سعد طالع به گردش
نمايش :سوره سينمايي توسعه سازمان رئيس
ندارد قانوني منع هيچ شوكران فيلم
سعد طالع به گردش
ديگر منظري از "بابا حيدر بر سلام"
عرصه از فارسي غزل و شعر عرصه در شهريار محمدحسين :اشاره
آذري ، زبان به اما نرفت فراتر كلاسيك قوالب و قواعد
آنان و آذريزبانان كه گذاشت يادگار به خود از مجموعهاي
وافر لذت آن از ميفهمند ، را زبان اين ظرايف و دقايق كه
وجوه از برخي حاضر نوشته.ميكنند مباهات بدان و ميبرند
از استفاده.ميكاود باز را مجموعه اين محتوايي و ظاهري
خواننده شعرها ، برگرداندن در حسيني ميرصالح خوب ترجمه
اين خيال صور از جلوههايي با آشنايي در را زبان فارسي
.ميكند ياري شهريار شعر
رشادتي باقر
گشا راه رويكردي
"شهريار استاد" درگذشت از دهه يك از بيش گذشت از پس اينك
كلام ، و سلام به عمومي اقبال ،"حيدربابا" مجموعه شاعر
"شتافته باقي ديار به اين" مادي خاموشي كه داد نشان "عملا
مردم ديرپاي تمدن و فرهنگ گوياي زبان و است بوده صوري
و بيدار دلهاي فراخواني به همچنان سال ، سالهاي آذربايجان
به برگشت و طبيعت با آشتي براي جهان آزاده انسانهاي همه
!چيست؟ در ناميرايي اين راز و رمز.داد خواهد ادامه آن ،
مجدد مراجعه با گشا ، راه رويكردي زير ، در ميكنيم سعي ما
داشته موءلفه اين به شهريار ، ي"حيدربابا بر سلام" به
.بكنيم پيدا خور در پاسخي و باشيم
طبيعت به عشق -1
توصيفي اشارات با طبيعت ، به شهريار ويژه علاقه و عشق
منظومه ، نخست بند درهمان فصل ، چهار از ملموسي بسيار
:دارد آشكار نمودي
ايلدريملارشاخاندا ، بابا ، حيدر
آخاندا ، شاقيلدايوب سولار ، سئللر ،
باخاندا ، باغليوب قزلاراوناصف
ائلوزه ، شوكتوزه اولسون ، سلام
ديلوزه گلين بيرآديم ده منيم
بهاران غوغاي در حيدربابا ،
طوفان و سيل و آسمان غرش
دختران نظاره بهنگام
سلامي پاسخ به كن ، شادمان
كلامي و بنامي كن ، يادمان
آذربادگان عاميانههاي از هودهبري -2
مردم فرهنگ و زبان عاميانههاي در شگفتيها و تازهها
آنها به بيشتر چه هر كه است زياد بهقدري آذربايجان ،
اين از گوشههايي تنها و است كم هم باز شود ، پرداخته
بوتهها از خرگوش خيز.ميشوند نموده باز سبز ، چشمانداز
مصراع مضمون ،(قاچاندا قالخوب دووشان ديبينن كول) هراسان
از كه "غريب هيجان" به كنايي است اشارهاي بند 2 ، دوم
ايجاد بزرگترها در اندازه همان به و بچهها در جستن اين
سرگرم را آنها مدتها غريب ، هيجان اين شادي و ميشود
!ميكند
بازگشت درخور زمينههاي -3
:بند درونيهاي
ييخاندا ، چارداخلاري يئلي ، بايرام
چيخاندا ، قارچيچگي نوروزگلي ،
سيخاندا ، لرين كوينك بولوتلار آغ
اولسون ، ساغ بيريادايليهن ده بيزدن
.اولسون داغ ديكلسين دلريميزقوي در
كومهها ريزد فرو كه بهاران
شكوفا شود نوروزي گلهاي
بپا نمايد طوفان هم ابرها
ما ياد كند كه هر باشد زنده
ما ناشاد دل شد غمي كوه
مراجعه درخور زمينههاي ما ، تصورات همه حجم گنجيده وراي
عبارتند كه است گرفته هدف را شاياني فلسفي و علمي ديني ،
:از
:ديني زمينه -الف
.(معاد به اشاره) زمان و زمين شدن نو و تازه
:علمي زمينه -ب
نوروز" سربرآوردن طليعه با باران بارش و ابرها شدن بارور
شرمگين عروسي سيماي به و بنفش رنگ به كه "نوروز گل گلي
سيماي به و سفيد رنگ به كه "برف قارچيچگيگل" و است
در.سنگها شكاف و برفها زير از زيبا ، و شوخ است عاشقي
ديگر زبان به اشاره و تصوير اين برگرداندن كه حال عين
.است امكانپذير سختي به يا و امكانناپذير
:فلسفي زمينه -پ
به كوهها مانند شوند انباشته دردها اگر اينكه به دانايي
جهت آن از بويژه كوه كارگيري به همچنين.ميرسند سترگي
انديشه و درنگ سزاوار "است انبياء وحي مهبط كوه":كه
.ميباشد كردن
انسان محتوم سرنوشت تبيين -4
و دنيا اين بيوفايي و روزگار از شكايت در است شده گفته
و برتري به شاعري هيچ شعر "ظاهرا آن ، درونيهاي همه
.نيست ابيوردي انوري سخن فراتري
برد كجاش زمانه كه نشد من معلوم
درد و صاف خورد كجا روزگار ، بزم در
روزگار ، بيحاصل درگذشت شهريار استاد كلام ميكنم تصور من
خم و پيچ به او بديع اشارات و مهرورزان شدن دست از
و جدايي گمگشتگي ، اينكه تبيين در كجرفتار ، فلك بازيهاي
.ميكند معني افاده بخوبي است ، انسان محتوم سرنوشت مرگ ،
اولدي ، كج سنن يولوم حيدربابا ،
اولدي ، گج ديم گلممه كچدي عمروم
اولدي ، نج گوزللرون ديم بيلمه هيچ
وار دونوم لروار ، دنگه بيلمزديم
ئولوموار ، آيرليقوار ، ليكوار ، ايتگين
كرد جفا زمانهام حيدربابا ،
كرد جدا تو از مرا بيرحمانه ،
كرد؟ چهها بگو تو ، رخان گل با
زمانه خم و پيچ نبود حاليم
زمانه غم و مرگ و جدايي
چيز همه و چيز هر هستي -5
هم با نزديكي بسيار سنخيت كه روح و خواب از بجا استفاده
القاي نيز و ميزنند كمانه را ژرفي فلسفي بار و دارند
.است چيز همه و چيز هر هستي ،(روح) اينكه
آلماسي ، عاشيق آوايوردي شنگل
قالماسي ، قوناق اوردا گئدوب گاهدا
هيواسالماسي ، آلما ، آتماسي ، داش
ياديمدا ، كيمي يوخي شيرين قاليب
.هرزاديمدا روحيمدا ، اثرقويوب
آباد شنگل به سفر روزهاي
بيداد و داد و سنگ به زدن ، سيب
باد همچو خانه سوي دويدنها
بماند روءيايي به ديگر كنون
دواند ريشه و رگ هستيام در
جنگ تا آشتي و سازش شمردن برتر -6
و سازش شمردن بالاتر و جنگ واگذاشتن شهريار استاد ديد از
به "انسانها" تنها كه است نيكويي خصال از جنگ ، تا آشتي
.هستند آراسته آن
!آخماز اولسا ، قان شيناباخان يا گوز
!!تاخماز بئلينه خنجر اولان اينسان
!بوراخماز توتدوغون كور حيف ، اما
!اولماقدادير جهنم بهشتيميز
!اولماقدادير محرم ميز ، ذيحجه
است سرشكتر مردمان ديده
!است؟ خنجر مگر دردها درمان
است؟ سر بر ول خيال آيا كوره
ميشه جهنم داره بهشتمان
ميشه محرم داره ذيحجهمان
و كيش قوي بسيار باورهاي استاد همچنين فرارو ، گزينه در
.است بازنمايانده نيز ، خويش آيين
آذربايجان ادبيات در سوار شاخصه -7
:زير بند (4)مصراع در چشمه آب هميشگي جريان
!دولماسين قومونان ، -داش بولاخ ، داشلي
!سولماسين سارالماسين ، باخچالاري ،
!اولماسين سوسوز آتلي ، كچن اوردان
آخارسان ، اولسون خيرون بولاخ دينه
!سان باخار خمار -خمار اوفقلره
باد روان چشمههايت حيدربابا ،
باد خزان باد از دور باغهايت
باد عابران نصيب غربت آب
رواني بحالت خوش چشمه بگو
ميتواني نظاره را افقها
از كه سوار آن ، از گذشته است ، زندگي پوياي حركت از نمادي
بواقع ميكند ، عطش رفع چشمهها ، جاري هميشه و زلال آب
در سوار شاخصه چشمگيرترين كه را "جوانمردي و مروت"
.ميگيرد امانت به طبيعت از ميباشد ، آذربايجان ادبيات
فولكلوريكي سازي سمبل -8
جاي دارند ، ناگسستني پيوندي هم با موسيقي و شعر اينكه
از يكي اسم كه "را بره برگردان چوپان".نيست شكي هيچ
.مدعاست اين گوياي شاهد است محلي شيرين نغمههاي
سي ، سره داش داغين حيدربابا ،
داليسيندافرهسي ، اوخور ، كهليك
قرهسي ، بوزي ، آغي ، قوزولارين
لراوزوني ، دره داغ بيرگئديرم ،
،"قوزوني قيتر چوپان ، " اوخوييديم ،
دشتت و كوه دامن حيدربابا ،
كبكت جوجه دلنواز نغمه
رنگت و رنگ و قشنگ برههاي
را دره طول ايكاش ميخواندم
"را گله كن كج شبان" ترانه
"معصوميت و زيبايي" از سمبلي اينجا در بره اينكه افزون
.است شده فرض هم
سعد طالع به گردش -9
منظومه مصراعهاي و بيتها همه در زندگي همواره گردش
.ميچرخد (سعد طالع) به شهريار ، استاد "برحيدربابا سلام"
خوردن شانه" همانند "سنبلها خوردن داس" در نيكبختي آهنگ
تكان در نوازش اين شگون مينوازد ، خوش را جان گوش "زلفها
گونه از شكاري سراغ شكارچيان كه زماني زندگي ، از ديگري
وولا هول به و ميكند غصهدار را شاعر و ميشود
.مياندازد
اوراخلار ، بيچن سنبل اوستي ، بيچين
داراخلار ، دارار ، زلفي كه ايلهبيل
سوراخلار ، بيلديرچيني شكارچيلار ،
ايچللر ، آيرانلارين چيلر ، بيچين
بيچللر ، دوروب سوندان بيرهوشلانيب ،
هلالي داسهاي درو فصل
طلايي گيسوان زند شانه
نشاني و صيد پي در صياد
سركشند را دوغها برزگران
بركشند را داسها زده چرتي
درخشان سبزش چشم -10
در بويژه بند 19 درونيهاي در نهفته نااميديهاي وراي
(و 5 4) مصراعهاي
ده ، قصه اولارا بيرسن ده بيزدن
.ده غصه و غم چوخلي ميزده قصه
بگو ما از قصهاي كودكان به
بگو را ما پرغصه قصه
و پيوسته كه ترتيب بههمان بندهاي 26 ، 39 ، 48 ، 58 و
و ميرسد اوج نقطه به و 69 بندهاي 68 تماميت در بنيادي
نگرشي).ميشود گرفته پي هم بندها ديگر و 5 خطهاي 4 در
.(...و و 74 و 73 و 72 بندهاي 71 به باشيد داشته
هم غصه و غم از فارغ زندگي به حيدربابا ، شاعر فرزند
:دارد اشارههايي
ديق ياشار غمسيز -غمسيز خوش ، نه الله
خم و پيچ اين از غافل بازي ، غرق
بند 22 خط 5
:يا و
قاناردي درين ياخشي آچيق ، آلني
ياناردي تكين ، چراغ گوءزلر ، شيل يا
بند 56 و 5 خط 4
آن و اين زبانزد دركش و فهم
درخشان چراغي چون سبزش چشم
سبز خاطرههاي فراخواني -11
به سينما از كه (بك فلاش) قبل به بازگشت مفهوم در آنچه
فراخواني به تداعي طريق از و است شده وارد ادبيات حوزه
بر سلام" بندهاي از برخي در ميپردازد ، سبز خاطرههاي
.است پيش روزگار (خوردن رشك) پژوهان با همراه "حيدربابا
دينده ، ناغيل گئجه ننه قاري
دوءينده ، باجاني -قاب قالخيب ، كولك
يينده ، شنگليسين گئچينين قورد
!اوليديم اوشاق بيرده قاييديب ، من
!سوليديم سورا اوندان آچيب ، گل بير
سر داده قصه پيره ننه كه شب
در به و ببام بد كو هم كولاك
سر خيره گرگ خورد را "شنگلي"
بود كودكي به رجعتي كاش اي
بود پژمردگي از بعد شكفتني
آذربايجان مردم فرهنگ و زبان تاريخ ، بازآفريني -12
و زبان تاريخ ، شهريار ، استاد "حيدربابا بر سلام" منظومه
در يعني.است كرده بازآفريني را آذربايجان مردم فرهنگ
همه عيني تجسم شهريار ، استاد حيدرباباي بر سلام واقع
قامت به و بيدار هميشه مردم آگاه شعور خواستهاي و آمال
نمونه چند سرنوشته نمودن به اينك.است آذربايجان فرياد
.ميپردازم
:عروسيها مرسوم مراسم -الف
.روشني دورهگرداني -(1
.عروس پاي زير سيب پرتاب -(2
:عيد ايام و چارشنبهسوري مراسم -ب
.آب روي از پريدن -(1
.كردن آويزان شال -(2
آذربايجانيها سنگين بسيار وظيفه شناساندن -13
-آذربايجان مردم هرگاه پهلويها ، عصر در بويژه ديرباز از
طبيعي حقوق حتي احقاق براي -دوران هميشه ستمكش قوم اين
از عبور) بهانه به شوينيستي برخورد با ميخواست بپا خويش
انگاره همهگوسازي و فراگير با ملي وحدت حفظ و (قرمز خط
تو اين پيامدميگشت سركوب بشدت تجزيهطلبي ، زشت
هم هنوز آن جايزخم كه ميباشد (ملي ستم) همان سريزدن
نام به ملي ، ستم به معترض جوانان.است نيافته التيام
خودكشي يا سرانجام بوده ، تعقيب تحت همواره مردمكش
همه زدودن براي.ميشدند آويخته دار به يا و ميكردند
بمباران با كه گروهي رسانههاي برخي شبههآميز القائات
و تبيين.ميكردند مغزي شوي و شست گسترده ، بسيار تبليغي
از يك هر كه است سنگيني بسيار وظيفه خويش ، فرهنگ تبليغ
.دارند گرده به آذربايجانيها
گوءزلري ، قيزين ننه حيدربابا ،
سوءزلري ، شيرين -شيرين رخشندهنين
اوءزلري ، اوخوسونلار دئديم ، تركي
قالار ، آد گئدر آدام كي ، بيلسينلر
.قالار داد بير آغيزدا پيسدن -ياخشي
"قيز ننه" چشمان دو حيدربابا ،
شكرريز سخنهاي با "رخشنده"
نيز آنان بخوانند كه گفتم تركي
دمي و است عاريت آدم عمر
آدمي از جا به ماند بدي و نيك
خلاق تفكرات از كماني رنگين -14
از حيدربابا ، منظومه (40) بند در طبيعت به شهريار برگشت
:است توجه قابل وجه چند
كه باران بارش هنگامه به آشكارسازي در وي خلاق تفكر -1
انگار ميبخشد ، خاصي جلوه آسمان به (كمان رنگين) ريخت در
.است كرده پهن فلك چرخ گستره در را قالياش (بزرگ مادر)
در معيشت طرز به را خواننده ذهن ديگر ، منظر از قالي -2
غالب شايع شغل قاليبافيميسازد رهنمون هم آذربايجان
.مردماست
درنده مرگ كه حال عين در او دندان درد و گرگ شدن پير -3
خبر هم شره و آن خزان از و است داده قرار هدف را خويي
نيز را او انگارانه انسان تفكرات از گوشهاي ميدهد ،
.مينماياند
"پير گرگ" ترس از فارغ چريدن كه گوسفندان شير شدن زياد -4
خوبي نشانههاي هم "زندگي رونق" از ميدهد ، بشارت را
.دارد
ايشيني ، اوزاداندا ، ننه ، قاري
تشيني ، ايرردي بولوتدا ، گون
ديشيني ، چكديرنده ، قوجاليب ، قورد
آشاردي ، دولائيدان قالخيب ، سوري
داشاردي ، -آشيب سوتي ، بايدالارين
كمان رنگين هنگام آفتاب
دوكسان را ابرها ميكرد رشته
تيزدندان پيري زمان در
ميرود بر و دور به راحت گله
سرميرود باديه از شيرها
است محبت جاده حيدربابا ، راه
سيدي ، جاده محبت يولوم منيم
سيدي ، اراده حقين سوءزلريم سون
سيدي ، وعده رسالت محبتين
يوخ ، غرض ايله بيركس يوخسامنده
يوخ ، بيرمرض منده آدلي سياست
بود محبتم راه من شيوه
بود صحبتم غايت حق كلام
بود رسالتم الفت و محبت
نيست خصومتي مرا كس با ورنه
نيست سياستي خدمت در سرم
شهريار ، استاد سخن از بخش اين ميپندارم چون و بيچند
.حيدرباباست مانيفست
:كه ندارد خبر شهريار كه نيست معنا آن به اينها البته
لانه روبهان و كركسان نياكانش ، سرزمين پهناي در -
(بند 826).كردهاند
(9=بند 85).شدهاند فرسوده غم از وطنش جوانان -
(بند 9215).است فروافكنده باران به را همه ابرنيسان ، -
(بند 9518).نميباشد مددرسي را ما زندگان -
(بند 9922).نان غم را گلوها ميفشارد -
(بند 10023).روزمان كرده سياه ستم دست -
(بند 10124).دهاتيها شدهاند شهرها اسير -
(بند 10427).آدميان اكنون شدهاند هاري گرگان -
(بند 10941).غمهاست از سرشار غربت خود ، باباحيدر -
(بند 11042).نميشتابند دادهم به آدمها -
(بند 11438).ندارد سرانجامي كفرهم -
(بند 11543).قتال زهر گشته آبهامان -
را آنها ميتوان بندها ، از يك هر دروني در كه ساير و
.دريافت
هم با كودكان ميشود ، داده سر "محبت ترانه" كه هنگامي به
سبزي از.بيافرينند بهار سرما ، درگاه تا ميشوند يكي
.ميگيرند پروبال هم بزرگان بهار ،
در همساز ها"عاشيق" آيند سرشوق چون حيدربابا ، فرزندان
را "شهريار" و شعر و ساز سلطان عشق شعله تا برميگيرند
.باشد چنين پيوسته دارند ، نگاه فروزان
دوغگينان ، اوغوللار مرد حيدربابا ،
اوغگينان ، بورونلارين نامردلرين ،
بوغگينان ، توت قوردلاري گديكلرده ،
اوتلاسين ، شايين -آيين قوزولار ، قوي
قاتلاسين ، قويروقلارين قويونلارون ،
زاي مرد ، فرزندان حيدربابا ،
بساي گل و خاك به پوزه نامردان
پاي زير ببر زگرگها امان
گلهها فراغت با بچرد تا
برهها نهد دنبه روي دنبه
نمايش :سوره سينمايي توسعه سازمان رئيس
ندارد قانوني منع هيچ شوكران فيلم
سوره سينمايي توسعه سازمان رئيس :هنري گروه
وزارت بازبيني شوراي توسط فيلم اين مجدد احتمالبازبيني
.دانست رامنتفي اسلامي ارشاد و فرهنگ
قانوني مرجع هيچ سوي از هنوز:گفت حسيننژاد محمدعلي
نشده گرفته تماسي موسسه اين شوكرانبا فيلم بازبيني براي
به فيلم كه تاوقتي و ندارد وجود مشكلي ما نظر از ولي است
ادامه آن اكران نباشد روبرو مانعي با قانوني لحاظ
.خواهديافت
در فيلم اين من نظر به:گفت شوكران فيلم مورد در وي
اجتماعي مسايل بر توانسته ارزشمند و فعليموثر جايگاه
در تفكر و تامل به را ومخاطب بگذارد انگشت جامعه امروز
و قوي ارتباط راه اين از و دارد اجتماعيوا روابط
.كند برقرار خود مخاطبان با صميمانهاي
بازتابهاي:افزود سوره سينمايي توسعه سازمان رئيس
و نبودن خنثي از تماشاگران ميان فيلمدر اين اجتماعي
.ميكند حكايت آن توجه قابل محتواي
نوع اين از سينمايي كه ميدهد نشان شوكران:كرد تاكيد وي
را او و كند درگير را تماشاگر انديشه و روان ذهن قادراست
مشاركت به را تماشاگر عملا طريق ازاين و وادارد واكنش به
.كند دعوت مطرحشدهاند فيلم در كه مسايلي در فكري
هاو واكنش سوره سينمايي توسعه سازمان رئيس گفته به
اعتراضهايي صورت به گاه شوكران به مربوط بازتابهاي
و بهانتظارات مربوط آنها عمده كه است بوده صنفي
نشستهاي كنون تا كه است پرستاري جامعه گلايههاي
.است شده برپا آنها نمايندگان تفاهمآميزيبا
حضور با پاسخ و پرسش جلسه است قرار قبلي اعلام براساس
رشته ، اين دانشجويان و نمايندگان انجمنپرستاري ، اعضاي
توسعه سازمان نمايندگان و(فيلم كارگردان) افخمي بهروز
محل شوكراندر درباره فروردينماه سوره ، 31 سينمايي
.شود برپا انديشه تالار
|