شاهنامه در موجود سازهاي تنوع
شاهنامه در موسيقي ويژه جايگاه درباره
برده نام رزمي سازهاي قسمت در كه آلاتي تمامي بين از *
است ميكرده ايفا كوس را اصلي نقش گفت ميتوان است شده
براي آمادگي لشكركشي ، نشانه بستن پيل بر كوس كه طوري به
است بوده دشمن سپاه به حمله و جنگ
نوا را نوا آرد نواسازد
هوا بخندد گيرد چنگ او چو
است شعري دفتر پرمايهترين و بزرگترين فقط نه شاهنامه"
بلكه است بازمانده غزنويان و سامانيان روزگار عهد از كه
روشنترين و فارسي زبان عظمت و ارزش سند مهمترين واقع در
و ملي داستان.است ايراني تمدن و فرهنگ رونق و شكوه گواه
نموده وجهي بهترين به آن طي در ايراني قوم تاريخي ماثر
آن در اخلاقي لطيف تعاليم و وطني عميق احساسات است ، شده
".است يافته جلوه جا همه
(زرينكوب عبدالحسين)
و جنگها داستان فقط شاهنامه" يوسفي دكتر گفته به
و قرون طول در است ملتي سرگذشت بلكه نيست رستم پيروزيهاي
".است آنان آرمانهاي و انديشه و فرهنگ نمودار
و كهن تمدن است ، ايراني تمدن و فرهنگ بيانگر شاهنامه آري
ويژهاي جايگاه تمدن و فرهنگ اين در موسيقي و ديرينه
.دارد و داشته
رزم و بزم در همواره شاهنامه پهلوانان و بزرگان
انسانهايي چون مواقع از بسياري در هماينان و زيستهاند
توجه قابل و بودهاند ساز صداي نيازمند و محتاج معمولي
تنها نه آنها بلكه.است نبوده بزمها خاص موسيقي اينكه
و دلگرفتگيها در خوشيها ، در رزم ، در بسا چه بزم در
.داشتهاند الفت موسيقي و نوا با همواره تنهاييهايشان
شيراوژن و بخش تاج پهلوان ، جهان دستان ، رستم نامي ، رستم
و جنگجويي تمامي با و شده ياد كه صفتي تمام با پيلتن و
همواره وي نيست بينياز آواز و ساز از رشادت و پهلواني
.دارد همراه را موسيقي خود بزمهاي در
بهم سازان رود با نشستند
دژم تهمتن نباشد تا بدان
چهارم خوان در
بود تنبور نغز يكي مي ابا
بود سور خانه چنان بيابان
درگرفت ببر آنرا مر تهمتن
برگرفت گفتارها و رود بزد
بدست براي كيكاوس كه دارد مسئله اين به علاقهاي چنان و
.ميدهد بزم فرمان رستم دل آوردن
بزم امروز" كه كاوس گفت بدو
"رزم بسازيم فردا و گزينيم
شاهوار رامشگهي بياراست
بهار باغ كردار به ايوان شد
ناي بانگ و ابريشم آواز ز
بپاي خسرو پيش عارضان سمن
شب نيم تا خوردند باده همي
دولب برگشاده زخنياگران
هفتخوان در كه ميبخشد آرامش رستم روح به چنان موسيقي و
پس (رستم زندگي مرحله معروفترين و بزرگترين و مهمترين)
.ميكند پيدا موسيقي و بزم به نياز خوان هر از
چيزي گفت ميتوان جرات به كه شاهنامه ديگر نامدار پهلوان
پسر اسفنديار.است معروف تن رويين ندارد كم رستم از
و شجاعتها باتمام ايمان ، با و دلير اسفنديار گشتاسب ،
موسيقي نيازمند عادي انساني چون بينيازيها و بيباكيها
با و ميگيرد دست به ساز چهارم خوان در كه آنجا تا است
.ميكند سبك را خود و ميگشايد سازرازدل
خواست تنبور نيز ساخته يكي
سورخواست آمدش پيش رزم همي
برگرفت را تنبور همانگاه
گرفت اندر ناله و سراييدن
اسفنديار اختر بد گفت همي
ميگسار و مي نبيند هرگز كه
در كه دارد كه غروري و قدرت تمام با نيز جوان سهراب
لشكر از بسياري و ميكشد لشكر ايران به سالگي دوازده
است موسيقي به مند علاقه ، چنان ميبرد بين از را ايران
بزم به (سفيد دژ) ايرانيان دژ به حمله از پيش شب كه
خويش ، زير و رزم ، زند مرگ از آگاهي از پس حتي و مينشيند
عزيز چنان مطربان و برنميدارد سماع دستازشنيدن نيز
.دارند حضور جا همه در كه هستند شاهان و پهلوانان كرده
رزم زند شد" گفتند سهراب به
"بزم و پيكار روز برو سرآمد
خنياگران و شمع چاكرو ابا
گران مرده وراديد بيامد
خويش گاه بر از نشست بيامد
پيش خواند همه را گرانمايگان
رزم زند من تخت از شد گركم" كه
"زبزم جانم سير همي نيامد
همواره و بودهاند مانوس موسيقي با شاهنامه شاهان تمامي
رزم به ندرت به و ميگذراندهاند بزم در زندگي
.ميرفتهاند
. دارد دوست را موسيقي نيز شاهنامه خشمگين و شوم افراسياب
افراسياب زايوان هفته دو
رباب و چنگ آواي برشد همي
آنزمان كه است باربد نداي و صوت شيفته چنان پرويز خسرو
صوت با باربد نيست شبديز مرگ خبر دادن ياراي را هيچكس كه
الفتي و انس چنان و ميدهد شاه به را خبر خود جادويي
مرگ از پس كه ميآيد بوجود شاه و درباري نوازنده ميان
كيخسرو
رود آواز به نوحه بسازيد
سرود با زد مويه همي بربط به
خويش انگشت چار هر ببريد
خويش درمشت داشت همي بريده
برفروخت آتشي شد خانه در چو
بسوخت يكسر خويش آلت همه
و لحن سي خسرواني ، هفت داراي پرويز خسرو دربار در باربد
سال و ماه هفته ، ايام با كه بوده دستان شصت و سيصد
.است داشته تناسب ساساني
وفارمر موريس اثر خنياگري درباب گفتار دو كتاب در همچنين
بخش چهار به را خود روز خسروپرويز كه است آمده چنين
.ميگذراند خنياگران با آنرا دوم بخش و ميكرد تقسيم
تنها نه گور بهرام گفت بتوان شايد ديگر شاهان بين از
در شاهان ديگر و وي از بلكه نداشته كم كيخسرو از چيزي
دربارهاي و شاهان از حتي وي.است گرفته پيشي موسيقي امر
خوش نوازندهاي جا هر و ميكرد خواننده درخواست ديگر
كولي هزار چند وي كه است نقل و ميكرد مييافت ، خواستگاري
نوازندگي به شهر خيابانهاي در تا كرد ايران وارد هند از
!شوند بهرهمند لذت اين از مردم و بپردازند خوانندگي و
هزار ده برگزين لوريان آن از
سوار بربط زخم بر ماده و نر
بود دستان برزخم استاد كه
بود جان رامش او آواز وز
.نيستند جدا امر اين از نيز شاهان ديگر و گشتاسب
از دادگر چه و ظالم چه شاهان تمامي آنكه كلام خلاصه
تمامي و عادل كيخسرو تا گرفته ظالم گشتاسب و افراسياب
ساله هفتصد رستم تا ساله دوازده سهراب از اعم پهلوانان
.داشتهاند موسيقي به خاص علاقهاي همگي
از معتبر سندي عنوان به شاهنامه مطالعه با صورت هر در
جايگاه از رزم و بزم در موسيقي گفت چنين ميتوان كهن عهد
كهن موسيقي اينكه ديگر و است بوده برخوردار ويژهاي
آهنگ نوع و ريتم لحاظ از تنها نه رزم و بزم در ايران
متفاوت نيز نوازندگي آلات لحاظ از بلكه است ، بوده متفاوت
جداگانه صورت به را گروه دو اين اينجا در ما كه است بوده
.ميكنيم مطرح
:بزمي سازهاي
ابريشم
ناي بانگ و ابريشم زآواز
بپاي خسرو پيش عارضان سمن
بربط
برخاستند ناي و بربط و مي
بپرداختند بودنيها از دل
بپاي ايستاده پرستندگان
سراي رامش و چنگ و بربط ابا
زير و بم
بم و زير دل از خروش برآمد
كم اندوه شادي شده فراوان
زيروبم دل گشته خروشنده
بهم نامداران شادمان شده
چنگ
سازكن را بزم و پيشم بنه
كن آغاز مي و چنگ آر بچنگ
افراسياب جان شد شاد او از
رباب و چنگ و آورد روشن مي
دف
كرد ساز غزل اين سرايندهاي
كرد آواز هم را ني و چنگ و دف
رباب
خواب به ماهي و مرغ سر نيامد
ورباب چنگ آواز و بزم آن از
رباب و چنگ و ناي ناله زبس
خواب و آرام جاي زمين بر نبد
رود
ساختند بزمگه يكي بدرگه
ميباختند رود با هفته يكي
برداشتند رود پريچهرگان
بگذاشتند روز و شب بشادي
تنبور
بود تنبور نغز يكي مي ابا
بود سور خانه چنان بيابان
عود
نواز بربط خوبان نشستند
ساز عود يكي سوزو عود يكي
چنگ و ناي و بد بربط و عود دگر
جنگ بهر از هم شادي بهر از هم
(ني) ناي
رود و ناي و باده با روز و شب
عود دود همي برآمد بگردون
رود و ناي با هفته يك ببودند
سرود و خرام و جشن و سور ابا
تنوع كه گرفت نتيجه ميتوان چنين شده ياد بيتهاي از
با آنها از برخي همنوازي و شاهنامه در موجود سازهاي
.است مينموده ايجاد را دلكشي و جذاب موسيقيهاي يكديگر
باهم رود و ناي همنوازي مواقع بيشتر در مثال عنوان به
با هم ، با رباب و چنگ نوازي هم مقابل در و است بوده
در كه موسيقي دريافت ، ميتوان خوبي به تعقل اندكي
.است بوده بسيار تنوع داراي ميشود ياد آن از شاهنامه
وجود نيز دستانها و لحنها تنوع سازها تنوع با زيرا
.است داشته
:رزمي سازهاي
بوق
برنشاند سپه و كوس و بوق بزد
براند آنجا از آتش بكردار
كوس و بوق ناله از شد پر جهان
آبنوس سپهر شد آهنين زمين
تبيره
زدند تبيره كياني سپاه
شدند سپهبد سوي آنگاه پس
ابر به برآمد تبيره ايران از
كبر و كوپال خداوند آمد كه
جرس
جرس و غوپاسبان برآمد
كس بسيار خفته نبد زلشكر
شاه زگفتار شد غمي آمد شب
بارگاه از خاست جرس خروش
(دراي هندي) دراي
دراي زخم و كوس خروشيدن
زجاي يكسر برد همي را جهان
دراي هندي و زنگ خروشيدن
زجاي گفتي برآورد دل همي
خم روئينه
گاودم ناله و آمد خروش
خم روئينه پيل بر ببستند
گاودم ناله و آمد خروش
خم روئينه و كشيدند بر جرس
زنگ
خروس چشم چو لشكر بياراست
كوس و پيلان و زرين ابازنگ
بربپاي بدر پيلان و سواران
كرناي با زنگ خروشيدن
سنج
سنج و شمشير و گوپال خداوند
گنج و تاج و آساني خداوند
كرناي دم آمد اندر ابر به
دراي هندي و سنج خروشيدن
شيپور
بجاي گفتي هست بزمگاه يكي
كرناي ناليدن و زشيپور
ناي و شيپور آواز شبگير به
پردهسراي و دهليز ز برآمد
طبل
رحيل طبل آواز برخيزد چو
پيل و شير سر آيد اندر خاك به
(كرناي) كرنا
كرناي خروشيدن برآمد
پاي آورد اندر رخش به تهمتن
كرناي ناله آمد خروش
زجاي برآمد دل را كوه همي
كوس
كرد گرد را پراكنده سپاه
گرد برخاست دشت از و كوس بزد
آوريد برون لشكر و كوس بزد
آوريد خون درياي به زهامون
گاودم
سم گرد از كشور همه شد سيه
گاودم خروشيدن برآمد
سم روئينه رخش پس برانگيخت
گاودم خروشيدن برآمد
روئين ناي
راست كشيدند صف سپه دو هر چو
بخاست روئين ناي خروشيدن
زدشت روئين ناي خروشيدن
گذشت زبالا چونيزه برآمد
(سرغين) سرغين ناي
گاودم خروشيدن برآمد
خم روئينه و سرغين ناي دم
شده برده نام رزمي سازهاي قسمت در كه آلاتي تمامي بين از
به است ميكرده ايفا كوس را اصلي نقش گفت ميتوان است
جنگ براي آمادگي لشكركشي ، نشانه بستن پيل بر كوس كه طوري
.است بوده دشمن سپاه به حمله و
بيشترين دراي و بوق كرناي ، روئين ، ناي كوس ، از بعد و
و كلفت صدايي سازها اين تمامي چون و داشتهاند را كاربرد
چه اصوات اين كه كرد مجسم ميتوان خوبي به دارند محكم
در شوري چه و است ميداده عصر آن عظيم لشكرهاي به ابهتي
گفت بتوان جرات به شايد.است ميكرده ايجاد سپاهيان ميان
سپاهيان تحريك براي را وسيله بهترين شاهان و سرداران كه
موسيقي از بجا استفادهاي همچنين و داشتهاند دست در
.ميكردهاند
آذر حقيقي سهيلا
|