عزتالله با اميني رحمت گفتوگوي
بازيگر و مهرآوراننمايشنامهنويس
ميخواهد باز بخت تئاترزندگي ،
:اشاره
مهرآوران عزتالله ميان است گفتوگويي حاضر مطلب
ترك است سالي چند كه تئاتر بازيگر و نمايشنامهنويس
كانون اصلي عضو و نمايشنامهنويس اميني رحمت و كرد تئاتر
مشكلاتبازيگران از گوشهاي آن در تئاتركه منتقدان
.ميشود نموده باز تئاتر عرصه
مسجدسليمان شهرستان اهل دارد ، سال مهرآوران ، 53...عزتا
بختياري ، مردم فرهنگ زمينه در پژوهش با سال 1345 از و است
مردمي ادب به را خود عشق و علاقه بندري ، لري ، شوشتري ،
و فكر اما آمد ، نمايش كارگاه به سال 1350 در كرد ، بارور
تهران به را سليمان مسجد كه نگذشت ساليبود شهرش در دلش
عنوان به سپس و پرورش و آموزش هنري مربي و داد ترجيح
گروهي اهواز در و رفت اهواز و آبادان به تئاتر كارشناس
جشنواره در را دالو موفق نمايش و داد تشكيل را تئاتري
.كرد كسب را زيادي موفقيتهاي كه آورد تهران تئاتر
داستانهاي و قديمه كتب به علاقهاش دليل به مهرآوران
در و كرد شروع را زمينه اين در كار چندين مذهبي ، -عرفاني
اكبر و آمد تهران به مرواريد نمايشنامه با سال 61
كن صدا نمايشنامه سپس و كرد كارگرداني را آن زنجانپور
را غربت تراژدي نمايشنامه و داد جعفري مجيد به را ليكو
اجرا معترف مريم با همراه را كنون حال و شهر تئاتر در
حضورش و ديديم تلويزيون و سينما در را او آن از بعد كرد ،
از شدي مجبور وقتي:ميگويد او.شد كمرنگ تئاتر عرصه در
اجارهنشين بايد شوي ، سرخورده است ، تئاتر كه خودت خانه
.شوي تلويزيون و سينما
در بيشتري حضور شما كه بود سالهايي:ميپرسم او از *
در مسئول يا و نمايشنامهنويس لحاظ به چه تئاتر ، عرصه
.ميشود حس كمتر حضور اين اكنون داشتيد ، كشور تئاتر امور
هنرمندي كه دارد وجود شرايطي مجموعه متشكرم ، :مهرآوران
هم بعضيها و بيروني بعضيها منفعل ، يا ميكند فعال را
براي سوال اول ميشود ، نوشته نمايشنامه وقتي.است داخلي
استفاده امكان ميشود؟ اجرا كجا كه ميآيد پيش نويسنده
فكرم ، در مدام نوشتن ، بخش در من كجاست؟ نوشته از
بيروني ، شرايط اما دارم ، گذشته سالهاي از زيادي سوژههاي
ياس در سوژهها مسلما نميبينم ، كار براي بستري و زمينه
دست از را انگيزهها ميشوند ، كهنه ميمانند ، نوشتن
كه است طبيعي ميشود ، تمام هم مصرفشان تاريخ و ميدهند
هم زايش نميشود ، ريخته عرقصحنهاش نمايشنامهاي ، وقتي
خواهد اجرا كه اين اميد به نوشت نميشود نميگيرد ، صورت
بايد بازيگر طور ، همين هم بازيگري.نيست هم اميد آن شد ،
موجب داخلي و بيروني شرايط نبودن باشد ، داشته حضور مدام
مرا كارگرداني اگر.كنند كار مقطعي تئاتر ، گروههاي شده ،
يكي تا شوم ، خانهنشين بايد بعد ميكنم ، بازي خواست ،
ديگر ، حرفههاي با بازيگري ، حرفه.كند انتخاب مرا ديگر
ديگر حرفههاي ميشوند ، انتخاب كه است اين در تفاوتش
به اعتقاد و انسجام گروه ، نبودن مشكلميكنند انتخاب
صبح از داشت ، گروهي نميشود ، وقت هيچ.است گروهي توليد
خانهام از مرا اقتصادي شرايط كرد ، كار تئاتر شام ، تا
...دربيار پول كار كار ، دنبال بروم بايد ميكند ، بيرون
اما ميشد ، جراحي مدام انقلاب از بعد سالهاي در ما تئاتر
كه دوراني يك در.نكرد پيدا كسي هرگز را بيماري ريشه
اما كرد ، پيدا را ريشه داشتند ، مسئوليت منتظري دكتر
داديم ، دست از كه را منتظري دكتر ندانستيم ، قدر خودمان
بوجود بستري هنرمند ، جلب براي بايد.كرد عود دوباره ريشه
اين اگرچه نباشد ، ديگري كار فكر به هنرمند كه بيايد ،
فرهنگ هست ، ما در هم هنوز است ، دوم كار هنر كه غلط فرهنگ
يك كنم ، عرض اداري ، مسئوليت مورد در اما...باريكه آب
مسئوليتش حوزه براي ميخواهد ميپذيرد ، مسئوليت كه نفر
پيدا مهارت كارش چم و خم به كند ، اندوزي تجربه كند ، كار
در.ميگذارد راكنار او و ميآيد ارشدي مسئوليت كند ،
نمايشي ، هنرهاي مركز در مسئوليتم ساله چند دوران همان
بازيگري ، مترجمين ، كانونهاي دادم ، ارائه طرح چندين
مقبول اما..و بولتن مجله ، تبليغاتي ، طراحي ، كارگرداني ،
تئاتر تعريف بايد نمايشي ، هنرهاي مركز مسئول چون نيفتاد ،
اعتقاد نيست ، خوب مديريت تنها كند ، قبول را قانونمنديش و
مدير هم منتظري دكتر آقاي.است مهم هم مديريتي مقوله به
دليل همين به داشت ، اعتقاد تئاتر مقوله به هم بود ، خوب
چه اما ميكرديم ، كار شب نيمههاي تا بودند دوروبرش همه
عاشق بايد ميخواهد ، عشق تئاتر:ما استادان قول به شد؟
.بود
چون داشت ، مشكل سياستگذاري حوزه در اول ، همان از تئاتر
سوابق نميشود.شدند عوض مديريتها تنها و رفتند اهلش
مديريت و اداري مديريت زمينه در كهنهكاري مديريتي موفق
اداره رئيس.گرفت ناديده را نصيريان علي استاد مثل هنري ،
همچنين ميكردند ، تئاتر كار هم ، وقت دير و شب تا بود ،
قول به صورت هر در.ديگر خيليهاي و رشيدي داوود استاد
:توس حكيم
مست چرخ اين ماند بازيگري به
دست هفتاد به آرد در بازي كه
درست من و باشد گفته درست فردوسي اگر اميني ، آقاي راستي
:داشتيم بازيگري دست هفتاد:باشم كرده دريافت
.داشتهايم هم بيشتر مست چرخ در گمانم:اميني *
.چرخيده -روزگار چرخه اين در آدم خواهناخواه ، :مهرآوران
!نميدانم نبودم ، بلد من بازيگري دست هفتاد بدل شايد..
آورديد؟ روي نمايشنامهنويسي به كه شد چه:اميني *
رهايش من آورد ، روي من به او نياوردم ، روي من:مهرآوران
.نكردم
استعداد با كه ذوقي زمينهاي ، ديديد ، درش چيزي:اميني *
داشت؟ همخواني شما
عدم همان دليل به شهرستان ، در البته بله ، :مهرآوران
فقر ، بود ، زياد خلاقيت بود ، زياد باروري امكانات ،
و كنيم بازي كنيم ، كارگرداني بنويسيم ، ميكرد وادارمان
.نيستم نمايشنامهنويس من البته...ديگر كار هزار
چيست عنوانش حالا مينويسم ، نمايشنامه كه هستم بازيگري
نمايشنامهنويسي سرنوشت در نفر دو صورت هر در.نميدانم
عباس بزرگوارم استاد دارند ، گردنم به بزرگي حق من ،
با من در را نوشتن جرات كه نصيريان استاد و جوانمرد
.كردند تقويت بزرگوارانهشان ، پندهاي و ترغيب تشويق ،
تئاتر پرورده صورت هر در حرفشنو ، و بودم شهرستاني خوب
.بودم
چي؟ حالا:اميني *
.تئاترم گزيده:مهرآوران
حرفتان كدام نميدانم هنوز من نميگوييد ، جدي:اميني *
.طنز كدام است ، جدي
كنيم ، پيشه مسخرگي كه آموختيم مطربي رفتيم آخر:مهرآوران
.بستانيم مهتر و كهتر از را خود داد تا
ستانديد؟:اميني *
.بودم موفقي تاجر حالا كه بودم ، ستانده اگر:مهرآوران
دارد؟ تاجري به ربطي چه مطربي جالبه ، :اميني *
بچههاي از يكي به محسني مجيد شادروان روزي:مهرآوران
هم من اتفاقااست تاجري مطربي ، ته:ميگفت شهرستان
نميكنم ، شوخي:فرمود ميگوييد ، جدي استاد پرسيدم ، بودم ،
مطربي ته به هرگز عاشق ، و متعهد مطرب اصيل ، هنرمند اما
حرمت من ولي...فرمود مغز پر و خوب چه راستي..نميرسد
.آوردم جا به را عبيد پند
كرديد؟ عمل آن به شنيديد ، را عبيد پند:اميني *
..[ميخنديم دو هر]...ميشنوند را پند:مهرآوران
ديگر شب ميشود ، واجبالحاج شبي هنرمند است ، چنين واقعا
مسجد شهرستان.بگويم برايت را خاطرهاي..واجبالزكات
چشمهعلي ، در منزلمان روبهروي است ، كوهستاني سليمان
بود ، آنجا در هم نفت شركت ذخيره آب منبع كه بود بلند كوهي
از بيت دويست مثلا طوماري كاغذها روي مينشستم ، شبها
از ميرفتم صبح مينوشتم ، را شاهنامه از فصولي يا فصلي
انتقال و درك و تقطيع تاكيد ، تنفس ، صدا ، قله ، تا كوهپايه
و پنير و نان ميرسيدم ، كه قله به ميكردم ، تمرين صدا ،
بلند ميكردمو استراحتي ميخوردم ، را شوشتر شكري حلوا
حوالي ، آن در ميخواندم ، را اشعار مانده باقي بلند
شيت ني ;بود نهاده دم و بود كرده رها را گله چوپاني
ديد مرا مينواخت ، [ني صورت به مس جنس از كه موسيقي آلت]
...بخون ناز فلك خونهتون تو برو خب جوان:گفت
.است شاهنامه نيست ، ناز فلك:گفتم
هم مرا كار ميكنه ، رم ميياريگله در صدا چه ، هر:گفت
جواب ميزنم ، نيشيت من است ساكت كوه.ميكني خراب
.ميگيرم
بازشه صدام ميخوام:گفتم
.بشه چه كه:گفت
ميدانستم] زندگيكنم:گفتم تند.تئاتر براي:گفتم
.[كرد دريافت كنمرا زندگي اما چه يعني تئاتر نميداند
.بازه بخت به نيست باز صداي به زندگي عزيزم ، :گفت
با كوه ، فراخي در بختش ازتنگي داد ، نيشيت به دم تندي
.كرد رها را خودش نياش ، زيباي صداي
چه؟ شما:اميني *
.ميزنم پا و دست دارم بخت تنگي در همچنان:مهرآوران
:اميني] است همين توانش تنگ بخت يا روام پر من يا
. [شد جوهرشتمام تنگ ، بخت خودنويسماز
ذوق واقعانمايشنامهنويسي ، حالا.بود جالب:اميني *
نوشت؟ ميشود اكتسابهم طريق از يا ميخواهد ،
بود ، عشق و ذوق اگر ميخواهد ، ذوق كاري هر:مهرآوران
خودش ذوق يعني ميكند ، پيدا هم را مدرسه و كسب راه
"آني" حافظ ، شيرازي رند قول به البته ميشود ، ترغيبكننده
.ميخواهد
چيست؟ يا كجاست [آن] آن:اميني *
نشانش كه است بينشاني در آدرسندارد ، :مهرآوران
.پيداست
كرديد؟ پيدا را نشانش شما:اميني *
استادي است ، آن نشان ماست ، اطراف در آنچه همه:مهرآوران
و بود شاعر خوزستاني صابر نام به سليمان مسجد در داشتم
را "آن" آن:ميگفت خودش ميگفت ، خوب هم شعر خدا ، مرد
آن است ، دربيجايي جا ، آن بود ، بند جايي بايد.ندارم
خلاصه.است جايگاه همانجا ، كردي ، پيدا اگر را بيجايي
بند جايي به متاسفانه ، بعضيها شوي ، كرده نظر بايد عزيزم
.[ميخندد] كردهاند پيدا را جا ميكنند ، خيال و ميشوند
.بيجايي در است جايي شد ، پيچيده كمي:اميني *
تو و باشد نديده دريا كسي كه ميماند اين مثل:مهرآوران
!بگويي زيباييهايش و موجش ساحلش ، از
عطا هنرمند به كه است موهبتي است ، رحماني وديعه هنر ،
چهارچنگولي و كني درك را آن بايد اوست ، سوي از ميشود ،
به بعد نصيبتشد ، رحماني لطيفه آن اگر.بچسبي آن به
انجام درست اگر دريافت و درك اين.ميرسي چيزها خيلي
ميكني ، نفوذ دلها در وقت آن بستان ، بده ، همان به بگيرد ،
عزيز است ، خلقت بافته جدا تافته بنده ، اعتقاد به هنرمند
تا ميشود ، انتخاب او سوي از است ، خالق كرده نظر و كرده
دريافت وقتي بشناساند ، مردم رابه رحمانيش جميل جمال
همين به ميشود ، الهي عشق منصب صاحب بيترديد شد درست
مستغرق لطيفه آن جذبه در ندارد ، اختيار هنرمند ، دليل ،
هم اگر نيست ، اثرگذار مشق و درس هم زياد وقت آن ميشود ،
خلاقيتنيست ، معدن مبداو است ، مكمل است ، پيرايشگر باشد
در شما است ، قاب دردرون آن اصل اما است ، قشنگي قاب
هنر مورد در اولياءخدا از را زيباترينتعريف تاريخ
اگر است ، مكاشفه و معاشقه اين از پر ما ادبيات.داريد
يوسفي شدي مبتلا و گرفتي جذبهرحمانيقرار اين در
ديگر اينجا در ميآوري ، در كرنش به را ملكه ميشويكه
خانه دنبال هنرمند چون ندارد ، اكتساباتجايي مدرسهو
.ميجويد را خانه صاحب او نميگردد ،
.سخت و ميرسيم زيبا جاهاي به داريم:اميني *
كه دهقاني از پرسيد يكي نيست ، سخت جانم ، نه:مهرآوران
راه كه جا اين از:گفت هست؟باغبان ايننزديكي در چشمه
كنار پايت جلوي از را سنگ آن ميرسي ، سنگي به افتادي
به ;ميكشي را او ميرسي ، گرسنهاي گرگ به بعد ميزني ،
است ، ماري سبزهزار آن در نخوري فريب ميرسي ، سبزهزاري
را كوه ميرسي ، كوهي به ميكشي را او است ، اژدهايي زهرش
است ، راهي كوهپايه در رسيدي ، قلهكه به ميروي بالا
به رفتي فرسخكه چند -ميروي را راه -ميآيي پايين
.است چشمهاي آنجا ميزني ، دور را درخت ميرسي ، درختي
.است سخت هم است ، دور هم:گفت رهگذر
.نيستي تشنه پس:داد پاسخ باغبان
.ندارد نشاني اينطور تئاتر اما:اميني *
و آب پارچ].ندارد هم تشنهاي اينطور چون:مهرآوران
.[است دست دم.شده آب يخش البته ليوان
علمي هر كه است طبيعي.قبلي سوال برگرديمبه:اميني *
.است علم هم تئاتر دارد ، نياز مدرسهاي
در چه اگر.نيستم دانشكده و منكرمدرسه من:مهرآوران
استعداد و ذوق آن اگر ولي دارم ، ترديد تئاتر بودن علم
معلم نرفته ، مدرسه كنيد ، باور رحماني ، لطيف نظر آن باشدو
در شما.نميشود كهنه هرگز درسش كه معلمي شود ، مي هم
نو جديدش نمايش هنر داريد ، را بيضايي آقاي ايران ، مثلا
هنوز دنياهم ، در و تازه هم ، قديمش نمايشنامههاي و است
بروي مدرسه كه اينطورنيست.ميشود اجرا و هملتتحليل
به رسيدم بگويي باشيو داشته استعداد يا شوي ، هنرمند و
نظر هنرمند چون:كه اينطورتعريفميكنم من !جاه
بايد.نوست و تازه هميشه نظر ، صاحب مثل شد ، او كرده
تعبير طوري كس البتههر لطفبود ، و نظر آن دنبال
بلبل همه ، از برون ديوانه خود ، قوانين به عاقل ميكند ،
.ترانه به هم
فكر شما سوالانحرافي ، يك مهرآوران ، آقاي:اميني *
ميشود؟ تمام مرگش با هنرمند هر هنر ميكنيد ،
ميشود ، آدميزادهزاده با نيست ، خاص هنر ، :مهرآوران
غروب است ، خورشيد مثل نميشود ، مرگش ، تمام با اما
فنيزاده ، پرويز مثل اما.ميكند طلوع دوباره اما ميكند ،
خلاقيت بازيگريو نمك اينمرد هم مشحسن مرد وقتي
هر دردارد آني كس هر كه بازيگرياست "آن" همان و شخصي
و بركت هنرمند نشود ، حضور آلوده رحماني ، لطف آن صورتاگر
موهبت و لطف و مهر خورشيد آن قدر بعضيها بركاتيدارد ،
فانوس دنبال آفتابهست ، نميشناسند ، يا نميدانند ، را
.ميگردند فتيلهاي
چيست؟ تئاتر از شما تعريف:اميني *
يعني است ، مردم با هنرمند ارتباط وسيله هنر ، :مهرآوران
.است مردم خطابش و ابلاغ تئاتروسيله
با آميخته وقتي تئاتر است ، يزداني همعينلطيفه تئاتر
هنر تئاتر ، چونميشود ازلي و هميشگي جرياني شد ، حق نظر
.اجزايش و جهان مثل است ، قانونمند
|