عماد خواجه شعر ارزشهاي
و زيباشناختي ارزشهاي و آثار زندگي ، درباره پژوهشي
كرماني فقيه عماد خواجه غزلهاي مضموني
از يكي درباره كه است مطلبي دنباله امروز ، بحث :اشاره
زمين ايران غزلسرايان اجله از و هشتم قرن بزرگ شاعران
عصر و زندگي درباره مباحثي نخست بخش در.است شده نگاشته
گرامي نظر به كرماني فقيه عماد خواجه معاصران و
شاعر اين از مانده برجاي آثار همچنين.رسيد خوانندگان
و اهميت به ادامه درگرديد معرفي "اجمالا نيز ارجمند
با بحث و شد پرداخته عماد خواجه شعر ارزشي وجوه برخي
بخش ، آن واقع در.يافت ادامه فقيه عماد غزل ويژگيهاي
را فقيه عماد شعر ارزشهاي كه بود اصلي بحث بر مقدمهاي
اينك.ميدهد قرار نقد تاحدودي و سبكشناسي تحليل ، مورد
.پيميگيريم هم با را بحث دنباله
ادبوهنر گروه
رضوي مسعود سيد :نوشته
فقيه ، عماد شعر كه شد مدعي ميتوان گزافهاي بيهيچ
شاعران از دلچسبتر و محكمتر ظريفتر ، برجستهتر ، بسيار
اسماعيل ، كمالالدين عبيد ، خواجو ، يعني.است وي معاصر
پايينتر سطحي در "مسلما امثالهم ، .. و خاتون ملك جهان
شده موجب حافظ معنوي عظمت منتهاميگيرند قرار او از
چنانكه و گيرند قرار او سايه در "كلا ديگر شعراي كه است
عماد نظير شاعري حتي نگردند ، واقع توجه مورد شايد و بايد
تا امر اين.است بوده قدرتمند و باريكبين بسيار كه فقيه
در فقيه عماد ميكنند گمان همگان كه رفته فرا آنجا
چنين كه حالي در رفته ، حافظ استقبال به اشعارش از بسياري
از قبل سال هجده عماد خواجه اينكه به توجه با و نيست
شعري مصالح از كه است بوده حافظ اين كرده ، فوت حافظ
هر بهشعرش پروردن براي گرفته ، بهره وخواجو عماد امثال
داشته وجود مهم قاعده يك همواره فارسي كلاسيك شعر در حال
پيوسته ، صورت به پيشين ، سنتهاي عهده بر اينكه آن و است
به نويني سنتهاي و شعرها و ميشده آماده پسينيان مصالح
بهترين در را خود تجلي كه سنتها ، اين.است ميآمده وجود
خاص دوراني برجسته شاعر چند يا يك آثار در "معمولا صورت ،
تازهاي بناي سنگهاي و آجرها همچون است ، ميساخته متجلي
بنايي و ميآمده پديد عصر يك در كه بوده نوين معماري با
در فقيه عماد.است ميبخشيده سامان را نوين معماري با
عظمتش هماي حافظ ، با كه هشتم قرن غزلسرايي سنت پيريزي
ناپذير انكار و اساسي نقشي رسيد ، قلهها رفيعترين به
شناخته "كاملا عماد خواجه خود زمان در حقيقت اين و داشته
:مطلع به غزلي در وي.است بوده شده
رسد كي باز من به هماي سايه آن
رسد كي اعزاز به ذليل ، چارهاي بي
:ميافزايد چنين شعر مقطع در سرانجام
عماد جهان در روان نظم به شد مشهور
رسد كي شيراز سعدي گرد به ليكن
خواجه شعر اعتلاي و ارج بر تاكيد بر علاوه بيت اين و
خبر همگنان حق در وي فكري عدالت و معتدل روح از عماد
و مشخص ديگر مشابه اشارات و غزل اين از همچنين ميدهد ،
و داشته نظر بسيار سعدي شعر به فقيه عماد كه ميشود مسلم
شعرش مضامين به توجه با.است گرفته بهرهها آن از
نيز انوري و نظامي مثل شاعراني شعر از كه زد حدس ميتوان
اخذ اين.است نمانده بيبهره بودهاند سعدي بر متقدم كه
لفظي ابداعات از بهرهگيري و مضامين پذيرش و اقتباسها و
تقليدگونه و منفعل صورت به البته خواجه ، بر متقدم شعراي
خواجه ديوان در گاهي سعدي ، مورد در خاص ، بهطور.نيست
نداشته خبر شاعرش از اگر كه برميخوريم غزلياتي به عماد
منتسب سعدي به را آنها است ممكن مسامحه كمي با باشيم ،
كه بوده فقيه عماد جامعيت و خلاقيت دليل به اين و كنيم
عرض و طول به وي آثار در مطلب اداي شيوه و شكل و محتوا
و سبكي شباهت است ، بوده وي حيات در جاري و متقدم قرن
:ديد غزل اين در ميتوان را عماد بر سعدي خلاق تاثير شايد
پيراهنش از ميآيد غيرتم
تنش سيمين از دارد تمتع كاو
مگر گيرد پيرهن كنارش در
پيراهنش ميان در دارد سيم
وليك را او بركشم در خواستم
گردنش در من دست باشد حيف
اوفتد پاي در گيسوش چون سرو
الخ... گلشنش سوي به افتد گذار گر
:ميكند تداعي را سعدي مجموع ، شيوه در كه زير رباعي يا و
كماند غواص پراست زگهر دريا
كماند رقاص و مطرب از پر آفاق و
نرسد اجابت به دعايي كه ترسم
كماند اخلاص به خوانان فاتحه چون
كه است اين تاثيرپذيري اين در نهايي و منصفانه قضاوت
سبك مبدع سلف ، شعراي شعر در بجا تصرفهاي و دخل با عماد
تمايزهاي البته و است نزديك حافظ به بسيار كه بود خاصي
سهم تقدم ، دليل به مجموع در ولي.دارد آن با ظريفي
است داشته غزلسرايي مهم طرز و شيوه اين آفرينش در بسزايي
مقايسه قابل هيچكس با او اهميت و حافظ اقبال البته و
را فقيه عماد كه ميكند حكم عدالت هرحال به ، ولي نيست
نفيسي سعيد فقيد استاد.بدانيم خلاق و مبتكر بسيار شاعري
كامل استاد مثنوي و غزل در..":است گفته عماد درباره
در و ميدارند مسلم استادي به را او فن دو اين در و بود
".است حافظ و سبكسعدي وسط حد كه دارد خاص سبكي غزل
است ، نزديك حقيقت به اگرچه مدقق ، اديب اين نظر اظهار
به را دو اين شعر عماد ، كه شود تفسير اينگونه نبايد اما
در تصرفاتي چنان او كه آن مطلب واقع.است ميآميخته هم
شكل "اساسا كه ميكرده ، سلف شعراي ساير اشعار و سعدي شعر
ميشده متجلي تازه سبكي هيات در و دگرگون آن محتواي و
با آن مشابهت و افزونتر خلاقيت دامنه رهگذر ، اين از.است
شعر بر كه آن ضمن.است مييافته كاهش بسيار سابق طرز
.است مينهاده وثيق و ژرف تاثيري متاخران و معاصران
دوران ايران ، ادبي تاريخ در كرماني فقيه عماد عصر
.است بوده "عراقي" مكتب سياق و شكل در فارسي غزل اعتلاي
تا مكتب ، اين دادن بار مراحل فرجامين و شكفتگي دوران
.نشد نزديك مرز اين به غزل دورهاي هيچ در ديگر كه جايي
طرز ميتوان خلاصه صورت به مسائل اين همه به توجه با
:كرد جمعبندي و صورتبندي چنين را كرماني فقيه عماد سرايش
و انديشهها با عاشقانه مضامين فقيه ، عماد شعر در
طنز بار از او شعرميشود آميخته هم در عارفانه تعبيرات
دگر برابر در تسامح يعني رندي ، تفكر و شده آكنده كنايه و
به فكري و اعتقادي متفاوت نحلههاي و مخالفان و انديشان
از انتقاد روزگار ، داشت خوار و تحقير.است رسيده اوج
اندركاران دست و دنياپرست صوفيان و نمايان عالم و زاهدان
خواجه شعرهاي اغلب در رياكاران ، به طعن و تسخر و امور ،
يعني دنيا ، و دين ميان تعادل ايجاد.ميشود ديده عماد
آميزش و معنوي كمالات طرح ضمن در زميني ، جمال به توجه
ديگر جمله از نيز مضامين نوع اين نظاير و دو اين ظريف
ايهام ، مثل ادبي ، ظريفه صناعات.اوست شعرهاي موضوعات
باريكتر مضامين كلي طور به و ميگيرد قرار جدي توجه مورد
پهلوتر ، دو شعر ، زبان.شدهاند متعاليتر و معنويتر و
منظورهاي مرز دقت نميتواندبه كسي اوقات غالب چنانكه
خود با را شاعر همگان شعرها ، اينگونه دردريابد را شاعر
شايد آسماني ، هم و است زميني هم شاعر.ميبينند همراه
در قطعيت عدم و نسبيت نوع يك كه باشد تعبيرمناسبتر اين
و ميبخشد شمول آن به امر اين كه ميزند موج شعر معناي
را خود مقصود و ميكند نظر آن در حال فراخور به كس هر
.بازمييابد
دقت او ، همطراز و همطرز شاعران ساير و فقيه ، عماد شعر در
آخرين "تقريبا كه آنجاست تا مضامين ، باريكي و الفاظ
نموده تاسيس را فارسي شاعرانه هنر در واژگان تعادل مراحل
در.ميبرد لذت آن از و ميپسندد را آن طبعي هر و است
درحافظ را آن يافته كمال نمونه كه غزليات اينگونه
به ;پهلوست چند گاهي و پهلو دو مضمونها اكثر مييابيم ،
.ميكند پنداري همذات و اعجاب دچار را خواننده كه نحوي
مدد به شعر ، با مخاطب ذهني و روحي تطبيق و شدن همذات اين
متضاد حتي و متفاوت و متعدد معناهاي ميان توازي و تعليق
مضمونها اين اينهمه ، با.است گرفته صورت (پارادوكسيكال)
بدان نتوان كه نيستند دسترس از دور و نرفته فرا چنان
در را آنها جوهر و ميشود نزديك آنها به خواننده.رسيد
دور و صعب چندان هم ، الفاظ ارتباط مييابد ، در خود نهاد
در هم كلام موسيقي و شود دچار زحمت به مخاطب كه نيست
همچون و هماهنگ ، آنها با لطيف ، آميختگيهاي اين توازي
همه.است يافته استعلا آن با همجهت و مضامين متن موسيقي
متضاد و مختلف طبايع در شعر بيشتر مقبوليت به عناصر ، اين
اين تا بلكه شاعر ، معاصر مخاطبان فقط نه كه منجرشده
.ميسازد متلذذ و اقناع و راضي نيز را روزگار
پيش صناعات و موازين از يك هر در اگر فوق ، موارد همه در
تفريط يا افراط به و شود خارج تعادل حدود از شاعر گفته ،
نظير و ميكند افت يكباره شعر زيباشناختي ارزش گرايد ،
اصفهاني مكتب در -دوازده و يازده و ده قرن شعراي برخي
معاني ابداعات ، و خلاقيتها همه عليرغم است ممكن -(هندي)
اندازد زحمت به سخت را مخاطب و ساخته باريك حد از بيش را
دچار بعد و فاصله به چنان تشبيهات و الفاظ ميان ارتباط و
از لااقل يا و نگيرد قرار عموم طبايع مقبول كه آيد
و ظريف غزلهاي و يافته استعلا شعرهاي مقبوليت ارتفاع
.كند نزول عراقي مكتب دلچسب
و غور با عماد ، خواجه شعر از استنتاجهايي بحثها ، اين
فقيه هنرمند و فقيد شاعر آن ديوان متن سبكشناسي و تحليل
عمادفقيه شعر ارزشهاي عرضه براي مثال شاهد.گرديد عرضه
است مشخص "كاملا نمونهها اين در و ميكنيم ذكر اينك را
ويژه به و فارسي غزل مقياس در ارجي چه عمادفقيه شعر كه
خجندي كمال و همچونخواجو معاصراني با مقارنه و تطبيق در
كمالالدين و ساوجي سلمان و عبيد و خاتون ملك جهان و
:دارد...و اسماعيل
:اول نمونه
ماهش گشت غلام كه رويت ، صبح بياض به
پناهش در است خور كه مويت ، شام سواد به
شد ره خاك چو زغمت رويش ، آب كه رخي به
آهش است آتش همه هوايت ، در كه دلي به
عنبرينت سياه ساي سمن بنفشه به
سپاهش شد شكسته و ناورد و كرد نبرد كه
اول بيت از اول مصرع در ميتوان جمله از ابيات ، اين در
;نيز بيت همين از دوم مصرع در و شين ، و سين حروف تضاد به
مضمون با نزديك ارتباط در و بجا تضاد اين حد چه تا كه
راستي به.كرد توجه است كرده تلطيف را شعر و شده آفريده
است ، حافظ به نمونهها نزديكترين كه شد مدعي ميتوان
شعرهاي مقدماتي تداعيكننده و فاصله ، كمي با البته
شهر كار شيرين شوخ لوليان كاين فغان":همچون جاودانهاي
"...آشوب
:نمونه همين ادامه
كوهش همچو است غمي كه مبتلايي ، روان به
كاهش همچو است رخي كه بينوايي ، فغان به
گدازت جان فراق شبهاي تيره گناه به
خواهش عذر گشت تو زيباي روي خيال كه
زيبايي و باريكي شود ، دقت اگر دوم بيت از اول مصرع به
به -حافظ بر عماد تقدم فضل به توجه با هم باز -مضمون
لازم مقدماتي و تلاشها چه اينكه و ميشود دريافته خوبي
.شود آفريده سپسين ، سالهاي در حافظ ، ابدي ديوان تا بوده
:نمونه همين دنباله در هم باز و
رويش آب ريخت تو ، سوداي كه شكستهاي به
راهش خاك كرد تو غمهاي كه ستمكشي به
زيباي شعر از نمونه صدها بلكه و دهها از يكي نمونه ، اين
موزون و دلكش وزن و مضامين دهنده بازتاب نيز و است عماد
دلانگيز حزن عليرغم عماد ، شعرهاي در امااو نظر از غزل
طربي همان.برميخوريم لطيف طرب نوعي به عراقي ، سبك غزل
گويي يكباره و ميزند موج هم حافظ شعر در گاهي كه
از فراتر تحركي و ميشود برپا كلمات رستاخيز از غلغلهاي
كه حافظ همچونميشود درك و مشاهده غزل ديرين رسم
:ميكند خطاب و ميايستد روان صخرههاي بر يكباره
راز اينكه و "..كرد مستوري ز توبه رز ، دختر دوستان ، "
و دارد طولاني صحبتي است ، نهفته عناصري چه در طرب اين
در حالها ، و شور و رمزها و راز اين است ، پيچيده بسيار
و لفظ از آن اجزاي همه و است مستور شعر معناي و كالبد
كاويده بايد متعدد صناعات و قافيه و موسيقي و وزن و معنا
اين همه بر مقدم اما شود ، دركشيده تحليل رشته به تا شود
:دوم نمونه در جمله از.ميشود احساس مسائل
گلزار از صبر و مي از شكيب نداريم ما
بهار بوي خوشا و رنگين باده حبذا
است خوش دوست با همه بيني تو كه تنعم هر
يار صحبت نبود گر محل چه را مل و گل
دهنم در بستهزبان شود كه آخر دم
گفتار در بود تو لعل لب با من جان
بس و ميآيم تو كيش در دلشده من نه
زنار بگشايد كافر كه بردار پرده
عماد كرد نتوان توقف كه كن عشرتي
بازار در گل و خم در مي و خانه در دوست
زيبايي لفظي بازيهاي كه عماد غزل يك از بيت دو اين در يا
و معمولي غزلهاي از يكي از برگرفته البته و دارد نيز
.شاخص نمونهاي نه و است عماد متعارف
سوم نمونه
نظر اهل در ز درآمد كه برآمد آن
در زين ارادت به درآيد كه آمد سر بر
برخاست نتواني بيفتي چو ما دل از
نظر اهل دل ز بيفتد كه برنخيزد
فقيه ، عماد شعر در كه است لازم اينجا در نكته اين ذكر
جهانبيني.ميبينيم وضوح به را صوفيانه جهانبيني تغيير
با و ميكند افتخار خود موجود وضع به كه بلندنظرانهاي
دست نيست حاضر و ميكند نگاه چيز همه به نسبت نظر وسع
در.بنماياند خوار را خود و كند دراز آز درگاه به نياز
انسان نوع به نسبت مسامحه و نظري بلند بيني ، جهان اين
فرقهاي ، و كيش هر در كس هراست آن اصلي ركن و دارد وجود
خودبيني و كبر مركب از و افكند دور به ريا لباس اگر
در يا بگذارد نياز خانقاه در بر نيست نيازي شود ، پياده
به دست صوفيان ، ظاهرانه سلوك مناصب و خرقهها توهاي هزار
همه ، اين بي.كند دراز كار ريا پيران آلوده دامان
عاشقي و ساخته خود عارفي و باشد بزرگ درويشي ميتواند
.برجسته انساني و وارسته
دارد ادامه
|