قرن 19 شكاكيت پايان
(دوم بخش)زمين مغرب بنيادهاي و نيچه
كه يافت توان نمي را غربي حتي و آلماني انديشمند هيچ *
دستاوردهاي و نهادها شكل ، ترين گسترده به نيچه مانند
و ها سنت تمامي "تقريبا.باشد برده سئوال زير را غرب
قرار نيچه حمله مورد زمين مغرب فرهنگ معنوي هاي پايه
است گرفته
نجفي رضا
مسيحيت به خود ايمان كه غربي متفكران بودند نيچه از پيش
رفت ذكرش كه همانطور اما بودند ، نهاده دست از را مذهب و
و غرب در مسيحي ايمان فروريزي پيامدهاي كه بود نيچه اين
تكاندهندهترين به و دريافت را انگاري نيست با آن رابطه
نقش.كرد اعلام را مسيحيت انگاريخداي نيست شيوه و شكل
سده شكاكيت بناي رساندن پايان به غربي انديشه در نيچه
بيان شكل در آن معنوي توسعه و بسط و زمين مغرب نوزدهم
كلام ديگر بيان انديشهنيچه ، .بود گرايانهاش نيست
و انداخت مي حيات حيز از را دين بودكه شوپنهاور
خود ديگر بار اين" :كه هاينه از گفته اين بيان همچنين
"...ميشود مرگ آماده پير يهوه
ديگر مسيحي خداي به ايمان ميگويد نيچه ترتيب اين به
بر را سايههايش نخستين ورفتهرفته نيست دفاع قابل
.ميگستراند اروپا
اينجا در آنچه ":ميگويد قدرت به معطوف اراده در نيچه
آن جز و آمد خواهد آنچه است ، آينده سده دو تاريخ ميآورم
...را نيستگرايي برآمدنميكنم توصيف بود ، نتواند هم
و آشوب گرفتار زماني ديد از تمامي به ما اروپايي فرهنگ
كه سيلي چونان:مضطرب و بيآرام است روزافزون تنشي
و ندارد آگاهي و انديشه هيچ برسد ، خود پايان به بخواهد
".آيد خود به و بينديشد دمي آنكه از است هراسان
اين كجا از.است ايستاده در آستانه در انگاري نيست"
(6)"ميرسد؟ ما به ميهمانان همه سهمگينترين ميهمان ،
چنين.كرد اعلام را انگاري نيست برآمدن نيچه كه بود چنين
آينده سده دو او.كرد اعلام را اروپا آينده او كه بود
به اراده پيروي يعني.كرد پيشبيني نيهيليسم را اروپا
را جهاني جنگهاي بروز نيچه كه بود چنين هم باز و نفي
.خواند بزرگ جنگهاي سده را خود آتي سده و كرد پيشبيني
روي به هرگز كه شد خواهد برپا جنگهايي چنان":ميگفت او
كه است بعد به من روزگار از تنها است ، نداشته مانند زمين
(7)".بود خواهد كار در بزرگآسا سياستگري زمين روي بر
بود ، كنشگر نيستانگاري بروز بود دريافته نيچه آنچه
حال اما !رايج نيستانگاري از خطرناكتر و كشندهتر مرحله
كرد؟ بايد چه كنشگر انگاري نيست اين با
و انگاشت نيست را خدا كه بود غربي بشر اين نيچه ديد از
همه سرآمد قاتل اين غرب بدهد ، را آن تاوان بايد حال
اين در حال و نبوده توانش در كه نوشيده را دريايي قاتلان
ميهمانان همه سهمگينترين اين انگاري نيست ، غيبت
ميهمان اين با بايد غرب و.ميكوبد در بر ناخوانده
خداي خود و برهد آن از پس سده دو تا شود گلاويز ناخوانده
نيستگرايي بر بايد كه است گرايي نيست با.شود زمين روي
شمار به نيهيليسم قاتل كه است نيهيليسم اين و شد چيره
.ميرود
هراس در نيستانگاري از هم چندان نيچه نهايي ، تحليل در
واژگوني براي ميداند فرصتي را انگاري نيست ، زيرا نيست
هر براي پيشدرآمدي همچنين و شود نابود بايد كه آنچه هر
در غربي انسان نيچه باور به.گردد بنا بايد كه آنچه
يافت ، خواهد استيلا زمين بر كامل بشر عنوان به آينده
روي خداي برخاسته نيستانگاري بيماري بستر از كه بشري
انگاري نيست از غرب كه نيست گريزي ولي شد ، خواهد زمين
از گذر و نيهيليسم غرب ناگزير و بيگريز آينده برگذرد ،
!ابرمرد سوي به است نيهيليسم
در نيچه !است مغتنم فرصتي معايبش همه با نيستانگاري پس
روزگاران رخداد بزرگترين":ميگويد چنين "شادمان دانش"
اكنون -ندارد ارزشي هم ايمانمسيحي ديگر اينكه -نزديك
افق سرانجام...است افكنده اروپا بر را خود سايه نخستين
.نباشد روشن افقي چه اگر است ، شده گشوده ما پيشروي در
چه است ، گشته گشاده ما فراروي ما ، درياي دريا ، سرانجام
(8)"...است نبوده كار در گشادگي اين به دريايي هرگز بسا
اكنون تنها و":ميگويد چنين نيچه زرتشت ، گفت چنين در و
نگريستن خويش برگرد بزرگ ، ترس را او فراميگيرد كه است
بزرگ ، تهوع بزرگ ، بيماري بزرگ ، وحشت دچار او بزرگ ،
".بزرگ دريازدگي
اكنون هم كه غربي بشر كه است اين بر مبني گفته اين تمامي
شگرفي آفرينش قدرت و امكانات شده ، آزاد مسيحيت قيد از
.است آورده چنگ به دگرگوني و پيشرفت براي
!جديد ارزشهاي از قدرتمند نظام يك و زندگي به گفتن آري
بر مبني نوزده سده اروپاي در رايج باور بود دريافته نيچه
يك ميرود فنا به رو خرافي عقايد مانند به مسيحيت اينكه
ولي شود كمرنگ است ممكن مسيحيت خود زيرا است ، توهم
توفيق بايد غرب كه آنچه و ميماند باقي آن اخلاقي دستگاه
و مسيحي اخلاقي دستگاه ساختن نابود بيابد را آن
بيان براي نيچه.است مسيحيت فرهنگي عناصر باقيماندههاي
:مينويسد اديبانه زباني با و تمثيلي گونهاي به مطلب اين
و بيكسي تحملناپذير حال اين برتابيدن جاي به آدميان"
او خاطر به و جست خواهند را خويش خداي همچنان تنهايي ،
(9)".ورزيد خواهند عشق
نيچه و ميشود نزديك خود اوج به آرامآرام نيستانگاري
او.ميدهد دست به كنشگر نيستانگاري از ترسناكي تصوير
زاييده كه پديدهاي ميگويد ، سخن "انسانها واپسين" از
انسانهايي واپسين.است نيستانگاري بيماري مراحل واپسين
است ، بيهوده چيز همه ميگويند بيماري اين تحتتاثير كه
به آنان خود واقع در كه نميدانند اما است ، بيهوده زندگي
نيستي انسانها واپسين.رسيدهاند بيارزشي و بيهودگي
كه اينجاست و ميكنند نيستي به اراده به تبديل را اراده
خويش به انسان واپسين و ميرسد خود اوج به نيهيليسم
بزرگ دگرگوني لحظه كه است آنگاه و ميدهد خودكشي اجازه
نيستانگار ، انسانهاي واپسين مرگ با ميرسد ، فرا
نو انساني و رسيد فراخواهد خود پايان به نيز نيستگرايي
.آمد خواهد پديد
نداده رخ غرب نيستانگاري پايان هنوز كه آنجايي از اما
انسانهاي و نيستانگار غرب از نيچه كه را تصاويري است ،
تمامي در موثر ماشين ، ":بنگريم ميدهد ، دست به آينده
در همه خاسته بپا تودههاي و زندگي تمام سرمشق و زندگي
و دروغ چيز همه آن در كه تئاتر ، صورت به زندگي سطح يك
شده كوچك زمين ،"...ندارد اعتبار چيز هيچ و است تصنعي
همه است خيز و جست حال در آن بر كه آدمي واپسين و است
پايان خاكي پشه نسل همچون نسلش:ميكند كوچك را چيز
واپسين.ميكند عمر همه از بيش آدمي واپسين ;نيست ناپذير
چشمك و يافتهايم را نيكبختي ما":ميگويند آدميان
;ميشود خوشايندي روياهاي سبب زهر ، اندكي گاه..ميزنند
.خوشايند مرگي براي فراوان ، زهر سرانجام و
ولي است سرگرمي نوعي كار چون ميكنند ، كار هنوز آدميان
.نرساند آسيب چيز هيچ به سرگرمي كه انديشهاند اين در
را چيز همان همه.است گله تنها و نيست پيدا چوپاني
ديگران از غير احساس كه هر ;همانند همه و ميخواهند
(10)".ميرود تيمارستان به داوطلبانه باشد داشته
گونهاي ، به ميدهد دست به زمين مغرب از نيچه كه تصاويري
آيا اما.است ميدهد رخ و داد رخ آنچه با مطابق هراسآور
تنها آن بنيادهاي و زمين مغرب تمدن از نيچه خردهگيريهاي
انديشمند هيچ ميشود؟ ختم نيستانگاري و مسيحيت به
به نيچه مانند به كه يافت نميتوان را غربي حتي و آلماني
سئوال زير را غرب دستاوردهاي و نهادها شكل ، گستردهترين
فرهنگ معنوي پايههاي و سنتها تمامي "تقريبا:باشد برده
از سنتها اين ;است گرفته قرار نيچه حمله مورد زمين مغرب
تا گرفته سقراط از پس يونان ، ميراث و سقراطي باوري عقل
تكنولوژي مدرنيسم ، غربي ، رمانتيسم و ايدهآليسم و مسيحيت
ملي دولتهاي مليگرايي ، سوسياليسم ، دمكراسي ، كور ، دانش و
سياسي انديشههاي عليه نيچه.ميشود شامل را...و
اقتصاد مكتب روسو ، انديشههاي فرانسه ، انقلاب از برخاسته
و كانت ايدهآليسم بينالمللي ، سوسياليسم انگليس ، سياسي
...و انقلابي تمايلات شوپنهاور ، بدبينانه انديشههاي هگل ،
را فرانسه انقلاب همچنين و سوسياليسم او كرد ، موضعگيري
همه ميگفت و ميديد آن از برخاسته و مسيحيت از ناشي
باوري جامعه بنابراين و گرفتهاند مايه ريشه يك از اينان
را فرانسه انقلاب از حاصل طلبانه برابري آرمانهاي و
و مدرنيته انتقادگر نيچه ديگر سوي از حتي.ميكرد نكوهش
اين گويي تو.ميشود محسوب نيز غرب امروزي مدرن انسان
هم آن فرهنگ دلنگران تنها و تنها مليگرايي ضد و ضددولت
.بود اروپا وسعت در
به همهگير گرايشي را -نوزده سده -خود زمانه نيچه
و ميدانسته بلوغ با دشمني و فراگير ميانمايگي گونهاي
مليگرايي ، دولت ، پرورده دست را ميانمايگي اين
چنين را غرب بيماريهاي او.ميديد دمكراسي و سوسياليسم
توسط عقل شدن فلج زمانه ، بدي نيستانگاري ، ميدانست ،
!دانش توسط حيات به ميل و مسيحي اخلاق توسط اراده و خودش
كه است مانده غربي چيز هيچ آيا كه درميماند حيران آدمي
كه شگفتي جاي چه و باشد؟ نبوده آن بيرحم منتقد نيچه
تحت خود واقع در كه ميبرد حمله آنچه تمامي به نيچه
رمانتيكها ، ايدهآليسم ، مسيحيت ، :بود آنها تاثير
...و ارسطويي و يوناني عقلباوري
چون ويژگيهايي كه رو آن از درست جهان":ميگويد او
واقعيتش جنگ ، و تضاد تباين ، گوناگوني ، تكامل ، دگرگوني ،
(11)".شد دروغين ميسازند ، را
بنياد هرچه او است ، امروزي غرب زلزلهنگار نيچه گويي
او پيشنهادي جايگزينهاي بيآنكه ميكند ، ويران است غربي
درد نيچه كه كرد خاطرنشان بايد البته.باشند ملموس چندان
زماني كه گونه همان به ميداند غرب را دو هر را ، درمان و
او نسبت همان به ".بايد مرهممان زخممان":بود گفته
متحد اروپاي و متحد غرب يك نيز را نهايي راهحل سرانجام
اروپايي فرهنگ نيز را غربي ويرانشده نهادهاي جايگزين و
شده حذف آن از فرهنگ اين عناصر اساسيترين گرچه.ميداند
ناروشن از نيچه آثار پژوهشگران غالب حال هر به.باشد
آموزههاي انسان ، ابر چون نيچه آلترناتيوهاي تصوير بودن
،[رفت ذكرش كه عناصري بدون] اروپايي فرهنگ ديونيزوسي ،
...و برتران طبقه حكومت ،Herrenmoral سروران اخلاق
منتقد نيچه به "عجالتا ناچار به نيز ما ;كردهاند انتقاد
شكل موءثرترين و بهترين به او كه آنجايي تا ميپردازيم ،
.بود زمين مغرب لرزهنگار و آسيبشناس بزرگترين
كه هم را ارزشهايي نيچه مسيحيت ، از ناشي ارزشهاي از جداي
شايسته بود ، گرفته سرچشمه غربي ايدهآليسم بنياد از
فلاسفه مهمترين به او روي همين از مييافت ، سرنگوني
باور اوميكند ريشخندشان و ميتازد غربي ايدهآليست
موجب كه را ناخودآگاهي انگيزههاي ايدهآليسم كه داشت
مسيحيت از تقليد با و نميكند درك را ميشوند آدمي اعمال
تمدن بناي ميخواهد و ميكند نفي را انگيزهها اينگونه
مطلب اين.ببرد بالا انگيزهها اين سركوبي با را غرب
.گرفت قرار فرويد استفاده مورد بعدها
:ميگويد نيز باوري عقل مورد در نيچه ديگر سويي از
است ، برآشوب عقل انگلهاي از همه از بيش من دل اكنون"
(12)".ميبينم جا همه در بيمار اروپاي در را آنان اكنون
ديگر آماج غرب آموزشي نهادهاي و پرورش و آموزش سيستم
پرورش و آموزش نهادهاي آينده" در او.است نيچه حملههاي
شامل كه حملهاي ميبرد ، حمله آلماني آموزشي نظام به "ما
گله او.ميشود نيز اروپايي ديگر كشورهاي آموزشي نهادهاي
و رومي كهنسال حكمت نهادها اين در كه ميكند شكايت و
.است نشده گرفته كار به باشد ، آن شايسته كه چندان يوناني
كردن سالارانه مردم با غرب آموزشي نظام او گمان به
همگاني ، پرورش و آموزش طريق از نبوغ (Democratization)
و ميداد رواج خود وجه گستردهترين در را ميانمايگي
و آموزش داراي افراد همه آن در كه جامعهاي بنابراين
نوابغ برآمدن و نبوغ دشمن خود باشند ، ميانمايه پرورش
پست افراد و كارگران نيچه گمان به رو اين از.بود خواهند
دسترسي همگاني پرورش و آموزش به نبايد "اصولا جامعه
دست از را جسمي كار به ميل آنگاه زيرا باشند ، داشته
خدمت در پست كارهاي به اشتغال با آنكه جاي به و ميدهند
برگزيدگان كه را امكان اين باشند ، سروران آفرينشگر طبقه
از بپردازند ، آفرينش به روزمزد كارهاي از رها بتوانند
.ميكنند سلب ايشان
ميانمايه و بيمار پرورش و آموزش اين نيچه كه است آشكار
تحت را غربي انسان همچنين او.ميداند دمكراسي تحفه را
ميپندارد ، شده اهلي انسان و گلهاي انسان دمكراسي ، سلطه
از انسان ، ساختن گلهاي سبب به غربي دمكراسي بنابراين
بزرگترين كه را دمكراسي نيچه.است غرب تمدن منفي وجوه
.ميناميد گلهها حكومت است ، غرب دستاورد
:پانوشتها
يكم پاره و مقدمه از يكم پاره -قدرت به معطوف اراده -6
متن از
قدرت به معطوف اراده -7
(ص393 نيچه تا فيخته از) كاپلستون فلسفه تاريخ از نقل به -8
(ص 403) مگي برايان -بزرگ فلاسفه از نقل به -9
(ص 193) ياسپرس كارل -تاريخ انجام و آغاز از نقل به -10
(ص 39) اگزيستانسياليست متفكر شش از نقل به -11
پاره 30 -قدرت به معطوف اراده -12
|