قشري برداشت و عصري تفسير
بهشت از طرحي
قشري برداشت و عصري تفسير
...عاشورا يوم كل :از دوم مجلس
نداولها الايام تلك" و نميكند درنگ ما خاطر به تاريخ
اليوم" ;دارد وجود روز دو ايام چرخش اين در و "الناس بين
بخش و ما خور در آن از بخشي و "عليك يوم و لك يوم يومان ،
.است خداوند تقدير در ديگر
انسانها برخي و ميشود دگرگون ديدگاهها اوضاعي ، چنين در
اشتباهات بر وقوف يا تازه دانستههاي و مفروضات پرتو در
.ميافكنند اوضاع به متجدد نگاهي گذشته ، محدوديتهاي و
و ميداشتيم بيرنگ و رنگ يك دنيايي نبود ، چنين اگر
و رنجها را جهان روح.بيرنج و بيتنوع جهاني لاجرم
به گلگون صورتي (ع)حسين خون سرخ رنگ و بخشيده شكل رنگها
چند هر ماند ، خواهد سرخ ابد تا كه داده شيعه مظلوم قامت
.هميشه تا سياهپوشانند دلسوختگانش
نيز بزرگ شناس جامعه آن خلدون ابن عبدالرحمن زماني اگر
ابن يا ميكند عرضه كربلا ماجراي حقايق از نادرستي درك
نميپويد ، نينوا ماجراي ژرفاي به ره عارفان ، قطب آن عربي
كه است عصر جفاهاي و آدمي روان و ذهن ناگزيريهاي از جز
برآيد تندبادي اگر اما.مينمايد ناگزير را انسان خطاهاي
حضرت به توجهشان و عشق در كه شيعيان و.. زكنج
و متنوع برداشتهايي داشت نميتوان ترديدي (ع)اباعبدالله
دهند ارائه خود زمان با متناسب و پيشرو اما متفاوت ،
ميتوانند واعظان همه آيا نگريست؟ مسئله به بايد چگونه
مخاطبان براي محرم ، تعداد پر و مكرر منابر از را روضه يك
از سخن ، هر و شب هر و لحظه هر آنكه جز بازگويند؟ خويش
خواهند و پرداخته ماجرا اين تحليل به ويژه سبكي و منظري
.جهان اين در هست تا است بنيآدم حيات منطق اين و پرداخت؟
شرط به است مرسوم امري ديدگاهها تعارض و شناختها تفاوت
از و داشته خطابي حتي يا منطقي يا تاريخي مبنايي آنكه
كشوري در ديگر مسلمان ، جوان امروزه.باشد تهي اغراض
كوچههايي و عتيق عهد از بازمانده محلهاي و شهر و منزوي
و ماهوارهها.نميكند زندگي فرسوده هشتيهاي با
در را پرسمانها و سوءالها و ميشورند اذهان بر رايانهها
نيز عاطفهها رنگ حتي.ميزنند گره هم به قاره پنج
نورا كه نوآر سخن پس.يافته تازه جلوههاي و شده دگرگون
.دگر حلاوتيست
اخير دهه چند در مسلمان روشنفكران و روشنگر علماي
و شايسته و تازه تفسيري تا كردهاند بسيار كوششهاي
و شنيد بايد را ايشان سخن.دهند ارائه تاريخ از امروزين
نبايد را كهنه ادبيات و مرسوم سخن و ساخت ديده سرمه
كربلا ، و عاشورا و حسين.بخشيد تقدس مقدس ، امور ذات همچون
است ، تشيع بويژه و اسلام تاريخ وپرافتخار مهم بخش
مورد امام قيام ارزشهاي فلسفه و تاريخي اعماق بايد اما
جوانان به بايسته و شايسته ادبياتي با و گيرد قرار توجه
.گردد عرضه
.شدهاند رخ در رخ عاشورا ، ماجراي از تفسير دو امروزه
ميشود عرضه خاص شعائري با كه مكرر و مرثيهخوان تفسيري
و آزادگي به را انسان روح و تفكر كه ژرف و پويا تفسيري و
از ايستا و قشري برداشت.ميزند پيوند بيبديل وسعتي
به متعلق كربلا ، قيام بخصوص و اسلام تاريخ ماجراهاي
برابر در نميدانست شنيدن جز كه منفعلي و ساده جامعه
.نميدهد رضايت شناختن با جز كه مدني و فرهنگ با جامعهاي
تصور مقابل در عصري وتفسير ايستايي برابر در پويايي
با مردماني و دانشگاهي ميليونها.است برافراشته قد بدوي
قيام فلسفه ميخواهند اطلاعات ، و دانش از سرشار ذهنهايي
از نهي براي انقلاب دلايل بدانند ، را معروف به امر براي
احتجاجات و امامت به مربوط براهين كنند ، درك را منكر
مثابه به را اموي فاسد و حكومتباطل نفي به مربوط
(ع)حسين انقلاب.گيرند كار به هميشه براي آموزههايي
تشخص و آزادگي فلسفه.نيست سوزنده ماجراي يك تنها ديگر
ميبايد برحق ، اقليتي مقام در حسيني رهيافتهاي و انسانها
ميبازند رنگ افسانهها.باشد دقيق تحليل و تجزيه موضوع
.ساخت خواهد دگرگون را ما افسانهها از برتر حقيقتها و
به كه همچنان و ميانديشد نيز "شهادت از پس" به جديد نسل
در ،(ع)حسين عاشقان ، و آزادگان امام كه شهادت ، از پيش
و برهاني حكمتهاي خويش ياران به قوم ، بزرگ داناي مقام
.فردا تاميآموخت قرآني نكتههاي و اخلاقي رهنمودهاي
رضوي مسعود
بهشت از طرحي
حافظ جهانشناسي
است مجلس صاحب زانكه كن پر پيمانه ساقيا
كن تازه عشرت و عيش اينجا نقدست جنت
نگاه ميدارد اسرار و ميبخشد آرزو
گناه ننويسد بنده بر خدا جنت در زانكه
نخبهاي و شاعر و نويسنده و حكيم هيچ شايد :جستارگشايي
و آرمانها بيانگر حافظ همچون ايران ، فرهنگ تاريخ در
جامعه در جاري حقايق و واقعيات به توجه عين در آرزوها ،
آرماني ، و متعالي جهان به توجه ضمن او.است نبوده ما
و مردمان مصائب و رنجها و ناهنجاريها تيزبين منتقد
سيطره موارد ، اين بر افزون.هست نيز انديشهها
بيمانند و عجيب موسيقي و بلاغت و شاعرانه زيباييهاي
خواننده رفيع ، و بلند معاني به رجوع از پيش خواجه ، اشعار
.ميسازد گرفتار اعجاب دام در و ميكند افسون را
و اديبان توجه مركز در حافظ كه است اينگونه
هر در شعرش و گرفته قرار ما منتقدان و فرهنگپژوهان
نگرش زير مقاله در.رواست حكمش و روان زباني هر بر سرايي
و نو طرحي ايجاد درجهت آن توصيف و جهان به حافظ استعلايي
حافظ جهانشناسي از سرفصل نخستين بهعنوان فردوسگونه ،
توجه مورد وي شعر در مندرج مفاهيم صريحترين مبناي بر
مقالتي در نيز گذران جهان از حافظ نقد.است گرفته قرار
.گرفت خواهد قرار بحث مورد ديگر
معارف گروه
رضوي مسعود
ويژگي چند حافظ ، نگاه از جهان ;بگوييم بهتر يا حافظ جهان
ميتوان خواجه اشعار به رجوع با كه دارد متعالي و ممتاز
نگرش اينكرد طبقهبندي سرفصل چند در و استخراج را آنها
"شاعرانه -عارفانه" جهانشناسي مختصات ممتاز ، و ويژه
همان به بلكه فلسفي ، و تاويلي معناي در نه را ، حافظ
سرشار نگاهي حقيقت در و ميسازد روشن عبارت ، لفظي معناي
از آنكه ضمن.است هستي پديدههاي به انساني حكمت از
از !حافظانه نوع از اما است ، سرشار نيز عرفاني دقيقههاي
اشتهار زيباپسندي و طبع ظرافت به "غالبا عرفا كه آنجا
خويش احوال و انديشهها و بيان در را ظرافت اين و دارند
اوقات تا ميكنند درخواست نيز ديگران از ميدهند ، بازتاب
فرصت كلام يك در و بدانند قدر را جواني و طرب و شادماني
و وقتشناسي سرفصل نوشته ، اين در.شمارند مغتنم را
.ميكاويم حافظ ديوان منظر از را فرصت اغتنام
جهان پديدههاي به عارفانه نگرش اين استعاره مهمترين
يك هر كه دارد اجزايي و عناصر نيز بهار و است "بهار"
القا مخاطب به پيامي و كرده معنا افاده خود بهجاي
و تمركز با بتوان شايد را پيامها اين مجموعه.ميكنند
:دريافت حافظ غزل اين از منتج مفاهيم و معاني بر تامل
توبهشكن و گشت طربانگيز گل و بهار
كن بر دل ز غم بيخ گل ، رخ شادي به
وفاداري در غنچه صبا ، باد رسيد
پيراهن دريد تن بر و شد برون خود ز
نگر كلاله گل گرد صبا دستبرد ز
سمن روي به ببين سنبل گيسوي شكنج
سعد طالع به حرم از رسيد غنچه عروس
حسن وجه به ميبرد دين و دل معاينه
هزار نفير و شوريده بلبل صفير
حزن بيت ز برون آمد گل وصل براي
بگو باده جام و خوبان صحبت حديث
فن صاحب پير فتواي و حافظ قول به
حكم عقلسليم لاجرم و زيباييهاست از سرشار جهان پس
و بيپايان طراوت اين با هماهنگي در آدمي كه ميكند
و سازد هماهنگ زيباييهايش و طبيعت با را خود جادوانه ،
:شود بهرهمند آن لطائف و لذائذ از
ميباش بيريا و گير قدح لاله دور به
باش مي صبا همدم نفسي گل بوي به
و متعادل حالتي در نيز انساني و شريف بهره اين اما
قصد اگر.است دلنواز و كارساز تفريط و افراط از بهدور
نيز اندازه ميبايد عقلسليم حكم به لاجرم داري ، التذاذ
ره اعتدال و طاقت حدود از خارج و فطرت خلاف و بداني
ويژگيهاي از يكي "اساسا اصيل معيار و ملاك اين.نسپاري
اين با آن نظير و است حافظ منظر از فرصت اغتنام فرهنگ
فرهنگ آفرينندگان از هيچيك كلام در صراحت و زيبايي
:نميشود ديده برجسته ممتاز شاعران يا وعارفان ايراني
كن ميپرستي ساله همه كه نگويمت
باش مي پارسا ماه نه و خور مي ماه سه
و مي و چيست معنا اين افاده از حافظ مقصود اينكه
مجازي ، مفهوم در يا گشته مراد حقيقي معناي در ميپرستي
مفاهيم و معاني توازي شايد ندارد ، ما بحث در مدخليتي
خواجه شعر بر مترتب معاني از وجه يك بر اصرار از بهتر
طبيعت ذات در كه اعتدالي همان حال هر بهكند معنا اداي
و فرهنگ در.باشد كمال عين شايد و نزديك كمال به است ،
از اعم متقدم ، بزرگ نظريهپردازان كه زيبايي فلسفه
اراده و ارائه بلاغت بزرگ استادان و متكلمان و فلاسفه
فطرت و است اعتدال مترادف و كمال عين زيبايي كردهاند ،
.مييابد استعلا و ميرسد اوج به الوسطي طريق در آدمي
آرزو و باشد گرفته نشانه را انسان كمال خواه كه استعلايي
انسان آرماني وجه دو دو ، هر اين.را كامل انسان يا كند
كلاسيك روانشناختي و كلامي و فلسفي تعريف نهاييترين در
را محمد خواجهشمسالدين گويا و است بوده (علمالنفس)
مرتبه" وي معاصر شارحان بهقول يا "انسان كمال بر" نظر
خاص مرتبه كه كامل انسان نه و بوده مدنظر "انساني "كاملا
اقطاب و الله اولياء و انبياء الخاص خاص شايد و اخص و
.است حق كرده نظر
آورنده ، وجد توصيفات و پسندانه زيبا استعارات اين همه
اغتنام يا شمردن غنيمت دم نظريه مدلول شد گفته كه همچنان
و موصوف صفت بدين طرايق اغلب در صوفيان و است فرصت
باشد الوقت ابن صوفي" مولانا گفته به بودهاند ، پيوسته
برخي و داشته تداوم نيز امروز تا نگرش اين و "..رفيق اي
كردهاند ، دنبال را مدرن مضموني و فرم كه نيز معاصر شعراي
عرفان و فارسي كلاسيك شعر (موتيو) ابدي مضمون اين
ازجمله.ساختهاند موءكد ديگر زباني به را ايراني عاشقانه
:گويد سرودهاي از بخشي در سپهري سهراب
"است اكنون حوضچه در كردن آبتني زندگي"
شاعرانه ، فضاي و معنا گسترش و توسع با ديگري جاي در يا و
:است داده قرار توجه مورد ديگر تصويري در را معنا همين
نيست ، كسي"
بدزديم ، را زندگي بيا
وقت آن
"...كنيم قسمت ديدار دو ميان
و خوش حالات و عيش ناپايداري به اشارتي اخير ، شعر در
.است رفته انساني عمر لحظه هر پس در قطاعالطريق كمين
"مكررا حافظ اشعار در ايهامي بهصورت شايد كه مفهومي
و حادث جهان فلسفي مفهوم بر علاوه خواجه و گرديده بيان
و كوتهانديشان و محتسبان و عيششكنان به ناپايدار ،
شرط را پنهان عيش و دارد اشارتها نيز ريايي زاهدان
ميكند تقرير عود و چنگ زبان از و است شمرده عشرت تداوم
:كه
ميكنند تعزير كه باده خوريد پنهان
يا و
برخاست ميان كز تكفير تهمت شكر به
بستاني عيش داد مل و گل كز بكوش
افاضات امتيازات از جملگي ويژگيها ، همين با مفهوم اين
آرمانهاي بر علاوه را وي انساني جهانشناسي و است حافظ
پيوند نيز فلسفي اضطرابهاي و اجتماعي حقايق به شاعرانه ،
اينگونه را مطلوب جهان آرماني ، وصفي در حافظميزند
:ميكند اراده و تصوير
خوش ياري و شعر طبع و بيد پاي و آب كنار
خوش گلعذاري ساقي و شيرين دلبري معاشر
ميداني وقت قدر كه طالع دولتي اي الا
خوش روزگاري داري كه عشرت اين بادت گوارا
:يا و
وجود به عدم از گل آمد چمن در كه كنون
سجود به سر نهاد او قدم در بنفشه
چنگ و دف ناله به صبوحي جام بنوش
عود و ني نغمه به ساقي غبغب ببوس
و فردوس از انساني وصفي ميتوان كه آرماني فضاهاي اين در
طالع دولتي اي" كه ميدهد اندرز "دائما او ناميد ، بهشتش
امروز وعده" و بهرهگير تنعمات از "ميداني وقت قدر كه
كه /كوش عشرت به و من از نيوش هوش گوش به" و "مفكن بفردا
پس در زيرا..و "آمد گوش به هاتفم از سحر سخن اين
بهار و حال دشمن كه است كمين در چيزي لحظهها ، صخرههاي
:است جواني و عمر و
ماست كمين در غم كه باش دست به ساقي
ميزني كه ره همين دار نگاه مطرب
جهانگذران و طبيعت حكمت از برآمده انساني ، موعظت اين
"نمييابد در هيچ خوش دل بجز كنون" آن در كه جهاني.است
لذا.نميآيد بار به پشيماني جز دهد ، رخ غفلتي اگر و
جايگاه و شد دقيق ممكنات حكمت و كائنات حقيقت در ميبايد
ملاك.دريافت راز و رمز اينهمه خلال از را خويش طراز و
جهان سازنده خود آدمي ;است انسان نگاه جهاني ، چنين در
-خيام همچون -بدبيني و ياس برمبناي را آن ميتواند و است
به دو هر هرچند.بسازد -حافظ چونان -خوشبيني و اميد يا
در اميد فلسفه.است "فرصت اغتنام" آن و برسند نتيجه يك
:ديد عيان بيت اين در بتوان شايد را حافظ شعر
است عدل منهج بر يكسره جهان دور چون
منزل به راه نبرد ظالم كه باش خوش
رازناك جهان پيچيدگيهاي و مگو اسرار عليرغم نكته اين و
."است هيچ در هيچ جمله جهان كار و جهان" اينكه و است خلقت
دراندازد نو طرحي هيچ ، در هيچ جهان اين در ميكوشد حافظ
غارت با و كرده دراز بهار آذينهاي به تطاول دست لذا و
درافكنده عالم همين در را بهشت طرح طبيعت ، و عيش مايملك
نثار نيز را خود نقد عيار انگيز ، طرب ايهامي با گاه و
طرب و سختگيران و ظاهرگرايان و تنگبينان و كوتهنظران
:ميكند گريزان
دميد سبزه و بهار آمد كه مژده رسيد
نبيد و است گل مصرفش برسد ، گر وظيفه
كجاست؟ شراب بط برآمد ، مرغ صفير
دريد؟ كه گل نقاب بلبل ، به فتاد فغان
امروز بچين گلي مهوش ساقي روي ز
دميد بنفشه خط بستان عارض گرد كه
:يا و
آمد ميفروش پير تهنيت به صبا
آمد نوش و ناز و وعيش طرب موسم كه
نافهگشاي باد و گشت نفس مسيح هوا
آمد خروش در مرغ و شد سبز درخت
بهار باد برفروخت چنان لاله تنور
آمد جوش به گل و گشت عرق غرق غنچه كه
يا است؟ واژگان در تفنني آيا شاعرانه ، فضاسازي اين
معاني هزارتوهاي تاويل با و عارفانه اشارتي و استعارتي
از گرفته جان جهان به ساده نگاهي يا ميشود؟ بازيافته
زهد از متورم جامعهاي در وصفالعيش يا و بهار؟ باد
بهشت آفرينش يا و آن؟ غياب در بهشت توصيف يا و ريايي؟
كه فضا اين در...جهان؟ در نو طرحي درافكندن و بهعيان
شد صافي باده" و "بيغش مي و است دلكش هوا و است خوش چمن"
ژاله و است صبح" كه پگاه اين در."شدند مست چمن مرغان و
و بهار و انس مجلس" كه مجلس اين و "بهمني ابر از ميچكد
پيشنهاد و نگاه و كرد بايد چه است "ميان اندر عشق بحث
حسابگرانه يا شاعرانه يا عاشقانه يا عاقلانه يا عارفانه
ميپرسد او از "آمده لب بر جان" اين و ميگويد چه حافظ
"شما؟ فرمان چيست" كه
خواجه ديوان ابيات و مصاريع در پرسشها اين همه پاسخ
متضمن هم پاسخها اين ما گمان به.است روشن و پراكنده
حكمت و سليم عقل احكام بيانگر هم است عرفاني ارزشهاي
هم.پاسخگوست را عشق آتشين افقهاي هم.است خردمندانه
نهاده نمايش به را منظوم كلام و بلاغت ارزشهاي بالاترين
و نقد ستاندن و انساني كتابي و حساب حكايت هم و است
مدرسهاي آنكه خلاصه.دارد نهفته خود در را نسيه ارزيابي
مقدمهنويس و جامع نخستين گلندام محمد بهقول كه است
:حافظ ديوان
فياضش فضل آثار افادت و است شايع و شامل را عام و خاص"
"...ساطع و لايح را اداني و اقاصي مصباح فيها كمشكوه
دهان و كرده شيرين متين لفظ به را عوام مذاق":نيز و
بدو را ظاهر اصحاب هم داشته ، نمكين مبين معني به را خواص
مواد ازو را باطن ارباب هم و گشوده ، آشنايي ابواب
براي و گفته حال مناسب سخني واقعه هر در افزوده ، روشنايي
اندك لفظ به بسيار معاني و انگيخته غريبه لطيفه معني هر
گاه كرده ، درج انشا درج در ابداع انواع كرده ، خرج
و داشته نظربازي و معاشقت جاده بر را كويمحبت سرخوشان
:زده بيثباتي سنگ بر ايشان صبر شيشه
مايي همدرس اگر اوراق بشوي
نباشد دفتر در عشق علم كه
مغان دير پير ملازمت به را ارادت مصطبه كشان دردي گاه و
:كرده ترغيب خرابات بيتالحرام مجاورت و
بود خواهد نشان و نام مي و ميخانه ز تا
"بود خواهد مغان پير ره خاك ما سر
(سايه سعي به حافظ -گلندام محمد مقدمه از)
:حافظانه بهشت اين در باري
صحراگير راه آرو چنگ به باده نيز تو
آورد خوشنوا ساز نغمهسرا مرغ كه
:نيز و
ميدهد ياد صبي عهد ز صبا باد
صبي دهاي در ببرد غم كه دارويي جان
خطور بهخاطر عارفانه ژرف درس اين شاعرانه ، بهشت اين در
...آمد بنياد به كار و عاشقي موسم:كه ميكند
|