنهاي كه است اين است ،
لبه كه است جهت آن از اين و ميباشند جذاب و سمپات بسيار
.انسانهاست اجتماعي شرايط بلكه نيست انسان آلبي حملات تيز
.ميشود نزديكي احساس او نمايش آدمهاي با است همين براي
پسران همه" نمايش در "مثلا.ميلر چون نمايشنويسي مانند
شرايط بلكه.نيست كريه و خبيث موجودي پدر ميلر ، "من
كه ديد اين از.است شده او شخصيتي وضعيت باعث اجتماعي
خردكننده و گردنده عظيم چرخ قرباني را انسانها آلبي
يا ميلر مانند نمايشنويساني با همسو و ميداند جامعه
.است ويليامز
آن درگير ما امروزه آنچه و نمايش بين شباهتهايي چه *
كرديد؟ مشاهده هستيم
كه آنچه.انسانهاست بين تفاهم و ارتباط نكته مهمترين -
ولي ميزنيم حرف هم با ما.ميشود مشاهده هم امروزه
سوءتفاهم ايجاد باعث اين و نميفهميم را يكديگر حرفهاي
هم حيوان يك با نشده موفق حتي "جري" كه همانطور.ميشود
ميكنم نگاه نمايش به كه الان البته.كند برقرار ارتباط
به بلكه "جري" نقش بازيگر عمراني علي عنوان به نه البته
.ندارم قبول برميگزيند "جري" كه فرد ، راهحلي يك عنوان
به اميد هنوز من كه است اين "جري" با من فرق شايد
باغ داستان" در "جري" ولي دارم چيزها از بعضي جايگزيني
.ميزند خودكشي به دست همين براي و نداشت "وحش
ارتباط تراژدي باغوحش ، داستان بگوييم است بهتر پس *
ميباشد؟
همينطور و ميشود ، پررنگتر كار در نكته همين و بله ، -
اين و داده تن شرايط به كه شخصي "پيتر" با "جري" تضاد
.ميشود نمايش پيشبرد باعث تضاد
|