كهن داستانهاي به چشمي گوشه تلميح ،
فارسي ادبيات در تلميح بررسي
مزرعتي عباس
آشكار كردن ، نظر ديدن ، معني به لغت در لمح ريشه از تلميح
به اشاره بديع علم اصطلاح در.است كردن اشاره ساختن ،
تمام كه شرطي به دارد ، داستان يا احاديث قرآن ، آيات
درك براي بنابراين برنگيرد در را حديث يا آيه يا داستان
يا داستان تمام ميبايد است تلميح حاوي كه عبارتي يا بيت
.دانست را قرآن آيه يا حديث
فارسي شعر در تلميحات انواع
است شده استفاده عربي و ايراني تلميحات از فارسي شعر در
:بنگريد مولانا شعر اين به مثال عنوان به
تويي كان خليفه را ليلي گفت
غوي و پريشان شد مجنون تو كز
نيستي افزون تو خوبان دگر از
نيستي مجنون تو چون خاموش گفت
خردي ، از عامر بني قبيله از سعد بنت ليلي:به دارد تلميح
خود قبيله افراد از يكي (عامري قيس)عامر قيسبن معشوق
به ليلي رو اين از.بود مخالف آنان عشق با ليلي پدر.بود
جنون به قيس كار.ميشود "ابنالسلام" همسر پدر ، اصرار
را بيابان راه:گويند مجنون او به رو اين از.ميانجامد
.ميشود دمساز حيوانات با و گرفته پيش در
مجنون به همواره كه ليلي.ميميرد ناكامي در سرانجام
در سرانجام است نشده شوهر تسليم هيچگاه بود مانده وفادار
.درميگذرد مجنون عشق اندوه
بيهمتا محبوب كاي گفت ليلي به مجنون شبي
شد نخواهد مجنون ولي پيدا شود عاشق را تو
"حافظ"
مجنون اينرو از و است نبوده زيبا چندان ليلي كه گويند
ميگفت پاسخ در مجنون ليكن.ميكردند ملامت او عشق در را
.ببينند او چشم دريچه از را ليلي ميبايد كه
زجهل را مجنون گفتند ابلهان
سهل هست ، چندان نيست ليلي حسن
دلربا هزاران صد وي از بهتر
كيا اي شهر در ماه همچون هست
مي حسن و است كوزه صورت گفت
وي ظرف از ميدهد خدايم مي
كوزهاش از داد سركه را شما مر
كش گوش تان او عشق نباشد تا
"مثنوي"
:گويد سنايي كه آنجايي يا
خواهي زندگي مي ، اگر مرگ از پيش دوست اي بمير
ما از پيش گشت بهشتي مردن چنين از ادريس كه
كه گفتهاند او تسميه وجه در دارد ادريس داستان به تلميح
ادريس كه ميدانيم.است شده معروف بسيار تدريس سبب به
خواست ملكالموت از رسيد سالگي يا 865 به 365 كه هنگامي
طبيعي اجل فرارسيدن از پيش رو اين از كند قبض را روحش تا
موضوع.شد بهشتي و يافت ابد عمر ادريس.كرد مرگ آرزوي
ملكالموت ، كه هنگامي كه است اين به اشاره او بودن بهشتي
از بعد ادريس روايتي به داد ، نشان او به را دوزخ و بهشت
جا آنجا در را خود نعلين اينكه بهانه به بهشت از خروج
در برخي.بازنگشت ديگر و كرد مراجعت بهشت به است گذاشته
نسبت ادريس به را "تموتوا ان موتواقبل" نبوي حديث تفسير
به انسان حيواني جنبه از تصوف در نفس سركوبي كه دادهاند
و است آدمي دشمنان دشمنترين نفس.ميشود تعبير "نفس"
ناپسنديده كردارهاي دادن انجام به را او كه است عاملي
به و اوست نفس هركس طاغوت صوفيه ، نظر به.برميانگيزد
يومن و بالطاغوت يكفر فمن" از مراد ابوسعيدابوالخير گفته
موءمن خداي به نگردي ، كافر خويش نفس به تا است آن "بالله
جز چيزي مرگ از پيش مردن از صوفيه مقصود بنابراين نشوي ،
چنين نيست مطمئنه نفس به ساختن بدل و اماره نفس ميراندن
.ميآورد بار به جاويد زندگي كه است مرگي
:گويد حافظ كه آنجايي يا
زدند ميخانه در ملائك كه ديدم دوش
زدند پيمانه به و بسرشتند آدم گل
مسنون ، حماء ، گل ، از را آدم خداوند اينكه به دارد تلميح
آفريد طين ، و ماء ماءمعين ، مسنون ، طين طين ، صلصال ، خاك ،
آيه حجر سوره در (هستند نور و آتش از فرشتگان آنكه حال)
:ميفرمايد 27
درستي به و "مسنون حما من صلصال من الانسان خلقنا ولقد"
گرفته بوي گلي از غريژنگي ، گل از را آدم يعني را مردم ما
:ميفرمايد آيه 14 سورهالرحمن در.بيافريديم
گل از را انسان آفريد "كالفخار صلصال من الانسان خلق"
و سرشتند را انسان گل فرشتگان ، پخته ، سفال مانند خشكيده
امابر.دميد روح آن در و بخشيد صورت آن به خداوند سپس
:سرشت را آدم گل خود دست با خداوند قدسي حديث يك طبق
"صباحا اربعين بيدي آدم طينه خمرت"
سرشته گل از آدمي قالب آنكه از پس اسلامي ، روايات طبق بر
راه سر بر و (طائف و مكه ميان) زمين بر را آن خداوند شد
چهل يا) سال چهل فرشتگان رو اين از.داد قرار فرشتگان
هزار چهل".ميگذشتند بيجان خاكي قالب آن بر (سال هزار
".بود افتاده طائف و مكه ميان آدم قالب سال
.دميد روح آدم گل در خداوند
اين به.روحم از او در دميدم:يعني "روحي من فيه نفخت و"
روح آدمي كالبد به وقتي.گويند الهي دم و خداوندي دم دم ،
آدم خداوند كه هنگامي.گشت زنده و كرد عطسهاي شد دميده
پس كنند ، سجده او بر تا داد دستور ملايكه به آفريد را
بقره سوره در ابليس مگر.كردند سجده آدم بر فرشتگان همه
:ميفرمايد آيه 32
ابي والاابليس فسجد دم الا اسجدو للملائكه اذقلنا و"
فرشتگان گفتيم كه هنگامي و "منالكافرين كان و واستكبر
ابا كه ابليس مگر كردند سجده پس را آدم كنيد سجده كه را
اين سبب به ابليس.كافران از بود و نمود سركشي و كرد
روي اين از.گرفت دل در را آدم كينه و شد مطرود نافرماني
تا بفريفت را حوا و آدم و يافت راه بهشت به ماري ياري به
از را حوا و آدم خداوند ، كه را ممنوع ميوه يعني گندم
مورد اين در خداوند.بخورند بود داشته حذر بر آن خوردن
"منالظالمين فتكونا الشجره هذه لاتقربا" بود فرموده
.بود خواهيد ستمكاران از كه درخت اين به مشويد نزديك يعني
به گرفت ، خشم حوا و آدم بر نافرماني اين سبب به خداوند
را حوا و آدم خود ، شاخههاي بوسيله طوبي درخت الهي فرمان
.انداخت بيرون بهشت از و برگرفت
سرانديب كوه به بهشت از اخراج از بعد آدمي كه گفتهاند
جزيرهاي نام سرانديب حقيقت در اما كرد هبوط هند در
را كوهي اسم برخي رو اين از است ، هند جنوب در كوهستاني
هند سرانديب در كه كردهاند ذكر رهو افتاد آن بر آدم كه
.است واقع
سوره در.شد قبول او توبه تا كرد زاري و گريه سالها آدم
:ميفرمايد آيه 23 اعراف
ترحمنا و تغفرلنا لم ان و انفسنا ظلمنا ربنا قالا"
خود بر ما خدايا گفتند حوا و آدم "منالخاسرين لنكونن
.زيانكاران از باشيم همانا نبخشي را ما اگر و كرديم ستم
.بخشود را آدم گناه خداوند رو اين از
و "هدي و عليه فتاب ربه اجتباه ثم فغوي ربه آدم عصي و"
سپس.شد بيبهره پس را پروردگارش آدم كرد نافرماني
.كرد هدايت و او از پذيرفت توبه و خدايش را او برگزيد
.داد قرار خود خليفه زمين در را آدم خداوند
قالوا خليفه فيالارض جاعل اني للملائكه ربك قال اذ و"
"فيها يفسد من فيها يفسد م فيها تجعل
من همانا:گفت فرشتگان به تو پروردگار كه هنگامي و:يعني
آيا گفتند فرشتگان ميدهم قرار خليفهاي زمين در
كند؟ فساد آن در كه را كسي زمين در ميآفريني
كشيد نتوانست امانت بار آسمان
زدند ديوانه من نام به فال قرعه
"حافظ"
:دارد شريفه آيه اين به تلميح
الجبال و الارض و عليالسموات الامانه عرضنا انا"
كان انه الانسان حملها و منها اشفقن و يحملنها فابينان
آسمانها بر را سپرده كرديم عرض ما همانا ""جهولا "ظلوما
داشتنش بر (كردند خودداري) نيارستند پس كوهها و زمين و
بوده او همانا انسان برداشتش و آن از شدند بيمناك و را
.نادان ستمگري است
بنه عذر را همه ملت دو و هفتاد جنگ
زدند افسانه ره حقيقت نديدند چون
"حافظ"
:فرمودند كه (ص)اكرم پيغمبر حديث اين به دارد تلميح
النصاري تفرقت و فرقه ، سبعين و احدي علي اليهود افترقت"
سبعين و ثلاث علي امتي تفرقت و فرقه سبعين و علياثنين
"فرقه
دو و هفتاد بر نصاري و فرقه يك و هفتاد بر يهود":يعني
."ميشوند تقسيم فرقه سه و هفتاد بر من امت و فرقه
با او ، ياران و (ص)رسول نعت در شاهنامه ، آغاز در فردوسي
:ميسرايد حديث اين به توجه
نهاد دريا چو را جهان اين حكيم
باد تند ازو و موج برانگيخته
ساخته او بر كشتي هفتاد چو
برافراخته بادبانها همه
عروس سان به كشتي پهن يكي
خروس چشم همچو بياراسته
علي با اندرون بدو محمد
وصي و بني بيت اهل همان
:حديث به دارد تلميح اينجا و
تخلف من و نجي ركبها من نوح سفينه كمثل بيتي اهل مثل"
"غرق عنها
:گويد پس
بديد دريا كز خردمند
ناپديد بن و پيدا نه كرانه
زدن خواهد موج كو بدانست
شدن نخواهد بيرون غرق از كسي
دستگير مرا باشد كه همانا
سرير و لوا و تاج خداوند
سراي ديگر به داري چشم اگر
جاي گير وصي و نبي نزد به
است من گناه آيد بد زين گرت
است من راه و آئين است چنين
بگذرم اين بر هم و زادم برين
حيدرم پي خاك كه دان چنان
علت به را ملت دو و هفتاد جنگ عارفان ، و صوفيان بنابراين
.كردهاند دعوي و دانسته حق راه ندانستن و حقيقت كردن گم
راه نشناختن و كردن گم و حقيقت درك در اشتباه موضوع در
صوفيه كتب در فراوان تمثيلات و حكايات و داستانها نيز حق
داستان آنها مشهورترين از يكي كه است آمده عرفا آثار و
پيلي كه ميكند نقل مثنوي سوم دفتر در مولوي كه است فيلي
در و شدند تاريكي آن وارد گروهي بود ، تاريك خانهاي در
زدن دست با هركسي و افتادند غلط به آن شكل و فيل شناخت
.ميكردند حكمي فيل اعضاي از عضوي به
مختلف بد گفتشان نظرگه از
الف اين داد لقب دالش يكي آن
بدي شمعي اگر هركس كف در
شدي بيرون گفتشان از اختلاف
عالمانه و زاهدانه جويي حقيقت با بايد:ميگويند عارفان
و تربيت و تعليم و نفس تزكيه و مجاهدت و رضايت با و
و يگانگي و وحدت به و جست دوري اختلاف و تفرقه از ارشاد
:ميگويد كه حافظ بيت اين در يا..گراييد عشق و دوستي
بلند سردار گشت كزو يار آن
ميكرد هويدا اسرار كه بود اين جرمش
مشهور عارفان از حلاج منصور بن حسين:به دارد تلميح
دستور به را او جهت اين از ميگفت اناالحق كه است ايران
دار به بغداد در قمري هجري سال 309 در عباسي حامدبن
"اناالحق حق حق حق ميگفت" آويختند
سرايد خوش نكته اين سردار بر حلاج
مسائل اين امثال نپرسيد شافعي از
و سوزاندند را جنازهاش و بريدند را پايش و دست گويند
حلاج كار در مهم مساله اما.ريختند دجله در را خاكسترش
اصرار راز كردن افشا در صوفيه ، همه برخلاف كه بود اين
سخن اهلش با هم آن راز و رمز در صوفيان هرچه و داشت
جان هم وسرانجام ميگفت همه با بيپرده حلاج ميگفتند ،
نوشت دوستانش از يكي به حلاج.گذاشت كار اين سر بر
كعبه منظورش و كن ويران را كعبه يعني "الكعبه اهدام"
نيز را اين ظاهر اهل اما بود شهادت استقبال و بدن اصنام
كه" نوشتهاند.دانستند الحرام بيتالله كردن ويران دليل
گلي شبلي اما ميانداخت ، سنگي هركس بود ، دار بر چون
همه اين از گفتند كرد ، آهي منصور ابن حسين كرد ، پرتاب
و نميدانند آنكه از گفت كردي؟ آه گلي از نكردي آه سنگ
.انداخت نميبايد ميداند كه آيد سختم او از معذورند ،
:حافظ بيت اين در يا
عقيق و لعل نظر يمن از كند را گل و سنگ
دانست يماني باد نفس قدر كه هر
قبيلهاي اسم قرن) يمن مردم از قرن اويس به دارد تلميح
تابعين از و (طايف نزديك است موضعي اسم نيز و يمن در است
به چون گويند.آورد ايمان او به ولي نديد را پيغمبر كه
شود ، حاضر حضرت خدمت به نتوانست است بوده مشغول مادر خدمت
و بود (ع)علي حضرت همراه صفين جنگ در و آمد عمر خدمت به
اني" كه است نبوي حديث در.شد كشته جنگ همين در "ظاهرا
بوي يمن جانب از من يعني "طرفاليمن من رائحتالرحمن اشم
از سلمان كه گفتهاند و ميشنوم را (رحمان بوي) خدا
اويس:فرمود پيغمبر و كيست به شما اشاره كه پرسيد پيغمبر
كه است بادي يمن نسيم و باد از مقصود فارسي شعر در.قرني
عيسي نفس چون و ميرسد مشام به ايزدي بوي ازآن
:حافظ بيت اين در يا.است زندهكننده
ميشنود مدعيان سخن تركان شاه
باد سياووشش خون مظلمه از شرمي
.بود زيبا بسيار سياووش سياووش ، داستان:به دارد تلميح
خود از را او سياووش ليكن گشت عاشق براو كاووس زن سودابه
ساخت ، بدگمان او بر را كاووس سودابه ، سبب بدين و براند
سالم و رفت آتش ميان به خود بيگناهي اثبات براي سياووش
.آمد بيرون
.بخوانيد آينده يكشنبه صفحه 10 در را مقاله اين ادامه
|