پويا و جذاب اما شناخته كم آشوب شهر
رفته ياد از يادگارهاي خواني باز در
"سمناني پناهي" پناهي احمد -محمد
شعر در ;ادبي شاخههاي شناخته كم اما جالب گونههاي از
شهر" به قدما نزد كه است گونهاي هم يكي فارسي گراي مردم
.است نامبردار "آشوب
چنداني پژوهشهاي ادبي جالب گونه اين كار سازو پيرامون
زمان شعر اهل از بسياري كه نيست دور و است نگرفته صورت
شعري ، گونه اين.باشند نداشته آشنايي هم آن نام با ما ،
گوناگون ، حرفههاي شاغلان و فيزيكي كار بر كه آنجا از
.است برخوردار خاصي جذابيت از دارد ، ويژهاي هنري نگاه
به آن در كه فارسي شعر زمينه تنها و شعر تنها شايد
شده تاكيد پيشهها و حرفهها يعني فيزيكي ، كار قالبهاي
.باشد "آشوب شهر" همين است ،
.است آمده متفاوت كمابيش تعريف دو آشوب شهر از فرهنگها در
با كه ميشود گفته شعري به آشوب شهر نخستين ، تعريف در
قصيده غزل ، رباعي ، -فارسي شعر متنوع قالبهاي از استفاده
يك پيشهوران و حرفه اهل (هجو يا مدح) وصف به مثنوي ، و
.ميپردازد شهر
در فاعلي صفت و وصفي تركيب عنوان اين تعريف ، دومين در و
باشد دهر فتنه و شهر آشوبنده جمال و درحسن كه كسي حق
عجم ، بهار راج ، آنند:فرهنگهاي) كردهاند معني
(.دهخدا از نقل به همه و كشفاللغات
فلك آشوب ، جهان آشوب ، دهر آشوب ، عالم:چون ديگري عناوين
از "ظاهرا آوردهاند ، "آشوب شهر" از سخن در كه آشوب ،
.است اصلي عنوان آشوب شهر و است مبالغه گونه
گونه اين از فني و منطقي درشناخت تذكرهنويس قدماي تساهل
اجتماعي ارزش تنها نه تا است شده موجب ادبي جذاب و پويا
بلكه نشود ، داده توضيح هست ، كه آنسان ;آن وزيباييشناختي
آن از مايهاش ، درون مقابل درست و ابتر و نادرست تصويري
مردميرند را شعر نوع اين گويندگان كه آنجا تا شود ، داده
نمايندگان از يكي و بشناسانند پيشه عاشق و لاابالي و
يعني -داد مكتب نام آن به بشود اگر -مكتب اين برجسته
اواخر سنجر ، سلطان معاصر احتمال به) - گنجوي مهستي خانم
و ناروا نسبتهاي معروض را (ق.-ه قرن 6 اوايل -قرن 5
چند سرودن گناه به را او و دهند قرار بيوجه تهمتهاي
كه ;وخراباتنشين روسپي زني آشوب ، شهر شعر گونه از رباعي
و قصابي دامن در روز يك و ميباخته عشق نرد حرفه اهل با
(1).كنند معرفي است ، ميبرده سر به سلاخي آغوش در شب يك
اجتماعي نقد به "آشوب شهر" از زمينهاي مضمون ، نظر از
فساد و نابسامانيها بيان اجتماعي نقد هدف اگر.دارد نظر
و آن عاملان و مظاهر با مبارزه و دستان به كار تجاوز و
قشر بهعنوان مخاطب ، به مبارزه اين تعميم و انتقال
در قدرت آرايش در واكنشهايش كه جامعه ، عظيم و اكثريت
زمينه كه كرد فرض ميتوان پس باشد ، است ، تاثيرگذار جامعه
در تحريككنندهاش ، عنصر حيث از "آشوب شهر" اجتماعي
.است بوده موءثر نام ، اين به تسميه
در يكي.است شده تقسيم كلي عنوان دو در آشوب شهر مضامين
يك حرف صاحبان توصيف در ديگري و شهر يك اهالي ذم يا مدح
.شهر
در آثاري و نمونهها نوع ، دو هر در پارسيگوي شاعران از
.است دست
انوري به منسوب قطعه به ميتوان مثال بهطور اول نوع از
مرو اهالي نكوهش در ترشيزي شهاب شعر يا بلخ ، مردم هجو در
در و كرد اشاره گيلان مردم عليه اصفهاني حريفي قطعه و
در را شعر نوع اين از بيشتري شمار كه -دوم گونه
بخارايي ، سيفي البدايع صنايع:از -برميگيرد
:چون شاعراني شهرآشوبهاي شيرازي ، لساني مجمعالاصناف
در) غزنوي سنايي سلمان ، سعد مسعود خسرودهلوي ، امير
.كرد ياد... و (بلخ كارنامه
از يكي ،"كار شعر" يا "كارآوا" با ارتباط در آشوب شهر
عرصه اين در.است فارسي شعر پرتحرك و درخشان زمينههاي
خوبي به انسان فيزيكي فعاليت و كار از متقدم شاعران تلقي
.است شده نمايانده
چشمانداز از زيادي حدود تا كار متقدمان ، شعر در چه اگر
در آشوب شهر اما شده ، نگريسته سمبوليك نگاه با و معنوي
تفاوت كار ، به كلاسيك شاعران عمومي نگرش با خود كليت
.دارد اساسي
بهطور صنعتگران و كارورزان با سرا ، آشوب شهر شاعران
فيزيكي مشخصه و شغل ونشان ونام شدهاند روياروي مستقيم
.كشيدهاند توصيف به را آن
مورد كار زيباشناسي و استتيك جلوههاي اين ، بر علاوه
توجه هنر ، در تازگي به كه مقولهاي ;است بوده شاعر توجه
.است كشيده خود سوي به را هنري منتقدان
كه -كارگر يا كارورز درحركات را كار شكوه و زيبايي شاعر ،
ابياتي.ميدهد تعميم -دارد را او معشوقه نقش اينجا در
(ق.-ه در 1100 گذشت در) قزويني وحيد طاهر ميرزا مثنوي از
اصفهان ، "علاقبند" صنف توصيف در "معشوق و عاشق" منظومه در
:است نمونهوار
علاقهبندان راسته در
الوان كشيده نگهي دام
پاكشيده نشسته استاد
تنيده او گرد به اطفال
كار در جمله دست و خسبيده
برتار عنكبوت دو مانند
پسندند كي آزاد را كس
علاقهبندند همه قوم اين
چودنبان بود دلم سوراخ
دندان موش قيطانهاي از
جان رشته نظاره ، تار با
"فان با شعر" دست به افتاده
كو آن در دلم باشد دائم
"ماكو" رنگ به دوان سرگشته
آشيانه گرديد را دل
"بافخانه شعر" به رفت تا
اطفال گشته كار به مشغول
بال واكند كه پري مانند
طفلان قد موزونيهاي
ديوان شوخ مصرعهاي چون
و كنايات تعابير ، از بهرهگيري در شاعر قدرت ترتيب بدين
قرار كار فيزيكي آثار شاعرانه انعكاس خدمت در استعارات
.است گرفته
با شاعر رويارويي و رئاليسم به خود مثبت وجه در آشوب شهر
از بهرهيابي.دارد توجه زندگي ملموس و عيني وقايع
آثار كردن بيان شاعرانهتر براي شاعرانه ، ذهنيتهاي
تشكيل را آشوبسرا شهر شاعر تلاش از بخشي كار ، فيزيكي
مادي جلوههاي كارگر ، آن در كه ;كارگاه در شاعر.ميدهد
تماشا به و مييابد حضور نمايشگذاشته به را كار عيني و
.مينشيند
را واو ميكند روشن را شاعر ذهن كار ، وتحركهاي پويهها
پويههاي بيان براي شاعر.ميانگيزد بر شاعرانه واكنش به
ميگيرد كمك شعر فني الزامات و اسباب از آن ، آثار و كار
مخاطب ذهن در عادت بهصورت كه را كار تاريخي خشونت تا
كارورز ، و كارگر كه است چنين.كند تلطيف شده ، تهنشين
ميشود او معشوق يعني ;شاعر خيال نماد محبوبترين جانشين
حركات زيبايي و كشش همان كارگر ، فيزيكي رفتار و اعمال و
در اميرخسرودهلوي رباعي اين به ;ميكند حاصل را معشوق
:كنيد دقت "گلابيگلابگير" وصف
شود خواب در چو گلابيا ، تو چشم
شود محراب تو ابروي خم را دل
شود خواب در تو رخسار آتش چون
.شود آب گل زهره تافتگي از
حرفه ، صاحب و كارگر به شهرآشوبسرا شاعر گونه بدين
هنري شخصيت يا) ميبخشد هنري شخصيت يعني مضاعف ، شخصيتي
كه نازلي پايگاه از را وي و (.ميكند برجسته را او
و ميكشد فرا كرده ، تحميل او بر طبقاتي وابستگيهاي
.ميسازد شاعرانه ذوقيات و انديشهها صدرنشين
شهر ، يك مردم نيكيهاي پاسداشت نيت با شهرآشوبسرا ،
نمودهاي بر را خود توصيف اغراقسرايي ، و كليگويي بهجاي
انسان فعاليت و كار شبكههاي يعني زندگي ، تپنده و فعال
افرادي.مينهد بنا (..و مغازه كشتزارها ، كارگاهها ، )
و عادي مردم از ميشوند ، "آشوب شهر" مضمون و موضوع كه
هستند حرفه صاحب و پيشهور عوام گروه از بيشتر و معمولي
قرار شاعر نظر منظور ممتاز ، مشاغل طبقات از كسي هم اگر و
سايرين با يكساني اجتماعي پايگاه توصيف ، حوزه در گيرد ،
تاجر ، با پينهدوز و رنگرز با حاكم چاهكن ، با طبيب.دارد
.ميشود توصيف يكساني عاطفي گرايش با
عنصر اين اما است ، "زيبايي عنصر" مشترك ، وجه اگرچه
وصف در مهستياصلي مقصود به رسيدن براي وسيلهاياست
:ميگويد نانوا
دهد خباز دلبر مرا كه سهمي
دهد ناز سر از كينه ، سر از نه
خمير همچو بماندهام غمش چنگ در
.دهد باز آتشم دست به كه ترسم
:است سروده "معمار" توصيف در بخارايي سيفي
مرا بسيار گريه از گل است خاكي تن
...مرا گلكار بت نگيرد دست اگر آه
خراب بود دل خانه اگرم سيفي همچو
مرا معمار دلبر از شد معمور بيت
كيفيت ايناست شهرآشوب شعر چاشني و بستر ملاحت ، و طنز
بستگي شاعر خلاقيت و قدرت به آن تاثيرگذاري و جذابيت كه
قهفرخي سرحدي.مينمايد چهره شهرآشوب انواع در دارد ،
بختياري ، دودمان از دهقانزادهاي ،(ق. -ه 1247-1195)
و ملاحت فرط از كه دارد ابياتي خود شهرآشوبهاي در
:درآمدهاند ضربالمثل حكم در سرشار ، طنز و شوخرنگي
باشد كه كجا هر در "خراط" ماهروي اين *
ميتراشد چوب از عاشق ، هزار روزي
ببين را مهوش "حلاج" پسر اين *
ببين را آتش پنبه ميان در
پسري "مردهشو" برده من دل *
ببرد مردهشو كه اين است دل چه
عاميانه شعر در شهرآشوب
اما.يافت نشان ميتوان هم عاميانه ادب در شهرآشوب از
عامه ، فرهنگ آثار غالب همچونمتفاوتاند نشانهها اين
.ندارند معلومي نشان و نام شعر ، نوع اين سرايندگان
شعر بديعي و عروض ضوابط و قوانين با شعري چهارچوبهاي
شعر مختصات تابع و ندارد تمام و تام همخواني رسمي
زمنيه ، اين در مشهور و جالب نمونههاي از.است عاميانه
گردانندگان پيش ، دهه چند تا كه است "شهرفرنگ" ترانه يكي
(2).ميخواندند آنرا نام ، همين به دستگاهي
مقابل از كه بود تصاويري توصيف واقع در "فرنگ شهر" ترانه
مخصوص لحن با دستگاه متصدي و ميآمد بيننده چشم در عدسي
:ميخواند آنرا حماسي و آهنگين و
!كن تماشا خوب
وارنگه و رنگ فرنگه ، شهر شهر
!كن تماشا خوب
تاريك ، رنگ با باريك ، ريش مرد
باريك چوب يك دستش ، گرفته
!كن تماشا خوب
تلخه بادوم بلخه ، بازار
جنگه براي طبقها ، توي
!كن تماشا خوب
خندون و خوشحال كاشون ، مردم
...چوپوناشون با گلههاشون ، با
(3).مييافت گونهبااشارهبهتصويرها ، ادامه همين به شعر
يك از بخشي در را عاميانه شعر در شهرآشوب از ديگر نمونه
"رورو خاله" نام به زنانه مشهور بسيار نمايشي ترانه
(4).ديد ميتوان
اختيار شوهر است قرار كه زني يا دختر شعر ، از بخش اين در
تمايل عدم و ميبرد نام گوناگون حرفههاي شاغلان از كند
.ميكند ذكر آنها با ازدواج در را خود
حرفهها آن صاحبان عادات و رفتار به بيزاري ، اين انگيزه
چاشني هزل به نزديك و قوي طنزي از كه شعر.برميگردد
.ميگيرد تمسخر به را عادات آن است ، گرفته
اصلي خواننده سوي از كه است دستهجمعي بهصورت شعر اجراي
آغاز است ، دمبخت بهاصطلاح دختر همان كه سرخوان ، يا
:ميشود
.نميشم سرهنگ زن من
نميشي؟ چرا:ميپرسند همسرايان
:ميدهد جواب او و
ميكنه ، سرهنگ كه كاري
ميكنه ، جنگ ميره فردا
.درميكنه تفنگ و تير
بسيار ميتواند خواننده خلاقيت و ذوق حسب بر ترانه اين
.دربرگيرد را فراواني مشاغل و شود طولاني و گسترده
در خاص شور و است سرخوشانه و شاد بسيار ترانه اين ملودي
.ميآورد بهوجود جمع
مفاسد نقد در آن كاربرد شهرآشوب ، مهم و برجسته ويژگي اما
به شاعران از برخي آثار در شعري گونه اين.است اجتماعي
.است شده سپرده آتشين و تند نقد ميدان
نيمه -پنجم قرن دوم نيمه) سلمان سعد مسعود:مثال بهطور
و درباريان وصف و مدح" در كه شهرآشوبي ضمن (ششم قرن اول
"غزنوي مسعود شيرزادبن سلطان طرب ارباب و خلوت عمله
"شبهذم مدح" صنعت در گاهي و طنز زبان با است ، پرداخته
و دستان به كار حقير شخصيت و مسخره عادتهاي و ضعف نقاط
است گرفته ريشخند و تمسخر به را شاه نزديكان و دولتمردان
دست به غزنوي دربار و اجتماعي اوضاع از گويايي تصاوير و
.است داده
متجاوز شخصيت و دله طبع ;اميران از يكي مدح بهانه به او
:ميكند رابرملا امير گداصفت و
كيكاووس امير برابر در
...طاووس چون نشسته رنگين و خوب
است بيسيم آنكه جز عيبش نيست
است بيم پدر از اميدش همه
درمانده و تنگدست شود چون
بگردانده ، پدر از صلح روي
راه گيرد و زشهر گردد يله
ناگاه سپه كشد دهقان سوي
دهند كرنج دومن يك همه گر
دهند برنج هم نيز آنقدر و
آرد كار به پردلي همه اين
بگذارد خشك خاك بر تيغ
بود پراش آن وكيلانش از
...بود ماش مشت دو يك ورهمه
پر لقب كدام هر كه را درباري دلقكهاي چهره مسعود ،
را...و "ابوالفضايل" و "سپهسالار" و "امير" ،"طمطراق"
جالب و مينماياند نقابهايشان پشت از ميكشند ، يدك
و ميسرايد خودشان گوش بيخ و چشم پيش را خود سخن اينكه
آنها ، و مينشاند آنان لبان بر هم خندهاي كه بسا چه
.ميخندند برخويش و ميبينند او شعر آيينه در را خود چهره
نديمان جمع در را وي روزگار ، كه -خودش حق در او سخنان
:است گزنده طنزي از سرشار -نشانده شاه مجلس
سلمانم سعد مسعود كه من
نديمانم از پستر و كمتر
كرد عزيزم بيموجبي شاه ،
...آورد پديد بندگان وزهمه
گداييام نيام ، كس من كه دان
راييام ضعيف و عقل سست
گرانيام ناخوش ، ابلهي
...چوناتوانيام ساله همه
جويم بهانهاي حالي به كه
گويم ترانهاي حالي حسب
است ريشخندي كه ;شاعر براي تحقيري نه خود ، همه اين و
قدرت و علمي توانايي همه آن با شاعرش كه زمانهاي براي
آشوب شهر.ببيند زبون و ذليل چنين را خويش بايد شاعرانه ،
سيماي و زندگي ، "نايي محمد" صفت در سلمان سعد مسعود
در كه را هنر گوهر و را شده كشيده ابتذال به هنرمند
اين محمدنايي ، كه راستيمينماياند رفته فرو لجنزار
:كه هنرمندي موسيقدان
بيفزايد چوجان او نغمه
شايد جان ، كنند نثارش گر
:است شده تبديل موجودي چه به درباريان و شاه عشرتكده در
خشم از كو است ساعت آن راحت
...چشم دو پلك به كند مهربازي
گردآرد جمله به را مطربان
بردارد صفه پيش از پرده
سو هر شود دوان "كل ناصر"
...سو هر شود روان سيلي و لت
جرس و بند و چوب و زخم همه زين
بس و باشد آش بر او غرض
گنده آن و روسپي زين گرنه
...خنده مگر حاصلي نبود
اجتماعي ، نقد زمينه در را آشوب شهر از ديگر برجسته نمونه
قرن دوم نيمه اواسط يا اوايل تولد ، ) غزنوي سنايي حكيم
مثنوي.است آورده پديد (ق.-ه يا 545 وفات 525 -پنجم
مطايبه و طنز از سرشار شهرآشوبي او ، "بلخ كارنامه" معروف
و لشكري سران و درباريان و غزنين بزرگان به نسبت هزل و
وعاظ و دوست دنيا علماي و دولتمردان و شاهزادگان
مثنوي در.اوست عصر هم شعراي از جمعي حتي و السلاطين
گزارش اساس در كه -خود احوال بيان در ،"التحقيق طريق"
:دارد تعمقي خور در اشارات -است هنر اهل احوال
مجاز سراي اندرين نيستم
پرواز قوت و بار طاقت
گيرم گوشهاي كه به همان پس
ميرم گر و زيم گر زنم ، تن
شايد دهم ، رضا حوادث به
...آيد پيش كه چنان آن كنم چه
نيست دولت ليك هست ، هنرم
نيست راحت بوي هيچ هنر در
بودي دولتم كاش هنر با
...نفرسودي غصهام و غم تا
و ستم و ظلم و آشفتگي غلبه فرط از كه را زمانهاي سپس او
و ميكند بيهودگي و پوچي احساس "دولت بي هنرمند" فساد ،
"پرواز قوت و طاقتبار" كه ميبيند شترمرغي چون را خود
:مينامد "بيحاصل روزگار" ندارد ،
جاهل و عالم معلوم هست
بيحاصل روزگار اين در كه
انگيخت شور كه بود آنرا منصب
...بريخت كابروي خورد كسي نان
و درباري مشاغل صاحبان و طبقات از برخي "بلخ كارنامه" در
قلم ، اهل ديوان ، ارباب شاهزادگان ، :مانند اجتماعي صنوف
و درويشان سوء ، علماي مملكت ، قضات لشكريان ، و امرا
.شدهاند توصيف شاعران
كميت از و است مشاغل اين صاحبان اخلاقيات نقد سنايي ، هدف
.نميدهد اطلاعي آنان ، كار عملي شيوه و
او در "دين درد" كه است شعرايي از سنايي ميدانيم چنانكه
و واقعي دينداري ميان را مصالحهاي هيچ و است قوي بسيار
.برنميتابد دنياپرستي
تباه و فاسد جامعهاي عليه سنايي ادعانامه بلخ ، كارنامه
آگاه و بلندپايه و عارف شاعريست خشم طغيان است ، آلوده و
جايي به دستش چون و برنميتابد را خود پيرامون فساد كه
دمل اين هزل ، و طنز شيوه و شعر بران بانيشتر نميرسد ،
.ميگشايد را چركين
و كار شعر ;آشوب شهر ردپاي برشمرديم ، كه ويژگيهايي با
اما يافت ، خواهيم شعرا ، غالب آثار در بيش كما را حرفه
و احوال فارسي شعر در آشوب شهر كتاب در معاني گلچين احمد
دست به را آشوبسرا شهر شاعران از نفر آثار 39 نمونه
.است داده
:يادداشتها
فارسي ، شعر در آشوب شهر معاني ، گلچين احمد:به بنگريد -1
ص 4 اميركبير ، 1346 ،
يك آن ديواره بر كه بود مانند جعبه دستگاهي فرنگ شهر -2
محور دو جعبه آن درون در.بود شده تعبيه ذرهبيني عدسي
درپي گوناگون تصاوير كه داشت قرار (نورد دو يا چوب دو)
گرد به عدسي برابر در و باز نورد يك از شده ، چسبانيده هم
كودكان "معمولا كه بينندگان و ميشد پيچيده دوم نورد
طريق از را تصاوير آن دستگاه ، متصدي راهنمايي به بودند
.ميكردند تماشا عدسي
:به بنگريد فرنگ ، شهر ترانه از نمونهاي مطالعه براي -3
در كار شعر سخناني ، پناهي ونيز ص 158 ش 90 ، هفته ، كتاب
ص 131 تهران ، 1369 ، فارسي ، ادب
و ترانه" كتاب در را نمايشي جالب ترانه اين -4
سلسله در قلم ، اين صاحب تاليف ايران ، در ترانهسرايي
.ببينيد ص 159 سروش ، 1377 ، انتشارات
|