طبيعت و رنگ شاعر
پريشان آدمكهاي تصوير
ميسازيم را تاريخ ما
طبيعت و رنگ شاعر
سپهري سهراب تولد سالروز مهرماه پانزدهم مناسبت به
و طبيعت سرسبزي با زيبايش و روستايي طبع سپهري سهراب
و زندگي ستايش سهراب اشعار.است خورده گره زندگي زيبايي
.ميكشد دوش به را خالق ستايش خود بطن در كه است مخلوق
:مينگرد آن به منظر يك از و دارد دوست را مرگ و زندگي او
مرگ وسعت با دارد پري و بال زندگي
:است پايبند گياه و طبيعت قانون به او
مرد خواهم بكنم را سبزهاي ميدانم
دردش و انسان مرگ ميكند ، منقلب را او سبزهاي مرگ وقتي
و اسارت ظلم ، مظهر كه را شب حتي سهراب".است فاجعه برايش
شب كه نگوييم و:ميخواند زيبا است معاصر شعر در ظلمت
(1)"داريم تب اگر مهتاب به نگوييم بد يا و است بدي چيز
را زشتيها حتي و ميخواند دوستي به را انسانها او
:ميبيند زيبا و دوستداشتني
.زيباست كبوتر است ، نجيبي حيوان اسب ميگويند چرا
نيست كركس هيچكس قفس در چرا
سالم ارتباط از نمودي غيرانساني ، روابط رد با سپهري
به را آنها و ميكشد تصوير به را طبيعت و هم با انسانها
:ميكند دعوت سادگي
درخت زير در چه / بانك باجه در چه باشيم ساده
انسانها ديد به حدي تا را زندگي ناملايمات و زشتيها او"
نگاه زندگي به ديگري طور ميخواهد آنها از و ميدهد نسبت
(2):"كنند
ديد بايد ديگر جور / شست بايد را چشمها
:است زندگي ذات و حقيقت دنبال به او
آواز پي /قرن و نيلوفر ميان كه /است اين شايد ما كار
بدويم حقيقت
:ميزند موج او شعر در تصوير ظرافت
ترك كه مبادا بياييد آهسته و نرم ميآييد اگر من سراغ به
من تنهايي نازك چيني /بردارد
كه آب پاي صداي در زيبا حساميزي و تصوير ظرافت اين و
وجود باميرسد اوج به ميشود ناميده سهراب مانيفست
به دليل همين به و دارد كم چيزي باز او ، فطري خوشبيني
:كه شهري ميگردد آرماني شهر دنبال
شهر ساله ده كودك هر دست
است معرفتي شاخه
دلگير شان واقعي جايگاه نيافتن و انسانها روابط از او
:است
نداشت اساطير شهر آن مرد
نبود انگور خوشه يك سرشاري به شهر آن زن
است شهري درياها پشت
روستاييزاده او.دارد خاصي جايگاه سهراب شعر در نقاشي
در هنر اين آب ، پاي صداي به رسيدن مرز تا كه است نقاشي
:ميزند موج شعرش
:رنگ مرگ مجموعه در
غروب سرخ ريختن
سنگ سر بر جابهجا
:خوابها زندگي در
/تصوير اين بيفضاي رگهاي در ميشد چگونه /كشيدم را تصوير
ريخت دوشين خواب گرمي همه
:اندوه شرق در
سبك دود اين /رنگ لكه اين بود چه و
ميرود فراتر هم اين از گاه بودنش نقاش به او اشاره
است نقاشي پيشهام /كاشانم اهل
كه منظرهاي تخليد آرزوي و نقاشي هنر از استمداد گاه و"
كه بزهايي خاصه.آمد درخواهد ديگر شكلي به بعد لحظهاي
(3)"ميچرند را خود زندگي آخر روز شاعر خيال در
بردارم بزها از طرحي /سلخ لب فردا باشد من ياد
كلمات كه لحظهاي نقاشي هنر به بردن پناه حد در گاه و
همين واسطه به ميبيند عاجز خود تنهايي توصيف از را
.ميطلبد استمداد نقاشي هنر از كلمات
خود تنهايي روي /بردارم را رنگ /برخيزم كه است آن بهتر
بكشم مرغي عكس
ميشود مربوط نقاشي به كه صفاتي از استفاده با گاه و
هيچ ما او مجموعه آخرين غالب خاص تركيبهاي جامه در خاصه
:نگاه ما
هنر جوشش از ريشه كه ملون ياس يا و منور ادراك /منقش شعر
.اوست نقاشي
در حسآميزي بسامد بردن بالا از بهرهگيري با سهراب
ديگران از متمايز را او كه ميرسد خاصي زبان به اشعارش
آغاز آب پاي صداي نام به دورهاي از تمايز اين و ميكند
و افراط به اگرچه) "نگاه ما هيچ ، ما "در و ميشود
او شعر در مرموز عنصري اما ميرسد خود اوج به (بيساماني
اشعارش كه است معروف "آن" همان تعبيري به كه دارد وجود
كمر شاعر اين از تقليد به كه كساني و ميكند سرآمد را
.نيافتهاند دست آن به هرگز بستهاند
شاعربا آن "نگاه ما هيچ ، ما "مجموعه در سهراب هرچند
و كلمات صيد به خيال قلاب با كه نيست محتاط و سليقه
-ميشود كشيده افراط به واقع در ميرود خاص تركيبات
در دارد ، وجود آب پاي صداي در كه او شعري سلاست و رواني
و مجاز مرز از جسارت با او.ميبازد رنگ مجموعه اين
به و ميماند لجاجت به بيشتر كه جسارتي.ميگذرد استعاره
اين در تصاوير.روميكند را او دست و ميزند لطمه شعرش
براي ذهنيتي هيچ كه مينمايند غريب آنچنان اشعار دسته
او.ميگيرند او از را لذت مجال و نميكنند ايجاد مخاطب
هيچ ، ما در ميكند شروع روشن آواز از آب پاي صداي در كه
.ميرسد بنفش جيغ به نگاه ما
:آب پاي صداي مجموعه در
چلچلههاست پر پرآواز من بالش
ميگيرم پنجرهها تپش با وضو من
:نگاه ما هيچ ، ما در
رشد آوازغريب و ظلمت انجير برگ يا و لذت ترد معضل
منظري به و لذت و تنوع نه ميكند ايجاد خاصي ذهنيت نه كه
.است بنفش جيغ همان
بسيار اشعار دسته اين در نگريسته و نگرنده بين فاصله
.دارد او شعر افت از نشان خود اين و است زياد
دليل نه اين و است سياسي ايدئولوژي از خالي سپهري اشعار"
نظامهاي جمله از ايدئولوژي كه چرا قوت ، نه و اوست ضعف بر
دنبال به را سياسي اهداف كه اجتماعي هدفي با است فكري
كه زماني تا ميكند آغاز ايدئولوژي از كه شاعري.ميكشد
خاص جهانبيني به و نگذارد بيرون آن محدود دايره از پا
كه است بندي آن اين و است تبعيدي و زنداني كلامش نرسد
ميتوان تنها را او كه آنجا به تا است رسته آن از سهراب
ايدئولوژي از او شعر اگرچه.عاشق پاك يك ناميد انسان يك
.است جسته سود گستردهاي جهانبيني از ولي است بيبهره
وجود عدم شايد (4)".دارد سازمند برداشتي هستي از او
و خنثي موجودي را سهراب گروهي كه باشد آن دليل ايدئولوژي
فجايع و انسانها واقعي دنياي از كه بخوانند بيتفاوت
كودكانه دلخوشيهاي به تنها و مانده كناري به آن در جاري
روزها ، تلخترين در پاك و زيبا روح همين ولي است بسته دل
قوت آنها به و ميدهد نشان خستگان به را زيبائيها
شكرانهاي بلكه نيست سپهري تعهد عدم از نشان اين ميبخشد
.زيبائيها خالق براي است
محقق روءيا
:يادداشتها
گل راز مجموعه در سهراب از تحليلي نيكوسير محمود -1و2
سرخ
ما زمان شعر حقوقي محمد -و 4 3
پريشان آدمكهاي تصوير
مقدوني طنزنگار بانوي بوژينوفسكا ، سونچيكا درباره
هنوز كنوني دنياي در حرفهاي كاريكاتوريست بهعنوان زنان
.نوادرند جزء هم
و طنز مجله دفتر در هماكنون "بوژينوفسكا سونچيكا" خانم
بهعنوان اسكوپيه شهر در OCTEN "استن" طنزنگاري
.است مشغول بهكار ثابت كاريكاتوريست
سالگي مرز 60 از نهانگار انگار كه سالخورده بانوي اين
ميماند كمروئي و خجالتي بچه دختر به اول نگاه در گذشته ،
تارهاي.است كرده پنهان خود محو لبخند زير را غمي كوه كه
مويش كه آناست حكايت فكورش و بلند پيشاني روي گيسو سفيد
هنرهاي به او احاطه و تجربه.است نكرده سفيد آسياب در را
است حالي در اين و است ناپذير انكار ترسيمي طنز و تجسمي
"واسيلوسكي آنه" موءسسه ، تصويري مدير مردسالارانه روحيه كه
.است حاكم كارش محيط بر
(سالارانه زن) فمينيستي روحيه از او كاريكاتورهاي در
و پدر مقام در چه مردان كه ميكند تاكيد اما نيست خبري
فرهنگ بايد جامعه رهبران و استاد مقام در چه و همسر
حق ، اين پذيرفتن.كنند پيدا را زنان مسلم حق پذيرفتن
به نسبت بدرفتاري و تبعيض هرگونه با مبارزه بهمنزله
.است جهان همه در زنان
و آشفته روابط به آثارش اغلب در "بوژينوفسكا سونچيكا"
با و ميپردازد آنها فرزندان و مردان و زنان ناموزون
ظريفي تصويري كنايههاي و گوشهها زايدالوصفي ، شوخطبعي
نميتوان هرگز طنز ، به غيرمسلح چشم با كه ميكند كشف را
و بچهها او خانوادگي كاريكاتورهاي در.كرد مشاهده
بهطور اغلب و دارند ويژهاي جايگاه مقدس فرشتههاي
اخلاق ، درس خود سهلانگار والدين به غيرمستقيم يا مستقيم
چنان او پريشان آدمكهاي اكثر.ميدهند داشتن دوست و عشق
.ندارند آگاهي زندگي صحنه در خود موقعيت از كه گرفتارند
در اكنون نفر ميليارد از 6 بيش كه جهاني در است معتقد او
شوخطبعي و شادي با همراه آگاهي فقط ميكشند ، نفس آن
.كند قابلتحمل و انساني را بيستويكم قرن چهره ميتواند
تا است لازم بيدار وجدان و بشر دانش كه ميدهد ادامه او
رشد نهايت در و سالمتر اما كوچكتر خانوادههاي پيدايش به
باي همراه سونچيكا.شود منجر جهان جمعيت موزون و معقول
تعداد هنوز ميدانيد آيا:ميكند اضافه...سرد آه يك
!است؟ بيسواد مردان دوبرابر جهان در بيسواد زنان
و پدر به بلندگو با خانواده يك كودك آثارش از يكي در
كنند پرهيز اضافه ولد و زاد از:ميكند اخطار مادرش
سر بر كشمكش و جنگ صحنه به خانه صحن وگرنه
.خواهدشد تبديل !محدود اسباببازيهاي
ديواندري علي
ميسازيم را تاريخ ما
تصوير روايت به جنگ
بازيگر براي Jakob The liar"دروغ ياكوب" فيلم فيلمنامه
.داشت را كامل مسابقه يك حكم ويليامز رابين آن اصلي
باشند ، نداشته قبول سينمايي منتقدين را نكته اين شايد
كه او.است اين "كاسوويتس پيتر" فيلم كارگردان عقيده اما
نقطه چنين است ، نوشته ديكن ديدير همكاري با را فيلمنامه
براساس را خود فيلمنامه آنها.ميكند ارائه را نظري
بكر يورك لهستاني نويسنده نوشته نام همين به كتابي
.نوشتهاند
است ، پاريس مقيم اكنون كه تبار مجاري فيلمساز كاسوويتس
وقتي بگوييم كه باشد توجه جالب برايتان شايد":ميگويد
اين كه گفت خواهيد بلافاصله كنيد ، مطالعه را فيلمنامه
اما ".است شده نوشته ويليامز رابين براي فيلمنامه
حال مناسب فيلمنامه:ميگويد كارگردان اينكه عليرغم
كه است اين امر واقعيت ست ، ا ويليامز مثل بازيگري
آن در.بود شده كار آماده فرانسه در قبل سالها فيلمنامه
ياكوب كاراكتر نقش كمدي بازيگر اين نبود قرار "اصلا زمان
.كند بازي فيلم در را
را فيلم تا كردم را خود سعي تمام من":ميگويد كاسوويتس
وقت كار اين براي سال چند.كنم توليد و تهيه اروپا در
فيلم توليد براي لازم سرمايه سال چند اين در اما گذاشتم ،
را فكري خوش آدمهاي آبها سوي اين در اما نشد ، فراهم
".داشتند اختيار در راهم كار سرمايه كه كردم ملاقات
"پروداكشنز بلوولف" شركت براي را خود فيلمنامه فيلمساز
ماه سه.هستند آن اصلي مسئولين همسرش ويليامزو كه فرستاد
اين توليد آماده كه داد خبر كاسوويتس به ويليامز بعد
و سينمايي فيلم چندين حال به تا كه كاسوويتس.است فيلم
با است ، كرده وكارگرداني نوشته دراروپا را تلويزيوني
انجام را امريكا در خود كاري تجربه اولين "دروغگو ياكوب"
مجارستان و لهستان در فيلم صحنههاي مجموع البته.ميدهد
امريكايي فيلم ، اصلي بازيگران اما.است شده فيلمبرداري
.هستند
سال لهستان در كه ميزند دور هيم ياكوب پيرامون فيلم قصه
هيتلري آلمان نيروهاي اشغال تحت كشور.ميكند زندگي 1944
جمعآوري مخصوصي درمحلههاي را مردم نازيها و است
راديويي برنامه يك به دور فاصلهاي از ياكوب.كردهاند
ارتش نيروهاي موفقيت از خبر برنامه اين.ميدهد گوش
به ياكوب.ميدهد آلماني نيروهاي با نبرد در شوروي
تلاش و ميدهد را خوش خبر اين برخود و دور آدمهاي
را مردم روحيه قبيل اين از خوبي خبرهاي دادن با ميكند
راديو يك كه ميكند وانمود چنين او زودي به.ببرد بالا
اخبار طريق از را روسي ارتش نيروهاي پيشروي خبر و دارد
داشتن كه است شرايطي در اين ميآورد دست به راديو اين
مجازات آن نگهداري و حفظ و است ممنوع لهستان در راديو
.دارد همراه به را مرگ
و ميبرد بالا را مردم روحيه ياكوب جعلي و دروغ گزارشات
كه) محل اهالي بين در را خودكشي ميزان خبرها اين شنيدن
كاهش بسيار (بودند حال افسرده و نااميد قبل مدتي تا
.ميدهد
|