خميني امام شعر ساختارشناسي بر درآمدي
شاعرانه ادب و (ره)
خميني امام (س)
ميآيد ، ميان به امام شعر از سخن هرگاه:جستارگشايي
مطرح آن جايگاه و حقيقت كذب ، و صدق مورد در پرسشهايي
زيبايي مرتبه سه از را شعر كه نظريهاي پرتو در.ميشود
شعر برتري حقيقت ميداند ، برخوردار جان و كالبد جامه ،
اشعار با كه اوست هستيشناسانه عميق تجارب منزله به امام
.ميكند برابري حافظ و مولوي همچون جاودانهاي شعراي
فلسفه ، و كلام اصحاب تجربههاي از فراتر امام شعر زبان
.نميبيند يار رخ حسن جز كه است عاشق زبان عارف ، و صوفي
خدا ، با جهان رابطه شهود و فهم دلبر ، جمال وصف تجربه
عبادت يا دروني دينداري و زيبايي هرگونه ديدن عاريتي
امام شعر كه است برتري حقيقت از مهم ضلع چهار احرار
.آدمياند وجودي نياز و راز چهار ، اين و آنهاست بيانگر
.ميكنيم جلب حاضر مقاله به را خوانندگان توجه
معارف گروه
زبان در امام پيام حقيقت از سوال حاضر ، جستار اساسي پرسش
ميآيد ، ميان به سخن (س)خميني امام شعر از وقتي اوست ، شعر
شعر ، كذب و صدق از سوال:ميشود مطرح فراواني سوالهاي
به آن پرتو در كه نظريهايشعر در امام جايگاه از پرسش
مساله تحليل بر علاوه پرداختهام ، امام شعر ساختارشناسي
جاودان ، شعر جاودانگي سر تبيين و شعر كذبپذيري و صدق
.ميدهد توضيح نيز را شعر در امام جايگاه
اشاره با سپس و ميكنيم گزارش را شده ياد مساله دو ابتدا
در پيام حقيقت تحليل به شعر ساختار مبين نظريه به اجمالي
مربوط شعر كذب و صدق به نخست مساله:ميپردازيم امام شعر
non) غيرشناختاري شعر ، زبان كه هستند آن بر عدهاي.است
و مجاز از آكنده و مخيل كلام آن زيرا است (cognetive
خيالانگيزيها و هيجانها بيان به صرفا و است استعاره
ملاك لذا و نيست واقعيت توصيف زبان شعر ، زبان.ميپردازد
و خيالانگيزي ملاك بلكه نيست ، آن نقد ترازوي كذب ، و صدق
دروغآميزتر ، هرچه -دلايلي به -البته و است دلربايي
.نيست سودمند دروغ جز چيزي تحليل اين براساس شعر.دلرباتر
شعر ، زبان تحليل در ديدگاهي چنين براساس گنجوي نظامي
:ميكند ترغيب آن از پرهيز به را خود فرزند
او فن در و مپيچ شعر در
او احسن اوست اكذب چون
زبان با را شعر زبان نظريه ، همين براساس نيز سنايي حكيم
:ميكند مقايسه وحي
انبياء نطق تاويلات است بيغمز رمز
شاعري و شعر تخييلات است بيمغز غمز
حقيقت از خالي جاودان ، اشعار به ارجاع با ديگري عده
.ميدانند علمي انصاف از دور را اشعاري چنين انگاشتن
زبان با كه اشارهاند قابل بشري تمدن در زيادي شاعران
عالم حقايق و برداشته پرده حقيقت مراتب ژرفترين از شعر
دليل همين به و شناساندهاند تمام روشني به را هستي
شعر مصاديق از وي زبان كه فردوسي.شدهاند جاودانه
موثر افسانه و دروغسودمند از را ما است ، جاودان
:ميكند نهي شعر انگاشتن
مدان فسانه و دروغ را اين تو
مران زمانه در روش يكسان به
وسيع كاربرد به توجه مذكور ، نظريه دو بين داوري مقام در
تفننهاي اصحاب مقاماتنويسان ، از.است ضروري شاعر مفهوم
وزارت ترازوي به شكر" مقلوبسازي هنرشان كه كساني و لفظي
صاحبان تا است "خرابات راي نكني ياري رخ با تا" و "بركش
"مدرس صد مسالهآموز غمزه به" كه بشري جاودان آفرينشهاي
.نهادهاند خود بر را شاعر نام همگي ميشوند ،
با كه است جاودان اشعار جاودانگي سر از پرسش دوم ، سوال
خيام ، چون شاعران از برخي چرادارد همبستگي نخست سوال
ماندگار جغرافيايي و تاريخي گستره دو در حافظ و مولوي
ساختار در خاص ويژگي به اشاره پاسخ سادهترين.شدهاند
چنين امام شعر در آيا و چيست؟ ساختار اين.آنهاست شعر
دارد؟ وجود ساختاري
مباحث از شعر ساختار شناخت در نظريهاي به دستيابي براي
بااستفاده و شعر زبان به و رفته فراتر شعر تعريف سنتي ،
كه ميكنيم تلقي عروسي مانند را شعر تمثيلي ، زبان از
جامه ، :است زيبايي مرتبه سه از برخورداري در آن كمال
و زباني آرايههاي جامه ، زيبايي از مرادوجان كالبد
مقلوبات ، تكرير ، معالتجنيس ، ترصيع چون لفظي صناعات
و تكلف بدون اگر كه است...و واجآرايي سجع ، معكوسات ،
.ميكنند آراسته را شعر جامه روند ، كار به افراط از عاري
.است مربوط جامه زيبايي به همه...و قافيه موسيقي ، وزن ،
آن معنايي ساختار به شعر ، عروس در كالبد زيبايي
آرايههاي آفرينشي ، اسنادهاي ذهني ، صورتگري.برميگردد
را شعر اندام ميگيرد ، مايه شاعر تخيل قوه از كه معنايي
آفرينش براي ادراكات در شاعر تصرف توان.ميدهد تشكيل
تضاد آرايه تشبيه ، انواع بردن كار به نوين ، بالكل معنايي
زيبا كالبدي در را شعر آفريني ، پارادوكس بويژه و
.ميآفريند
و لفظي زيبايي از فراتر بسي شعر عروس در روح زيبايي
از شاعر ژرف تجربه زبان كه شعري.است معنايي آفرينشهاي
و راز از و است بشريت مشترك درد پيامش و باشد حقيقت
برخوردار زيبايي روح از بگويد ، سخن وجودي نيازهاي
زيباييهاي به بودن آراسته عليرغم كه شعري اما.ميباشد
پا پيش امري پرداختن و گفتن به صرفا كالبد و جامه
بپردازد ، انساني مرتبه از فروتر و موهوم امور يا افتاده
.است روح زيبايي فاقد
كالبد و جامه جهت از چه اگر زير بيت در اعتصامي پروين
-سادگي زيبايي جز -نميدهد آرايش خاص زيبايي به را سخن
او عميق تجربه رهاورد ترديد بدون كه را آفرينش هدفمندي
را شعر و ميكند تصويرسازي تمام زيبايي به است هستي از
:ميرساند اوج به عالي نحوي به
ميرود جويباري كز قطرهاي
ميرود كاري انجام پي در
جامه زيبايي به تنها زيبايي آفرينش در شاعران از بسياري
ناقدان از بسياري دليل همين به و ميشوند محدود كالبد و
توجه حصر زيبايي مرتبه دو همين به شعر زيباشناسي در سخن
مقفي متساويالاركان ، موزون ، كلام به شعر تعريف.ميكنند
به مخيل كلام به آن تعريف و است ناظر شعر نخست مرتبه به
اعتبارالجميع" طوسي خواجه سخن و دارد اشاره دوم مرتبه
.است زيبايي مرتبه دو هر شامل "اجود
دروغ را آن كه است شده موجب مرتبه دو اين به توجه حصر
در شعر.شوند غافل آن پيام حقيقت از و بدانند سودمند
فراچنگ كه حقيقتياست حقيقت زبان زيبايي ، سوم مرتبه
وسيله به شعر كه حقيقتي و نميافتد فلسفه و علم زبان
.ميگردد جاودان آن بيان
زيبايي مرتبه سه هر از هنري آفرينشهاي در شاعران از برخي
:حافظ تعبير به.آنهاست جاودانگي رمز اين و برخوردارند
است خوبتر كدام پايت و سر از ندانم
قدمي تا زفرق زيبا كه فرق جاي چه
:بخوانيم معاصر شاعر يك از را زير بيت
بشويي چهره گل كه نشستي سرچشمه به
نكويي به شد سمر و شست خود تو چشم در چشمه
،(ناقص جناس) تجنيس چون لفظي آرايههاي دليل به سخن
فاخر جامهاي به غني موسيقي از برخورداري و واجآرايي
مانند معنايي صناعات دليل به ديگر ، سوي از و شده آراسته
اما.است يافته زيبا اندامي كمنظير ، تصويرگريهاي و عكس
تجارب اينكه دليل به شاعر كالبد ، و جامه زيبايي از فراتر
ژرفاي تا را شنونده طرفهالعيني در و ميشكافد را عادي
آفريده زيبا روح با شعري ميكند ، برتر حقيقت مهمان وجود ،
.ميشود
حقيقت آسمان نردبان روح ، زيبايي از برخوردار شعر تنها
نيز پيام در جاودانگي از برخوردار دليل همين به و ميشود
.هست
زبان با او.ميدانيم شاعر معنا اين به را (س)خميني امام
هستي از خويش شخصي تجربههاي نابترين در را شنونده شعر ،
هر از برخوردار فراواني موارد در او شعر.ميسازد شريك
و معاني آفرينش در خلاقيت:است زيبايي مرتبه سه
آفريني ، پارادوكس و تضاد آرايه با همراه نغز تصويرسازيهاي
آراستن در مهارت و ميآفريند را شعر از زيبايي كالبد
...و ترصيع عكس ، تجنيس ، توضيح ، چون لفظي آرايههاي به سخن
را شعري و ميدهد زينت فاخر جامه به را شعر زيباي كالبد
در معنايي و زباني ساختار در كه ميآورد وجود منصه به
.است اشعار ترين جسته بر رديف
به است توجه قابل امام شعر ساختارشناسي در كه مهمي نكته
مثال ، عنوان به.است زيبايي مرتبه سه هر تنيدگي هم
آمده ، تام تجنيس عنوان به امام اشعار در كه مواردي
كرده خوش جاي سخن در نيز ديگري لفظي يا معنايي آرايههاي
آمدن موجب را جناس نميتوان درستي به كه گونهاي به.است
دو هر يا و انگاشت جناس علت را آن يا و دانست آرايه آن
جناس زير بيت در تاب واژه.ديد شعر روح زيبايي تابع را
و تو در تو تصويرگري جناس اين همراه اما است ، تام
:ميكند جلوهگري ساحرانهاي
است من محراب قبله كجت ابروي خم
است من تاب و تب راز خود تو گيسوي تاب
در عاشق تاب و تب از آفريني تصوير كه نميدانيم ابتدا
جناس آمدن يا است شده تجنيس موجب يار گيسوي تاب ميان
كنيم تامل اگر اما.است آفريده را تصويري چنين كامل
برتري حقيقت معلول را بيت همين لفظي و معنايي ساختار
كه ساختاري ميدهد ، شكل را آن ماهوي ساختار كه مييابيم
و تجنيس رمزآلود رابطه است همچنينهستيم آن جستجوي در
:زير بيت در تصويرآفريني
زنان چنگ زنم ، چنگ او طره خم بر
نيست لايعقل ديوانه حاصل اين جز كه
طره خم بر زنان چنگ تصوير و (لفظي آرايه) تجنيس بر علاوه
آن و است آمده ميان به سومي آرايه (معنايي آرايه) يار
زدن چنگ حال در:است تصوير اين در خيرهكننده پارادوكس
عين چنگزنان كه چرا زد ، چنگ چيزي به ميتوان چگونه
.است وابستگي عين زدن چنگ و است رهايي
سر.است پارادوكس اين لم و عمق بر تلويحي دوم مصرع
بيهمتا يار آن قدسي حضور از شاعر ژرف تجربه پارادوكس
از را فرد (وي دامن نه و) او طره خم بر زدن چنگ كه است
حصار از آزاد حتي ميكند ، آزاد اوست از غير امر هرچه
.عقلاني نبايدهاي و بايد
:كنيد توجه زير ابيات به
بيحجاب و پردهنشيني كه رخ خوب اي
نقاب در باز و جلوهگر هزار صد اي
عذابيم به زهجرش و دلدار همبستر
مراميم هجران به و غريبيم وصل در
است نيستي در همه هستي كه نيست و نيستم
فرمايي نظر هيچ در كه هيچ و هيچم
:بيدل معروف غزل با كنيد مقايسه را اخير بيت
مطلق جناب محو حضوريم سجده ما
مطلق آفتاب در نوريم همچو گمگشته
مپيچيد ظن و وهم در هيچيد ، پوچ خلق اي
مطلق جواب يك اين عالم دو بر است كافي
در سخن زيبايي جذبه ميشنويم ، را "عشق زاده" غزل وقتي
با و نميدهد مجالي جان و كالبد جامه ، ساحت سه هر
آنچه و هستم آنچه بين فاصله من واقعيت از زيبا تصويرسازي
من حقيقت تجربه و ميشود طي طرفهالعيني در باشم بايد
:ميآفريند شادي
جاميم خوانده پسر و عشقيم زاده ما
تماميم دلدار بازي جان و مستي در
رنگيم بسته ولي نواييم و بيرنگ
ناميم پي در همي و نشانيم و نام بي
پشتيم به پشت طلبان هستي و هستي با
گاميم به گام ازل روز در نيستي با
و زباني ساختار ساحت دو در شعر كالبد و جامه زيبايي
در كه برتري حقيقت بيان براي است ابزاري امام نزد معنايي
به واصل ، سالك اين نافذ چشم و آمده حاصل او ژرف تجارب
تجارب حتي -سطحي تجارب در انسان.است شده مشرف آن شهود
محروم و نامحرم حقايق از بسياري به نسبت -فلسفي و علمي
اين بر ميكند سعي فلسفه به شيفتگي و علمزدگي با و است
به بودن دلخوش وسيله به يا كند غلبه محروميت و ناكامي
.نمايد كتمان را خود ناكامي سطحي ، تجارب
عاشق زبان امام شعر
و زباني آرايههاي به محدود طبعآزمايي نوعي امام شعر
كه است ژرف تجربههاي زبان نيست ، بلكه معنايي صنايع
عاشقانه ، چشم با مدرسي عرفان و فلسفي رهيافتهاي از فراتر
هستي ، از عميق تجربه.ميكند شهود واسطه بي را هستي حقايق
همانند سخن انتظار و ميسازد گنگ را زبان معنا يك به
.است بيهودهاي انتظار سطحي ، تجارب زبان
مخواه يار سخن من از خراباتيم من
مخواه گفتار شده پريشان گنگ از گنگم
حقايق بيان در عرفي زبان كارآيي عدم بودن ، گنگ از مراد
زبان بر تنها حقايق اين ;است ژرف تجارب در شده شهود
آن و ميگردند آن همراز عاشقان فقط و ميشود جاري عاشقان
.نميانگارند افسانه و اسطوره را
قراملكي فرامرز احد:نوشته
دارد ادامه
|