زبان؟ دستور شعر يا زبان شعر
است پرمسئوليت و دشوار شعر يك انتخاب
كرمان استان در رضوي شعر جشنواره
شعر
زبان؟ دستور شعر يا زبان شعر
اقسام و شناختي زيبايي پديدههاي تمام ميان در موسيقي
موسيقي بين رابطه نوع و است فرد به منحصر پديدهاي هنر ،
و بررسي براي كه چنان آن ويژه ، است رابطهاي مخاطب و
نقدو آشناي و مالوف مولفههاي از نميتوان آن تبيين
.جست سود زبانشناسي
نوع بر تمركز و آن گانه سه تقسيم و منطق در "دلالت" مبحث
كه است مباحثي از (قراردادي)وضعي دلالت يعني دلالت سوم
تبيين در را عمدهاي نقش زبانشناسي اساسي پايه عنوان به
به.است داشته عهده بر نشانهها از نظامي عنوان به زبان
در خود ويژه خصايص داشتن علت به موسيقي هنر ميرسد نظر
يا كاركرد حاصل كه ونشانه نگرفته قرار دلالتي نظام اين
ميباشد ، مدلول و دال ميان زنده و ذهني ارتباط نوعي به
ادبيات در كه حالي در.نيست تصور و تفسير قابل موسيقي در
كننده تعيين (كلمات)دالها با مولف رفتار نوع و شكل
و مخاطب براي نقدرا و تاويل مسير و بوده متن سرنوشت
.ميكند مشخص منتقد
شنيده كسي چه از يا خوانده ، كجا در ندارد ياد به مولف
برسد شعر به تا ميدود رمان كه -مضمون به نقل البته -است
تلاشي و شدن حركت ، در موسيقي ، به رسيدن جهت در شعر و
ساحت به را خود ميخواهد شعر ديگر عبارت به.است بيوقفه
شعر عرصه به رسيدن براي نيز رمان و كند نزديكتر موسيقي
.است مداوم تلاشي در
غايت و شناختي زيبايي پديدههاي نهايت عنوان به موسيقي
است موردي اولين ميشود ، ياد هنر عنوان به آن از كه آنچه
حكم يك عنوان به -مضمون به نقل آن با مواجهه از بعد كه
حضور و ظهور در.ميبندد نقش مخاطب ذهن در -نظريه يا
نيز موسيقي هنر از مخاطب تلقي و ذهني تربيت تفكري ، چنين
.باشند دستاندركار و مقوم ميتوانند
كه مبنايي و است شده فرض مولفهاي حكم اين در موسيقي هنر
آن ، به نزديكي و دوري نسبت در را هنر اقسام ديگر ميتوان
در هنر اين طورخلاصه ، به.داد قرار ارزيابي و نقد مورد
شعر خلاف بر و بوده كمال در ذاتا هنرها ساير با مقايسه
شاخصههاي به رسيدن يا و شدن نزديك در نيست لازم رمان و
.دهد خود به يادويدن و پيادهروي زحمت ديگري هنر
سمت به شعر حركت يعني گزاره اين دوم پارت مقال ، اين در
بر علاوه دارد قصد مولفاست گرفته قرار نظر مد موسيقي
گونه اين در عموما كه موجود ، سطحينگري دادن نشان
دچار را آفرينشگران نيز گاهي و مانده پنهان كليگوييها
به ورود براي نيز را بهانهاي مينمايد ، ذهني آشفتگي
.كند وپا دست اصلي مبحث
و ديداري از اعم هنري متون آفرينش كار در كه آنچه
آن بر تمركز و توجه و بوده مسلط عنصر نوشتاري ،
و برخورد وچگونگي دالها حضور مينمايد اجتنابناپذير
ادبيات در ميتوانند دالها.ميباشد آنها با مولف رفتار
در و رنگ و خط تجسمي هنرهاي در و كلمات نوشتاري ، متون و
براي.باشند ديگر موارد و آنها از تركيبي هنرها ساير
باشد دالي ميتواند تئاتر صحنه در بازيگر ميزانسن:مثال
مدلول سمت به را مخاطب نمايش ، كلي ساختار به عنايت با كه
اندكي وضع موسيقي در اما.كند هدايت معين مدلولهايي يا
كلي طور به يا موسيقي در مدلول و دال.است متفاوتتر
در كه آنچه صراحت به آن ، كاركرد و "دلالت"موضوع
قابل كرد اشاره آن به ميتوان نوشتاري متون و زبانشناسي
.نيست بررسي و بيان
دالهاي مثابه به تفسير قابل دالهاي وجود عدم و فقدان
يا و كلمه از اعم ديگر ، هنري متون در شده گرفته كار به
را آن و نموده متمايز هنر اقسام همه از را موسيقي تصوير ،
و سحر پهلو پهلوبه موسيقي" كه است كرده شاخصهايي واجد
را مخاطبي هيچ قبيل اين از قولهايي نقل و "ميزند جادو
.نمينمايد شگفتزده و متعجب عموما
تصور به مدلولي ذهنش در دالي ، شنيدن يا و ديدن با مخاطبي
بيروني مصاديق يا مصداق ميتواند مدلول اين كه درميآيد
تمام در مخاطب و مولف بين بنابراينباشد داشته نيز
كه دارند وجود واسطههايي -موسيقي از غير به -هنرها
كارگيري به علت به فاصله اين.مياندازند فاصله هميشه
است فاصلهاي آنها از اجتنابناپذيرمخاطب عبور و دالها
هيچ متن با مخاطب كه است موسيقي در تنها وجاودانه ، ابدي
چرا.است بلاواسطه آن با ارتباطش و نداشته فاصلهاي گونه
دال آنها به بتوانيم اگر -موسيقي در موجود دالهاي كه
.نميآفرينند ذهن در را خاصي و معين مدلول -بگوئيم
در است ممكن آن هر كه ميشود ايجاد مخاطب در تنهاحسي
فاقد شدهاي آفريده حس چنين.شود دگرگون كار تداوم نتيجه
اخص معناي به مسلط معناي يا و معنايي پشتوانه گونه هر
و مولفهها چنين داشتن خاطر به دقيقا.ميباشد كلمه
عنوان به موسيقي قبيل از گزارههايي كه است مشخصههايي
نزديكتر يا رسيدن براي شعر تلاش يا و فرد به منحصر هنري
قلمداد بديهي و مسلم امري وكمكم گرفته شكل آن به شدن
.ميشوند
از برخي پايان در براهني آقاي اينكه به توجه با
و ترجمه و چاپ"با و كرده باز را پرانتزي نوشتههايشان
را آن "است ممنوع براهني رضا بياجازه نقل و تلخيص
براهني آقاي به مولف اينكه به عنايت با و ميبندند
نگاه مسئله به زاويهاي از كه نمود تلاش نداشت دسترسي
ايشان نظريات و قولها نقل با را تصادم كمترين كه كند
مورد اين گسترش و بسط و رسيدن غرض حال هر در.باشد داشته
شعر ميزند ، جادو و سحر پهلوي به پهلو موسيقي اگر كه بود
پيشينه سبب به نكته اين بيان).است معجزه و جادو خود
ايراني ، جامعه در آن ويژه وجايگاه شعر فرهنگي و تاريخي
كه آيد ، حساب به تقدسگرايي و بتسازي نوعي است ممكن
آنكه شرط به(دارد وقوف آن بر خود مولف و نيست اينگونه
شعر ، نهايي مقصد عنوان به موسيقي قراردادن اساس و پايه با
كه كاري نكنيم ، وادار افتادن نفس نفس و دويدن به را آن
و خواسته او پي در شاگردانش و راس در براهني آقاي
واژه بردن كار به البتهدادهاند تن آن به ناخواسته
چرا باشد ، درست نميتواند براهني آقاي مورد در ناخواسته
آفرينش ذهني مراحل ارائه و توضيح به قادر حتي ايشان كه
به.دارند را آن مباني كردن تئوريزه توانايي و بوده خود
حدفاصل در آفرينش زنجيره اين حلقههاي از يكي مولف نظر
و تئوريها ميان يعني اثر آفريننده ذهني تطابق بين
فراموشي كه مورد اين قيد با.است شده مفقود اثر شكلگيري
آفرينش لحظه در آن ياكشف يادگيري از بعد نظريه و تئوري
.ميگرديم باز شعر موسيقيو به نيست مولف موردنظر
اتفاق مخاطب با آن ارتباط در و موسيقي هنر در كه آنچه
دقت اندكي با اما است شگفتآور حادثهاي چه اگر ميافتد
موضوع با رابطه در خلاصه طور به كه آنچه در توجه و
راحتي به شده عنوان موارد ، بقيه و موسيقي در "دلالت"
محوريت و تمركز عدم قبيل از شاخصهايي كه فهميد ميتوان
و مخاطب با بلاواسطه ارتباط تعليق ، حس ايجاد معنايي ،
ذات در كه هستند مولفههايي مسلط ، و نهايي معناي نبود
فاصلهاي اگر يعني.هستند جريان در و داشته حضور موسيقي
بلاواسطگي اين ندارد ، وجود موسيقي در مخاطب و متن بين
و مميزه صفت يك عنوان به موسيقي كلي ساختار در ارتباط ،
نقشپذيري عدم.دارد وجود هنري ژانر يك در شده نهادينه
صورت به كه است امتيازي معنايي ، و ارتباطي -كردي كار
و دستگاهها كاركرد از حاصل آواهاي و نتها به ژنتيكي
گسترده و اصلاح زمان طي در و رسيده ارث به موسيقي آلات
.است شده
بودن سحرآميز و جادويي كه گفت ميتوان چنين خلاصه طور به
مخاطب و آن بين در فاصله وجود عدم محصول بيشتر كه موسيقي
خصلتهاي از است ديگر سوي از معنا حضور عدم و سويي از
شعر اگر شعر ، به ميرسيم حال.است هنر اين ذاتي و غريزي
راز و جادو خود كه جادويي ، و رمزآلود خصلت واجد نه ما را
سمت به خود حركت در شعر كه است سبب بدين ميانگاريم ،
و خصايص ميخواهد موسيقي هنر ذاتي صفات نداشتن با و كمال
بسيار كار اين و دهد بروز خود از را آن عيني رفتارهاي
كمال ، سمت به حركت اين كه نمود دقت بايد اما.است دشواري
موسيقي خلاف بر شعر.نيست موسيقي سمت به حركت لزوما
همان دالها دارد ، اين دالهايي به نياز آفرينش براي
اولين در خود كه حال عين در واژههاهستند واژهها
آن اساسي ابزارهاي و ملزومات از شعر آفرينش مراحل
وجود به شعري آنها بدون كه گونهاي به - ميباشند ،
اين كه ميشود آفريده گونهاي به شعر اما -نميآيد
قيام خود عليه آفرينش جريان در بنيادي و اوليه ابزارهاي
زير به براي بيان ، و تشريح قابل غير انقلابي با و كرده
رساندن قدرت به جهت در و معنا و فاصله پادشاهي كشيدن
نادر از اين شايد.ميكنند خودكشي شعر ، خودمختار جمهوري
از و شهادت عنوان با خودكشي از ميتوان كه است مواردي
عرصه در شعر كه است بدينگونه.كرد ياد شهيد نام با كلمه
شعر در كلمات اگر حالا ميكشد نفس و ميزند قدم ناممكنات
و شده تهي كلي طور به خود دلالت و معنازايي خصلت از
و دستورزدايي معرض در فقط شعر افقي ساختارهاي در مخاطب
زور به را خود تن شعر واقع در بگيرد ، قرار مدام نحوشكني
عرصه به را خود -كنايه بدون -يا و ماليده موسيقي تن به
موسيقي يعني.صورت در فقط اما است ، كرده نزديكتر موسيقي
افتاده دور شعر ساحت از وكار ساز اين در و نموده نمايي
.است
و صورت در زدايي آشنا و ساختارشكني با شعر در معجزه اگر
نميدهد رخ -واقعيت يك عنوان به -شعر شكل نفي يا دگرگوني
و معنا از دالها شدن تهي كه است مدعي مولف اگر و
زباني بازيهاي صرف و افقي ساختارهاي در خود مدلولهاي
و شعر به زباني دستور بازيهاي شود گفته است بهتر يا
داشته نظر مولفهها كدام به خود نميانجامد ، اعجاز
رنج چيزي چه از او همراهان و براهني آقاي شعر واصولا
ميبرد؟
ظاهر در تئوري و نظر دو ميان گاهي كه است اين حقيقت
كه آنچه در عموما نميخورد ، چشم به چنداني اختلافهاي
ريشه كه غالبي نظريههاي و ميخواهد شعر از براهني آقاي
تفاوت دارند مدرنيسم از بعد زبانشناسي -فلسفي سيستم در
طور به اينمشتركات از برخي به.ندارد وجود چنداني
:نمود اشاره چنين ميتوان مستقيم
آن عناصر و اجزاء كه ساختاري وجود عدم معنايي ، تمركز عدم
بر تاكيد و تمركز و توجه باشد ، كشف و تفكيك و تشخيص قابل
مسلط ، معناي و معنا حضور عدم خود ، از آن اشباع و زبان
شده تعيين پيش از دستورهاي و قالبها شكستن زبان ، قيامت
عمل ، و تئوري بين مرز كه نمود اذعان بايد اما.غيره و
گونهاي به.است شده باريك بسيار معاصر دوران در خصوصا
دور هم از را دو اين فرسنگها است ممكن لغزش اندكي كه
و شعر نوشتن امروزه ، كه است اين خاطر به شايد.كند
.است شده دشواري بسيار كار "نوشتن" كلي بهطور
عمل و تئوري ميان كه برآنچه تمركز كه نظراست براين مولف
نيز و ميگذرد براهني آقاي شعري آفرينش جريان و سيستم در
باشد ، راهگشا ايشان شاعري كار و نقد در ميتواند آن تبيين
چگونه همچون ، مقالههايي با براهني آقاي كه خصوصا
و ساز در را خود وقوف كمال گفتم ، را شعرهايم از پارهاي
.ميدارد اعلام خود شعري آفرينش كار
كه است خاطر بدين است ، اعجاز اگر شعر كه شد اشاره پيشتر
دهد ، انجام عملي دال نام به واسطههايي حضور با ميخواهد
عدم واسطه به موسيقي بهنام ديگري هنر ذات در عمل اين كه
اين به.است فطري و شده نهادينه دلالتي واسطههاي حضور
از است ، مسلط معناي و معنا فاقد موسيقي اگر كه صورت
خاصيتهاي از يكي بلكه.نميشود محسوب او خاص امتيازات
-كلمات -دالها از استفاده كه شعر در اما.اوست
باختگي معنا و معنا عدم به دسترسي و بوده اجتنابناپذير
نظر به ناممكن امري آنها بزرگ مادر و مادران حضور با
و است شعر تولد همان حادثهاي چنين افتادن اتفاق ميآيد ،
.جاودانگيآن راز
در بايد كه است مدلول بر رندانه تمركز و بيان صراحت اين ،
ظاهر به كل يك در مدلولها و دالها بين تعامل اثر
وهمي ، و رمزآلود فضاي يك در و كرده عمل خود برضد ساختمند ،
اين شاخ شكستن صداي و بشكند را معنا نام به غولي شاخ
.است شعر نام به شكوهي و عظمت تجلي غول ،
تركيب نوع در بازي به تنها درزبان بازي يا زباني بازي
.نميشود خلاصه شعر ، در آن شده شناخته عناصر و اجزاء
در را خود فعليت تاويل همانند كه دارد اصالت زماني بازي
مگر نيست ، ممكن امر اين و بگذارد نمايش به مخاطب ذهن
چرا نگيرد ، صورت زبان نحو و صورت در فقط بازي طراحي آنكه
نخواهد گوش به غولي هيچ شاخ شكستن صداي طراحي اين در كه
.رسيد
قسمت كه باشد گونهاي به بايد شعر ، در زباني بازي طراحي
-دال بين تعامل و كنش نتيجه در و مخاطب ذهن در آن اعظم
انجام ميدان به بيروني مصاديق پاي كشيدن با حتي و مدلول
مدلولها ، نقش صراحت و بيان صراحت نهايت در شعر.پذيرد
به صورت اين غير در كه درآورد ، زانو به را "دلالت" بايد
و تمهيدات ميخواهد كه ميماند شعبدهبازي ناشيانه تلاش
زمان هرچه اما كند مخفي تماشاچيان ديد از را خود شگردهاي
اين در.ميرود لو بيشتر او شگردهاي و تمهيدات ميگذرد ،
نيز خرگوش جاي به كلاه از فيل درآوردن كه است هنگام
.كرد نخواهد فراهم را كس هيچ شگفتي موجبات
تاكيد كه نباشد ازلطف خالي مطلب اين تكرار شايد پايان در
گونهاي به شعر در كشيدنشان رخ به و زبان و كلمه روي بر
را ، شوند تهي معنا براي گرفتن قرار وسيله خصلت از كه
به بايد شعرزبان در كه نمود تعديل ميتوان بدينگونه
اندك اندك خوانش لحظه هر در كه شود گرفته كار به گونهاي
.نماند باقي آن از تصوري جز چيزي پايان در و شده ويران
مولف پاي جاي جريان ، دراين كه است اين نكته مهمترين
و ديالكتيك اين يعني نباشد ، محسوس آن حضور و نشده ديده
هيچ وصف ، اين با.بگيرد صورت زبان درون در مداوم شدن
همه و كند بيان را خود نميتواند شعر خود از غير به چيزي
شكست به آن از گوشهاي تشريح و بازگويي براي تلاشها
و اتفاق به خاص زباني حدوث آن فقط كه چرا.ميانجامد
.است شده منجر شعر نام به معجزهاي
تمهيدات همهنميشود سروده كه است شعري شعر ، كاملترين
كه سكوتي.ميگيرد شكل شعري سكوت آن به رسيدن جهت در ما
است معجزهاي اين و شود ايجاد بايد زبان هياهوي با درو
كه پيامبري.برميآيد شاعر بهنام پيامبري از تنها كه
.است شعر او كلام و ميشود قرباني او كلام پاي در زبان
رزمآرا ابراهيم
است پرمسئوليت و دشوار شعر يك انتخاب
دانشگاههاي در سالها كه عباديان محمود دكتر از:اشاره
كرده ، تدريس..و "فلسفي زيباشناسي" ،"نقد"خارج و داخل
يكي است ، خوانده اخيرا كه شعرهايي ميان از كه خواستيم
را بحث ايشان اما.كنند نقد يا بازخواني و انتخاب را
به عباديان دكتر با گفتگوكردند مطرح ديگر بهگونهاي
ويژگيهايي از آن طرح ميرسد ، نظر به كه انجاميد جايي
شعر ، يك نقد و بازخواني انتخاب ، براي كه باشد برخوردار
.ميخوانيم را گفتگو اين.است اهميت حائز
عباديان محمود دكتر
از شعر ، نهايت بي ميان از شعر يك انتخاب:عباديان دكتر -
كه كسي بهعنوان من و است پرمسئوليتي امر زيباشناسي ، نظر
البته شعري ، هر معتقدم ميكنم ، كار فلسفي زيباشناسي با
با.است خوب باشد ، دارا را شعر شرايط اينكه اعتبار به
شعر يك انتخاب ميكنم ، تكرار هم باز موضوع ، اين به توجه
كه كسي از دارند حق شاعران و است پرمسئوليتي و دشوار كار
نقد يا بررسي بازخواني ، را آن تا ميكند انتخاب را شعري
شاعري هر كه گفت ميشود حال هر به چون كنند ، گله كند ،
ميان از كه است بيانصافي نوعي اين و است سروده خوب شعر
اين من بنابراين.شود برجسته يكي شعر هزاران و شاعر صدها
صلاح كنم ، بازخواني و انتخاب را خوبي شعر كه را كار
شعر انتخاب عدم يا انتخاب در ديگران البته و نميدانم
براي ندارد وظيفه هيچكس و هستند مختار موردنظرشان
درباره ديگر ، طرف از.كند تكليف و حق تعيين ديگران
بهعهده را آن بايد كه بگويم بايد هم خوب شعر ملاكهاي
.گذاشت كننده انتخاب
آن خواندن از" بگوييد كه ميخوانيد شعري آيا بالاخره *
خواندن از چرا هست ، طبيعتا كه است چنين اگر ؟"بردم لذت
نه؟ ديگر شعري خواندن از و ميبريد لذت شعر يك
شده شعر بد و خوب معيار بحث وارد شوم بحث اين وارد اگر -
من.ميكنم نقض گفتم ، كه را مطلبي اصل كار اين با كه ام
كه ميكشيد پيش را راهي شما ولي نميگويم بد و خوب از
.است من حرف نقض
تدريس به سالها كه دانشگاه استاد بهعنوان جنابعالي *
نكاتي چه به معاصر شعر نقد در پرداختهايد ، شعر
از بلكه نميشود ، صحبت شعر يك از كنيد؟ اشاره ميتوانيد
.ميزنيم امروزحرف شعر
را خود كه معنا اين به نميپردازم ، شعر به امروز من -
نميكنم دنبال پيوسته كه شعري درباره نميدانم محق
.نمايم اظهارنظر
فكر باشند ، داشته نظري چنين صاحبنظران همه اگر *
ميشود؟ بسته نقد در نميكنيد
موضوع اصل به ربطي ميكنيد مطرح شما كه را بحثي اين -
.ندارد شما طرف از شده مطرح
ميانجامد؟ شعر انتخاب به بالاجبار نقد ، آيا *
شعرها ميان از را شعر يك نميآيد نيست ، نقد چيزي چنين -
.كند انتخاب
ميكند؟ چه پس *
تدريس مدرسه يا دانشكده در و است آموزشي امر يك نقد -
هم يعني بشناساند ، را شعر كه است آن منتقد وظيفه.ميشود
بد شعر از بشود اگر البته را ، بد شعر هم را ، خوب شعر
.كرد صحبت
چه؟ يعني بد و خوب كرديد ، شعر صحبت بد و خوب شعر از *
اطلاق را "بد" عنوان شعر يك به بتوان كه است اين مسئله -
منتقد كه است شعر مجموعه كه دارد شعر ديوان شاعري ، .كرد
را آنها خود وظيفه و شنونده سطح و وقت به بنا را بعضي
شعر يك شناساندن و معرفي نقد ، وظيفه.ميشناساند و معرفي
.است
نقد براي است طبيعي.داد آموزش بايد را نقد كه گفتيد *
و كرد انتخاب بد يا خوب شعر بهعنوان را شعري بايد شعر ،
شناسايي چگونه بد يا خوب شعر كرد ، اين بحث آن سر بر
ميشود؟
و اينجا كه ميكنند مطرح بيشتر را شده شناخته شعرهاي -
گزيده يا و دارند توجه آنها به مردم و شده خوانده آنجا
.ميكنند مطرح را شاعر يك شعرهاي
باشد؟ داشته ويژگيهايي چه بايد منتقد يك *
را شعر تاريخ باشد ، داشته تجربه بخواند ، را شعر بايد -
يك.بشناسد است نقد امر با مرتبط كه را آنچه و بداند
.باشد ديده تعليمي و باشد نقد حرفهاش بايد منتقد
مواردي چه شامل "است نقد امر با مرتبط كه را آنچه" اين *
است؟
.ميگيرد ياد و است حرفهاش جزو -
؟"بگيرد ياد بايد" را چيزهايي چه خب ، *
.پرداخت آن به نميشود گفتگو در و است كلي و زياد بسيار -
ميبينيد؟ چطور را شعر نقد وضع *
.ميروم بحث اين پاي كه نميبينم صحيح من -
ابزاري چه ميخوانند ، را نقدي اگر "شعر نقد" خوانندگان *
بدانند؟ علمي را نقدي تا باشند ، داشته دراختيار بايد
امكانپذير آن بودن كلي دليل به موضوع اين به پرداختن -
.نيست
.سپاسگزارم و ممنون *
كرمان استان در رضوي شعر جشنواره
طي شب جمعه كرمان استان رضوي شعر جشنواره هفتمين
پايان خود كار به جيرفت در افرادبرتر معرفي با مراسمي
.داد
استان اسلامي ارشاد و فرهنگ كل مدير مراسم اين در
تلاش و شور و عشق بيانگر جشنواره اين:گفت كرمان
دوستي كه است هنرمندي شاعران و انديشه و فكر اصحاب
.رساندهاند اثبات به (ع)بيت اهل به را خود علاقه و
در جشنواره اين كرد اميدواري اظهار جعفري سيدجواد
.شود برگزار ملي سطح در آينده سال
در ولايي شعر جشنواره آغازگر كرمان استان:افزود وي
كشور استانهاي از استان هفت تاكنون و است كشور
اعلام جشنوارهاي چنين برپايي براي را خود آمادگي
.كردهاند
وزارت پارلماني امور و حقوقي معاون مراسم اين در
در (ع)رضا امام زندگي بررسي به اسلامي ارشاد و فرهنگ
.پرداخت تاريخي و اجتماعي فرهنگي ، مختلف ابعاد
(ع)سجاد امام ويژه ولايي شعر بخش در جشنواره اين در
در.آورد بدست را نخست عنوان كرمان از حسينخاني حامد
كسي به نخست رتبه (ع)رضا امام ويژه ولايي بخش
امين و زرند از محمدآبادي ايمان و نگرفت تعلق
.شدند دوم مشتركا كرمان از اميري
از عليمرادي منصور را اول مقام نيز آزاد شعر بخش در
.آورد بدست جيرفت
استان شاعران از تن به 11 همچنين مراسم اين در
.شد اهدا كتاب بن و تقدير لوح
دو مدت به كرمان استان از شاعر جشنواره 72 اين در
.پرداختند رقابت به هم با روز
شعر
وهم سهم
مجابي جواد
برهم پلكها فشرده زانو ، پس در
را درونم درون ، از ميديدم
چاه دهانه آن
داشت روشن خيرگي به رو و بود كدر كه
دنيا؟ از همين فقط
بودم زيسته دراز چندين را دنيا چه براي
چشمانداز؟ در باشد چاهي دهانه نصيبم كه
چاه اين
ميديدمش آسمان از
تاريك؟ مغاك بن از يا
ميتابيد مشرقي سمت در نور از جنيني
دايره آن بود سياره شايد
.غريب ميآفريد نقشهاي شتابان نورهاي در جنين
جان ژرفاي در است چاهي
بيهنگام
گشتهايم نگونسار آن درون
آن يك ميآوريم بر سر آن از رويا به
هنگام به تا
.غلتيم در ديگر چاهي در
باغ و قفس
صلاحي عمران
بودم باغي توي
ميخنديد غنچه
نميفهميدم من
تكان ميداد پنجره از را دستش شاخه
نميديدم من
داشت آوازي گل صدايش روي بلبلي
نميچيدم من
باغ از بيرون اينجايم اينك
ميبويم را غنچه
ميبينم را شاخه
ميچينم را زيبايي گل
ميگويي چه تو
باغي در قفسي
قفسي در باغي يا
ببار من بر
سنندج -كشاورزي آرش
بود ابري هوا
گرفت باران
كرد پاك و شست
ببار من بر هم تو
مرده اين تا
شود زنده
زمستان
قزلباش بهروز
كوچه ناي با برف ميخورد گره زمستان
كوچه سرماي ست ، بلندي و تلخ فرياد چه
دريا به را ابريشمم تار ميزنم گره
كوچه هيهاي به خيابان ، توفان ، آيينه ، به
هو هو و است برف و سرما و باد اين باز وزان
كوچه آواي ست غريبي صداي گوشم به
توتت درختان شاخههاي از بياويزم
كوچه پاي در پيچيده باز ابريشمي چه
راز آبيترين تو چشمهاي در عشق بيا
كوچه جاي هر خانه ، سردر شده چراغان
گرچه ست ، آبي تو نگاه رنگ به بهارم
كوچه ناي با برف ميخورد گره زمستان
ويرانگر روح
اميني سودابه
من ويرانگر روح اين وحشت زنگ با پيچيده
من پر و بال شعله با بشويد قيامت در هم
هماره گوشم به خواندي دختر و ديو افسانه
!من افسونگر جان اي نخواندي ماران افسون
رفتن آواز ميخواندي صدايت در حفرهها با
من خنياگر آواي باز ميرسد جهت شش از
كهنسال غباري در رو تو با پوسيده پوش تن
من باور كني گم تا ميگريزي سر شوريده
خاموش درياي قعر از را دلت آور بر گفتي
!من خنجر اي كن شيون برآرم دل ويرانه
بود ما چشم درجوهر هم جهان اين تاريكي
من تر نگاه در هم كهنه بادام تلخاي
ميسپارم جنون راه خون در شروه و شيون با
من دفتر در است ثبت ست رفته شعله بر كه نامي
چركين و تلخ پيشانيام زندگاني تهمت از
من بازيگر همزاد خستهدارد آيينهاي
آلمان شعر
كه است انتشاري دست در مجموعه از ميخوانيد كه شعري دو
زبان شعر و -امروز تا آغاز از -زبان آلماني شعر گزينه"
با و عبداللهي علي توسط مجموعه اين.دارد نام "انگليسي
.شد خواهد منتشر جمشيدي بهاره همكاري
رابينسون
(متولد1926) راينيگ كريستا
آرام كلمات ، كه گاهي
ميگريد ميمانند ، جنجرهاش در
ميآموزد خود درجاي اما
بيايد كنار خود با خاموشي در
ميكند ابداع را قديمي اشياي
بازيگوشي سر از نيمي نياز ، سر از نيمي
ميتراشد چاقو تيغه شكل به را سنگ
ميكند نخپيچ دستهاش به را تبر
را نامش صدفي ، تيغه با
ميكند حك باد بر
داشت نامي همواره آنچه همه و
ميشود غريبه چشمش در آرامي به
قفس
بيكل مارگوت
آدمي
انديشهاش با
را خويش
رهاندهست بند از
اما دستاش و دهان با
بار ديگر
ميافكند پي حصاري خويش ، گرد
|