...بود آبي كه آسماني ياد به
همه اين ميپرسد خود از كسي آيا
...چرا؟ خودكشي
لاويجيان گلايه و لاويج امامزادگان سبز لبخند
خصوصي كارآگاهي سازمان تشكيل ضرورت
داروست؟ كمبود پاسخگوي كسي چه

...بود آبي كه آسماني ياد به
شده سياه شهرت آسمان دل كه شنيدم اخبار از وقتي ديروز
:گفتم خودم با شنيدم را خبر اين وقتي ميدانينشد باورم
اما است ظلماني و سياه دلش كه سنگدلي و بد آسمان چه
اما بود كرده بغض شد ناراحت شنيد مرا حرف وقتي آسمان
ديگر تو از:گفت است؟ شده چي گفتم نميگرفت ، گريهاش
بعضي قلب مثل هم من قلب ميكني فكر نداشتم ، انتظار
چي؟ پس:گفتم شود؟ سياه بد كارهاي اثر در كه آدمهاست
را موضوع اين من كه ندارد فايدهاي هيچ كه حيف:گفت
:گفتم.نميرسد دنيا در هيچكس گوش به من فرياد بگويم ،
آبي هم من روزگاري:گفت و كشيد آهي آسمان...بگو حالا
غصهاي من نه بود صاف صاف بچهها دل مثل هم من دل بودم ،
.بودم داده پناهشان من كه كوچولويي سفيد ابرهاي نه داشتم
من كوچك دل و ميآمدند من پيش صبح از شادي با پرندهها
اينجا به آسمان..اينكه تا بود رنگي بادبادكهاي از پر
تدريج به مردم اينكه تا:داد ادامه و كرد بغض رسيد كه
كردند ، كاري همه خودشان آسايش براي و كردند فراموش مرا
و دود كارخانهها ، دودهايبودند خودشان فكر به فقط اما
شد باعث ديگر آلودگيهاي بسياري و پرسروصدا ماشينهاي دم
هم كشيدن نفس حتي حالا كه مريض آنقدر شوم مريض من كه
رفتند اينجا از كوچولو پرندههاي كمكم.است مشكل برايم
خانههاي.آمدند در پرواز به اينجا در هواپيماها انواع و
كه شدند عوض همه بود داخلش آبي حوض يك كه قديمي زيباي
.دهم ادامه نميتوانم "واقعا ديگر.ميآزارند دائم مرا
تقصير ماجراها اين تمام كه انساني همين كه جاست اين جالب
:ميگويد بكند من حال به فكري اينكه جاي به حالا اوست
...!شده بهمان و شده فلان و شده پاره اوزون لايه
در هم سر آخر.داشت پا دو موجود اين دست از پري دل آسمان
من ميخواهي اگر:گفت ميكرد وحشتناك سرفههاي كه حالي
من فكر به هم كمي بگو سنگ دل مردم اين به بشوم خوشحال
بگو بهشان:گفت و كرد من به رو التماس با بعد و باشند
.باشم سياه نميخواهد دلم هم من كه بگو دارم ، دوستشان
كه من و ميرساني آدمها گوش به را من حرفهاي تو آيا
را خودم سعي:گفتم بود گرفته را چشمانم جلوي اشك پرده
.ميكنم
ملاير از ساله 15-حسيني مينا
همه اين ميپرسد خود از كسي آيا
...چرا؟ خودكشي
كمكي غذاي دشمن گلولههاي آتش و دود كه بود زماني
و وحشت و آوارگي از حاصل سرماي سوزو و بود ايلام فرزندان
ايام مهمترين چادرها داخل مار و مور گزش و بيماران دلهره
فاميل افراد و ومادر پدر غلطيده خون به جنازه و فراغت
ده گذشت از بعد نيز اكنون و بود مردمان اين هديه بهترين
مين زمينهاي جنگ ، مرگبار شعلههاي شدن خاموش از سال
.ميگيرد قرباني صبور و بيدفاع مردم از ايلام استان آلود
ده از ناشي نارساييهاي و كمبودها و ناخواسته بلاي همه
جوانان تا شده باعث اينك دربدري و ترس و آوارگي سال
درهاي همه اينكه از بعد مردم اين انقلاب نسل و برومند
شعلههاي كام به را خود ديدند بسته خود روي به را اميد
راه اين از شايد تا بسپارند خودكشي و خودسوزي آتش بيرحم
صورتي به بخشند پايان خود جواني دوران ناكاميهاي همه به
بلاي اين گرفتار جوانان اين از نفر دهها سالانه كه
داغديده دل هنوز كه مادراني و پدر و ميگردند خانمانسوز
را سياه جامه و نگرفته التيام عزيزترينهايشان شهادت از
جگر شدن خاكستر نظارهگر بايستي ساختهاند خود دفن كفن
.باشند گوشههايشان
در كه پرسيده خود از كسي حال به تا آيا اوصاف اين با
اينهمه بود ، پايمردي و مقاومت سمبل روزي كه كوچكي استان
!چرا؟ خودكشي
احمدزاده حمدالله
لاويجيان گلايه و لاويج امامزادگان سبز لبخند
لاويج امامزادگان ما ميگوئيم و ميكنيم سلام بيمقدمه ،
.گرفتهايم قرار لاويج گوشه چهار در تن ، چهار هستيم ،
و گل و آجر از بقعهاي با لاويج دهستان قلب در يكيمان
و است شده ساخته منقش چوبي ستونهايي با و شده سوخته كاه
از يكي لاويج بگوئيم بايد.ساخته مزين را دهستان اين روح
كوهستان سينه در كه است مازندران استان بزرگ دهستانهاي
اطراف سرسبز جنگل با بزرگ كوههاي و است گرفته قرار البرز
مختلف شركتهاي سال شصت حدود و ساختهاند نوراني را آن
از بعد سال ده تا و بردند استفاده جنگل سرشار نعمت از
اما كردند ، بهرهبرداري زغالسنگ معادن از نيز انقلاب
!كردند رها خودش حال به را لاويج افسوس
دامداري ، كارهاي به ميكنند زندگي دهستان اين در كه مردمي
دوازده شيعه آنان تمام.هستند مشغول كارگري و كشاورزي
قرار دهستانشان دل در امامزادگان ما كه ميباشند امامي
.ميكنيم سلام همديگر به روز هر و گرفتهايم
سلام و ادب عرض از پس ميآيند ، ديدارمان به وقتي مردم
و جنگل موقوفات از محترمانه مختلفي شركتهاي:ميگويند
محترم شركت نيز اكنون و كردند استفاده پابرهنگان ما جاده
مشغول دهستان جنگل از بهرهبرداري به رضوي قدس آستان
ما و امامزادگان شما به محترم شركتهاي اين اما ميباشد
!نيست؟ بزرگي درد اين آيا !نگذاشتند احترام پابرهنگان
حرف امامزادگان ما كرامات از بزرگان و پيران از بعضي
درد از بعضي و ميكنند بيان را ما احترامات و ميزنند
داشته شناسايي تابلوي يك نبايد چرا ميگويند و مينالند
نيز رضوي قدس آستان محترم شركت كه حالي در آنهم باشيد؟
مشغول دهستان اين جنگل از بهرهبرداري به هماكنون
همه به لاويج امامزادگان ما بدانيد اما !ميباشد
.ميگذاريم احترام آنها به و ميكنيم سلام دنيا مسلمانان
.نميكند برايمان فرقي نكنيد يا كنيد بازسازي را ما اگر
.نميكند برايمان فرقي نيائيد يا بيائيد ديدارمان به اگر
برايمان فرقي نگذاريد يا بگذاريد احترام ما به اگر
و عمران براي موقوفاتمان بگذاريد حداقل اما.نميكند
بزرگوار علامه چه اگرشود خرج دهستان اين آبادي
و هفتاد صفحه در كنزالانساب كتاب در علمالهدي سيدمرتضي
را او و ميكند ذكر آنجا در را برادرانمان از يكي نام سه
فرزند "سرادين" او نام ميگويد و ميداند واجبالتعظيم
!ميباشد (ع)جعفر موسيبن امام
لاويجي خطيبي افلاطون
خصوصي كارآگاهي سازمان تشكيل ضرورت
كه انتظامي نيروي بازنشسته افسر يك و شهروند يك بعنوان
آگاهي اداره در بيشتر و سازمان اين مختلف قسمتهاي در
آيا ميكنم سوءال پيشنهادي بهصورت نمودهام انجاموظيفه
بگذارند بهجلو قدم دستاندركاران كه فرانرسيده آن زمان
به انتظامي نيروي همفكري و همكاري و دولت تاييد با و
و بدهند موجوديت و شكل خصوصي كارآگاهي موءسسه يا سازمان
و تجربه با درجهداران و افسران از گروهي وجود از
را خود وقت بازنشستگي از پس حاضر حال در كه علاقهمند
غيره و تجاري و خصوصي شركتهاي در اصلي تجربه از بهدور
خود براي همياراني و همكاران و بگيرند بهره ميگذارنند ،
مراحل) موارد از بسياري در ميتوانند كه كنند پيدا
دستگيري حتي و غيرمحسوس و محسوس تحقيقات -بررسي و پيگيري
، تا زياد تاحدودي و باشند مشكلگشا (مجرمين و متخلفان
شاغلين ياريرسان دهد مي اجازه اختيارات و قانون كه آنجا
.نزديك آينده در خواسته اين تحقق اميد به.باشند نيرو اين
...انشاءا
محفوظ نام
داروست؟ كمبود پاسخگوي كسي چه
مسئولان طرف از اخير روزهاي در دارو كمبود با رابطه در
مردم به را قولهايي و شده انجام مصاحبههايي امر
وارد بهزودي كمياب داروهاي از قلم چندين كه دادهاند
كه برسانم عزيز مسئولين اين اطلاع بهميشود بازار
به مبرم نياز آهن كمبود از ناشي كمخوني علت به اينجانب
يافت داروخانهاي هيچ در آمپول اين و دارم آهن آمپول
داروخانه در فقط ميگويند داروخانهها متصديان و نميشود
نيز احمر هلال داروخانه كاركنان و كنيد پيدا هلالاحمر
پس ميآيد ، فردا ميگويند من روزه هر مراجعات جواب در
نياز و هستيم بيمار كه من امثال و من تكليف !ميآيد فردا
ما پاسخگوي كسي چه براستي چيست؟ داريم دارو اين به مبرم
ميباشد؟
حسني رويا
|