دانشگاه به دربار از شعر سفر
باشد رسيده پايان به راه كه شود مي آغاز آنجا سفر
(پاياني بخش)
نوپرداز شاعر صالحي علي سيد با گو و گفت
شاهد ما شاملويي ، شعر استمرار و نفوذ و پايداري از بعد
در كه بوديم "موج " وفقط "موج " چند درستي به و حركت چند
سپيد شعر خلف فرزندان كه گفت بايد انصاف ، سر از و نهايت
روءيايي ، يدالله دكتر بهواسطه حجم ، موج:ميروند شمار به
اهتمامي كه ناب ، موج و احمدي احمدرضا بهواسطه نو ، موج
كريمپور ، صالحي ، عليپور ، ) نفره پنج گروه يك بود ، گروهي
ناب ، موج ،...آتشي منوچهر حمايت با (اسدپور رادمنش ،
.بود پنجاه دهه دوم نيمه در سپيد شعر از شعبه واپسين
فصل ، اين تا.باشيم داشته زماني واگرد يك بدهيد اجازه
اين به رودكي از پارسي ، شعر "كلا ناب ، موج عصر تا يعني
دربار در شعر مديد ، قرنهاي.كرد تجربه را خاستگاه سه سو ،
سواي و بود سلاطين و اقوام ملوك و حاكم طبقات آن از و
واقع در شاعران فرغاني ، سيف يا ناصرخسرو مثل استثنا چند
مصادره را آن "قدرت" و دربار كه بودند رسانهاي سخنگوي
كه ميشود آغاز دوراني از دراز و دور عصر اين.بود كرده
قدرت اهل اختيار در سواد امتياز و تدريس و تدرس كتابت ،
كلامي و مرثيه و ترانه بهگونه شعر آن از پيش اما بود ،
تمام كهدر داشت ، تعلق رعايا و چوپانان به فولكلوريك ،
به من كه آنجا و كرد حفظ خود براي را امكان اين اعصار
درباري شعر به نظر كردهام ، اشاره درمانگر و اعتراض شعر
حقوق و وظيفه ملوك ، از كه شاعراني حتي و نداشتهام شده
در است ، بوده آنها رسمي شغل شاعري ، و ميگرفتند وصله
اندرز حداقل يا و نقد و اعتراض كار در سر خلوت ،
شعر مشروطيت ، انقلاب و روشنگري دوره در لذا.داشتهاند
باز مردم به مردم ارث يعني.ميشود گرفته پس دربار از
وفرهنگ دربار به قرنها كه آنجا از اما ميشود ، گردانده
آدرس و نشاني رهايي ، شوق از بود ، كرده عادت ممتاز طبقه
از مردم ، فرهنگ و آغوش به بازگشت در و كرده گم را حقيقي
و كوچه شعر به و چرخيد چپ منتهاعليه به راست منتهاعليه
نسيم آن بارز نماينده كه قناعتي شد ، بدل بازار تصنيف
طولاني حيات به نسبت اما شد ، سياسي متلك شعر ، بود ، شمال
و كوچهها در صباحي تنها دربار ، در گذشتهاش
.كرد گردي پرسه قهوهخانهها
دوسو به دربار چشم از دور دوره ، اين در شعر پديده و وجود
تمام با درباري شعر بقاياي دوم و كوچه شعر اول رهيد ،
با حتي و مستقل وهله اين منتها گذشته ، زباني خصوصيات
نمونه يزدي فرخي و عشقي بهار ، و پروين انقلابي ، مضامين
حاشيه ، در و ميروند شمار به كناري كرت اين
نوعي داشتهايم ، هم كاذب و فرعي راهباريكههاي
روايت ، نظام در دخالت و فعل و مصدر با وشوخي زبانپريشي
را او و آمد باد كه است افشار طرزي آن نماينده و نمونه
.كرد خانهنشين زبان ، موزه ته در
رخ حادثهاي ميبايستي كه نبود دور غريب ، بحران اين با
خطر و خلل شده ، جمع جايي در ميبايست پراكندگي ايندهد
طبيب پي در شعر مجروح روح و گذشت زمان.شود زدوده آن از
زد ، را يوش اهل روستازادهاي خانه در سرانجام خود ، منجي و
متهور هم بود ، برخوردار سنتشكن نبوغي از اسفندياري علي
خواند ، بايد را گذشته فرامين فاتحه دريافت ، تيزهوش ، هم و
ميشناخت و ميدانست را ريشهها و نشاني كه تفاوت اين با
از مطلق انقطاع و ريشهها حذف..نوآوري داشت ، يقين و
هر نيست قرار اما دارد ، مادري مولودي ، هر نيست ، داشتهها
دنيا به "افسانه" و.باشد خود مادر تكرار "حتما مولودي
مردگان به را كفايت عدم متن تمام احترام با نيما آمد ،
همه.كرد قبول هم را هزينهاش داد ، كجراهرفتگان و وراج
همين در.نرفت او بر كه ستمها و تهمتها چه ميدانيم
جريان دو باز نيمايي ، شعر گسترش آغازين عصر در و ايام
يكي آمدند ، پيش مدرن شعر شانه به شانه درمانده و متفاوت
يكي.شده مويز نرسيدگان غوره به ديگري و گذشته شعر شبح
كپسولهاي و فرامين اسير و مرده و مكتبي - پرسنلي شعر
و شتابزده و زبانپرش و مدرن اولترا شبه يكي و پيشين
كه ايراني هوشنگ نوآوري شبه.سنتشكني طريق از شهرت تشنه
شعر به تا كردند پيروي او از متوسط آدم چند هم مدتي
خود و ماند چه آن.خلاص و شد دفن و رسيد اسلامپور پرويز
نيما شعر ما ، شعر ديگر صور حضور براي شد استوار مادري
به ويژه موج چند با همراه سپيد شعر جنبش آن دل از كه بود
.آمد در
نه دربار ، نه آمد ، در به بحران از خود زمان براي شعر و
ديگري آدرس صاحب او ، از بعد نوابغ و ياران و نيما كوچه ،
نه و بود دربار اختيار در نه شعر ، زبان يعني بودند ، شده
ياران و نيما.سپرد دل قهوهخانهاي سادهلوحي حضيض به
زبان سوي به رفتن جز چارهاي خود ، زمان در او از بعد
روشنفكرانه و آكادميك زبان واقع در نداشتند ، دانشگاهي
هر از گريزان مولودي شد ، كوچه زبان و دربار زبان جانشين
كتابت" نام به جايي در كه دو آن از التقاطي هم و زبان دو
صورت ، در شعر.بودند رسيده هم به "فرهيخته زبان " و "نوين
شده جاكن محل ديگر به محلي از سيرت در و كرد دگر جامه
دانشگاه زبان مرور ، به اما دربار ، جاي به دانشگاه:بود
صاحب طبقات يا شد ، بدل ممتاز و فاخر طبقات زبان به
خود حيات مناسبات براي را دانشگاه زبان واقع در امتياز
سود به را نو شعر باز خزنده ، صورتي به غايت در و برگزيد
زبان به درغلتيدن ترس از - "مجددا شعر.كرد مصادره خود
شبشعرها و محافل به رو - تصنيفزدگي حضيض و عاميانه
از را اجتماعي طبقات ديگر از اعظمي بخش نتيجه در آورد ،
ارزش ضد را مردم استقبال كه شد حاد چنان مسئله و داد دست
كسي و كرد ، سقوط شعر كتاب تيراژ سويي از و ميداد ، جلوه
درست شعر از مردم استقبال ميان است فرق بگويد نيامد
!"كارو "شعر از سانتيمانتاليزم نوسوادان بااستقبال
ميرود ، دانشگاه به دربار از شعر:مشابه اتفاقي دوباره
يكشنبه سوراخ ، شنبه " شعر حقيقت ، آن و آن حقيقت كنار در
ميشود ، سروده سنتگريزي نمونه عنوان به "...الخ و سوراخ
در را شمال نسيم خالي جاي "كارو" شعر مقابل ، جبهه در و
شعر همزاد ، حادثه سه اين كنار در و ميكند چهلپر دهه
ادامه خود راه به (بد و خوب) هميشه مثل نيز كلاسيك
.سنتيما موسيقي مثل درست ميدهد ،
!كشانديد ورطه اين به مرا كه بود خودتان تقصير !عزيز آقاي
طي را زباني دوره دو ما شعر شصت دهه دوم نيمه تا پس
از دانشگاه ، و دربار:(مطلق نه و غالب طور به ) كردهاست
امكان ، دو هر و راه دو هر اما عام ، كتابت به خاص كتابت
سياسي قدرتمندان نخست.ممتاز طبقه سوي از شده مصادره
اين از عدول ،(دانشگاه )فرهنگي مندان قدرت دوم و (دربار)
و عامهگرايي:بود مرگ دره دو به درغلتيدن هم خاستگاه دو
؟!كرد بايد چه پس.محض فرماليزم
بود ، پنجاه دوم دهه در من ذهني دغدغه كرد؟ بايد چه اين
پي غامض زبان ، آن با را ناب موج كه زمان همان
صورت به را گفتار شعر از نشانههايي من ، .افكندهبوديم
را مسئله ميترسيدم اما ديدهبودم ، فروغ شعر در كمرنگ
و آن ، اجتماعي زمينه نبودن مهيا دليل به اول كنم ، مطرح
تئوريزه و تبيين براي لازم دانش آن از كه ميدانستم دوم
به دست فقط.نيستم برخوردار مانده پنهان مسير اين كردن
سال چند محصلان براي را كارو شعرهاي اول:زدم امتحان
ميكردند ، حظ كلي خواندم ، ولگرد و پيشه عاشق رفوزهشده
"الخ و سوراخ شنبه " شعر.ميگرفت خندهام خودم اما
آنيت و زباني خوانش از خود كه را دوستم سروده
كردند گمان ، خواندم آنها براي ميبردم ، لذت موسيقايياش
فروغ (حدودي تا )گفتاري شعرهاي اما.انداختهام دستشان
تا عمله از اجتماعي ، طبقه و طايفه و طيف چند براي را
سري خويش ، حال فراخور به كدام هر خواندم ، دانشگاهي
حافظ و فروغ با من و نكرد دنبالم كسي لااقل اما دواندند ،
اين و.گفتارند شعر دور پيشگامان از دو هر شدم ، بزرگ
به سال 1365 من شد ، و انقلاب بود ، من با آزمون و دغدغه
مولود گفتار شعر كه زبان شعر در لذتم تمام طبيعي ، صورتي
همين "اشراقها و مثلثات" شعر مجموعه.شد خلاصه است ، آن
مثابه به گفتار شعر و شد ، سپرده محيط انتشارات به سال
زبان جايي به جا دوره سومين اين.شد متولد فراگير جنبشي
مردم ، زبان بلكه دانشگاه ، نه دربار ، نه: است شعر در
زبان به ربطي گفتار زبان نشود ، اشتباه و گفتار زبان
.است پارسي عمومي و معيار زبان روح بلكه ندارد ، عاميانه
از گفتارهمواره كتابت بلكه عام ، كتابت نه و خاص كتابت نه
از نامي چرا ميبرند ، نام نو شعر پيشگام بهعنوان نيما
بعضي نيما ، از پيش كه كساني و كسمايي شمس و رفعت تقي
.نميبرند اسمي شكستند ، را كهن قالبهاي
سپيد شعر كه است شاعري اولين هم جلالي بيژن كه ميدانيد
آن بر كه بود بزرگ شاملوي اين اما است ، كرده تجربه را
آن به پارسي غني نثر داشتههاي بر تكيه با و ورزيد اصرار
بختياري مجاهدين مشروطيت ، انقلاب آغازگر.بخشيد وسعت
دروازه به را انقلاب باقرخان و ستارخان اما بودند ،
است ، شاه ناصرالدين ساده ، نثر بنيانگذاررساندند پيروزي
خواجه مدني ، جامعه طراح شد ، تمام جمالزاده نام به اما
غرب سياسي فلاسفه نام به آن دفتر اما بود ، طوسي نصير
.شد ممهور
و تبيين نمودن ، عملي استمرار ، تاكيد ، كردن ، اصرار مهم
.است كسي سوي از ويژه آفرينش يا پديده يك تكرار و تعريف
نورش و بلندتر بامش كه است پيداتر دور از كسي چراغ
ايمان ، حكم به مگر نميرسد نتيجه به موضوع اين و فراگيرتر
.بود آرماني شاعري نيما.عميق آرماني و باور
پارسي شعر راه و رشته كدام طبيعي ادامه گفتار شعر *
ابعادي در است ممكن جنبش ، اين وسيع گسترش آيا است؟ معاصر
منجر (آنارشي مقابل در) سادهپنداري ويا زبان آنارشي به
شود؟
در حافظ به اين از پيش گفتوگوي در كردهايد ، دقت "حتما
شعر كه شد گفته و كردم اشاره معاصرين از فروغ به و گذشته
و زمان است ، بوده ما شعر مدينه در پنهان گنجي گفتار ،
.نميداد را گسترده لايه اين ظهور اجازه شرايط و پديدهها
همه ميهنمان ، در سويه همه تغييرات و جهاني تحولات
هر من ، نهبود كرده مهيا جنبش اين طرح براي را امكانات
به ميتوانست هم ديگري نظريهپرداز و شاعر هر ديگري ، كس
ماست ، ملي شعر روح منطقي ادامه گفتار شعر.برسد كشف اين
.امروزياش مدرن قالب در
و ايستها خود ، فراراه در بيشك حركتي ، و زايش هر البته
هر.دارد هم فرعي جادههاي بيراهههاو و ايستگاهها
تنها "ظهور" معناي از كه هرز جفتي دارد ، جفتي مولودي ،
جايي و ميبرد ارث به را فسادپذير شيئيت و آني جسميت
سنديت و تاريخ ذكر با گفتار شعر ميشود ، محو و متوقف
.كرد هويت اعلام اشراقها و مثلثات شعر مجموعه با مستدل ،
با هم باز كه نامهها عنوان تحت دفتر ، اين دوم بخش در
از بعد بودند ، شده سروده و 1362 سالهاي 61 در تاريخ ذكر
به اشاره با و "دقيقا) هفتاد دهه اوايل در دوستاني آن ،
بايد كه شدند متوجه تيزهوشي با (آثارشان شده ثبت تاريخ
آغاز اين -كار اوان در -حتي كه بعضي باشد ، افتاده اتفاقي
نو ، ساحت اين حاشيه در خود و ميگرفتند نديده را مهم
اعلام براي و كرده تصرف را قطعهاي كردند ، تعرض به شروع
بكارند ، ديگري بذر كردند سعي خود ، ويژه نوآوري و استقلال
خداي كه كنند پياده تصاويري خود ، كوچك مزرعه نقاشي در تا
از ايام آن من نشوند ، انگاشته ديگري روهرو ناكرده ،
آمدي ، دير خب.ميگرفت خندهام نفر دو يكي گلبازي
پي موضوع اصل ذات به چون بعد و ؟!بروي زود ميخواهي
جاي به اما آخر ، سيم به زدند زده ، شتاب بودند ، نبرده
شعر و كلمه وكالبد صورت قمع و قلع به شعر ، روح در تحول
ده به انتها در است ، شناسنامه جعل نوعي اين.زدند دست
آن جنبده آخرين جغدي يا كلاغي تنها كه ميرسند كورهاي
.است
كور شعبه همان روايت ، نظام تخريب و كلامي قمع و قلع اين
كرده انشعاب گفتار شعر جنبش از زور به كه است آنارشي و
حقيقت روي دست تونيستم كودتاها شبه اين نگران من.است
از گفتار ، شعر كه ميكنم اضافه !است تمام كار بگذار ،
نيمايي شعر سنت درون از سپيد شعر و سپيد شعر به سنت درون
درآمده به پارسي شعر ساله هزار سنت درون از نيمايي شعر و
از مطلق طور به كلامي كلاشيهاي بعضي مثل اگر.است
استقبال آن از مردم كه بود منقطع ملي ميراثهاي
اشاره خوب هم سهليابي و پنداري ساده باب در.نميكردند
زدن حرف منظورمان ما.است افتاده اتفاق اين البته كرديد ،
گفتار ، شعر درغلتد ، عاميانه شعر كه نيست ، لوحانه ساده
همه زبان ، اين تسخيري روح.دارد رو پيش را فهيمانه سادگي
به رويكرد استعاره ، تا اسطوره از ميسازد ، نو از را چيز
درون از شعر لايههاي كشف و گفتاري و غيرآشكار تصوير
گفتار ، جنبش شاعران از بعضي وگو ، گفت معناي و معيار زبان
مياندازند عقب مرا خود كه ميكنند ، كار درخشان چنان گاه
..آينده اما ميگيرند ، اشتباه سرمه جاي را سنگ هم قليلي و
و تبليغات بدون فرهنگي ، گنگستريزم بدون زحمت ، بدون.
نگران.است گفتار شعر آينده همين باندبازي ، و يارگيري
ميرويد ، جنگل هم ميآيد كه باران.نباشيد كاذب موجهاي
بدهيم ، آگاهي داريم وظيفه ما دارند ، حيات حق همه قارچ ، هم
كردن پرهيز و آنهاست حق روييدن سمياند ، قارچها بعضي
.ما حق
استقبالي از مولوي يا حافظ شعر هنوز چرا وصف ، اين با *
زبان خاص و درباري آنها شعر آيا است؟ برخوردار شايسته
مردم ميان در نو شعر هنوز چرا و است؟ نبوده ممتاز طبقات
نيست؟ برخوردار لازم وسعت آن از
دربار ، شعر و زباندربار سلطه دوره در كه كردم عرض
حاكمه ، قدرت به نزديكي عين در كه بودهاند نيز شاعراني
را حافظ از اشعاري مردم ، هم امروز.ميكردند را خود كار
نميكنند ، بر از سروده ، ايذج حاكم پشنگ پور "مثلا براي كه
و آنها روح پرستار كه دارند گرايش او شعر از سمتي به
مردم ميان فاصله علت و است آنان تاريخي جراحتهاي مرهم
و عمر اول دارد ، عمده دليل دو امروز ، شعر با كل طور به
دور دربار از شعر كردم ، عرض كه همان دوم و آن كم سابقه
بايد ما امروز برد ، پناه كتابت و دانشگاه زبان به و شد
را نو شعر و مردم ميان تهديدآميز فاصله و عميق دره اين
شعر نه خواص ، شعر نه:كنيم پر آرام آرام و هوشمندي با
شعر به نسبت دهه يك فاصله در مردم گفتار ، شعر بلكه عوام ،
چه پرسيدهاند من از.دادهاند نشان خوش روي گفتار
در هم آن ميكنند ، چاپ ترا آثار محترم ناشرين كه كردهاي
كه است سئوالي اين كردم عرض من شعر ، چاپ از گريز بحران
مردم از بايد بدهيم ، پاسخ آن به نبايد ناشر نه و من نه
.پرسيد
رانندگان هم و است دانشجو و استاد بحث مورد هم گفتار شعر
ميتوانيد دارند ، برش از وكاميونها جادهها و شبها
دكتراي رساله تحرير و تحقيق مورد فرانسه در.كنيد تحقيق
يك پشت خودم را آن از خطي جنوب در و ميشود ادبيات
"!مكن باور تو اما است ، خوب ما همه حال":ديدم كاميون
از شعر ، غناي و قدرت حفظ عين در مخاطب ، جذب مقوله
.ماست شعر امروز مسائل سازترين سرنوشت و مهمترين
ژون سن ميگويند كه آنها.است مرده مخاطب ، بدون جهان
را ادبيات در نوبل جايزه اما داشت محدود مخاطبيني هم پرس
انار درخت از كه است اين مثل نيستند ، شرايط متوجه ربود ،
ميوه هم چنار بدهد جواب نميدهي ، انار ميوه چرا بپرسيم
جوابش ، اما ميگويد ، راست است ، درخت اما نميدهد ،
.دارد گرانه توجيه انحرافي
مواقع ، برخي در سياوش آيا است؟ كدام سياست و شعر رابطه *
شعر ، نوع اين آيا و ايشان؟ امثال يا است نبوده سياسي شاعر
شاعر يك سپهري سهراب آيا درمقابل و است؟ ماندگار
را دو اين نگري درون و گرايي برون است؟ بوده غيرسياسي
ميكنيد؟ ارزيابي چگونه
زمانها شاعر "حتما بود ، خود زمان شاعر كه شاعري هر
اول كه است اين شدن زمانها شاعر شرط اما بود ، نخواهد
مهدي مثل بود ، خود زمان شاعر كسرايي.باشي خود زمان شاعر
دانشگاه ، در من استاد بود ، من معلم كسرايي ، .ثالث اخوان
از بگذريم.ماست شعر تاريخ در سندي او "كمانگير آرش" اما
.روزسرود جامعه سفارش به خاص ، مقطع يك در كه شعارهايي
ميمانند و ميگذارند شعرشان اختيار در را آرمانشان بعضي
دراختيار را شعرشان عدهاي اما شاملو ، احمد مثل ،
!باد خير به يادش كه كسرايي مثل ميگذارند ، عقيدهشان
انقلابيترين ، .دارد ديگري حديث و حرف سهراب ، و
مرگ با مرگ ، هنگام تنها آدمها آگاهترين و آرمانيترين
بيمارياش ، و موقعيت خاطر به سپهري سهراب ميآيند ، كنار
اين بود ، فهميده را مرگ مرگ ، رسمي حضور از پيش سالها
قوانين و قيود از رهايي الفباي:است شرقي عرفان آغاز
شعري موقعيتي ، و روحيه چنين مولود شعر.است زندگي جذاب
شاعربه ميشود ، درونيتر زندگي ، به عشق.است خاص
راه كه ميكند آغاز آنجا از را سفر ميبرد ، پناه روءياها
روحيهاي چنين با بزرگ سپهري از من.است رسيده پايان به
هم (سال 1354) ملاقات اولين در.داشتم انتظار اين از بيش
گداز و سوز كه پاشيدي زخمي بر نمك ;گفتم ياد زنده آن به
!سرشماست پشت آينده است ، عشق عين آن
|