انسان حقيقت
(ع) علي امام نگاه از تربيتي شناسي انسان مباني
پاياني بخش -
تهراني دلشاد مصطفي
از شگفت موهبتي و ملكوتي است حقيقتي واجد انسان
شكوفا را ، خود تربيت با ميتواند كه بينهايت استعدادهاي
.گردد حق جلوه والاترين و نمايد
او برتري و آدمي بيمرزي و طلبي بينهايت و جاودانگي رمز
حقيقت سبب به او ، براي چيز همه آفرينش و موجودات همه بر
وجود و مراتب و انسان درباره (ع)علي مومنان امير.اوست
زمين از عظمت ، با خداي پاك پس":است فرموده چنين او جامع
و ناهموار و نرم زمين از كرد ، فراهم خاكي طبيعت گونهگون
و شد پاك تا ريخت آب خاك ، آن بر.نمكزار از آن شيرين از
پديد آن از صورتي پس.شد چسبناك تا بياميخت محبتش تري با
يكديگر به و جدا عضوهاي و بايسته اندامهاي با آورد ،
بداشت زمانياش و شد لخت يك تا بخشكانيد را آنپيوسته
گوش به بانگش ميوزيد بدان بادي اگر چنانكه شد ، سخت تا
انساني صورت به تا دميد آن در خود دم از پس.ميرسيد
و گيرد كار به را ذهنها آن كه ذهنها ، خداوند:گرديد
او خدمت در پايي و دست با پذيرد را او كهتصرف انديشهاي
را حق بدان كه دانشي با.او قدرت و اختيار در اعضايي و
ديگر و ورنگها بويها و مزهها و داند كردن جدا باطل از
و سركش و متضاد طبيعتهاي با.تواند شناختن را چيزها
خشكي بر تري و درآميخته سرد با گرم خوش ، هم با سرشتهاي
خواست فرشتگان از پس ، برانگيخته را همه حيرت و -ريخته
را عهدي و كنند ادا دارند عهده در آنچه تا
دندان بن از را او سجده.كنند وفا كهپذيرفتهاند
آدم":فرمود و ;گيرند بزرگ را او و خوار را خود بپذيرند ،
جز سجدهافتادند به فرشتگان !فرشتگان اي كنيد سجده را
او بر بدبختي و شد تيره رشك از معرفتش ديده كه "شيطان
از آفريده و مقدار بزرگ و شمرد ارجمند را آتش خلقت چيره ،
".خوار و پست را خاك
معلم ميتواند كه استعدادها همه واجد است موجودي انسان
اين و شود ربوبي علياي صفات و الهي حسناي اسماي همه به
گيرد ، قرار فرشتگان مسجود كه دارد را آن شايستگي انسان
و گستردهتر موجودات همه از او وجود دايره زيرا
.است برتر همه از استعدادهايش
عالم بس شما در / شماست در كاين مومنان اي الحذر
آن كه وه /تواست در ملت دو و هفتاد جمله/ بيمنتهاست
دست تو از برآرد روزي
به شدنش چگونه و دارد را شدن گونه همه استعداد انسان
حق جلوهگر تا است شده آفريده انسان.اوست تربيت و خواست
خود در را الهي حسناي اسماي و باشد زمين در خدا خليفه و
آفريده او براي چيز همه كه است سبب اين به و نمايد ظاهر
.است داده قرار او مسخر را چيز همه خداوند و است شده
سوي از كه را همه است زمين در آنچه و آسمانها در آنچه و"
".ساخت رام شما براي اوست
وبدين آيد برون خود حقيقت به نسبت غفلت از بايد انسان
در را خويش استعدادهاي و نمايد توجه خود وجود شگفت مرتبه
.سازد شكوفا خليفهاللهي جهت
فرمان و ساخت فرشتگان مسجود را او كه است آدمي شان اين
اين از ابليس فقط و شد جاري (ع)آدم به سجده بر خداوند
يعني -حقيقتش سبب به كه (ع)آدم به و زد باز سر فرمان
شايسته -الهي اسماي همه به بودن معلم و خليفهاللهي مرتبه
.نياورد فرود سر بود ، سجده
گوهر اصل كه انسان شان اين درباره (ع)علي اميرالمومنان
خواري به را خود و پوشيد ديده آن بر شيطان و است آدمي
حقيقت اين كه است جهت اين در تلاشش همه پس زان و كشيد
نشود ، ملبس حقيقي تربيت لباس به آدمي و نيابد جلوه
:است فرموده
را دو آن و پوشيد در بزرگي و عزت لباس كه را خداي سپاس"
را آنگردانيد ممنوع آفريدگان ديگر بر و گزيد خود براي
برگزيد را لباس آن.نمود حرام برديگران و فرمود خود خاص
كرد لعنت بندگان از را كس آن وميسزيد را او بزرگي چون
فرشتگان پس.پرورد سر در را او بزرگي و عزت آرزوي كه
از را فروتنان آزمايش بدين و بيازمود ، بدان را خود مقرب
بدانچه داناست كه سبحان خداي گفت پس.فرمود جدا گردنكشان
:پنهان غيب پردههاي در و همگان دلهاي در است نهان
درست و راست را آن چون پس گل ، از آدمي ميآفرينم همانا"
او براي بيفتيد دميدم ، آن در خود روح از و كردم
كه "شيطان جز همگي ، فرشتگان كردند سجده پس.سجدهكنان
اصل به و نازيد آدم بر خويش آفرينش به و گرفت را او رشك
-شيطان -خدا دشمن پس.ورزيد غيرت او بر [است آتش كه] خود
را عصبيت پايه مستكبران ، پيشرو و است متعصبان پيشواي
را عزت رخت.افتاد در خدا با كبريايي لباس سر بر و نهاد
نميبينيد.برآورد تن از را خواري لباس و كرد بر در
بلند سبب به و ساخت كوچكش بزرگمنشي خاطر به خدايش چگونه
وي براي و براند را او دنيا در.انداخت فرودش به پروازي
ميخواست خدا اگر و گرداند آماده افروخته آتش آخرت در
و بربايد را ديدهها آن فروغ كه بيافريند نوري از را آدم
نفسها چنانكه خوش بويي با آيد ، غالب خردها بر آن زيبايي
گردنها ميكرد ، چنين اگر و ;ميكرد چنين نمايد ، تازه را
ليكن هم ، آسان فرشتگان بر آزمايش كار و بود خم او برابر
آن اصل آنچه از پارهاي به را خود آفريدگان سبحان خداي
پديد نافرمان از فرمانبردار تا ميآزمايد نميدانند ، را
از را تكبر و بزدايد آنان از را بزرگمنشي تا و آيد
".نمايد دور ايشان
اين انساني هر و است هستي گوهر والاترين حقيقتش به انسان
خود در را الهي حسناي اسماي همه كه دارد را استعداد
:است آمده (ع)علي امام ديوان در چنانكه سازد ، جلوهگر
صغير جرم انك اتزعم
الاكبر العالم انطوي فيك و
المبينالذي الكتاب انت و
المضمر يظهر باحرفه
در كه حالي در كوچكي؟ و خرد جسمي تو كه ميكني گمان آيا"
كه خداوندي آشكار كتاب آن تو و.است نهفته بزرگ جهان تو
تربيتي حقيقي ، تربيت ".ميشود آشكار پنهانيها حروفش با
شكوفايي زمينه و شود رهنمون سوي بدين را انسان كه است
.نمايد فراهم مطلق كمال جهت در را انسان استعدادهاي
تربيت اهداف
چنين كه است مطرح پرسش اين انسان حقيقت به توجه با
حقيقتش متناسب تربيتي تا برود بايد سمت كدام به موجودي
بايد اهدافي چگونه انسان تربيت اهداف و شود حاصل او براي
مسير در اهداف آن حفظ و تربيت اهداف تعيين بيگمان.باشد
همه زيرا است ، تربيتي نظام يك مسائل اساسيترين از تربيت
ميگيرد شكل آن اهداف به توجه با تربيتي نظام يك ساختار
تربيت راه فراموشي موجب هدف فراموشي و مييابد سامان و
مدام آن اهداف با تربيت ساختار پيوستگي بايد و ميشود
.نيابد راه خلل پيوستگي اين در وجه هيچ به و شود لحاظ
به هم كه باشد گونهاي به بايد تربيت اهداف سازمان البته
و !انسان وجود واقعيتهاي به هم و نمايد توجه انسان حقيقت
و انسان گوناگون وجوه و آدمي وجود مختلف مراتب آن در
با.گيرد قرار توجه مورد آدمي مختلف نيازهاي و گرايشها
بحث مورد تربيتي نظام در كه است امري چنين به عنايت
آن ، سوي به سير جهت در و است مطرح آدمي تربيت براي غايتي
سامان جزيي اهدافي كلي ، اهداف تحقق براي و كلي اهدافي
صفات و اسما همه به اتصاف تربيت غايي هدف.است يافته
سوي به سير براي و است خليفهاللهي مقام به رسيدن و الهي
يعني.يابد سامان كلي اهدافي است لازم مرتبهاي چنين
خودش ، با انسان رابطه اصلاح خدا ، با انسان رابطه اصلاح
طبيعت با انسان رابطه اصلاح جامعه ، با انسان رابطه اصلاح
اين تحقق منظور به و ;تاريخ با انسان رابطه اصلاح و
و آداب كه شود گرفته نظر در جزيي اهدافي كلي ، اصلاحات
و جزيي اهداف اين ميان و است آن بخش تحقق دين نظام احكام
هر و است برقرار طولي رابطهاي غايي هدف و كلي اهداف
كلي اهداف به دستيابي در حركتي جزيي ، اهداف تحقق در گامي
ترتيب بدين.است غايي هدف يافتن جلوه زمينه شدن فراهم و
اين و ميشود ايجاد تربيت غايت سوي به سير شوق و انگيزه
در بتوانند كه ميگردد فراهم انسانها همه براي امكان
را خود بيحد استعدادهاي و بردارند گام حقيقي تربيت مسير
جهت اين در چيز همه نيز و ;كنند شكوفا مطلق كمال جهت در
اين در نهجالبلاغه مباحث.ميگيرد خود به تربيتي رنگ
هنگام تربيت اهداف از مباحثي و است گسترده و متنوع باره
و شده مطرح (ص)اكرم پيامبر و پيامبران بعثت از بحث
جهت و (ع)علي امام تربيتي سفارشهاي در آن از مباحثي
.انسان كمالات كردن مشخص و مردمان به حضرت آن دادنهاي
بندگي و وارستگي
بعثت غايت بيان به خطبهاي در (ع)علي مومنان امير
:است فرموده چنين پرداخته ،
از را بندگانش تا برانگيخت حق به را (ص)محمد خداوند ، پس
پيروي از و وادارد او عبادت به و آرد برون بتان پرستش
.كشاند خدا اطاعت به و برهاند شيطان
حق اطاعت و عبوديت كه است بوده اين (ص)اكرم پيامبر مقصد
وجودشان همه كه نمايد تربيت انسانهايي و سازد فراهم را
جلوه و برسند ربوبيت به بالطبع و گيرد قرار حق عبوديت در
حقيقت مرتبه با متناسب تربيت غايتخدا خليفه و شوند حق
اسماي همه به اتصاف و خليفهاللهي مرتبه يعني انسان
كه است غايتي اين.است ربوبي علياي كمالات و حسنايالهي
.شود سپرده فراموشي به و گيرد قرار غفلت مورد نبايد
و ذهني و عيني بتهاي -بتها بندگي از كه ميزاني به انسان
وجوه در را خدا بندگي و ميرود بيرون -دروني و بيروني
ربوبيت از مراتبي به ميسازد ، جلوهگر خود زندگي مختلف
با انسان.ميكند جلوه او انساني كمالات و ميشود واصل
تربيتي و ميرسد انسانيت به غيرخدا ، بندگي از شدن آزاد
نامه در (ع)علي امام.ميگيرد شكل بستر اين در حقيقي
:است كرده سفارش چنين بدو (ع)مجتبي امام به خود تربيتي
".است آفريده آزادت خداوند كه مباش ديگري بنده"
به را انسان كه است بوده اين الهي انبياي تلاش عمده
جهالت از خدا ، غير بندگي از را انسانها و برسانند آزادي
به و برهانند حيوانيت اسارت از ذلت ، و خواري از ضلالت ، و
امير.برسانند خدا بندگي و هدايت و بصيرت و انساني زندگي
:است فرموده چنين خود اهداف درباره (ع)علي مومنان
سو هر از طاقت قدر به و بردم سر به نيكويي به شما با"
آزادتان زبوني يوغ و خواري بندهاي از و كردم نگهبانيتان
".نمودم رهايتان بيداد و ستم زنجيرهاي از و ساختم
وجودي لطافت و خردورزي آموزي ، حكمت
چنين (ص)اكرم پيامبر رسالت درباره (ع)علي مومنان امير
مرهم و است گردان بيماران سر بر كه طبيبي":است فرموده
[ندهد سودي دارو كه آنجا] و درمان بهترين را بيماري او
از] كه نهد دلهايي بر حاجت هنگام به را آن.سوزان او داغ
زبانهايي و ناشنواست كه گوشهايي و نابيناست [حقيقت ديدن
غفلت در كه جويد را دلهايي خود داروي با.ناگوياست كه
دانش چراغ از كه كساني:حيرت در [شبهت هجوم از] و است
جان روشني براي را علوم آتشزنه و نيندوختند بهرهاي
يا چرايند ، سرگرم كه چارپايانند چون آنان پس نيفروختند ،
".نرويانند گياهي كه سخت خرسنگهاي
انسانها جان در را حكمت چراغ تا است آمده (ص)اكرم پيامبر
ايمان به عملي ، حكمت و نظري حكمت به را آنان و برافروزد
خداي.نمايد نوراني را وجودشان و سازد ملبس صالح عمل و
بر را راه اين تا فرستاد پي در پي را پيامبرانش متعال
راه حقيقي تربيتي سوي به را آنان و بگشايند مردمان
فرزندان از سبحان خداي":(ع)مومنان امير بيان به.نمايند
او پيمان وحي زبان به يك هر و برگزيد پيامبراني (ع)آدم
ديگران به را خدا حكم و دارد نگاه او امانت كه شنيد ، را
خويش فطرت از آفريدگان بيشتر كه بود هنگامي اين و برساند
و نشناختند را او حق نورديدند ، در عهد طومار و بگرديدند
خداشناسي از را آنان شيطانها.ساختند خداياني او برابر
پس.بريدند خدا پرستش با را پيوندشان و كشيدند گمراهي به
بندگان به آنان وسيله به و فرستاد پيامبراني گاه چند هر
كرده فراموش نعمت و بگذارند فطرت ميثاق حق تا داد هشدار
را معرفتشان چراغ تبليغ ، و حجت باآرند ياد به را
".دوزند چشم خدا آيتهاي به تا بيفروزند
فطرت پيمان حق و يابد بصيرت و رسد معرفت به انسان اگر
را خدا جز گيرد ، كار به را خود نوراني خرد و بگذارد
.داد نخواهد تن انساني كمالات به جز و كرد نخواهد بندگي
به را آن نبايد و داراست را وجود گوهر گرانبهاترين انسان
و بنشاند بار به را آن بايد بلكه كشاند ، خواري
و سازد شكوفا مطلق كمال جهت در را خود شگفت استعدادهاي
:است كرده بيان توصيفش در (ع)علي مومنان امير كه شود چنان
ميراند ، را خويش نفس و گرداند زنده را خود خرد همانا"
سخت نوري.زار ستبرياش و شد نزار او درشت كه چندان
و گردانيد روشن وي براي را راه و بدرخشيد او براي رخشان
در به تا برد دري به دري از و راند راست راه در را او
و ايمني قرارگاه اودر پاي دو و اقامت وخانه كشاند سلامت
گرديد ، پديدار دربدنش كه آرامشي به گرديد استوار آسايش
را خويش پروردگار و برد كار به آن در را خود دل بدانچه
".گرداند راضي
انساني شده ، احيا عقل با است انساني يافته تربيت انسان
بهشت و نيك عاقبت به را انسان آنچه كه ;عقل مظهر عقلاني ،
سو و سمت اين در بايد تربيت.است عقل ميكند ، واصل موعود
بميراند ، را نفسانيتها و گرداند زنده را مردمان باشدوخرد
.گردد رحمت و لطافت وجودبه درشتيهاي و سختيها چنانكه
را آدمي وخشونت ميسازد افزون را وجود غلظتهاي كه تربيتي
انسان تا.ميدارد بر گام آدمي حقيقت خلاف ميزند ، دامن
نشود ، سبك و پاك دنيا بارهاي گران و وجود غلظتهاي از
فرا زيبا چه.سيرنمايد تربيت مقصد سوي به نميتواند
پيشاپيش آخرين منزلگاه":(ع)علي بيان ، امير است ، خوانده
زودتر تا باشيد سبكبارپس در خوانان سرود ومرگ شماست
".برسيد
گرايي آخرت
نوراني استعدادهاي كه است امور همه در آخرتي جهتگيري با
ميكند طي سلامت به و درست را راه و ميشود شكوفا انسان
.مييابد دست حق رضايت و وجود نزاهت و نفس سلامت به و
پيشواي كه دارد انسان تربيت در جايگاهي چنان مقصد اين
جهادگر مزد":است فرموده چنين دربارهاش (ع)علي موحدان ،
معصيت] كه پارسا انسان از نيست بيشتر خدا ، راه در كشته
پارسا گويي كه است وچنان ماند پارسا ليكن تواند ، [كردن
".فرشتهها از است فرشتهاي
قوس اين بايد و ميكند طي تربيت در را صعودي قوس انسان
در (ع)علي امام.نمايد طي خود ملكوتي حقيقت جهت در را
:است فرموده (ع)مجتبي امام فرزندش به خود تربيتي نامه
اين براي نه شدهاي آفريده جهان آن براي تو كه بدان"
".جهان
امورش همه با تا است انسان شدن و تربيت مدرسه جهان اين
.باشد جهان آن مقصد و نمايد برقرار آخرتي رابطهاي
و خوانده فرا مقصد بدين را همگان (ع)علي اميرمومنان
دنيا فرزندان از و باشيد آخرت فرزندان از:است فرموده
.پيوندد خود مادر به هرفرزند رستاخيز روز كه مباشيد ،
ميكند ميل بدان انسان گيرد ، قرار آدمي مقصود هرچه -
آخرت كه ميخواهد مردمان از (ع)امام و ميشود وبدانمتصف
"ام" را ودنيا دهند قرار خود "ام" و گيرند مقصود را
كه خواندهاند "ام" روي آن از را (مادر) "ام".نگيرند
بگيرد ، "ام" را چه هر كس وهر اوست قصد است ، طفل مقصود
.ميشود آن از صورتي و ميگيرد جان به را آن خوي و خلق
در والا مقصدي به را مردمان (ع)علي امام كه است چنين
عالم اين امور از امري هر با اينكه و فراخوانده تربيت
.باشند آخرت فرزند و نمايند برقرار آخرتي نسبتي
پرهيزگاري و پرواپيشگي
سو و سمت بدين تربيتي خطبهاي در (ع)علي متقيان ، پيشواي
:است فرموده چنين و خوانده فرا
بر نيك عملهاي با و گيريد پروا خدا از !خدا بندگان"
از آنچه با [دنيا تجارتگاه در] و پيشيگيريد خود اجلهاي
.بماند باقي شما براي كه بخريد كالايي ميرود شما دست
در پي [و نميگذارند خانه اين در را شما] كه باربربنديد
كه -باشيد مرگ آماده.ميدارند وا آن از رفتن به پي
مردمي چوناست افكنده شما بر خود سايه و -است آينده
را دنيا گشتند ، بيدار و زدند آنان بر بانگ كه باشيد
را جاويدان آخرت ;گذشتند آن سر از و ديدند ناپايدار
به را شما سبحان خداي چه.هشتند را فاني جهان و گرفتند
يا بهشت تا شما ميان.وانگذاشت خود به و نيافريد بازيچه
زماني مدتنيست مرگ رسيدن جز [كه است اندكي فاصله] دوزخ
بن و بيخ مرگ ساعت آمدن و سازد كوتاهش زدني هم بر چشم كه
كه (مرگ) غايبي و ;است مدتي كوتاه چه.براندازد را آن
باز شتابان است سزاوار ميخواند ، را آن روز و شب گذشت
خواري و نگونبختي پيام يا رستگاري مژده كه را پيكي و آيد
جهاني اين زندگي در پس.شايد شدن پذيره نيك دارد ، همراه
و علم اثر بر كه حقيقي شخصيت) نفس كه برداريد توشه چندان
پس ، .داريد نگاه بدان فردا را خود (مييابد تكوين عمل
پيش و باشد خود خيرخواه و دارد پروردگار پرواي بايد بنده
رهايش و -شود چيره شهوت بر.آرد توبه مرگ رسيدن از
;فريبنده را دراز آرزوي و است پوشيده او مرگ چه -نگذارد
.خواهان را گمراهياش لحظه هر و نگهبان او بر شيطان و
بيالايد ، بدان را خويش تا آرايد ، مي او ديده در را گناه
آن تا ;فردا نشد امروز اگر و !توبهنما آن از و بكن:كه
آن انديشه از را خود غفلت در او و سربرآرد او مرگ كه
سربرده به غفلت در آن بر !پشيمانيا و دريغا.دارد فارغ
خداي از.گواه وغفلت تباهي اين بر وي عمر و تباه روزگار
نعمت ، كه بدارد كساني از را شما و ما كه خواهانيم سبحان
طاعت از چيز هيچ و درنيارد سركشي راه به را آنان
به پشيماني و اندوه مرگ از پس و ندارد مشغول پروردگارشان
".نيارد روي آنان
از را -امور همه در - پرواپيشگي (ع)علي مومنان امير
نموده تاكيد آن بر سخت و دانسته آدمي تربيت مهم اهداف
:است فرموده چنين خطبهاي ضمن در حضرت آن.است
سفارش او وفرمانبرداري الهي پرواي به را شما!خدا بندگان"
".است جاودان رهايي مايه و است آن در فرد نجات كه ميكنم ،
سوي به او راهبر و آدمي نگهدار پرواپيشگي چون چيز هيچ
راس در را آن (ع)مومنان امير كه طوري به نيست ، تعالي
:است فرموده و كرده معرفي تربيتي نظام
".خلقهاست سر پرواپيشگي"
سايه در ميرساند ، مطلوبشان كمال به را آدميان آنچه
آن مانند چيز هيچ و ميآيد دست به پرهيزگاري و پرواپيشگي
درجهت استعدادهايشان شكوفايي در مردمان رساننده ياري
.نيست مطلق كمال
تربيت ، غايت سوي به سير براي تربيتي دستاويز محكمترين
گونهمعرفي رااين آن (ع)اميرمومنان است ، چنانكه پرواپيشگي
:است كرده
دستاوير با است ريسماني كه زنيد در چنگ الهي تقواي به"
".ونگاهدار بلند آن ستيغ پناهجايي ، و ;استوار
خانوادگي ، فردي ، زندگي گوناگون عرصههاي در را آدمي آنچه
ميدارد نگاه استوار ، دژي چون اقتصادي و سياسي اجتماعي ،
مينمايد ، فراهم را تربيت غايت به وصول زمينه و
.است پرواپيشگي
زيرا است ، آدمي نيكبختي درهاي تمام كليد پرواپيشگي
در درستي به بدان كه واميدارد الهي پرواي به را انسان
دور انحرافي هر از و مييابد دست وكردار وگفتار پندار
بهترين اين و ميكند سير عدالت به امور همه در و ميماند
گشايش كليد پرواپيشگي اينرو ازاست آدمي زندگي در هدف
پرواپيشگي.است آدميان روي به الهي بركت و رحمت درهاي
مايه آنچه هر از است انسان نجات موجب و كمالات كسب زمينه
.است رستاخيز ذخيره بهترين رو اين از و اوست هلاكت
دنيايي اسارتهاي و بردگيها انواع از آزادي سبب پرواپيشگي
از و ميسازد آزاد پليديها سلطه از را انسان زيرا است ،
پرواپيشگي با بنابراين.ميدهد نجات شيطاني صفات تسلط
امام.ميرسد خويش مقصد به حقيقي كمالات جوينده كه است
چنين تربيت مقصد بهترين عنوان به را پرواپيشگي (ع)علي
:ميكند توصيف
روز اندوخته و ورستگاري درستكاري كليد الهي تقواي همانا"
.است تباهي هر رهايياز و بندگي هر از آزادي و بازپسين
و امان در گريزنده بدان و است روان خواهنده حاجت بدان
".خواهان دسترس در خواستهها
به را حق راه ميتوان بدان كه است مركبي پرهيزگاري
خود صاحب تقوا (ع)علي مومنان امير بيان به.كرد طي سلامت
رام مركبي همانند ميرساند ، ابدي سعادت به سلامت به را
.ميرساند مقصد به را خود سوار كه
رام ، سواران ماند را مركبهايي پرهيزگاري !مردم اي هان"
به را خود سواران ميرانندتا آرام بهدست عنان آنها بر
".درآرند بهشت
خدا از وترس تقوا به چيز هر از بيش (ع)علي مومنان امير
آن.آيد دست به توشه بدين تربيت غايت كه است كرده سفارش
:است فرموده چنين خطبهاي ضمن در حضرت
خدا ، از ترس و تقوا به ميكنم وصيت را شما !خدا بندگان "
توشهاي.است پناه -را شما -درمعاد و ;است راه توشه كه
".گرداند ايمن كه پناهگاهي و ميرساند منزل به كه
از بازگشت هنگام (ع)علي مومنان امير كه است شده روايت
آن سر بر رسيد ، كوفه بيرون گورستان به چون كوفه به صفين
(ع)امام سخن اين رضي شريف.فرمود وسخناني ايستاد گورها
:است آورده چنين كرده معرفي را تربيتي توشه بهترين كه
گورهاي و تهي محلتهاي و هراسناك خانههاي آرميدگان اي"
!خفتگان تنها اي بيكسان ، اي !خاك در غنودگان اي و تاريك
و شماييم پي در ما و رفتيد ما از پيش شما !وحشتزدگان اي
اما آرميدند ، آنها در خانهها ، اما.رسندگان شما به
بخش مالها ، اما گزيدند ، همسري به را ديگراني همسران ،
چيست؟ شماست نزد كه خبري نيست ، اين جز ما خبر.گرديدند
رخصت را آنان اگر [:فرمود و نگريست خود ياران به سپس]
بهترين كه ميدادند خبر را شما گويند ، سخن كه ميدادند
".است پرهيزگاري توشهها
وصول درهاي يابند ، دست تربيتي توشه بهترين بدين كه آنان
چنانكه شود ، گشوده رويشان به حقيقي تربيت مقاصد به
:است فرموده توصيفشان در (ع)علي پرهيزگاران ، پيشواي
گفتارشان:جهان اين در فضيلتند خداوندان پرهيزگاران"
و رفتار در فروتنند و شعار ميانهرويشان و است صواب
كرده حرام آنان بر خدا آنچه از را ديدههايشان گفتار ،
سودمند را آنان كه دانشي به را گوشهايشان و پوشيدهاند
ميبرند سر به چنان سختي در.نيوشيده را آن و بداشته است
كه است اين نه اگر و.اندرند آسايش به كه گويي كه
چشم يك جانهايشان گذارند ، بايد كه است مدتي را زندگيشان
-پاداش به رسيدن شوق از.نميماند كالبد در زدن هم به
-جهان اين در -كردن گناه و ماندن بيم از يا -جهان آن در
در جزاوست هرچه پس بود ، بزرگ آنان انديشه در آفريدگار
گويي كه است چنان آنان براي بهشت.نمود خرد ديدههايشان
چنان دوزخ و ميبرند سر به آن آسايش در و ديدهاند را آن
اندوهگين دلهايشان.اندرند عذابش در و ديدهاند را آن كه
نيازهايشان نزار ، تنهايشان.ايمن گزندشان از مردم و است
".تن و جان به پارسا و اندك
درازمدت آسايشي كه بردند سر به شكيبايي با را چند روزي"
كه بود سودمند تجارتي آورد ، دنبال به برايشان را
و خواست را آنان دنيا.كرد فراهم آنان براي پروردگارشان
خود جان ، بهاي به و كرد اسيرشان نطلبيدند ، را دنيا آنان
قرآن و برپايند راست !هنگام شب اما.خريدند آن بند از را
آن خواندن با و دارند زبان بر درنگ و تامل با جزءجزء را
دست به را خود درد داروي اندوه آن در و اندوهبارند
به است ، آن در تشويقي كه گذشتند آيهاي به اگر و ميآرند
گويي كه برآيد شوق از چنان جانهايشان و بيارمند طمع
كه خواندند را آيهاي اگر و است نگران بدان ديدههايشان
آنسان نهند ، بدان خويش دلهاي گوش است ، دادني بيم آن در
.ميشنوند را دوزخ آتش فروشدن و برآمدن بانگ پنداري كه
و پيشانيها سجود با و خمانيدهاند را خود پشتهاي ركوع با
گسترانيده ، زمين بر را پا كنارههاي و زانوها و پنجهها
رهايشان آتش از و بگشايد را گردنهايشان ميخواهند خدا از
خويشتندار ، دانشمندانند روز ، در اما و.نمايد
پيراسته تير چون را آنان ترس پرهيزگار ، نيكوكارانند
پندارد نگرد ، بدانها كسي چون.نزار و است كرده تراشيده
خردهايشان گويد و نيست بيماري را آنان اما بيمارند ،
موجب.است ديگر سببي را پريشاني آن اما است ، آشفته
خرسندي خود اندك كردار ازبزرگ است كاري آشفتگيشان
خود آنان پس.نشمارند بسيار را فراوان طاعتهاي و ندارند
يكي اگردارند بيم خويش كردههاي از و شمارند متهم را
و بترسد گويند -او درباره -آنچه از بستايند ، را ايشان از
مرا من خداي و ميشناسم بهتر ديگران از را خود من:گويد
بر بدانچه مگير مرا !خدايا بار.ميشناسد بهتر خودم از
من بر و ميپندارند كه كن آنم از بهتر و ميآرند زبان
".نميدانند كه را آن ببخشاي
دين كار در كه است اين آنان از يك هر نشانههاي از و"
استوار ايمان در و هشيار نرمخوي پايدار ، و بيني نيرومندش
توانگري در و بردبار علم داشتن با و حريص دانش طلب در و
حالي نكو درويشي به و فروتن عبادت در و ميانهرواشبيني
و رواست آنچه كردن جستجو و كردن شكيبايي سختي در و نمودن
كه -طمع از گزيدن دوري و راست راه رفتن به بودن شاد
است ، هراس در و ميكند نيك كارهاي - انسانهاست خواركننده
ميكند بامداد.است سپاس بند در و ميرساند شب به را روز
ميكند روز و ترسان ميبرد سر به را شب گويان ، ذكر
و بخشش از شادمان و ورزيده كه غفلتي از ترسان.شادمان
دشوار آن بر آنچه در او نفس اگر.رسيده بدو كه آمرزشي
دارد ، دوست او نفس آنچه در نيز او نبرد ، وي فرمان است
است ماندگار كه است چيزي در ديدهاش روشني.نكند اطاعتش
با را بردباري.است ناپايدار كه است چيزي ناخواهان و
بيني را او.كردار با را گفتار و ميآميزد دانشدر
و آرميدهاست دلش.كم لغزشهايش و است اندك آرزويش كه
آسان ، كارش و است اندك ناخواهان ، خوراكش و خرسند جانش
خشمش مرده ، شهوتششيطان دستبرد از مصون و استوار دينش
.امان در گزندش از همگان و بيوسان او از نيكي فروخورده ،
ياد به او دل و خاموش زبان به -است بيخبران جمع در اگر
جمع در اگر و آرند ذكرگويان شمار در را او پس -خداست
كه آن بر.نيارند حساب به بيخبرانش از باشد ، يادآوران
عطا سازد محروم را وي كه آن بر و ببخشايد كند ستم او بر
سخن گفتن از.نمايد پيوند ببرد او از كه آن با و فرمايد
زشت كار وي از هموار ، و است نرم او گفتاربود دور زشت
بدي و رسيده را همه او نيكي آشكار ، نيكويش كار و نبينند
در و است بردبار دشواريها هنگام به.نديده كس را وي
دشمن كه آن بر.سپاسگزار خوشيها در و پايدار ناخوشايندها
پيش.نورزد گناه دارد دوست كه آن درباره و نكند ستم دارد
بدو را آنچهبپذيرد را حق دهند گواهي او بر آنكه از
را آنچه.گيرد عهده به را آن نگهباني و نكند تباه سپارند
زشت لقبهاي با را مردمان و نبرد ياد از آرند او ياد به
ديگران مصيبتهاي به و ندهد آزار را همسايگان و نكند ياد
بيرون حق -راه -از و درنيايد بيهوده كار در و نشود شاد
اگر و ننمايد اندوهگينش خاموشي بود خاموش اگر.نرود
پيش شكيبايي كنند ستم وي بر اگر و اوبرنيايد آواز بخندد
زحمت در او از او نفس.گيرد را او انتقام خدا تا گيرد ،
رنج به آخرتش براي را خود راحت ، در وي از مردم و است
آن از.ساخته آسوده خويش - گزند -از را مردمان و انداخته
و پرهيزگاري و دنياست به بيرغبتي خاطر به كند دوري كه
دوري نه.آمرزگاري و است نرمي روي از شود نزديك كه بدان
نه و فروختن بزرگي و است خويشتنبيني روي از گزيدنش
".فريفتن و است مكر به وي نزديكي
و مهمترين از كه پرهيزگاري و پرواپيشگي بنابراين
از بسياري به وصول منشا خود است ، تربيتي اهداف اصليترين
و فضايل و ميشود دنبال فطري تربيت در كه است مقاصدي
روابط و مناسبات و ميدهد جلوه انسان در را اساسي كمالات
.ميرساند مطلوب ساماني به را سياسي و اقتصادي اجتماعي ،
و ميشود محقق آدمي فطرت به تربيتي اهداف تمام البته
ميسازد فراهم را انسان حقيقت سوي به سير زمينه آنچه
.اوست فطرت
|