تمدنها گوناگوني روياروي روح جهانشمولي
بارون - ويسيار
شمس شهاب محمد :ترجمه
مدرن جهان آرزوي و اميد گوناگون ، تمدنهاي درك اشاره ،
بسيار اشكال و جهانشمول روح وحدت امكان آيا اما است ،
مقاله نويسنده دارد؟ وجود خودميگيرد به روح متفاوتيكه
بر دال را شواهدي مساله ، تئوريك طرح با است درصدد حاضر
روح كه است اين بر مقاله فرض كند ، فراهم روح جهانشمولي
وجود در كه است آفرينش و خلاقيت مركز اول ، درجه در
تحول مكان و زمان حسب بر و شده گذاشته وديعه به انسانها
رفتاري اوقات بسياري در فرهنگ كه آنجا از.مييابد
ما است ، پيشينيان آفريدههاي حافظ و دارد محافظهكارانه
است ، آفرينشگري و پويايي داراي كه روح ، به گوش بايد
ذكر سهروردي و شلينگ را خود مثال شاهد نويسنده بدهيم ،
را يكديگر كه آن فوقبدون موضوع به تاسي با كه ميكند
نتايج به خود جهانشمول روح براساس باشند ، كرده ملاقات
عميقتر موضوع يك به نويسنده اثنا اين در.ميرسند واحدي
بقا براي جهانشمول روح اينكه بر مبني ميكند اشاره نيز
روحهاي با ادغام به نياز خود ، شدن نوبهنو و وحيات
شد ، خواهد مواجه مرگ با صورت اين غير در.دارد ديگر تمدني
روح آن مرگ و انجماد معناي به خالص و ناب تمدني روح چه
.ميشود محسوب نويسنده نگاه از
انديشه گروه
يونانزاده در ميشناسيم ، فلسفه نام به امروزه ما آنچه
كه است چيزي اين.است فلسفه خاستگاه و ميهن يونان.شد
استاد هگل ، كه فلسفهاي دارد ، اعتقاد آن به سنتي فلسفه
پديدهاي فلسفه ، كه معناست آن به اين آيا.است آن مسلم
مربوط فقط فلسفه ، يوناني منشا اينكه يا است؟ محلي و بومي
ديگر و ميشود غربي فلسفه يعني علم ، اين كل از بخشي به
نيستند؟ نامي چنين شايسته او ، تفكرات و بشر ذهني تلاشهاي
فكر طرز و فلسفه اصلي جوهره تمام ، موشكافي با بايد برعكس
.نمود مشخص را ارسطو ، و افلاطون زمان يوناني
اقوام ، ساير بر خود نژاد برتري به يونانيان حقيقت در
.ميناميدند بربر را ديگر اقوام آنها.داشتند راسخ اعتقاد
همان ،Ta baq baqa است خنثي جمع يوناني زبان در كه اسمي
.Taliqayuata ميناميدند چنين را حوادث كه گونه
شناسايي از يونانيان امتناع نشانگر ابتدايي فكر طرز اين
طرز اين البتهميرفت شمار به آنها واصالت تمدنها ديگر
عنوان به شود ، نگراني باعث كه نبود تندروانه قدر آن فكر
Cyropedieمانند يوناني مورخان نوشتههاي از ميتوان مثال
.آورد شاهد هردوت ، وتاريخ گزنوفون اثر (كورش تربيت)
مردمي تيزبيني و بسيار كنجكاوي بر خوبي شاهدان آثار اين
.است كرده نمود ديگر ملل آداب مطالعه در كه هستند
ندارد يوناني فكر طرز ويژگي با ارتباطي هيچ فلسفه جوهره
از چيزي است شده يونانزاده در فلسفه كه حقيقت اين و
بعد فلسفه بودكه يونان در تنها.نميكاهد آن جهانشمولي
.شد روح جهانشمولي ومبلغ يافت جهاني
(reminiscence) نظريه با جهانشمولي اين افلاطون ، نزد
دانشها از برخي اينكه بر مبني كرد مطرح افلاطون كه بحثي)
با قبلي آشنايي حاصل بلكه نميآيد دست به زندگي طول در
از جوان ، برده يك:ميكند جلوه (است مثل عالم در آنها
فرهنگي تاثير تحت او خرد كه آنجا تا و است بشر كه آنجا
هندسي مساله حل راه ميتواند ، است نگرفته قرار خاص
به موسوم مشهور گفتگوي جوهره اين.بيابد را مربع تربيع
بنيان اين است ، يكسان همه براي انساني خرد.است منون
.است فلسفي تفكر
نظري اعتقاد اين ميشود ، تصور آنچه برعكس آنكه خلاصه
لاتيني ، غربي تفكر.است نداشته عيني پيامدهاي هرگز اساسي
در.شد جهانگير روم ، امپراتوري سلطهگري كمك به تنها
جوي سلطه فرهنگ كمك به فكر ، طرز اين هم وسطا قرون
لازم زيادي زمان.شد عالمگير روحانيان ، يعني دانشمندان ،
با نخست:شود خارج انزوا از غربي فكر طرز اين تا بود
.اروپا از خروج با سپس و ديرها از شدن خارج
بعدي گامهاي.برداشت راه اين در را گام نخستين دكارت ،
رفته يادها از نامشان امروزه كه برداشتند دانشمنداني را
هجدهم ، قرن اواخر در كه دوپرون ، آنكتي و هولول بل ، است ،
اروپاييان به را اوستايي و هندي تفكر اصلي عناصر
.شناساندند
آلماني ، رمانتيك محافل در گرمي استقبال با كشف اين
و علاقه.شد روبهرو شلينگ و شلگل محافل سوي از بهخصوص
و جهانگردي وافر شور از ناشي تنها ايران ، يا هند به توجه
اين ابتدا در كه است مسلم.نبود تماشايي مكانهاي به ميل
بشر تاريخ متون قديميترين متون اين كه داشت وجود توهم
به ميل از ناشي حرارت و شور اين درحقيقت اما هستند ،
و هست كه شكلي همان به آن پذيرفتن ديگران ، شناختن
.بود متون اين دل از وبديع نوين ديدگاههاي استخراج
شده داده شرح غلط اعتقاد اين از ناشي نيز حدي تا همچنين
واينكه وابستهاند يكديگر به مذهب و فلسفه اولا بودكه
واحدي موضوع مذهب و فلسفه كه بپذيريم هگل مانند اگر تنها
يك در ميتوانيم است متفاوت آنها توصيف فقط و دارند
غرب و شرق متافيزيكي دستاوردهاي متقابل ، غنيسازي فرايند
.كرد نزديك يكديگر به را
جهانشمولي تمدنها ، گوناگوني روشمندانه فهم كه اين نتيجه
.ميدهد قرار سوال مورد را بشري روح
جداگانه اتحادي عوامل از بيش چيزي نيز تمدنها بزرگترين
اول ، درجه در آنچه.نبودهاند اهميت كم خود خودي به و
شيوه مطالعه ميكند خودجلب به را جامعهشناس يك توجه
مطالعات چنين در.است قبيله فلان يا شهر فلان زندگي
مردمان زندگي شيوههاي بين غيرمنتظرهاي تفاوتهاي خردي ،
بر مطالعهاي چنين.ميشود تاكيد آنها بر و آشكار مختلف
مثبت نوع از اول فرض پيش.است استوار نظري فرض پيش دو
دانشمند كه زماني كه ميگذارد اين بر را فرض و است
ميپردازد ، مطالعه و مشاهده به بيرون از بيگانهاي ،
عيني و جدي علمي ، شيوهاي براساس مطالعه ، اين ناگزير
.شد خواهد انجام
خاص ذاتي حقيقت خرد ، جامعه هراست شكاكانهتر دوم فرض
عقيدهاي جهانشمول ، حقيقت فرض بنابراين پس دارد ، را خود
.است مضحك گاه و كهنه
اگر كه چرا متناقضاند ، يكديگر با فرض پيش دو اين
به روانشناختي پژوهشهاي كه باشد داشته وجود علمي عينيتي
جهانشمولي در ريشه علمي عينيت اين باشند ، داشته تمايل آن
اگر اما.است جهانشمولي مستلزم عينيت كه چرا:دارد علم
باشد ، متفاوت ديگر خرد جامعه به خردي جامعه از حقيقت
همچون را وآن دانست منطقهاي را دانش بايد گاه آن
بد ميان اين در آنچه.كرد مجسم فدرال سياسي تشكيلات
تمدنها سنن ، و آداب گوناگوني كه است اين شده فهميده
بر مبني افلاطوني اعتقاد با تنافري گونه هيچ وديدگاهها
درستي مختلف زبانهاي وجود.همگان ، ندارد نزد خرد يكساني
زبانها گوناگوني:ميكنند ثابت روشني به را نظريه اين
.كنيم برقرار ارتباط يكديگر با ما كه نيست آن از مانع
به تنها بشر ابناي ما":ميگويد مونتني كه همانطور
حقيقت اين پس ".ميكنيم گفتگو همديگر با زبان وسيله
بشري واقعيت يك دنيا رايج زبان هر كه ميشود اثبات
شده ، راه اين در برخي سردرگمي باعث آنچه.است جهانشمول
كه مبهمي نظريه است ، انسان درمورد غربيها نظريه
طور به كه نظريهاي اصل ، در:ميشود ناميده "اومانيسم"
ميلادي هفده و شانزده قرنهاي در بپردازد انسان به خاص
جامعهشناختي باستانشناختي ، پيشرفتهاي و است گرفته شكل
از يكي اومانيستي ، الگوي نابودي اين قومشناختي ، و
.بيستماست قرن مثبت دستاوردهاي
نظريه كنيم ، اين باور كه باشيم سادهلوح بسيار بايد پس
خلاصه طور به و خدا وجود نظريه خود همراه به انسانمدار
.ميكشاند نابودي ورطه به باره يك به را غربي فلسفه تمام
خود خطا به كه گذراست فكري طرز با فلسفه كردن اشتباه اين
.ميپنداشت جاودانه را
بشر تلاشهاي تمام باشد ، نداشته وجود جهانشمول روحي اگر
نظريهها ، تكامل و تمدنها بين تفاوتهاي تشريح منظور به
.داشت نخواهد مفهومي و معنا هيچ
به كه ميبينيم بازگرديم مختلف زبانهاي مثال به اگر
خيانت نوعي حقيقت در ترجمه كه است اين بر عقيده درستي
اگر حتي است ، امكانپذير ترجمه كه حقيقت اين امااست
جهانشمولي بر شاهدي خود باشد ، ناقص و نادرست ترجمهاي
ترجمه را سهروردي آثار كربن هانري اگر.است بشري روح
را سهروردي فلسفه ميتوانست اروپا در كسي چه بود ، نكرده
بفهمد؟
آرزوي و اميد گوناگون ، تمدنهاي متقابل درك كه آن خلاصه
واشكال جهانشمول روح وحدت كه نيست آسان و است مدرن جهان
درك باره يك ميگيرد خود به كهروح را متفاوتي بسيار
اين درباره را تئوريك تاملي ميخواهم اينجا در من.كنيم
ميان درست گفتگوي شرط خود كه تاملي.كنم مطرح مساله
.تمدنهاست
روح عيني جهانشمولي و انتزاعي جهانشمولي
ميان ديالكتيك روابط براساس كه زمان آن تا واقعي گفتگوي
اين در.بود نخواهد ممكن نگيرد ، صورت مخاطبان ميل و هويت
زباني و شمرد محترم را ديگر طرف ويژگيهاي بايد فرآيند
تشكيل آنها مجموع كه تمدنهايي ;كرد انتخاب را مشترك
با نميتوانند است روح ، بشري ، معنوي دستاورد دهنده
شناخت به ميل آنها كه زمان آن مگر بنشينند گفتگو يكديگر
زمان آن يا و باشند داشته هست ، كه طور همان ديگري ، ودرك
.باشند داشته مشترك منافع يا خاستگاه طرف دو هر كه
تمدن و طبيعت با نسبتي چه ميناميم "فرهنگ" آنچه اينكه
"روشنفكري تشكيلات" به كه است وظاهري سطحي مسالهاي دارد ،
.ميشود مربوط "متمدن نخبگان" و
كه ميگفت والري پل ،"انديشه آزادي" موضوع با همايشي در
مورد در بيهوده و دقيق تفاوتهاي با را خود نميتواند
كنيم تاسي او به بايد نيز ماكند مشغول و سرگرم ، فرهنگ
را "روح" است متداول فرانسه ادبي درجامعه كه طور همان تا
به را آن و نگيريم اشتباه "روح بازيهاي" و "ناب روح" با
مركز اول ، درجه در روح ما براي !كنيم واگذار نخبگان
گذاشته وديعه به انسانها وجود در كه است آفرينش و خلاقيت
كه آنجا از.مييابد تحول مكان ، و زمان برحسب و شده
حافظ و دارد محافظهكارانه رفتاري اوقات بسياري در فرهنگ
پوياي كه روح ، به گوش بايد ما است ، پيشينيان آفريدههاي
ميگيرد ، پيش در بخواهد خود راهي هر كه است آفرينشگري
.باشيم داشته
تفكر كه گاه آن ميشود ، تكراري و مدون هنر كه گاه آن
روح ميشود ، تخصصي شدت به و فني مكالمه ، هنر روشنفكرانه
و پويايي دوره كه است آن نشان اين و مينهد روبهضعف
همانا بزرگ ، تمدن يك نشان.است سرگذاشته پشت را تحرك
روحاني معنويات در شدن سهيم در تمدن اين توانايي
موجود ، مشكلات تمام بهرغم كامل ، طور به عيني وكارآمدي
.است
پي در پي تمدن خرابههاي بر و نيست انحطاط موضوع روح
مبادله كه است خود درون در منزوي جامعهاي منحط ، :ميزيد
خود تخصص در كه است عالمي منحط ميكند ، رد را ديگران با
چيره منحط كند ، گذران راحتي به آنجا در تا ميشود غرقه
جاي به قاطع و بيپروا وقدرت ، دقت با كه است فني دستي
.است نشسته اوليه الهامات
كسي چه است؟ منحط دكارت ، كه بگويد ميتواند كسي چه
طبعش ، شاعري ظرافت دليل به والري ، كه كند باور ميتواند
مرده تمدن ديگر عبارت به يا منحط تمدن نيست؟ منحط
جلال بدرخشد ، همچنان گذشته جلال پرتو آخرين با ميتواند
.ميدهد قسطنطنيه و غرناطه سقوط از خبر كه ظرافتي و
را كارآيي كه نباشيم تمدني پرتوهاي آخرين ميتوانيم آيا
خطر در باره يك به رو اين از و داده ترجيح معنويت بر
است؟ گرفته قرار معنويت از شدن تهي و ناكارآيي
ماده وراي از كه است بشر آفريننده نيروي من ، نظر در روح
بيان دقيقتر را مفهوم اين بخواهيم اگر.ميگيرد نشات
است عيني استعدادهاي كننده ترميم روح كه ميبينيم كنيم ،
.ميرود فراتر عقل صرف محدوده از بسيار كه
و تصوري عقل هگل ، از پيروي به كه است آن مهم حقيقت در
است ، زندگي در انسان ياريگر كه ناب خرد از را ابزاري
وضع متناسب قانون خود براي نميتواند عقل.شماريم متمايز
.باشد داشته طبيعي يا دقيق علمي ، شناخت ميتواند عقل كند ،
را نظامي ميشمرد ، بشري خرد نوع تنها را عقل چون ماركس
توضيح كار به و ميناميد "علمي" را آن كه كرد طرحريزي
اقتصادي روابط تحليل مبناي بر و ميآمد بشري ارتباطات
چيزي باشد ، هم درست تعريف اين اگر حتي.بود شده استوار
ما به كند ، زندگي بايد چگونه انسان كه مورد اين در
ولي است ، شناخت براي ابزاري علمي ، تحليل.آموخت نخواهد
چگونه علم از كه بياموزد ما به ميتواند كه است عقل تنها
فلسفي ، صحيحتر عبارت به و عميقتر دانشي اما ببريم ، بهره
بشناساند ، را علم از بهرهوري درست ماشيوه به كه است لازم
عاجز ما به آن آموختن از خود خودي به علم كه موردي تنها
.است
مجرد كليتي ميرود ، فراتر انديشه محدوده از كه خرد اين
نزديك رابطه كه خردي.نيست ماده زندگي از جدا و وانتزاعي
بشري حساسيت ارتباطي پل سو يك از كه تخيلي دارد ، باتخيل
عقل به ديگر سوي از و باشد عقل و (حافظه عاطفه ، ادراك ، )
چيزي تكرار جز آن بدون كه راميبخشد آفرينشگري پويايي
كه طور همان است ، تعقل سرچشمه تخيل.شد نخواهد ما نصيب
تخيل ميگفت كانت چنانكه آن.است فلسفه سرچشمه اسطوره
منطقيترين در بلكه نيست پنهان چيزي ابتدائا پنهان
آوردن خيال در بدون.دارد حضور رياضيات ، مانند ابتكارات ،
هنر ، در تخيل نقش اما.كرد ابداع را آن نميتوان چيزي ،
.است نمايان زمينهها ديگر از بيش فلسفه و مذهب
دارد ادامه
|