شود موءثر تو در عشق داغ اگر ...
سينمايي نشريه معرفي
كتاب معرفي
شد شاپورتشييع پرويز پيكر
شود موءثر تو در عشق داغ اگر ...
ميورزد؟ عشق چه به سعدي
ماند پنهان كه است حديثي نه سعدي عشق
"هست بازاري سر هر بر كه است داستاني
عشق.است شده تقسيم مجازي و حقيقي به كلي نگاه يك از عشق
و است مطرح بيهمتا يكتاي و انسان ميان كه است آن حقيقي
حال.ديگر انساني به نسبت است انسان رابطه در مجازي عشق
چه به سعدي و است نوع كدام از سعدي غزل در "عشق" ببينيم
و دارد مياني و مويي كه سروقد معشوقي با:ميورزد عشق
مشحون ديواني و ساخته خود شيفته را سعدي ريزش شكر پسته
يا است ، داده قرار عاشقي اين حاصل را ناب غزليات از
دارد؟ ديگري جنبه او عشق اينكه
انسان زندگي در مهم و واجب امور از سعدي ديدگاه از عشق
يافتن حرارت و شدن گداخته از پس نقره كه گونه همان.است
عشق ، در گداز و سوز از پس نيز آدمي ميشود ، خالص و پاك
را دل اگرچه عشق او ، ديدگاه از.ميشود مخلص مردي
و نوازش همين و است نوازشگر را جان ولي ميسوزاند
از شكرگزاري و ساخته عشق شيفته را سعدي كه نواختنهاست
:ميشمارد وظيفه خود بر را عشق
بودي بصير دلم چشم گر"
"مهمات نديدمي عشق جز
نشد مرد نبود عاشق كه هر"
"نگداخت تا نگشت فايق نقره
آنچه "اصولا و ميراند عشق از سخن تنها سعدي غزل ، در
هر او ديدگاه از.است عشق همان ميشود گفتن سخن موجب
سخنان.نيست بيش هياهويي و قيل و قال عشق از خارج سخني
و اوست عشق به افروخته درون از نشان عشق از او سوزناك
.است سعدي عشق از مملو باطن تجلي
سعدي عشق از مگوي بيرون سخن"
"است قيل و قال ديگر و است عشق سخن
ميگويد عشق شور سعديا"
"گوي شيرين طبع نه سخنانت ،
عشق سوي ز سعدي باطن است آتشكده"
"بنگريد اشعار در است دل در كه سوزي
انسانها تك تك نهاد در عشق.است سعدي ذاتي خصلت عشق
ميكنند درك را وجودي حقيقت اين برخي اما.است شده نهان
خاك از سرشت آدم بني" كه است درست.غافلند آن از برخي و
كه چيزي تنها انسان ، وجودي گل سرشتن هنگام ولي "دارد
:است عشق شده سرشته گل اين همراه
بلي نميدهي ترك سعديا عشق سنت"
"گلم در سرشته خوي رود بدر دلم ز كي
وليك افتد همه بر عشق خورشيد پرتو"
"شود گوهر همه تا نيست نوع يك به سنگ
و ميزند بنده بر خداوند كه است داغي او نگاه از عشق داغ
بر خدا سوي از كه داغي -است عشق داغدار خود ، سعدي ، چون
:ميداند خود بالندگي و فخر موجب را آن -شده وارد او
شود موءثر تو در عشق داغ اگر سعدي
"خداوندگار داغ را بنده بود فخر
بر خداوندگار جانب از كه عشق داغ اين اگر است معتقد او
دوزخ آتش به نكند اثر آنها در است ، شده زده انسانها دل
را خداوند عشق داغ امروز كه بهتر چه پس ميشوند ، گرفتار
در سوختن از را آنها و ميشود آنها فخر سبب كه كنند تحمل
:ميبخشد رهايي جهنم آتش
بسوزد ناپختهاي دوزخ داغ به فردا"
"خامي نبرد وي از عشق آتش كامروز
تا شده آغاز شيرخوارگي دوران و تولد بدو از سعدي عشق
.است مانده جاودان نيز آن از پس البته و عمر پايان و پيري
كه ميداند انسان باشد عشق اين از عاري كه را كسي او
چنين حتي ;نيست آن در جاني ولي داشته ظاهر صورت تنها
لقب ديوار و جماد پايينتر آن از و حيوان را انساني
:ميدهد
سرعشق نبندد صورت را كه هر"
"نيست جانيش ولي دارد صورتي
بمير عشق به سعديا صفتي آدمي گر"
"مردن اينچنين حيوانست مذهب كه
خالي عشق سر از ببيني كه آدمي هر"
"نباشد جانور او است جماد پايه در
او با كه آدمي چه و ديوار نقش وجود چه"
"نباشد اثر او در و گويند عشق ز سخني
انگوري ، باده از كه را كساني او.است عشق جام مست سعدي
نادان گمراهاني شدهاند ، مست ديگر مسكرات و نبيند
با كه شرابي ;است تلخ شرابي سعدي ديد از عشق.ميخواند
.ميشود شيرين شود ، ستانده دوست دست از چون تلخياش همه
كرده فراموش را خويش كه ميشود مست چنان شراب اين از او
:ميانديشد او عشق و دوست به تنها
جهول و است ازخمر ، ظلوم خويشتن بي مست"
"خويشتني بي و باشد نكو عشق از مستي
عشق جور شراب ميآيد تلخ را ديگران"
"ميشود شكر و ميگيريم دوست دست ز ما
نپرهيزد عشق از سعدي چرا گويند"
"بايد سري هشيار معني اين از مستم من
مصور جايي ديگرش نقش آنكه" بيت با كه غزلي در سعدي
آغاز "ميشود خوشتر روز هر ما چشم در او نقش/ ميشود
"چيست؟ داني عشق":كه ميكند مطرح خود از سئوالي ميگردد
:ميگويد چنين جواب در سپس و
زد خيمه جا هر كه سلطاني"
"ميشود مقرر وي بر مملكت آن خلاف بي
آنجا نشيند جايي چون كه است سلطاني او نگاه از عشق آري
نشيند دل بر چون عشق سلطان.درميآورد خود تسخير به را
از.ميكند حكمراني آن در داده قرار خويش مملكت را دل
ديگر گرديده خارج عقل كف از انسان اختيار زمام رو اين
و است (عشق) ديگري با دل سلطان چون نيست قدرتي را عقل
اوقات از بسياري در سعدي رو همين از.اوست آن از فرمان
كنار در نيز را عشق ميراند ، زبان بر عشق از سخن جا هر
قدرت ، دو عشق و عقل سعدي ديدگاه از.ميبرد كار به آن
غالب كه هستند ، هم با جنگ و تضاد در و يكديگر برابر
را سعدي غزل از بيت چند.است عشق البته نبرد ، اين هميشگي
يادآور زير در است ، مطرح عشق و عقل كشمكش آن در كه
:ميشوم
نيست پنجه زور عشق با را عقل"
"ميكند ناتواني از احتمال
نيست پنجه زور عشق با را عقل"
"ميرود مدارا از مسكين كار
عشقراباعشقخوبانطاقتسرپنجهنيست"
"جهدمرد برنتابد آسماني قضاي با
عشق صلابت با كه بايد عقل"
"توانايي پنجه نكند
كمان از شده رها تير با كه شهيدي است ، عشق شهيد سعدي
كه فردي به را عشق كشته حال او.رفت خواهد قبر به دوست
گرفته قرار توفان ميان در و است كشتي بر سوار دريا در
و بار تمام خويشتن جان نجات براي كه است كرده تشبيه
رها بندها تمام از و ميافكند دريا به را خود متعلقات
تمام از وارهيده شخص به را خويشتن حال سعدي.ميشود
گران بار ترك در را خود زندگاني و كرده تشبيه تعلقات
:ميداند تعلقات
عشق كشته حال درياست راكب مثال"
"رستند خويشتن و بگفتند بار بترك
دوست عشق در را خويش آخرت و دنيا كه است سوختهاي دل او
سير عشق از هرگز و است دوست ياد به تنها و باخته در
.است كرده مشاهده را دوست روي موسي برخلاف گويي نميشود ،
آن ولي ميكند تحمل را اوست دل در كه دردي ايوبوار ، او
تنها را درد اين درمان و ميداند خوشتر تندرستي از را
با او و نهاد ايوب دل در خداوند كه صبري ميداند ، صبر
بدن درد سعدي.پوشيد عافيت لباس خداوند درگاه از طلب
ترجيح تندرستي بر را درد اين ولي دارد دل درد بلكه ندارد
:ميسازد درمان صبر با را آن و ميدهد
است خوشتر تندرستي از عشق درد"
"نيست درمانيش صبر از بيش گرچه
طبق.ميداند داوود و موسي عشق همپايه را خود عشق او
نفر هفتاد همراه موسي :اعراف سوره و 145 آيات 143 ، 144
ميروند كوهطور ، خداوند ، وعدهگاه به خود قوم بزرگان از
خداوند از موسي و ميگويد سخن موسي با خداوند آنجا در و
خطاب خداوند پاسخ در.كند آشكار او بر را خود ميخواهد
و "ديد نخواهي مرا تو":"لنتراني":ميفرمايد موسي به
اگر.بنگر آن به":ميفرمايد و ميكند اشاره كوه به سپس
كه آنگاه ".ديد خواهي مرا تو باشد خود جاي در بتواند كوه
موسي و شد متلاشي كوه كرد تابش كوه بر خداوند تجلي نور
درگاه به آمد هوش به كه سپس.افتاد زمين بر بيهوش
ترا ما":فرمود موسي به خداوند آنگاهكرد خداوندتوبه
.كرديم انتخاب كلام به و برگزيديم بهخلق پيامرساني براي
الهي سپاس و شكر و فراگير "كاملا فرستاديم برتو آنچه پس
او براي آنچه تا داد فرمان موسي به و ".آور بهجاي را
از و بياموزد خود قوم به و فراگيرد داده دستور و نوشته
:فراگيرند و كنند اخذ را آن مطالب نيكوترين بخواهد آنها
خود چون لنتراني مجروح /تجلي وادي در عشقم طور موسي"
زيبا تلميحي با خواسته بيت دراين سعدي."دارم هزار
به خود تشبيه با كرده ، موسي داستان متوجه را خواننده
خواستار نيز من كه سازد موضوع اين متوجه را خواننده موسي
اما نمينماياند ، من به روي او ولي هستم ، دوست روي ديدن
اين سپاس با من و داده قرار سخني شيرين طبع من نهاد در
و ميخوانند مرا سخن كه كساني تمام و ميسرايم شعر نعمت
.كنند اخذ را آن مطالب نيكوترين بايد ميشنوند
توجه با كرده تشبيه داوود به را خود عشق شور سعدي نيز
:ميسرايد انبياء سوره آيه 79 به
كجا از شور همه اين سخن شيرين سعدي"
"او تفسير همه وين است آيتي ما شاهد
بود داوود دل در عشق سوز از آتشي"
"او مزامير بانگ ميرسد فلك به تا
است زده جهان در آتشي عشق عالمافروز آفتاب سعدي نگاه از
به هريك و نبودهاند درامان آن تلالوي از عام و خاص كه
:آمدهاند گرفتار آن به نوعي
عشق خورشيد پرتو برفروخت مشعلهاي"
"رفت عام خانگه بسوخت خاصان خرمن
بيخبران كه است همان آيا چيست؟ عشق اين نفس بهراستي
كه است آن يا دادهاند قرار دستمايه را آن ديده صورت
رسيدهاند؟ اليالله لقاي به آن در ديده معني بيدلان
مقوله دو سعدي ديدگاه از عشقبازي و نفسپرستي بيگمان
خود نفسپرستي كه صاحبنظراني بهظاهر و بوده هم از جدا
كه چرا نيستند صادق عاشق ميكنند توجيه عشقبازي با را
كار.بود نخواهد ننگ جز نيز عاقبتشان و رنگند تابع آنان
آن ولي نيست زوالي عشق در.است عشق از جداي چيزي آنان
مجاز بر آن حمل و است محض حقيقت سعدي عشق.است فنانشدني
پاكدامني و نبودهاند بيدل عاشق كه است كساني اشتباه
نظر سو يك به تنها واقعي عاشق.نيازمودهاند را معشوق
بيگمان كثرتند پي در كه آناني و است وحدت خواستار داشته
:هستند عشق از بري
عمر همه نباشد و نبودست عشق از خبر"
"هست رسوايي و شنعت از خبر بي او هركه
كسي به نظر ساعتش هر كه است عاشق نه"
"جاييست خاطرش روز هر كه عارفست نه
آنك حكم به نباشد زوال را عشق اين"
"دامني پاكيزه تو و ديدهايم پاك ما
بيدلان حال صورت نيازمودهاي كه اي
"ميكني مجاز حمل اگر حقيقت عشق
سعدي عشق ميخواهند كه هستند كساني باز احوال اين همه با
:ميگويد خود چنانكه.دهند جلوه مجازي را
را سعدي عشق باغ در كه برند گمان
"نارپستانست و زنخدان سيب به نظر
خواننده از خبري جمله يك بيان با سعدي فوق بيت در
او ديد و نظر به نسبت را خود نادرست پندار تا ميخواهد
زير بيت بهدنبال را فوق بيت او.كند دور خود از (سعدي)
:كردهاست بيان
روحاني حظ ندانند كه جماعتي"
"است انسان و دواب ميان كه تفاوتي
حجاب از مقداري فوق بيت دو خواندن از پس خواننده اگرچه
سعدي زبان از را واقعيت اين و ميزند كنار را خود انديشه
بر غبار اين دوباره بعد غزلهاي در ولي ميكند ، درك
ياد از را سعدي سخن اين نشيند ، مي انديشهاش ديدگان
به سعدي نگاه كه ميشود متبلور او در احساس اين و ميبرد
سعدي غزل خواننده چيست؟ علت بهراستي.است مجازي عشق
و غزلسرا است شخصي غزل سرودن هنگام در سعدي بداند بايد
در را تغزلي مفاهيم كرده ، رعايت را غزلسرايي اسلوب بايد
و بيپيرايه سعدي زبان ازطرفي.بگيرد بهكار خود شعر
.پرمعني اما است ساده تشبيهاتي با تكلف و تصنع از بهدور
متوجه را خواننده سعدي گرچه بحث ، مورد بيت دو همين در
ولي است روحاني بهره و خطا همراه او عشق كه ميسازد
.ميگيرد بهره مجازي تعابير از غزل اسلوب رعايت بهخاطر
زيبايي و غزل قواعد رعايت براي را تشبيه و استعاره يعني ،
بياني و استعاره و تشبيه اين.ميبرد بهكار خود شعر
سعدي كه نيست مفهوم اين به بدن اعضاي شاعرانهاز
بفهماند ميخواهد اينكه ضمن بلكه است ظاهر همين دوستدار
قواعد به تا ميكند عزيز را آن ندارد ، توجه حضيض اين به
شاعري را او كه است امر همين و دهد نشان پايبندي غزل
از فراتر سعدي عشق بيشك.است داده قرار غزل در توانا
آناني.است غيرحقيقي عشق پاكترين حداقل يا است مجازي عشق
داده ، قرار خود ناپاك نظرهاي دستمايه را سعدي غزل كه
را عشقبازي و بوده خالي عشق سر از كه نفسپرستانياند
.نكردهاند درك
ايماني رضا
سينمايي نشريه معرفي
فيلم نشريه شماره چهارمين و بيست
شد منتشر اينترنشنال
درباره زبان انگليسي منبع تنها اينترنشنال فيلم فصلنامه
و مراكز دانشگاهها ، جشنوارهها ، در كه است ايران سينماي
فيلم مطالب.ميشود عرضه جهان در سينمايي محافل
ترجمه فقط و ميشود نوشته نشريه همين خاص اينترنشنال
.نيست سينمايي نشريات ديگر يا فيلم ماهنامه مطالب
:است زير مطالب شامل فصلنامه شماره اين
راي 58 با ايران سينماي كارگردانان و فيلمها بهترين -
چشاير ، گادفري جمله از خارجي سينمايي كارشناس و منتقد
ميشل پنيا ، ريچارد مولر ، ماركو ژاكوب ، ژيل دهني ، صلاح
گيري راي اين در..و ساتو تادائو و ريچي دانلد پيكولي ،
كلوزآپ و سينماگر بهترين راي با 124 كيارستمي عباس
.شد شناخته ايراني فيلم بهترين
سراي ايران:شامل ايراني جديد فيلمهاي بر نقد يازده -
روبان شيدا ، قرمز ، زن ، دو شيرين ، مصائب خدا ، رنگ.است من
.هيوا و كيش قرمز ،
كتاب معرفي
بزرگ دوسند
فرهنگها و تمدنها گفتگوي براي
زرتشت روشن شهر *
وحيدي حسين دكتر :نويسنده *
نوربخش مامك :انگليسي به فارسي از ترجمه *
فرزين :انتشارات *
تومان 1500:قيمت *
انگليسي برگردان "Zarathustra's City Of Light" كتاب
مامك ترجمه وحيدي حسين دكتر نوشته "زرتشت روشن شهر" كتاب
زرتشت سرودهاي "گاتها" آلماني برگردان همچنين و نوربخش
ترجمه اوستايي ، متن از وحيدي حسين دكتر فارسي برگردان از
آلماني و انگليسي كتاب دو.شد منتشر مجدري رضا پروفسور
تمدنها درگفتگوي ميتواند كه است گرانباري سند دو مذكور ،
بسيار و پيش سال گردد37000 مطرح ايران سوي از فرهنگها و
را آدميگون متعدد خدايان يونانيان كه زماني از پيشتر
به را مردمان ايراني بزرگ فرزانه زرتشت ميپرستيدند ،
با همچنين و خواند فرا اهورامزدا يگانه ، خداي پرستش
و ".است راستي آن و است يكي جهاني در راه" چون آموزشهايي
خواندن فرا با و "نيك كردار نيك ، گفتار نيك ، انديشه"
مردمان روي به تازهاي راه جهاني آشتي و دوستي به مردم
و بيست سده آغاز و بيستم سده پايان در امروزه ، كه گشود
تمدنها گفتگوي در بويژه و است ارزشمند و تازه همچنان يكم
سوي از ميتواند جهاني آشتي و بهزيستي بررسي فرهنگها و
زرتشت سرودهاي "گاتها" وحيدي حسين دكتر.شود مطرح ايران
شرح در و برگردانده فارسي به اوستايي متن از را
متن اينك كه است نوشته "زرتشت روشن شهر" كتاب سرودههاي
در خوانندگان دسترس در نوربخش مامك ترجمه به آن انگليسي
ترجمه به "گاتها" آلماني ترجمه.ميشود نهاده جهان سراسر
با را زبان آلماني خوانندگان نيز مجدري رضا پروفسور
.كرد خواهد آشنا ايران فرهنگ از بخشي و "گاتها" درونمايه
شد شاپورتشييع پرويز پيكر
با طنزآميزش نوشتههاي كه طنزنويس هنرمند شاپور ، پرويز
برخوردار بسياري شهرت از دهه ، قريب 4 كاريكلماتور نام
پيكر.كشيد خاك نقاب در روي طولاني بيماري يك پي در بود ،
هنرمندان قطعه در و تشييع ديروز معروف طنزنويس اين
.شد سپرده خاك به بهشتزهرا
|